چهاردهم آبان روز فرهنگ عمومی است. اینکه فرهنگ یک جامعه چگونه و با چه ساز و کاری نمود، رشد، تغییر و زوال مییابد، چیزی است که قطعا از دل چند یادداشت و مصاحبه بیرون نمیآید. اما تلاش برای گشودن وجوه مختلف فرهنگ انضمامی و تاریخی، برای افرادی که در آن زندگی میکنند و در تاثیر و تاثر آن غوطهورند، خالی از اهمیت نیست.
متن زیر گفت و گوی دکتر علی محمد حاضری، استادیار جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس، و مدیر گروه جامعهشناسی انقلاب اسلامی پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران است. دکتر حاضری تلاش کرده است تا نگاه امام خمینی(س) به فرهنگ عمومی زمان خود و نحوه بهره مندی و تاثیر گذاری روی آن را تبیین کند:
آقای دکتر! دو نظریه عمده درمورد فرهنگ وجود دارد که هرکدام تبعات خاص خود را در سامان سیاسی و اجتماعی دارد. یکی نگاهی که فرهنگ را «آنچه هست»، یا داشته زیستی عامه یا توده مردم میبیند و تعامل افراد مختلف حتی صاحبان قدرت را با آن، تعاملی «توصیفی»، شناختی و ابزاری میداند. اما نگاه دیگری هم وجود دارد که فرهنگ را یک امر متعالی و «هنجار»ی میداند که «باید» به جامعه منتقل شود، که البته نگاهی از بالا به وضع موجود دارد و فرهنگ را برای جامعه «تجویز» میکند. سوال من این است که حضرت امام چگونه به فرهنگ نگاه میکردند؟
من فکر میکنم که باید دو مطلب را اینجا از هم جدا کنیم. یکی استراتژی ایجاد تغییرات از طریق راهکارهای فرهنگی و فرهنگ است و دیگری فرهنگ به عنوان عامل تغییر و بستر تغییر. امام فرهنگ را هم وسیله میدانست و هم هدف. یعنی فقط به عنوان وضع رایج و موجود به فرهنگ نگاه نمیکرد، بلکه اولا خود فرهنگ، باورها و ارزشهای آن را هدفی میدانست که اصلاح و باروری آن مهم است، اما امام نمیخواست شکل موجود و عقیم آن را که اجازه حرکت و زایشی نمیداد، تایید کند. برای مثال، مفاهیمی مثل مهدویت و عاشورا برای امام از طریق تفسیر جدید و بازآفرینی می توانست به حرکت و نهضت ایشان امکان ببخشد. پس در واقع امام خود فرهنگ و ارزشهای فرهنگی، نوسازی و باروری آنها را بخشی از استراتژی خود قرار داده بود. اما امام روش فرهنگی را هم به عنوان روشی برای اصلاح و تغییرات اجتماعی به کار بسته بود. برای امام در مقایسه با روشهای دیگری که دیگر انقلابیون مثلا با تکیه بر سازماندهی مبارزات مخفی یا جنگهای چریکی شهری و روستایی یا نبرد مسلحانه به عنوان مبارزه با سیستم فاسد استفاده میشد فقط راه فرهنگی پذیرفته بود. بسیاری از خود روحانیون در سالهای 42 به بعد، به واسطه خفقان شدید آن زمان تنها راه را مبارزه مسلحانه و ترور میدیدند که البته به دنبال فتوای امام هم بودند که امام آن راهها را تایید نمیکرد. امام از سوی دیگر معتقد بود که باید در اذهان و دلها نفوذ کرد و مفاهیم را از طریق نوعی روشنگری اجتماعی و بسیج آدمهای روشن شده و آگاه و تغییر کرده حرکت انقلابی خود را شروع کرد. از این بابت روش امام مبتنی بر روشنگری و پیشبرد یک گفتمان بازسازی شده و نفوذ در دلها و ذهنها بود که البته روشی فرهنگی محسوب میشود.
