سینمایی که سوگوار فرزندانش است
برای علاقهمندان جدی سینما، هر روز روز سینماست؛ اخبارش را جستوجو میکنند، پیگیر جشنوارهها هستند، از برنامه اکران فیلمهایی که منتظر دیدنشان هستند خبر میگیرند، اخبار فیلم تازه فیلمساز محبوبشان را دنبال میکنند، کنجکاوانه درباره قصه و داستان اطلاع کسب میکنند و احتمالاً همپای فیلمساز.
جی پلاس، بر اساس پیشبینیها و شناختشان از او، ورژنی دیگر از فیلم را در ذهنشان میسازند. در میان برگههای تقویم و در ترافیک مناسبتهای ملی و مذهبی اما باید روزی باشد مختص خود سینما تا بهانهای باشد برای تجلیل از جایگاه سینما و تکریم بزرگانش، شنیدن مطالبه اهالی سینما و همچنین پرداختن به سهم ملت از سینما. بیست و یکمین برگه از ششمین ماه سال به نام سینما و روز ملی سینماست. امسال برای دومین سال پیاپی این روز بدون جشنهای سینمایی برگزار میشود و بیشتر به فرصتی تبدیل شده است برای یادبود و نکوداشت آنهایی که سهم زیادی در ساختن خاطرات ما از سینما دارند. به همین بهانه از آنها یاد کردهایم و ابوالحسن داوودی (فیلمساز)، احمد آرام (نویسنده و مدرس داستاننویسی)، مسعود سخاوت دوست (آهنگساز و موسیقیدان)، بهزاد فراهانی (بازیگر و کارگردان) از جادوی سینما برایمان گفتهاند و همچنین یادی کردهایم از هنرمندانی که دیگر بین ما نیستند.
به مناسبت روز ملی سینما
سینمایی که سوگوار فرزندانش است
رضا صائمی
منتقد
امسال روز ملی سینما را نمیتوان جشن گرفت که سینمای ایران بیش از یکسال است که سوگوار فرزندان خود است فقط به این نامها نگاه نکنید: خسرو سینایی، پرویز پورحسینی، اکبرعالمی، کامبوزیا پرتوی، چنگیز جلیلوند، کریم اکبری مبارکه، حجتالله نجفپور، خسرو پایاب، همایون رضا عطاردی، علی انصاریان، علی سلیمانی، فرشته طائرپور، علیرضا فتحی و...نامهای معتبر و افراد صاحبنام در حوزههای مختلف سینما که آنها را در یک سال و اندی گذشته بهدلیل کرونا از دست دادیم. اگرچه غم از دست دادن عزیزان در هرجای دنیا سخت و طاقت فرسا است و خسرانی برای جامعه محسوب میشود، اما از دست دادن آنهایی که سرمایه فکری و فرهنگی یک جامعه محسوب میشوند، این خسران را دو چندان میکند. اهل هنر و ادب که عمری را در راه آموختن صرف کردهاند و میوه آموختههای خود را در اختیار جامعه میگذارند، از این دست هستند؛ افرادی که قهر کرونا نسلها را از ثمره تلاشهایشان محروم میکند. بدون شک جان هر انسانی عزیز است و از دست رفتن هر انسانی میتواند یک خسران بزرگ دستکم برای خانوادهاش باشد اما هنرمندان به خانواده بزرگتری تعلق دارند و با مرگ آنها هم تعداد بیشتری از آدم ها و حتی آن هنر ممکن است یتیم شود.نقش برخی از هنرمندان در حوزهای که کار میکنند و تأثیرگذاری و جریانسازی آنها بر حرفه خود به حدی است که گاهی مرگ آنها موجب توقف یا اختلال در فرایند و روند آن حرفه و هنر میشود. مرگهایی که جای خالی عمیق و عظیمی برجای میگذارد و گاه جبرانش را بسیار سخت و دشوار میکند. در گذشته اغلب هنرمندان به سن کهولت میرسیدند یا گاهی مثل پوپک گلدره بر اثر تصادف جان خود را از دست میدادند اما کرونا بسیاری از هنرمندان جوان و میانسال را هم از ما گرفت. هنرمندانی که بجز غم فقدان شان، هنری را که در آن مشغول بودند هم سوگوار کرده و گاه به تراژدی غیر قابل جبرانی بدل کرد. در این میان البته برخی علل دیگر که آن هم ریشه در یک بیماری داشت موجب مرگ برخی از هنرمندان شد مثل سیروس گرجستانی و ماهچهره خلیلی وبرخی نیز مثل ارشا اقدسی بر اثر حادثه بر سر صحنه بدلکاری از دست رفتند.
