حیران، حدیث پیوندهای قیدناپذیر انسان است. انسانی که مرزهای اعتباری جغرافیایی را در هم میشکند و فاصلهها را از میان برمیدارد. گویی این فیلم کنایتی از عشق جاری و سیال بین دو فرهنگ دیر سال افغان و ایرانی است که ماهی و حیران دو شخصیت اصلی فیلم، نمایندگان آن هستند و با همهی گسستها و رنجها به هم عشق میورزند. نقدی که در ادامه میآید توسط آقای یوسف احمدی دانشجوی کارشناسی رشته ارتباطات اجتماعی دانشگاه تهران که خود اهل کشور افغانستان است نگاشته شدهاست. در این نوشتار ایشان از منظر نقد ساختاری به فیلم پرداخته است، برای نقد یک اثر از دیدگاه ساختگرا، مضمونِ ساختِ اثر و رابطهی زیر ساختهای آن در نظر گرفته میشود و برای شناخت این رابطهها رویکرد نشانهشناختی به کار گرفته میشود. آنچه در ادامه میآید نگاهی است به فیلم حیران از همین منظر.
خلاصه داستان
ماهی دانشآموزی ایرانی که یک دختر روستایی است در مسیر مدرسه با حیران که اهل افغانستان است به ایران مهاجرت کرده و در ایران دانشجوست، برخورد میکند و این برخورد باعث میشود مسیر زندگی ماهی به کلی تغییر کند.
او با وجود مخالفت خانواده با او ازدواج میکند، پیوندی که پیامدهای بسیار دارد.
عوامل سازنده
کارگردان: شالیزه عارفپور
نویسندگان: شالیزه عارفپور، نعمه ثمینی
تهیه کننده: رخشان بنیاعتماد
بازیگران: مرحوم خسرو شکیبائی، باران کوثری، مهرداد صدیقیان، فرهاد اصلانی، ژاله صامتی، قوژان عارفپور، محسن و پارسا مکاریو، احمد یاوری شاد
طراحی صحنه و لباس: امیر ثابتی
نقد فیلم
اولین سکانسی که در این فیلم نشان داده میشود، تصاویری از جمعی مهاجران افغانستانی در اردوگاه است که در آن «سروصدا» و «همهمۀ» مهاجران به گوش می رسد از یک سو، «تکیه» بر دیوار و «رفتن» به این طرف و آن طرف از سوی دیگر، نشانههای هستند که درماندگی و بیحوصلگی را در ذهنِ مخاطب مجسم میکند. این نشانهها با جملهای توصیف میشود: «همش غریبه است، هیچ نگاهی آشنا نیست»! جملهای که جان کلام را میرساند، در ابتدای فیلم توسط ماهی ـ که وظیفۀ روایتگری دارد ـ گفته میشود. در واقع، با قرار دادن و مشخص نمودنِ افغانستانیها به «دیگری» یا همان «غریبه» سعی شده است تا رابطۀ جداسازی و تفکیک بین مهاجران و ایرانیان صورت گیرد. البته، «چنین کفایت نظری به این دلیل است که دستگاههای نظری در سنت خویش تلاش میکنند تا رابطۀ میان «خود» و «دیگری» مفهومسازی کند…[زیرا]، در امر انسانی، فرهنگی و اجتماعی نیز چنین رابطهای میان خود و دیگری معنا پیدا میکند»(عبداللهیان، ۲۵:۱۳۸۷) اما، همین مفهومِ «خودی» و «دیگری» بودن که نشانههای هویتاند و تعلقات فرد را به گروههای اجتماعی خاصی میرساند، عاملِ بیحرمتی و تحقیر انسانها نیز میشوند. به همین دلیل است، زمانی که حیران به خواستگاری ماهی میرود، با برخوردِ شدیدِ «پدرِ» ماهی مواجه میشود و با تندی تمام حیران را از خانهاش بیرون نموده ـ عملی که مغایر فرهنگِ ایرانی است ـ تهدید میکند: «اگه دفعۀ بعدی دور و برِ دخترم پیدات بشه، قلمِ پاتو طوری میشکنم که چار دست و پا بری افغانستان. همین روزا یه کاری میکنم که جُل و پلاسِ تو جمع کنی، گُم شی بری افغانستان». ترس از «دیگری» است که سبب میشود تا آداب و معاشرت فرهنگی نادیده گرفته شود و برخوردی، دور از شأن انسانی با خواستگار که حکم مهمان را دارد، صورت گیرد. از سوی دیگر، این سکانس، موضوع خواستگاری را طوری بیان میکند که گویا دزدی وارد منزلی شده و چیزهای با ارزشی را با خود میبرد. «هجوم عباس» به حیران و «بیرون نمودن» او از خانه و «ناسزا گویی»هایی که بدرقۀ حیران میشود، گواهی است بر اینا مدعا.
