محمد صالح علا: فقط دنبال حقیقت در کتاب نگردید
محمد صالح علا مجری، بازیگر، نویسنده و برنامه ساز همزمان با ۷۷ سالگی رادیو از این رسانه، از اجرا و کتاب های در حال انتشارش سخن گفت
به گزارش جی پلاس، رادیو این روزها ۷۷ ساله شده است ولی انگار مثل خیلی از ۷۷ ساله ها شور و شوق کمتری هم برای فعالیت دارد. رادیو زمانی به مثابه عضوی از خانواده ها بود و نسل دهه ۶۰ و دهه های قبل تر این عضو خانواده را بیشتر میشناختند.
رادیو این روزها البته همچنان طرفداران خود را دارد؛ کسانی که حرفه شان ایجاب می کند که یک صدای پنهان همیشه همراهشان باشد مثل راننده های اتوبوس و تاکسی، نگهبان ها، پرستاران و آتش نشان ها و خیلی از دیگرانی که شب ها باید شیفت کاری باشند و حتی بسیاری از علاقه مندانی که هنوز دوست دارند گفتگوهای یک نفر پشت میکروفن را درباره ادبیات، نمایش، اجتماع و... بشنوند و خودشان تخیل کنند.
محمد صالح علا مجری، نویسنده و شاعر یکی از کسانی است که شاید چند نسل در رادیو مخاطبش بوده اند و همچنان در رادیو فعال است و برنامه دارد.
او سال ها در رادیو برنامه داشته است و کارش را برای این رسانه از جوانی وز مانی آغاز کرده که نمایشنامه می نوشته است و به قول خودش در برف و باران به رادیو می رفته تا یکی از کارهایش پذیرفته شود.
صالح علا در این گفتگو از رادیو، کتاب های در حال انتشارش و همچنین از اجرا و ترکیب کردن کلمات با هم سخن گفت.
متن این گفتگو را در زیر می خوانید:
*بعضی از مخاطبان دهه شصتی شما معتقدند یکی از دلایل موفق نشدنشان در کنکور این بوده که هر شب برنامه رادیویی شما را در سال های ۷۸ و ۷۹ گوش می کرده اند.
- ممنونم.
*البته منظور آنها جذابیت و تاثیر برنامه شما بود و اینکه این روزها جای چنین برنامه هایی در رادیو خالی است.
- ببینید همکاران من مقصر نیستند. بخشی به این دلیل است که کار ما با کار دیگران تفاوت دارد. خاطره ای تعریف می کنم، زمانی من جوان بودم یک نفر به من گفت که پول چندانی ندارد و از من خواست به این دلیل ترانه ای در حد متوسط بنویسم و من خیلی ناراحت شدم که چرا آن فرد فکر کرده است ما برای پول ترانه می گوییم، با این حال من ترانه ای برای او نوشتم چنان که مماس با حیثیت ترانه سرایی ام بود. رادیو و هرجای دیگری هم همینطور است ما نمی توانیم، بگوییم چون دستمزد کمتر می گیریم کمتر هم کار کنیم بلکه نهایت تلاش و استعداد خود را در رادیو به کار می گیریم بنابراین نمی دانم چه اتفاقی برای رادیو رخ داده است که به تعبیر شما مخاطبانش ریزش کرده اند چون همکارانم در هر شرایطی همه آنچه را که در توانشان هست انجام می دهند.
*شما فکر می کنید این ریزش وجود داشته است؟ مثلا همانقدر که شما ۱۰ سال پیش مخاطب داشته اید اکنون هم دارید؟
- فکر نمی کنم ریزشی وجود داشته باشد. البته شاید هم شما درست بگویید چون خاطرم هست آن زمان مخاطب مثل یک سریال تلویزیونی برنامه هایی را که اجرا می کردیم، دنبال می کرد و وقتی تهیه کننده برنامه، نوار صوتی پیغام های مخاطب را برایم می گذاشت هر شب درباره برنامه صحبت می شد و بیشتر شنوندگان رادیو برنامه را می شنیدند.
*با این حال فکر کنم خود شما هم رادیو را بیشتر از تلویزیون دوست دارید.