فارغ از خسارت های ناشی از مرگ و میر هنرمندان، کرونا فرایند تولید اثر هنری و کار هنرمندانه را هم دچار مشکل و اختلال کرد و گزافه نیست که بگوییم در هیچ دورهای از تاریخ هنر در رشتههای مختلف بویژه هنرهای جمعی مثل سینما چنین وضعیت بغرنجی را تجربه نکرده بودیم. در واقع در کنار مرگ و از دست دادنها باید خود بیماری و عوارض و پیامدهای مخرب آن بر هنرمندان و البته بیکاری و تهدید شدن اوضاع معیشتی آنها را هم اضافه کرد تا تصویر دقیقتری از تراژدی کرونا به دست آورد. متأسفانه در یک سال و اندی گذشته هنر و هنرمندان قربانی این ویروس وحشی شدند و مصیبتهای بزرگی را برای جامعه هنری و مردم ایران که همیشه هنر دوست بودند، رقم زدند. سرمایههای هنری و فرهنگی و اجتماعی که در یک مسیر دشوار حاصل شده گاه با چند روز ابتلا و درگیری با این بیماری از دست رفتند. با این همه باز همین هنر و هنرمندان هستند که میتوانند با وجود دردمند بودن با تکیه بر هنر خود کمی از رنج جامعه بکاهند. بسیاری از آنها نیز سعی کردند چنین کنند. شاید امروز بیش از هر زمانی به حضور هنر و وجود هنرمندان نیاز داریم که به قول نیچه اگر هنر نبود، واقعیت ما را میکشت! با این همه هنرمند برای خلق خلاقانه خود باید جانی داشته باشد تا اثر ماندگار بر جان بیافریند. روز ملی سینما میتواند بهانهای باشد برای یادآوری اینکه سینماگران ما بیش از هر چیز در شرایط کنونی به امنیت جانی نیاز دارند. سینمایی که برای واکسینه کردن جامعه از طریق هنر نمایش به هنرمندانی نیاز دارد که نسبت به ویروس کرونا واکسینه شوند تا هر روز شاهد مرگ یکی از آنها نباشیم. مرگ هر یک از آنها کم شدن از سرمایه فرهنگی و هنری کشور است. از سوی دیگر سینمای ایران برای تداوم حیات خود به تولید نیاز دارد و تولید در شرایط ناامن جانی یک ریسک بزرگ است. در واقع واکسینه کردن سینماگران کمک به تداوم فرایند تولید از طریق ایمنسازی محیط کاری و حرفهای هم است و برای اینکه بتوانیم دستکم سال آینده در روز ملی سینما برای سینما و سینماگران ایرانی جشن بگیریم و شاد باشیم باید واکسیناسیون آنها را به اتمام رساند. سینمای ایران امروز بیمار است. هم در تولید و فروش دچار بحران شده و هم سلامت سینماگرانش بهخطر افتاده است. شاید به جرأت بتوان گفت بزرگترین نیاز سینمای ایران در حال حاضر سلامت است. سرش سلامت باد.
