شاعری که شعرهایش را با دندانش تایپ می کند!

قصه انسان هایی که به خاطر نداشته های شان از خدا گلایه نمی کنند، قصه ای غریب است و رابطه شان با خدا رابطه ای عجیب؛ نداشته هایی که گاه چنان بزرگ است که در می مانی و از خود می پرسی: «مگر می شود گله مند نبود؟»

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، آنها اهل گله نیستند. هستند در میان شان انسان هایی که گاه به خاطر معلولیت بالای شان حتی توان نشستن یا حرکت دادن دست و پای شان را هم ندارند، اما با همه وجود به ما ثابت می کنند که درون شان زندگی موج می زند. معلولیت شان محدودیت نمی شناسد و عطش شکوفا شدن دارند. مرضیه دهقان یکی از همین انسان هایی است که زندگی را تنها با دندان و حرکت عضلات صورتش فریاد می زند؛ دختری که شاید همه ما در نگاه نخست بلافاصله برایش دل بسوزانیم، اما او با وجود معلولیت شدید و در حالی که چهاردیواری خانه به تصویری ملال آور و تکراری بدل شده است، زندگی درونی‌اش را با کلمات تایپ شده با دندان هایش بیان می کند. کسی چه می داند! چه بسا با داشتن پدر و مادری که به او عشق می ورزند و او را باور دارند و با همه سختی ها همواره در کنارش هستند، او خودش را خوشبخت بداند. دختری که شعرهای عاشقانه را با دندان هایش تایپ می‌کند و آرزو دارد کتاب شعرش را منتشر ‌و آن را به همه عاشقان روی زمین تقدیم کند. او از نوک بینی و چانه‌اش کمک می‌گیرد و ماوس کامپیوترش را حرکت می‌دهد تا بنویسد. مرضیه در 27 سالگی با آن که به سختی تکلم می کند، یک دنیا حرف نگفته در سینه دارد.

دوشعر از مرضیه دهقان

ای کاش
ای کاش
مثل تو بودم
حسی نداشتم
عاشقت نبودم
و فراموشم نمی‌کردی
اما...
نبودم
داشتم
بودم
کردم
و تو فراموشم کردی
تصمیم
می خواستم عاشق کسی نشوم
دل نبازم به کسی
اما نشد
می خواستم سکوت کنم
حرفی نزنم به کسی
اما نشد
تصمیم گرفتم
با نگاهی، خود را نبازم
بیخود نشوم برای کسی
و در قلب کسی خانه نسازم
اما نشد...


مادر است و همین که واژه مادر را با همه احساسش به زبان می‌آورد، مخاطب را متوجه این نکته می‌کند که با ایثار تمام هر کاری که از دستش برمی آمده برای دخترش کرده و چیزی کم نگذاشته است. مادر مرضیه از همان روز اول که متوجه وضعیت دخترش شد، اجازه نداد تا معلولیت فاصله‌ای بین او و فرزندش ایجاد کند. بارها تن نحیف مرضیه را به پزشکان سپرد تا شاید فرزندش را از این وضعیت نجات دهند. در جمع ساکت بود، اما در خفا آرام و بی‌صدا می‌گریست.


