نازنین بیاتی: منتظر نقشهای سخت میمانم
نازنین بیاتی را چهار سال پیش با ایفای نقش اصلی فیلم تحسینشده «دربند» شناختیم؛ بازیگری که ترسیم سیمای تازهای در نسل جدید بازیگران سینمای دهه نود ایران را نوید میداد.
به گزارش جی پلاس، «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه»، «فرشتهها با هم میآیند»، «مردن به وقت شهریور»، «رخ دیوانه» و «طعم شیرین خیال» هم برای او، ادامه همان روند بازیگری بودند.
در بازیهای سینمایی شما، با نوعی سادگی، دوری از پیچیدگیها و اغراقهای معمول و پیرایههای بازیگری روبهرو هستیم. با توجه به تفاوتهای ماهوی نمایش و فیلم، در تئاتر چه رویهای را میخواهید در پیش بگرید؟
حتما تفاوتهایی هست و من به عنوان بازیگر، ناظر بر این تفاوتها هستم. بدیهی است بازیگر روی صحنه یک نمایش، ناخودآگاه با نوعی از اغراق تئاتری همراه میشود در حالی که سینما چنین اغراقی را اغلب برنمیتابد. فقط همین هم نیست. شما روی صحنه حواستان به همه چیز هست. از طرفی باید بر خودتان متمرکز باشید و از طرفی حتی باید تماشاگری را که در ردیفهای عقبتر نشسته هم در نظر بگیرید.
این ملاحظات شامل چه حذف و اضافههایی است؟ روی صحنه، چه ظرایف سینمایی را کنار میگذارید و برعکس چه تواناییهایی را در خودتان تقویت میکنید؟
در سینما بازیگر بر جزئیاتی متمرکز میشود که در تئاتر چندان به کارش نمیآید. بنابراین آن جزئیات را در تئاتر یکسره کنار میگذارد. در سینما آن طور که تئاتر ایجاب میکند، مجبور نیستید نعل به نعل دیالوگهایتان را حفظ کنید. هرچند باید به خاطر داشته باشیدشان. روال خود من برای بازی در فیلمها اینگونه است که یکبار دیالوگها را میخوانم و دقیق از بر نمیکنم چون نمیخواهم مثل شعر حفظی آن را منتقل کنم. در تئاتر اما باید متن را دقیق حفظ باشی و نهتنها دیالوگهای خودت که باید دیالوگهای دیگر بازیگران را هم حفظ باشی تا در بزنگاههای مختلف مثلا وقتی کسی دیالوگش را یادش رفت، بتوانی پوشش بدهی. اینها همه در حالی است که در عین حال که باید دیالوگها حفظ کنی، طوری باید بازی کنی که انگار حفظ نیستی. یعنی طوری نباید بازی کنی که انگار داری یک زندگی ضبطشده را بازسازی میکنی؛ باید آن را همانجا روی صحنه زندگی کنی.
چه شد بازی در تئاتر را با نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار» آغاز کردید؟ مشخصا این نمایش ویژگیهایی داشت که شما را از سینما به صحنه کشاند یا به هر حال قصد داشتید روزی در تئاتر هم بازی کنید؟
من البته با تئاتر هیچگاه بیگانه نبودهام. تحصیلاتم هم به طراحی صحنه و لباس تئاتر مربوط است. طبیعی است که در همه رشتههای مربوط به هنرهای نمایشی، شما مبانی بازیگری هم میخوانید، اما برای ورود به تئاتر، سالها صبر کرده و دندان روی جگر گذاشتم. از همان موقع که در «دربند» به عنوان اولین فیلم سینماییام جلوی دوربین رفتم، با پیشنهادهای بازی در تئاتر مواجه شدم. بسیاری از نمایشنامهها را هم خواندم، اما هیچیک آن طور که انتظار داشتم درگیرم نکردند؛ منتظر نقشی بودم که بتوانم به آن نزدیک شوم و مهمتر از آن، بتواند من را به چالش بکشد. این اتفاق بالاخره با «خانهای در انتهای خیابان بهار» افتاد.
پیش از «خانهای در انتهای خیابان بهار» حتی به فراخور تحصیلاتتان، در تئاتر بازی نکرده بودید؟
چرا. این اولین بازی من روی صحنه است، اما پیش از این در دو نمایش، به عنوان طراح لباس حضور داشتم.
حالا اگر بخواهید درباره طراحی لباس نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار» نظر کارشناسی بدهید، چه میگویید؟
لباس خودم را در این نمایش بسیار دوست دارم. درباره طراحیها باید بگویم که لباسهای این نمایش، محصول ایده و طراحی شخص خانم هنگامی است. البته طوری نبود که وقتی بار اول با لباسهایمان مواجه میشویم، تازگی داشته باشد. بنا بر تصمیم خانم هنگامی، در طول تمرینات درباره لباسها هم حرف میزدیم و او از همه نظرها را جویا میشد. او میخواست با توجه به همه زوایای کار، به شخصیتها نزدیک شویم.