- زمانیکه من دبیرستانی بودم رادیو خیلی طرفدار داشت. نمایشنامه هایی بعدازظهر جمعه اجرا می شد که شاید طرفدارانش از فیلم هایی که در تلویزیون پخش می شود خیلی بیشتر بود. من آن زمان برای رادیو هم نمایشنامه می نوشتم و در برف و باران به رادیو می رفتم تا بلکه از میان کارهایم یکی پذیرفته شود و از همان نوجوانی با رادیو زلفی گره زده داشتم.
*این روزها عصرها فکر می کنم مشغول نگارش و آماده سازی کتاب ها و نوشته هایتان هم هستید، کاری که پیش از این ظاهرا دوست نداشته اید؟
- بله من هیچ وقت دوست نداشتم کارهایم را چاپ کنم و فکر می کردم چاپ کردن کتاب خیلی مسئولیت دارد و من از عهده این مسئولیت ها برنمی آیم تا اینکه یک شب عمران صلاحی قبل از مرگش به من گفت این لوس بازی ها را کنار بگذار باید حتما کارهایت را چاپ کنی و اکنون دیگر این شغل من شده است که دایم می نویسم و بیشتر کارم نشر نوشته هایم شده است.
*از کتاب هایی که در حال نگارش آنها هستید، می فرمودید. اکنون چه آثاری را در دست دارید؟
- من کتابی داشتم با عنوان «دست بردن زیر لباس سیب» و اکنون در حال چاپ کتاب دیگری با همان حال و هوا با نام «حیف حوصلم پیر شده» هستم که البته گسترده تر است. همچنین نمایشنامه ای هم نوشته ام با عنوان «خفه شو عزیزم» که آن هم در مرحله چاپ قرار دارد. کتابی هم دارم با عنوان «پریدن با یک بال» که سال هاست در محاق است و خیلی لطف کردند که این یکی دارد به مرحله چاپ می رسد.
*موضوع «پریدن با یک بال» چیست؟
- «پریدن با یک بال» یک اثر مفهومی است مثل کتاب «تمامی آنچه که مردان درباره زنان می دانند» این کتاب یک داستان خیلی کوتاه در حدود ۲۵۰ کلمه است و من کتاب را به همه دوستان زندگی ام تقدیم کرده ام که ۹۷ صفحه اسامی کسانی است که این داستان را به آنها اهدا کرده ام و تنها یک صفحه خود داستان است.
*می توانید درباره نمایشنامه «خفه شو عزیزم» هم توضیحی بفرمایید.
- «خفه شو عزیزم» درباره یک خانم و آقاست که ناگهان زنگ در خانه شان به صدا درمی آید و آنها فکر می کنند که چه کسی پشت در است و آیا باید در را باز کنند یا خیر؟ و بر حسب احتمالاتی که درباره افراد پشت در می دهند صحبت می کنند و در هیچ گاه باز نمی شود.
جز اینها دو کتاب دیگر هم با نام های «خاطرات قابل حمل» و «پارچه فروش عاشق» دارم و همچنین سال هاست در حال نگارش یک رمان بلند با نام «نای نای» هستم. همچنین کتابی هم دارم که یک داستان بلند با نام «دزدان محترم» است.
*دزد، محترم هم می شود؟
- بله. باید کتاب را بخوانید و ببینید که اتفاقا اکنون اکثر دزدان محترم هستند.
*کدام یک از اینها زودتر منتشر می شوند؟
- فکر می کنم نمایشنامه «خفه شو عزیزم» و کتاب «حیف حوصلم پیر شده» زودتر منتشر شود.
*کتابی هم چندین سال پیش منتشر کردید با نام «تمامی آنچه که مردان درباره زنان می دانند» که در این گفتگو هم به آن اشاره فرمودید که البته تمام صفحات این کتاب سفید است، فکر می کنید چرا اینقدر تیراژ این کتاب بالاست؟
- به دلیل علاقه هموطنان من به کتاب خواندن.