در اینجا، چیزی که حساسیتِ بیشتری را موجب میشود، نه مفهوم «دیگری» بلکه، مفهومِ «افغانی» بودن است که ترسِ بیشتری را نیز القاء میکند. مثلاً، زمانی که مادر ماهی، پس از تهدیدات عباس (پدر ماهی) با ماهی صحبت میکند، نتیجۀ آن را با پدر بزرگ چنین نقل میکند: «میگه تهران دانشجویه، اومده اینجا خرج دانشگاه شو در بیاره، شاگردِ اوله، بگو شاگردِ اول دنیا، آخرش اینه که افغانیه، آخه آقا جون، تا اسم افغانی میاد چهار ستون بدنم میلرزه». این جملات، با حرکاتِ بدنی ـ مثل، ضربه زدن به پهلو که معنی بدبخت و سیاه روز شدن را در ذهن متبادر میکند ـ گفته میشود و بلافاصله، با لحنِ تند ادامه میدهد: «کم بلا سرمون آوردن»؟ این کنایه ها، ضمنا نشان دهنده روندِ «طبیعیسازی» بدخصالی نسبت به افغانستانیها ـ یعنی «دیگری» یا «غریبه» بودن ـ تداعی گر «دشمن» نیز میشود. زیرا، دیالوگی که از سوی یک مادر با چنین حرکات و لحنِ درماندگی گفته شود، لاجرم احساسِ کین و نفرت بیشتری تولید میکند. این احساس در مخاطب زمانی تشدید میشود که مادر ماهی متوجه میشود که دخترش همچنان با حیران در ارتباط است و به کنایه به دختر میگوید: «یه عمر به بابات به چشم یک جنگ زده نگاه کردن، حالا بیان، بگن که دخترتو دیدیم ترک افغانی». خاتمۀ این جمله با ضربۀ همراه است که مادر به خودش وارد میکند. این نوع بیان و حرکت، رمزگان کنایهای هستند و حالتی را در ذهن تداعی میکند که گویا بدترین اتفاقِ ممکن افتاده است. این «دیگری» در کانتکس افغانستانی بودن، در ذهن تصوری بدی ایجاد میکند و تمامی ابعاد انسانی را تحت شعاع قرار میدهد.
در سکانس دیگری، پدرِ ماهی هنگام صبح برای سرکشی به اتاق دخترش میرود و پس از کشیدن پتو به روی ماهی، دست به سر گذاشته و به حسرت به وی خیره میشود، درست مانند کسی که عزیزی از دست داده است، به چپ و راست تکان میخورد. پس از این حرکت، پدر با پدربزرگ که از فرط بیخوابی سیگار میکشد، چنین درد دل میکند: «خواب و بیداریمو گم کردم، چشمامو که بهم میزارم به خیالم پسره ماهی مو میبره…کاش سیل اومده بود، دار و ندارمو میبرد، بچهام داره از دستم میره». بدین سان، «غریبه» در کانتکس افغانستانی با نشانه های که معنی بدبخت شدن، بیچاره شدن، ترس و هراس همراه است، نه به مفهومِ «دیگری» که مبتنی بر تشخیص یا تشخص هویتی است بلکه، در مفهوم دشمن بیشتر نمایانده می شود تا «حس همزات پنداری»در مخاطب به وجود آید و از سوی، زیر ساخت های فیلم نیز ساخته شود.
