جلیل اخباری، آزاده‌ای که شکنجه شد اما توهین نکرد

اوایل سال 60 بود که در یکی از اردوگاه ها اسرا اعتصاب غذا کرده بودند؛ اعتصابی که با وحشی گری استخبارات عراق به طرز فجیعی شکسته شد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جماران، بیست و ششم مرداد سال 1369 بود که اولین گروه از اسرای زندان های بعثی به میهن بازگشتند. اسرایی که آزادگان نام گرفتند. سال ها مرارت و سختی را به جان خریده بودند تا روزی دوباره در زیر آسمان ایران و زیر سایه حضرت روح الله نفس بکشند. اما کام تلخشان با خبر رحلتش تلخ تر شد. غربت و اسارت و یتیمی به هم آمیخته بود و جانشان را سخت می گداخت. حالا که آمده بودند دلشان را با طواف مرقدش آرام می کردند. آنها در کوله بارشان خاطرات بسیاری از روزهای اسارت آورده بودند. علی علیدوست قزوینی که چند روزی از شروع جنگ گذشته بود، یعنی درست دوم مهر ماه سال 59 در منطقه قصر شیرین به اسارت در آمد و در بیست و ششم مرداد ماه سال 69 با اولین گروه از اسرا به میهن بازگشت. او در خاطره ای گفته است: 

 

در اواخر سال 59 و اوایل سال 60، اعتصاب غذای مختصری رخ داد که عراقی ها آن را‌‎ ‎‌به شکل وحشیانه ای درهم شکستند؛ به این صورت که تعدادی عراقی ریختند داخل‌‎ ‎‌اردوگاه و به هر اتاقی که رفتند اسرا را لت و پار کردند و با ایجاد رعب و وحشت،‌‎ ‎‌اعتصاب را در هم شکستند. بعد هم، تعدادی را برای بازجویی و شکنجه بردند که از‌‎ ‎‌جمله آنها مرحوم جلیل اخباری بود. ایشان از آزاده های متدین بود و تعصب زیادی به‌‎ ‎‌حضرت امام داشت. آن روز، سرگردی به نام سرگرد اظهر، که از استخبارات آمده بود،‌‎ ‎‌جلیل را بسیار زده بود و به او گفته بود باید به امام اهانت کند. جلیل هم گفته بود هرگز‌‎ ‎‌این کار را نخواهد کرد. آنها آنقدر جلیل را زده بودند که از نفس افتاده بود. وقتی از او‌‎ ‎‌پرسیدند چرا اهانت نمی کنی، با اینکه می دانی زیر دست و پای ما از بین می روی و‌‎ ‎‌می میری، گفته بود: آیا شما حاضرید به پیامبر خدا اهانت کنید؟ جواب داده بودند: نه!‌‎ ‎‌این چه ربطی به خمینی دارد؟ گفته بود: عمامه خمینی، عمامه رسول الله است و عمامه‌‎ ‎‌رسول الله، عمامه خمینی. پس جسارت به خمینی(س) جسارت به رسول خداست و من‌‎ ‎‌اگر بمیرم این کار را نمی کنم. می گفتند حالت جنون به سرگرد دست داده بود، به طوری‌‎ ‎‌که دیوانه وار به پشت و شکم جلیل می زد و می گفت: الله اکبر! عمامه رسول الله...!؟ یادم‌‎ ‎‌هست تا دو سال، هر وقت سرگرد اظهر، اخباری را می دید او را می زد و می گفت: عمامه‎ ‎‌رسول الله عمامه خمینی و عمامه خمینی، عمامه رسول الله!‌

‌‎ ‎

برشی از کتاب رنج غربت؛ داغ حسرت؛ ص 11

 

دیدگاه تان را بنویسید