*چقدر خود سوژه و معنایی که در عنوان کتاب است برای شما اهمیت داشت؟
- من اصلا به این موضوع فکر نکردم یکی از دغدغه های من در حوزه تجسمی آثار مفهمومی بوده است. این کتاب هم مثل یک مجسمه است که بیشتر در حوزه زیبایی شناسی و مفهومی مورد نظرم بود. درواقع نمی خواستم اثر مکتوب دانشی باشد و بیشتر مقصودم اثری شکلی و تجسمی بود.
*به نظر شما کتاب نخواندن مردم آزاردهنده است؟
- به نظرم تقصیر خود مردم هم نیست، باید قبل از اینکه کتاب خواندن و حتی الفبا را بیاموزیم، فکر کردن را به ما بیاموزانند. فکر کردن هم کار بسیار سختی است مثل کتاب خواندن و دانا شدن که بسیار سخت است. نمی بینید که نادانی طرفداران انبوهی دارد، در جایی که یک نادان سخن می گوید هزاران نفر سینه چاک او می شوند. برای دانایی اما باید دست دراز کنید و آن را بردارید. دانایی و فکر کردن و کتاب خواندن کار سختی است. با این همه جوانان ما خیلی کتاب می خوانند و من بسیار راضی هستم. بسیاری از دانشجویان من از من بیشتر کتاب می خوانند و حتی برخی از کتاب های خوب را آنها به من معرفی می کنند.
*تعداد این دسته از افراد چقدر است چون امروزه حتی بیشتر قشر تحصیلکرده اطلاعاتشان را از گوگل و سرچ های اینترنتی درمی آورند.
- خدا را شکر وقتی به کتابخانه ها و کتابفروشی ها می روم تعداد زیادی از جوانان را می بینم و زمانی هم که با آنها حرف می زنم، می بینم دائم در حال مطالعه هستند. اینها را از روی تواضعی مصنوعی و ساختگی بیان نمی کنم چراکه این جوانان هستند که کتاب های خوب را اول می خوانند و بعد به من معرفی می کنند. البته لزومی هم ندارد همه کتاب بخوانند. به طور مثال دستفروشی که در خیابان باید نان زن و بچه اش را دربیاورد کتاب به چه کارش می آید. باید دانست که فرهنگ با سواد فرق می کند و امروز تمام مشکلات ما از آدم های بی فرهنگ ولی باسواد است.
اگر در تاریخ به اسامی اشخاص جاهلی برمی خوریم که مردم را آزار می دهند آزارشان به مراتب کمتر از اشخاص باسوادی بوده که با دانش خود نسل کشی کرده اند مثل آنها که بمب اتمی ناکازاکی هیروشیما را تولید کردند که اشخاص بسیار باسواد و بی فرهنگی بودند بنابراین به نظر من اصل فرهنگ است نه سواد.
حقیقت لزوما در کتاب ها نیست و انواع فراوانی دارد و ناخوب است که ما حقیقت را تنها در کتاب ها جستجو کنیم. ما چندین میلیون سال اینجا زندگی می کردیم و خوشبخت بودیم بی آنکه کتاب بخوانیم یا اصلا کتاب اختراع شده باشد همچنان که زنبورها میلیون ها سال است دست به تغییر محل زندگیشان نزده اند ولی همچنان خوشبخت اند.
روز به روز خانه های ما تغییر کرده اما مانند گذشته خوشبخت نیستیم بنابراین من نمی دانم این چه استنباطی است که ما سعادت بشر را در کتاب خواندن می دانیم. بیشتر رنج هایی که میبریم از کتاب ها بیرون زده است. ما وقتی کتاب می خوانیم آیا انسان بهتری می شویم الزاما خیر، کتاب ما را نجات داده است؟ الزاما خیر. این آمارها به نظرم سرگرم کردن مردم است چراکه حقیقت تنها در کتاب ها نیست.
*پس حقیقت را از کجا باید یافت؟
- حقیقت در چشم های مادرم، در پچ پچه های مردم، در گفتگو، در... پیدا می شود.