در جستوجوی راهی برای ارتباط
ابوالحسن داوودی
فیلمساز
قبل از انقلاب و از همان دوره جوانی، سینما را تنها روش ارتباطی تأثیرگذار میدانستم. تفکرم در حال شکلگیری بود و دنبال راه ارتباطی بین آنچه در ذهنم شکل میگیرد با جامعه بودم. از نگاه من سینما، روشی بود که میتوانست برای این ارتباطگیری جواب بدهد؛ بهترین ابزار فرهنگی برای برقراری ارتباط با مخاطب. بر همین اساس از همان ایامی که بحث انتخاب رشته برای تحصیلات عالی برای هر کسی مهم میشود همپای آن سینما هم مهم و مهمتر میشد. سینما اولین رشتهای بود که انتخاب کردم و توانستم ادامه بدهم. با وجود محدودیتها، همچنان معتقدم سینما از مهمترین روشهای ارتباطی تأثیرگذار است که فیلمساز میتواند در مناسبات جامعه، رفتار آدمها و اصولاً ساز و کار جریانی داشته باشد که اعتقاد دارد سیر جامعه باید در آن باشد. تمام اینها را میشود در فیلمها پروراند، با مخاطب به اشتراک گذاشت و به شرط بیان درست از این طریق تأثیرگذار شد. در روز ملی سینما آرزویم این است در مسیر جابهجایی متولیان کثیری که هر روز جا به جا میشوند و تغییر میکنند، ساز و کار سینما به نظم و ترتیبی برسد که عین گوشت قربانی بین نقطه نظرات سیاسی دست به دست نشود. سینما شکلی پیدا کند که رابطهاش با مردم رابطهای مستقیم و بیواسطه باشد.
با عشق به میهن فیلم میسازم
بهزاد فراهانی
بازیگر و کارگردان
من با فضای فیلمسازی و... بههیچ عنوان ناآشنا نیستم و بهعنوان مثال اولین سناریوی خودم را سال ۱۳۴۷ نوشتم یا سال ۱۳۴۸ آقای کیمیایی برای اولین بار یکی از فیلمنامههای من یعنی «سفرسنگ» را ساخت و کارگردانی کرد. پس حضورم در سینما، حضوری قدیمی است. کارگردانی کردن و حضورم در سینما چیز تازهای نیست. فیلمنامه زیاد نوشتم در زمانی که نام ممنوع بود و نمیشد که شامل این نوشتنها شود و کارهای بسیار دیگری که ساخته شد و به دلایلی نام من در تیتراژها و... نیامد. همه آنها که مرا میشناسند میدانند سینما، تئاتر و حوزههای هنری از این دست چقدر برای من اهمیت دارد و بهنوعی مردم و مواضع اندیشگی شخصی و هنری من را که بسیار منطبق بر هم هستند، میشناسند و چون این شناخت وجود دارد این آگاهی هم وجود دارد که وارد هر داستانی نمیشوم. مثلاً درباره فیلم خودم که مراحل ساخت آن تمام شده و کارهای پایانیاش را طی میکند، باید بگویم که ماجرای نوشتن و ساختن این فیلم برای من این طور اتفاق افتاد که سال ۱۳۸۰ زمانی که ناو «اینترپرایز» به خلیج فارس آمد و ایرانیها را تهدید کرد و... مسائلی به وجود آورد که گفتنش به تفصیل میکشد. همان زمان دوست عزیزی به من گفت رفیقی دارد که یک کت و شلوار برای آقای کاسترو دوخته و... دیدم عجب داستان جذابی. دوسال طول کشید تا این سناریو را نوشتم و رفتم برای ساخت اما پول نداشتم. عزیزانی پیدا شدند و کمک کردند و توانستیم سرمایه جذب کنیم و حالا کار به مراحل پایانی نزدیک میشود و بزودی درباره اکرانش همفکری خواهیم کرد. پس همه میدانند که من در شصت سالی که کار تلویزیون، تئاتر و رادیو کردم براساس اندیشه و موازین خودم پیش رفتم و چیزهای دیگر هرگز برایم مهم نبود. مهم این بود که کاری انجام دهم که برآمده از ذهن و زبان و اعتقاد خودم باشد. «میهمانی از کارائیب - شبی با کاسترو» هم یک عاشقانه ملی است و درباره میهنم. این کاری