در سکانسی که ماهی به زور با پدربزرگش به تهران آمده تا حیران را ببیند، پس از اینکه وارد ساختمان نیمه کاره میشود، سراغ حیران را از کارگر افغانستانی میگیرد که در همانجا مشغول کار است. این کارگر، دست از کار میکشد تا حیران را مطلع سازد. حیران پس از اینکه متوجه حضور ماهی در ساختمان میشود باعجلۀ زیاد خود را به او میرساند. اما، زمانی که رو در روی ماهی میایستد، دست به صورتش میگیرد. حرکتی که نشان دهندۀ رابطه غالب و مغلوب است تا رابطۀ عاشق و معشوق. اما، در آن سو، ماهی چنان به او مینگرد که گویی تمام دنیایش را تماشا میکند و بدین سان حسِ عشقِ والاتری نسبت به حیران در ذهن متبادر میکند. در این سکانس، گاه چهره حیران را که دست به صورت دارد و سرش پائین است، نشان میدهد و گاه چهرۀ ماهی را که خیره و نفس نفس زنان حیران را تماشا میکند. این تعویض پلان چند بار تکرار میشود تا به درستی، رابطۀ بالا و پائینی یا مهتری و کهتری را در عشق نشان دهد. در صورتی که انتظار میرود رابطۀ دوستی مستلزم رابطه برابری است تا رابطۀ مهتری و کهتری.
در سکانسی که حیران پس از ازدواج، همراه خانمش به دیدار دوستان خود به خوابگاه میرود، پلانی که قصد توصیف خوابگاه دانشجویی دانشجویان افغانستانی را دارد، ساک مسافرتی، لباسهای کار که بر دیوار آجرشدهای آویزاناند و چند عکس از احمد ظاهر خواننده معروف افغانستانی نشان داده میشود و از سویی، دو دانشجوی افغانستانی به جای درس و مطالعه در حال مهره بازی کردن هستند. این نشانهها، دلالتی است بر بینظمی و بیتفاوتی دانشجویان افغانستانی نسبت به درس و تحصیل در دورۀ دانشجویی. همینطور، که حیران در ابتدا، دانشجو معرفی می شود، همیشه در کارخانهها، شرکتها و سرفلکه و مرغداریها نشان داده میشود تا در یک محیط دانشگاهی؛ این تصور را برجسته میکند که مهاجر افغانستانی اعم از دانشجو ـ که گفته میشود کار نمیکنند و فقط درس میخوانند ـ و غیر دانشجو تفاوتی چندانی ندارد و به عبارتی بازار کار ایران را تصاحب نمودهاند. شاید، در این سکانسها که در آن حیران به دنبال تأمین هزینۀ زندگی خود و همسرش است و نشان دادنِ دشواریهای مهاجرت که هدف اصلی است؛ اما، در حقیقت تشکیل اجزائی روابطی است که در آن هدف اصلی فیلم محصور است. بدین سان، تصویر نمودنِ دانشجوی افغانستانی در حال کارگری، هیچ معنی در ذهن نمی رساند جز بدبختی و حیرانی.