*شما گفتگو با یکی از اطرافیانتان را به کتاب ترجیح می دهید؟
- بله صد در صد. من گفتگو با همسر، خواهر و برادر و خانواده ام را به کتاب خواندن ترجیح می دهم و همین که آنها را می بینم کتاب را به کناری می گذارم. چه چیزی مهمتر از خانواده و یا مهمتر از دوست و آشناست. ما بیخودی کتاب را تابو کرده ایم، کتاب چه می خواهد بکند. مثل مدرک تحصیلی که آن را مد کرده ایم و فکر می کنیم دو سال دیگر که فارغ التحصیل شدیم فلان مدرک را بدست آورده ایم و چه کسی خواهیم شد.
*من حرف شما را قبول دارم چون خیلی وقت ها تحصیلکرده ها خیلی بیشتر قوانین را دور زده اند و یا از علم خود برای سوءاستفاده های اقتصادی، اجتماعی و... بهره گرفته اند اما مساله این است که پس چه راه حلی داریم؟
- مدار من بر همدلی و عشق است برای کسی که می خواهد به دنبال حقیقت و انسانیت بگردد. انسان همانقدر که کتاب می خواند خوب است به شمعدانی ها و به آسمان نگاه کند که یک تاریخ را می توان در آسمان پیدا کرد.
*فکر می کنم نگاه کردن ما هم فرق کرده است. اکنون مردم بیشتر نگاه می کنند و حتی عکاسی می کنند تا سوژه های مورد نظرشان را پیدا کرده و در شبکه های اجتماعی و صفحه های مجازی خود قرار دهند اما کمتر نگاه می کنند تا لذت ببرند.
- اصلا یکی از مشکلات من همین عکس گرفتن است. ما زمان قدیم خوش بودیم بی آنکه از خوشی هامان عکسی بگیریم و حالا انگار اگر از با هم بودن و از خوشی هایمان عکس نگیریم دیگر خوش نیستیم.
این همه عکسی که می گیریم برای چه کسی است و چه می خواهیم بکنیم؟! خود من عادت کرده ام که هر بار به درخت یا پدیده ای نگاه می کنم به گونه ای باشد که انگار اولین بار است آن را می بینم.
*جناب صالح علا نحوه اجرای شما و ادبیاتی که به کار می برید منحصر به خود شماست. کمی از این واژگان منحصر به فرد و ترکیب های برساخته خودتان بگویید که چگونه در کنار هم می چینید؟
- فکر می کنم واژه ها برخلاف نظر باختین واژه شناس روسی خیلی قوی هستند. البته او هم درست می گوید که لحن از واژه مهمتر است و من هم کمی با او موافق هستم. خود من سال هایی که در دانشگاه، بازیگری درس می دادم به دانشجویانم درباره این اهمیت لحن تاکید می کردم؛ اینکه اگر به یک گربه با تحکم بگویید بیا می خواهم نازت کنم فرار می کند تا اینکه به او با لحن آرام و لطیفی بگویید بیا می خواهم کتکت بزنم؛ با همان لحنی که سیاست مدارها به کار می برند. با این حال واژه ها نوعی حیثیت و هستی در این عالم دارند، مثل آدم ها به دنیا می آیند، کودکی و نوجوانی دارند، عاشق می شوند، عروسی می کنند... و این میان آنچه که برای من اهمیت زیادی دارد ترکیب و زلف گره زدن واژه ها در کنار هم است. وقتی واژه ها با یکدیگر باشند غوغا میکنند شاید یک واژه به تنهایی کاری از دستش برنیاید ولی وقتی این واژگان با هم ترکیب می شوند مثل دو قطره باران که اگر ترکیب شوند دیگر هیچ کس نمی تواند آنها را از هم جدا کند عبارت جدیدی می شوند که معانی تازه ای دارند و هر واژه لایه ای در پس هم دارد.