او را باور کردیم
آنها هر راهی را که ممکن بوده می‌آزمایند و متأسفانه برخی پزشکان نیز در این میان با تشخیص و تجویز اشتباه خود این زخم را ناسورتر و عمیق‌تر می‌کنند، اما ناهید دهقان با همه این‌ها امروز خود را خوشبخت‌ترین مادر دنیا می‌داند. او مادر دختری است که تسلیم معلولیت نشده است و با هر کلمه‌ای که می‌نویسد، نور امید را در دل او و پدرش روشن نگاه می‌دارد. این مادر از روزهای تلخ و شیرین زندگی‌شان این گونه می‌گوید: مرضیه فرزند اول خانواده است. سال هاست در مبارکه اصفهان زندگی می‌کنیم و 27 سال قبل وقتی باردار بودم از خدا خواستم که یک دختر به ما بدهد. روز زایمان وضعیت جسمی‌ام مناسب نبود و زایمان بسیار سختی داشتم. وقتی مرضیه به دنیا آمد، او را درون دستگاه قرار دادند اما متأسفانه دستگاه آلوده بود و ویروس وارد بند ناف او شد. چند روز بعد همه بدن او عفونت کرد و تب بالای او مطلقاً پایین نمی‌آمد. هر روز بدن او را با آب سرد شست‌و‌شو می‌دادیم و او را نزد پزشکان مختلفی می‌بردیم اما وضعیت او هر روز بدتر از دیروز می‌شد. مرضیه در حالی به 8 ماهگی رسید که بیش از 600 آمپول برای از بین بردن عفونت بدنش به او تزریق شده بود. من مدام همراه با ناله‌های مرضیه اشک می‌ریختم. با وجود آنکه نوزادی بیش نبود اما خیلی مقاوم بود و به چشم می‌دیدم که با بیماری‌اش مبارزه می‌کرد. چند باری در بیمارستان بستری شد و هر بار پزشکان تجویزهای مختلفی می‌کردند ولی هیچ کدام هیچ فایده‌ای نداشتند. مرضیه دوبار بر اثر تب بالا دچار ایست قلبی شد اما با احیای قلبی دوباره به زندگی بازگشت. وقتی 8 ماهه بود در بیمارستان بستری شد. من شبانه روز کنارش بودم و سعی می‌کردم تن تب دارش را خنک کنم. نیمه شب احساس کردم بدن مرضیه بشدت داغ شده است و وقتی پرستاران و پزشکان بالای سر او حاضر شدند، دخترم بشدت تشنج کرد و یکباره قلبش از حرکت ایستاد. نتوانستم روی پاهایم بایستم. روی زمین افتادم و در همان حال از خدا خواستم مرضیه را دوباره به من بازگرداند. چند دقیقه بعد با صدای دستگاهی که ضربان قلب را نشان می‌داد، متوجه شدم قلب مرضیه دوباره شروع به تپیدن کرده است. از خوشحالی سجده شکر به جا آوردم. پزشکان زنده شدن دوباره مرضیه را یک معجزه می‌دانستند. این سومین باری بود که مرضیه تا یکقدمی مرگ می‌رفت و بازمی‌گشت و من معتقدم همه اینها حکمت خدا بوده است. بعد از سه روز کما وقتی به هوش آمد و به ما لبخند زد، او را به خانه بردیم اما بعد از چند روز متوجه شدیم که دست و پاهایش هیچ حرکتی ندارند. مرضیه بر اثر تشنج معلول شده بود و با وجود اینکه هیچ‌کدام از اعضای بدنش را نمی‌توانست حرکت بدهد اما می‌دیدیم که بهره هوشی بالایی دارد و مغزش کار می‌کند. من و همسرم روزهای اول از ناراحتی ساعت‌ها اشک می‌ریختیم و تنها دلخوشی‌مان این بود که وقتی بزرگتر بشود با فیزیوتراپی بتوانیم قدرت حرکت را به پاها و دست‌های ناتوان او بازگردانیم.این مادر ادامه داد: مرضیه با همین وضعیت بزرگ می‌شد. وقتی 7 ساله بود با دیدن بچه‌هایی که به مدرسه می‌رفتند دلم می‌گرفت. مداد را در دهان او قرار می‌دادم تا روی کاغذ نقاشی کند. برای او معلم خصوصی گرفتیم تا خواندن و نوشتن را به او بیاموزد. من مرضیه را باور کرده بودم و می‌دانستم که او فقط از لحاظ جسمی ناتوان است و با دهان و دندان می‌تواند بنویسد و نقاشی کند. چند سال پیش که او را برای کاردرمانی بردیم به دلیل اشتباه کاردرمان، مهره‌های کمرش منحرف شد و دیگر نتوانست روی ویلچر بنشیند و از دو سال قبل خانه نشین شده است. چند ماه بعد مرضیه از ما خواست تا برایش گوشی تلفن همراه و لپ تاپ تهیه کنیم. از شنیدن درخواست او تعجب کردیم زیرا می‌دانستیم که او کار با رایانه را بلد نیست و نوشتن و کار کردن با رایانه برای او بسیار مشکل است، اما مرضیه با اراده و هوش بالایی که داشت طی یک جلسه با آموزش‌هایی که پسرعمویش به او داد همه چیز را یاد گرفت و از همان روز شروع به نوشتن کرد. برای اینکه خون در همه اندام‌هایش جریان پیدا کند، در طول شبانه روز چندین بار او را به پشت و این‌رو و آن رو می‌خوابانم و او در همان حالت با دندان و با کمک گرفتن از چانه شروع به نوشتن می‌کند. وقتی برای نخستین بار شروع به نوشتن کرد، من و پدرش در گوشه‌ای از خوشحالی اشک می‌ریختیم. او نوشته‌هایش را در فضای مجازی قرار داد که بسرعت مورد توجه قرار گرفت. من و پدرش قبل از به دنیا آمدن مرضیه آزمایش‌های مربوط به ژنتیک را انجام داده بودیم و چند سال بعد از به دنیا آمدن مرضیه نیز برای اینکه ثابت کنیم مشکل مرضیه ژنتیکی نبوده، من و همسرم و دخترم آزمایش دادیم؛ هر سه نفر ما سالم بودیم. 16 سال قبل نیز دختر دومم زهرا به دنیا آمد و 10 سال قبل نیز خدا، فاطمه را به ما داد. این را صادقانه می‌گویم، همه ما از وجود مرضیه انرژی می‌گیریم و عاشقانه کنارش هستیم.