نکتهای که عصارۀ این فیلم را میرساند، گذاردنِ اسم «حیران» به نوزاد از سوی ماهی است. شاید، در ابتدای امر، این تفهیم به وجود آید که نسبت عشق ماهی به حیران سبب شده است که اسم فرزند خود را حیران بگذارد. اما، باید گفت که فرزندی که در غیاب پدرش متولد شده است ـ یعنی، زمانی که حیران به خاطر ابطال اقامت در ایران از سوی نیروی انتظامی دستگیر و به اردوگاه منتقل میشود ـ اسم گذاری آن دقیقاً مصداق حیرانی و سرگردانی پدرش خواهد بود. به این معنی، فرزند او همانند پدرش، هیچ اقامتی در ایران ندارد؛ زیرا، شناسنامهای برای او صادر نشده است و نخواهد شد. بدین سان فرزند او نیز متحمل وضعیتی خواهد شد که پدرش آن وضعیت را سپری نموده است. بدین گونه که نسل اندر نسل حیرانی و سرگردانی را شامل حال مهاجران افغانستانی خواهد شد. این امر، با «فرار» مجدد ماهی از نزد پدرش ـ که از شهرستان به تهران آمده تا ماهی را با خود به شهرستان ببردـ به وضوح نشان داده میشود. زمانی که ماهی میخواهد به دیدن حیران در اردوگاه سفید سنگ مشهد برود، سربازی از ترددِ او جلوگیری میکند و او را به داشتن فرزندی که از نظر آنان هویتش نامشخص است، مواخذه میکند.
نتیجه
اسم فیلم که «حیران» به معنی سرگشته و سرگردان است، حکایت از دربدری دانشجوی افغانستانی و متحیر نمودنِ دانش آموز ایرانی دارد. زمانی که این «اسم» در ابتدای فیلم نشان داده میشود، صدای ماهی این تحیّر را زمزمه میکند: «خدایا، من کجای قصهام؛ اولش، وسطش، یا آخرش». به نظر میرسد که کارگردان نشان می دهد، این تحیّر نه فقط مختص ماهی است که عاشق حیران شده است و یا برعکس، بلکه قصهها و رابطههایی را بازگو میکند که در آن صدها دختر و پسر ایرانی و افغانستانی گرفتار این ماجرا اند. هرچند، در این فیلم دختر شهرستانی است که عاشق پسر افغانستانی شده است و این تصور برجسته میشود که فقط شهرستانی ها با صداقت و سادگی که نسبت به شهریها دارند، گرفتار این نوع عشق شده اند که طی آن حاضر است حتی پدر و مادر خود را ترک کند و در کنار عشق خود باشد، حتی اگر این عشق «افغانستانی» باشد و ناملایمتیها و حیرانیهایی را نیز به همراه داشته باشد.
نشانهها که به عنوان رمزگانِ اجتماعی بکار برده شده اند ـ مانند، نشانهها در محلهای کار حیران، یا خوابگاه دانشجویی دانشجویان افغانستانی ـ یک «ساختی» را به وجود میآورد که در آن آوارگی و سرگردانی برجسته میشود تا موضوعات اجتماعی یک دانشجو. این ساخت با نشانههای صوتی که به صورت دیالوگ بین خانوادۀ ماهی در باره حیران ایراد میگردد، رابطۀ منطقیتری به خود میگیرد. مثلاً، تهدید شدن حیران از سوی عباس(پدر ماهی)، درد دل مادر ماهی با پدر بزرگ در مورد حیران که شاگرد اول دانشگاه است و… همۀ این نشانهها حکایت از ساختی دارد که در آن سعی میشود تا ماهی را از آن برحذر دارند تا مبادا گرفتار حیرانی و سرگردانی شود. در واقع، در سطح کلان تر، این فیلم بر آن است تا دختران ایرانی را از سختی و حیرانی ازدواج با مهاجران افغانستانی آگاه سازد.
بدین سان، باید گفت که همه نشانهها و یا رمزگان اجتماعی در این فیلم ساختی را تشکیل دادهاند که گویای حیرانی و سردرگمی مهاجران افغانستانی است. سرگردانی که ادامه دارد، حتی در قشر دانشجویانی که دغدغه جز درس خواندن ندارد.