است که از من برمیآید و انجام میدهم حال دنیا و دیگران چه میگویند و چه موضعی نسبت به آن خواهند داشت نه مسأله من است و نه کاری به آن دارم. اینها همه از عشق به میهن میآید و سینمای این کشور هم جزئی لاینفک از این عشق و میهن است. جالب است که بدانید دوستان و همکاران من در این پروژه آنقدر به من لطف داشتند که مثلاً هیچ آرتیستی دستمزد مرسومش را از من نگرفت و بیشتر هزینه ایاب و ذهاب و خورد و خوراک بود و... همه اینها بهانهای شد تا در این فرصت روز سینما را به تمامی همکارانم، مخصوصاً کسانی که دیده نمیشوند و جلوی دوربین حضور ندارند اما همیشه کمکحال ما هستند و به ما احساس امنیت میدهند، تبریک و خسته نباشید بگویم.
برخی از آشتی سینما و ادبیات میترسند!
احمد آرام
نویسنده و مدرس داستاننویسی
برخی فیلمسازان کندذهن از تلفیق سینما و ادبیات وحشت دارند زیرا قادر نیستند مفاهیم عمیق زندگی را از درون ادبیات بیرون بکشند و آنها را در راستای بصری کردن رنجهای بشری به معرض تماشا بگذارند . اختلافات زبانی و فرهنگی این جور فیلمسازان، با ادبیات، مانع ارتباط آن دو با یکدیگر میشود. معلوم است که ماحصل خلق چنین آثاری ترویج روشهای روبنایی ساخت فیلم در جهت احیای گیشههای تجاری است. در این گونه سینمایی، آفرینش، یک دنیای حسی مستقل مد نظر نیست. سینمایی که تکیه بر ادبیات دارد میتواند شیوه مطلقِ دیدن را گسترش دهد؛ البته این بار «دیدنِ» سینمایی باید غالب آید بر«دیدنِ» ادبی. «دیدن» در سینمایی که ادبیات را میشناسد به نگاه متهورانهای مبدل میشود تا با ماهیتِ حیات انسان پیوند بخورد. و این چه سودی برای سینما دارد، هنگامی که مصائب اجتماعی در کنار دستگاه سینمایی قرار میگیرد؟صد البته که از درون ادبیات و سینما یک بده بستان هنری و ادبی صورت میپذیرد که با گذار از چنین اندیشهای سینما با زبان جدیدی گشوده میگردد . تکنولوژی و ادبیات، هر دو به طور جداگانه موقعیت اجتماعی انسان را تعریف میکنند. اگر عمل «دیدن» را تا حدی وابسته به تکنولوژی ای بدانیم که ادراک ما را حین مشاهده وسعت میبخشد، همانا ادبیات از پیش بر این ادراک مسلط بوده است. آنچه که روبر برگسون در «یادداشتهایی برسینماتوگراف» بر آن تأکید کرده است. از همین روی زمانی که برسون به سمت رمانهای «ژرژبرنانوس» یا «تولستوی» میرود به طور یقین میداند باید به ادبیات هر دو آنها خیانت کند تا سینمایی اندیشمند خلق شود. بدون شک این «سینماتوگراف» جهل و نادانی را از بدنه سینما جدا میکند. برگسون بارها گفته است که اگر من با برنانوس احساس نزدیکی نداشتم فیلم «موشت» را نمیساختم. «برگسون» با شناخت عمیقی که از ادبیات معاصر داشت، دیدگاه مرگ اندیشی برنانوس را یک جور جهان بینی عمیق او نسبت به تکنولوژی معاصر میدانست و همین «مرگ آگاهی» ویژگی فوقالعادهای در پس زمینه آثارش پدید آورد. این قدرت فرافکنی در آثاری که وابسته به ادراک ادبی است به تمرکز تصویر سینمایی اشاره دارد؛ چرا که از پس چنین تمرکزی «تاریخ مصرف» قادر نیست یک فیلم اجتماعی را به سایه بفرستد. سینمایی که به ادبیات متکی است ماندگاری خود را در تحول «زبان سینما» ای میداند که قادر باشد زیبایی شناسی متن را بصری کند. معلوم است که در این میان تنها ادبیات است که میتواند همگام و همراه با سینمای معاصر گام بردارد.