سوالی که شاید اینجا پیش آید این است که آیا امام در درجه اول مخاطب خود را توده مردم قرار داده بود یا خواص و نخبگان مردم؟ باید بگویم برای امام این دو گروه رقیب هم نبودند بلکه مکمل هم بودند. به همین دلیل میبینید در دیدارها و ارتباطات خود به هر دو گروه توجه دارد. امام سعی میکند اول یک هسته مرکزی از نیروهایی را شکل دهد که میتوانند مشی او را در راستای روحانیت سیاسی دنبال کنند و توسعه دهند. در این کار هم من تحقیق کردم و دیدم پس از سال 42 ارتباط امام با دانشگاهیان و روشنفکران، هم تراز ارتباط او با همان شبکه اصلی روحانیتی است که انتظار میرفت فقط آنها شبکه اجرایی و نهضت امام را داشته باشند. استراتژی امام بسیج تودهها با هدایت نخبگان بود.
امام چگونه توانست بین فعالیت فرهنگی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی پل بزند؟ یعنی چگونه توانست جدای از اقتدار فقهی و خطابهای خود یک همدستی و همدلی فرهنگی و مذهبی در میان مردم ایجاد کند که در برابر ، شاهی که 25 سال تمام ابزارهای سختافزاری و نرمافزاری فرهنگی و رسانهها و نظام آموزشی را در اختیار داشت نتوانست از این حرکت تودهای به نفع خود در برابر امام استفاده کند و عملا این امام بود که توده را به سمت خود جذب کرد؟
من فکر میکنم تفاوت امام با شاه و حتی مارکسیستها این بود که اینها در تحلیلهای خود خلاف جهت آب شنا میکردند. لذا آگاهی بخشی مارکسیستها و مدرنیزاسیون شاه با این مشکل مواجه بود که باید آدمها را به جنگ ارزشهای خود بفرستند. این کار بسیار سختی است که به آدمی که از بچگی در گوش او دعا، قرآن و امام حسین و روضه خواندند ناگهان بگویی همه اینها خرافی و باطل است. درحالی که امام همه این باورها و ارزشها را از اصل درست میدانست و آنها را بازتفسیر میکرد. میگفت گریه برای امام حسین خوب است اما هدف نیست، بلکه وسیلهای برای مقابله با یزیدها و یزید شناسی است. به قول مرحوم شریعتی «کل یوم عاشورا» یعنی هر زمان باید یزید زمان را بشناسی و نقش حسینوار یا زینبوار خود را ایفا کنی. کار امام مقابله با «خود» آدمها نبود بلکه ایشان میخواست «خود» بی روح و منفعل آنها را به «خود» فعال و ارزشمند تبدیل کند. این کار موافق آب شنا کردن بود که آب به قدرت شنا کمک میکرد. به همین دلیل مشی امام در برابر کار مارکسیستها و شاه زودتر و بیشتر جواب داد.