*این ترکیب واژگان یا زلف گره زدن را چگونه می توان آموخت؟
- فردی که نجار است می تواند چند تخته را در ساعتی به یک میز تبدیل کند کاری که از چون منی برنمی آید چراکه آن نجار سال هاست میخ راست کرده، اره به دست گرفته و تیشه زده است. به نظر من نبوغ و استعداد در کار ما شوخی است و قلم باید در دست فرد اهلی شود و نویسنده باید دایما در حال نوشتن باشد. نویسنده ای که روزی ۱۰۰ صفحه مطلب ننویسد نویسنده نیست. قلم باید در دست نویسنده رام شود چون خیلی بدقلق است، بارها پیش می آید که صفحه سفید را که مقابل خود می گذارید هیچ چیز نمی توان نوشت چون قلم چموشی می کند و نویسنده باید آن را رام کند. اینکه عده ای از نبوغ حرف می زنند به نظر من خیلی عجیب است یا حداقل در سطح من نیست. کار ویلیام شکسپیر حادثه نیست مشخص است که همه عمرش به نوشتن گذشته و پریشان بازی کرده است. نوشتن به کار مستمر و مداوم نیاز دارد و محال است که نویسنده ای روزی کمتر از ۱۰۰ صفحه بنویسد و نویسنده باشد. نویسنده باید به فکر کردن مثل یک شغل نگاه کند اگرچه که عده ای به این شغل احترام نگذارند.
*از چه باید بنویسد؟
- از چیزی که دوست دارد. هرچه که دغدغه اش است.
*بسیاری دوست دارند و بسیاری سال ها قلم می زنند اما باز هم این ترکیب بندی فقط مخصوص خود شماست.
- واژگان وقتی ترکیب می شوند کارهای کارستانی از دستشان برمی آید منتها کمی از نظر زبانی به شناخت و کنجکاوی نسبت به زبان مادری نیاز دارد و اینکه کمی به شعر نزدیک شوید. کمی هم شهامت و جسارت در نوآوری می خواهد. زبان مادری حافظه هویت یک سرزمین است و می دانید که با آن نباید شوخی کرد اما باید زنده و بیدار نگه داشت و مثل همه چیزهای دنیا که دائم در حال تغییر است زبان هم در حال تغییر است. این تمرین هم برای من از ترانه نوشتن شروع شده است و می بینم که مردم هم به این ترکیب ها لطف دارند.
*به نظر شما مجریان جوان اگر بخواهند از اجراهای کلیشه ای فراتر روند و ادبیات غنی تری به کار ببرند چه باید کنند؟
- من هر کسی را دیده ام همه لبریز از خلاقیت بوده اند و حرفی درباره آنها ندارم.
*اگر بخواهید پیشنهادی داشته باشید برای کسانیکه می خواهند به این حرفه وارد شوند.
- راستش را بگویم من اصلا مجری گری را دوست ندارم. همش تصادفی است. من کار چندانی در حوزه اجرا نداشته ام و همانطور که گفتم فردی خجالتی هستم و خجالت می کشم مقابل دوربین سخن بگویم، هر بار هم که مقابل دوربین می نشینم دست و پایم را گم می کنم.
*آرزویتان در سال ۹۶ برای مردم چیست؟
- آرزو می کنم هوا برای نفس کشیدن مردم به ویژه مردم دلیر خوزستان عزیزمان، آب برای کشاورزان عزیزمان و اسباب زندگی برای همه مردم به ویژه معلم های نازنین، کارمندها، دستفروش ها و هموطنان تهی دستم فراهم باشد.
*این روزها ما به فاصله های اندک هنرمندان و چهره های فرهنگی بسیاری را از دست داده ایم به نظر شما چطور می توان با مساله مرگ کنار آمد؟
- مرگ که چیز بدی نیست دست کم من همیشه فکر می کردم کسانی که می میرند هیچ نفعی از مردنشان نمی برند ولی الان غیر از این فکر می کنم چراکه زندگی دیگر فاقد آن جذابیتی است که ما تصور می کردیم چنان که شاعر بحرینی ابراهیم خلیفه می گوید مرگ کجاست؟ مگر مرگ مرده است که دیگر سراغی از من نمی گیرد.
مقصودم این است که زندگی در فقدان بابک بیات، عباس کیارستمی، افشین یداللهی، عمران صلاحی و دیگرها بسیار دشوار است و شما نمی دانید چه سخت است قدم زدن در کنار کسانی که دیگر نیستند.
دیدگاه تان را بنویسید