میگویند وقتی بازیگری در همان فیلم اولش مورد توجه قرار میگیرد، کارش در ادامه سختتر میشود. همانطور که «دربند» در کارنامه شما چنین نقشی را داشته و باعث شده و نقشهای بعدیتان را با ملاحظات بسیاری انتخاب کنید. حالا در ابتدای راه بازیگری تئاتر هستید. چنین روندی در تئاتر هم انتظار شما را میکشد؟
بعد از بازی در «دربند» دچار وسواس شدم که البته طبیعی به نظر میرسید. همین باعث شد که در تئاتر هم از همان ابتدا چنین سختگیریای را لحاظ کنم. همزمان با آن بازی، تئاتر هم برایم مهم بود و برای همین بود که برای ورود به آن، پنج سال صبر کردم. صبر کردم تا آن نقشی را که لازم باشد برایش سختی بکشم، پیدا کنم. سعی میکنم در بازیهای بعدیام در تئاتر هم همین رویه را در پیش بگیرم.
در شخصیت «لاله» این نمایش، چه دیدید که فکر کردید فرق دارد و حالا وقتش است تئاتر را با همین «خانهای در انتهای خیابان بهار» شروع کنید؟
قصه این نمایش برایم جذاب بود و سپس پیچیدگیهای «لاله» جذبم کرد. آنقدر در طول تمرینات شخصیتها را تحلیل کردیم که برایمان آشنا شدند. دنبال نقشی بودم که اگر قرار است 30 شب اجرایش کنم، هر 30 شب برایم تازگی و جذابیت داشته باشد نه اینکه از روز دهم به بعد، تکرارش کنم و منتظر تمامشدناش باشم. «لاله» این ویژگی را دارد. از کودکی بار سنگینی روی دوش اوست تا آنجا که با توجه به شرایطش، او مجموعهای متشکل از خواهرها و پدر و مادرش شده است. پرسش او از خودش بنیادین است و مدام در ذهنش میچرخد که کیست؟ او سالها با طرح یک سوال و دغدغههای مختلف روبهرو بوده است و همه اینها سازنده شخصیت اوست. نکته دیگری که باعث شد تردیدهایم را درباره بازی این نقش کنار بگذارم این بود که هر پنج خواهر این نمایش با هم فرق دارند. به همین فراخور ارتباط هر کدام از آنها نیز با هم فرق دارد. لاله آن طور که با «کلاله» رفتار میکند، با دیگری نمیکند و این ماجرا درباره تکتک شخصیتها و ارتباطشان با همدیگر صادق است. همین تفاوتهاست که این نقشها را جذاب کرده است.
نمایشی برای زنان و البته مردان
«خانهای در انتهای خیابان بهار» نمایشی با لحن و نگاهی زنانه است و در عین حال، عواملی هم باعث میشوند چندان تن به گفتمانی فمینیستی ندهد؛ هر یک از خواهران با توجه به مشکلات جداگانه و مشترکی که دارند از آن تصویر مرسوم قهرمان زن به دورند. نازنین بیاتی هم درباره نسبت ایده اصلی این نمایش و گفتمانهای مطرح درباره زنان معتقد است که نمیتوان این اثر را نمایشی فمینیستی در نظر آورد. او در این باره میگوید: «خود کارگردان هم میگوید «خانهای در انتهای خیابان بهار» را میشد به راحتی با پنج بازیگر مرد هم اجرا کرد. ایدهای که اینجا مطرح است صرفا مبتنی بر مشکلات زنان و مطرحکردن آنها نیست هر چند که طبیعی است بر طرح مشکلات آنها تمرکز دارد. با همه این اوصاف، اگر این نمایش، نمایشی زنانه است به آن معنای مرسوم نیست که بنابراین نمایشی است که زنان باید تماشایش کنند، اتفاقا فکر میکنم مردها حتما باید آن را ببینند. چیزی که در «خانهای در انتهای خیابان بهار» مطرح است و آن را از نمایشهایی از این دست متمایز میکند این است که فارغ از یکسری پرداختهای معمول است که میتوانست به زنانگی یا مردانگی اثر منجر شود. مثلا شما در این نمایش، با شغل شخصیتها سر و کاری ندارید؛ در پرداخت آنها سعی بر این بوده که هر چه بیشتر به درونیاتشان توجه شود. مهم نیست آنها دکترند یا مهندس یا خانهدار. مهم این است که چهطور از منظر درونیات خانگیشان به جهان نگاه میکنند. این خواهرها دچار مشکل بزرگ ناآگاهی هستند. یاد نگرفتهاند ارتباط برقرار کنند. این را ایده اصلی نمایش میگوید؛ اینکه آنها مدتها به خاطر پدرشان نمیتوانستهاند از خانه خارج شوند و حالا هم که او مرده باز بیرون نمیروند.»
دیدگاه تان را بنویسید