رضاشاه هم تلاش کرد مشروعیت خود را با تمرکز و موافقت با یکی از داشتههای ما، یعنی هویت تاریخی و باستانی ما کسب کند و آن را جایگزین فرهنگ دینی و مذهبی کند که آن را خرافی تبلیغ میکرد. در این راه هم ابزار مالی به کار برد، هم فرهنگی و هم نظامی. محمدرضا شاه هم پس از پدر، با اقداماتی مانند تبدیل تقویم هجری به پهلوی و برپایی جشنهای 2500 ساله به دنبال همین شیفت فرهنگی از فرهنگ مذهبی به فرهنگ باستانی بود. چرا این پدر و پسر با 53 سال حکومت نتوانستند این جریان درونی ما را که تعلق به هویت تاریخیمان بود را به دست بگیرند اما امام بدون داشتن ابزار رسانهای و لجستیکی توانست با هویت مذهبی مردم یک انقلاب برپا کند؟
چون رضا شاه در احیای ناسیونالیسم ایرانی دچار تناقض شد. ببینید رضا شاه مدعی بود اسلام، خرافی و ضدمدرن است و با این تبلیغ عقب ماندگی سعی داشت ناسیونالیسم ایرانی را به جای فرهنگ اسلامی بنشاند. پس میبایست اسلام را خرافی و ضدپیشرفت معرفی و آن هویت تاریخی را «خود» مدرن ما تلقی میکرد. اما مشکل این بود که هر مقدار به این هویت مدرن پافشاری میکرد، هویتی را ترویج میکرد که نه تنها در فرهنگ، در سیاست و قدرت، یعنی در نفی استبداد و نظام خودکامه هم قویتر میشد. یعنی در فرهنگ باید به ترویج فضای مدرن از جنبه ضد دینی میپرداختند اما در سیاست باید اندیشه مدرن را سرکوب میکردند و به حکومتی شاهنشاهی و مستبد روی میآوردند. این تناقض برای خود رضا شاه و محمدرضا مشکل ایجاد کرده بود. این یک مدعای دوگانه بود که از یک سمت میخواست از 2500 سال قبل فضای جدیدی را استخراج کند و از سمت دیگر در همان 2500 سال قبل بماند. درواقع بخش مهمی از نیروهای ضدشاه در سال های آخر، همان نیروهای مدرن شده در ساز و کارهای آموزشی و اداری شاه بودند. حتی زنانی که شاه در کشف حجاب رضاخانی به صحنه کشاند، همانها بعدها علیه حکومت پهلوی در تظاهرات شرکت میکردند.
اما امام هم دعوت به ارزشهای اسلامی میکرد، و هم سعی داشت این ارزشها را در شکل مدرن ارائه دهد. امام از داستان زندگی علی(ع) و حسین(ع) داستان مبارزه با استبداد، عدالت و معنویتگرایی بیرون میکشید و اینگونه مخاطب امام نه دچار تعارض با ارزشها و هویت دینی خود میشد و نه مجبور به انتخاب عقب ماندگی. یعنی امام نه عدالت را رد میکرد و نه حقوق بشر را، اما میگفت عدالتی عمیقتر از عدالت سوسیالیستی و حقوق بشری حقیقیتر از حقوق بشری که کشورهای امپریالیستی از آن دم میزنند در اسلام وجود دارد.
با توجه به اینکه تلاش امام را در کنار نگاه به فرهنگ به عنوان ابزار، تلاش برای احیای یک فرهنگ متعالی به عنوان یک هدف معرفی گردید، آیا فکر میکنید این حرکت امام به نتیجه نشست و ما به آن فرهنگ آرمانی که مدنظر امام بود، رسیدیم؟
آن قرائتی از اسلام که امام نشان میداد ارزشهایی فراتر از ارزشهای مدرن را با خود به همراه داشت، بعد از آن تا حد زیادی به گفتمان مادون ارزشهای مدرن و حتی نفی آن تبدیل شد. برای امام، اسلام فراتر از ارزشهای لیبرال دموکراسی به انسان و کرامت او بها میداد. ولی بعد، ما اسلام را جانشینی برای کرامت انسانی و حق آزادی او معرفی کردیم. تعبد کور و به رسمیت نشناختن رای آگاهانه انسان، اسلامیتی شد که ما معرفی کردیم. این، فشل کننده و مانع است. به همین دلیل طیف زیادی از این قرائت از اسلام که بعدا رایج شد، اتفاقا همان اسلامی بود که همه ی عمر امام، در مقابله با آن گذشته بود. یک بخش مهم از چرایی این اتفاق هم، پاسخی تاریخی دارد. یعنی در پروسه انقلاب و بعد از آن، امثال مطهریها و بهشتیها از جامعه انقلابی گرفته شد و جای آنها را الگوهای دیگری گرفتند که این دو الگو البته تفاوت بسیاری با هم داشت.