سینما پرسش است
مسعود سخاوت دوست
آهنگسازو موسیقیدان
سینما پرسش است. پرسشی که در ذات خود بهدنبال پاسخ نیست. این گزاره پارادوکسیکال جذابیت زیستن در جهانی اعجاب انگیز را برای آنان که اصالت را همواره برای پرسش لحاظ میکنند دو چندان میکند. در این جهان حتی دروغها نیز میتوانند به زیست خود بهصورت مسالمتآمیز با حقایق ادامه دهند. شاید این جمله برای افلاطون خوشایند نباشد چراکه جهان او جایی برای دروغها ندارد. او همواره اشاره میکند که «شاعران بسیار دروغ میگویند.» و همین امر او را مجاب کرد که شاعران را عملاً سرکوب واز مدینه فاضله خویش اخراج کند. حال اگر افلاطون با سینما مواجه شود، شاید بگویید که «سینما بسیار پرسش میکند».پرسشهایی که برایش گران تمام خواهد شد بخصوص آنگاه که ساحت بنیادین ارزشهای بشری را مورد پرسش قرار می دهد و پاسخی نمیدهد. گفتنی است در سینما گاهی در تجربهای غم انگیز بارها با شخصیتی به جهت تفکر و منش همذات پنداری کردهایم و در نهایت در قتل عامهای اخلاقی او شریک شدهایم حال آنکه پیشتر او را و طبعاً خود را فرزانه انگاشتهایم. ارزشهایی که ناگاه به جنگ خود میشتابند و شیپور جنگ را سینما برای آنان مینوازد. بهعبارتی بهتر «آنکه ندیده است آن دستی را که نوازش کنان- میکشد، زندگی را خوب نگریسته است.»چگونه؟ تنها با یک پرسش. پرسشی که استلزام به پاسخ را در نهاد خود ندارد.این جادوی سینما است. سینما به مثابه یک سیستم بازنمایی پیشرفته پرسشهایی پیش میکشد در باب اینکه ناخودآگاه از چه راه هایی شیوههای دیدن و لذت مستتر در نگاه کردن را ساختار میدهد. لذتی که کشف حقیقت را برای هر جویندهای ممکن و حقایق متباین را در نهایت سازگاری با یکدیگر سازمان میبخشد... این جادوی سینماست. برای هر حقیقتی ضرورتاً میتوان نقیضی آورد.یک فیلم نمیتواند نقیض فیلم دیگر باشد. پس امکان ندارد که سینما منبع قسمی از حقایق باشد بلکه خود حقیقت ساز است. در اینجاست که«پرسش» از حقیقت شکل دیگری مییابد. در اینجاست که «پرسش» خود حقیقت میشود. «سینما، حقایق متباین سازگار را در خویش میپروراند.» این گزاره بهظاهر قابل قبول و منطقی است اما در باطن خویش فوج عظیمی از گزارههای پارادوکسیکال را پنهان کرده است... این اعجاز است. پرسشی که حیث التفاتی ندارد. پرسشی که پرسشگر را مجاب میکند که پاسخ است. سینما پرسش است.
دیدگاه تان را بنویسید