زندگی زیباست با همه دردهایش
وجودش همه لبخند وانرژی است. این را می‌توان از صورت همیشه شاد او فهمید. نیمه‌های شب در دل تاریکی با دندان‌هایی که روی صفحه تلفن همراه می‌لغزد و چانه‌ای که موس رایانه را حرکت می‌دهد کلمات بر صفحه نمایشگر جان می‌گیرند. مرضیه قهرمان داستانی است که سکوتش را فریاد می‌زند. به سختی می‌توانست صحبت کند و به همین دلیل تصمیم گرفت تا حرف‌هایش را در قالب کلمات بنویسد. او روزهایی را به یاد می‌آورد که فهمید دیگر نه پایی برای حرکت دارد و نه دستی برای نوازش صورت مادر؛ «وقتی فهمیدم که با همه فرق دارم حس بدی داشتم ولی سعی کردم با آن کنار بیایم. خیلی سخت بود ولی توانستم با کمک خدا و پدر و مادرم با آن کنار بیایم. در این سال ها هیچگاه ناامید نشده‌ام اما در این دوسال که خانه نشین شده‌ام و نتوانسته‌ام بیرون بروم چند بار با عشقم یعنی خدا دعوا کرده ام... بهش گفتم خیلی‌ داری امتحان ازم می‌گیری خدا. حق بده بهم گاهی کم بیارم. می‌دونم همیشه کنارمی، ولی قبول کن امتحانت خیلی خیلی سخته.»
و ادامه می‌دهد: اما وقتی که آرام می‌شوم به خدا می‌گویم ببخشید عشقم، می‌دانم همیشه با منی و عاشقمی. من هم عاشقتم. سال‌هاست که سعی می‌کنم شاد باشم و زندگی کنم و زندگی را با همه دردهایش دوست داشته باشم. این شادی را از خدایم می‌گیرم. پدر و مادرم هم که همیشه کنارم هستند، وجودم را پر از عشق می‌کنند. انسان‌ها اگر خودشان را باور کنند می‌توانند به هرچه می‌خواهند برسند؛ فرقی هم نمی‌کند که این شخص سالم باشد یا یک معلول. وقتی خسته می‌شوم با خدا حرف می‌زنم و گریه می‌کنم و سبک می‌شوم.مرضیه درباره مقطعی که مشغول نوشتن شد، می‌گوید: من اول عاشق شدم بعد شاعر شدم. وقتی قرار شد برای همیشه خانه‌نشین شوم احساس کردم نمی‌توانم ارتباطم را با دنیای بیرون قطع کنم. تصمیم گرفتم وجودم را در قالب نوشته و شعر فریاد بزنم. پدر و مادر و خواهرانم از این کار حمایت کردند و من با تنها عضوی که می‌توانستم آن را حرکت بدهم شروع به نوشتن کردم. با دندان روی حروف گوشی تلفن همراه و کیبورد رایانه شروع به نوشتن کردم و ماوس را با چانه حرکت دادم. نوشتن حس زیبایی را در من به وجود آورد. حس حرکت و اینکه «من می‌توانم.» از آن روز به بعد شروع به سرودن شعر کردم و تا به امروز 80 شعر سروده‌ام و آنها را نوشته ام. می‌خواهم این کتاب که نام «سکوت» را برایش انتخاب کرده‌ام به همه عاشقان تقدیم کنم.

 

دیدگاه تان را بنویسید