کربلا و عاشورا ، عرفات عاشقان طریق...مشعر جانهای مشتعل... منای ابراهیم...حجر اسماعیل است ، عجبا که دست تقدیر مروه و صفای زینب را اینجا رقم زد... اینجا کربلاست...بارهای تعلق را بر زمین باید نهاد و خیمه های تقوا برافراشت... عشق را در شعله های عطش باید جست، ایمان را در میانه میدان باید آزمود و صبر را در سکوت سنگین زینب(س)باید جستجو کرد .
هنوز دود خیمه های سوخته ...حدیث نیزه های شکسته ،قصه استخوانهای زیر سم ستوران گسسته و ناله های دردمند کودکان دلخسته از نوای جانسوز نی نوا می آید ...هجرت خورشیدی که در میانه روز رنگ شفق گرفت...بیرق وفایی که در کرانه فرات بر خاک فتاد...درفشی که آزادگی را بر بلندای نیزه ها تفسیر کرد و صبری که حسرت شکستن را تا ابدیت تاریخ بر قلب تاریک کفر نهاد.
عاشورا صحنه یکتای دلدادگی دوستان خداست...آنان که خدا را در کربلا دیدند و عاشقانه از جام بلا ،باده ها نوشیدند...پیمانه عمرشان لبریز صهبای الست بود ...و معبد دلهایشان اکنده از فریاد انت ربی و انا عبدک ... در مجمر جانشان شرار ایمان شعله می افروخت و در مشکات اندیشه شان، روشنای بندگی، نور تواضع ... وفا پیش معرفتشان کلاه ادب بر زمین می نهاد و صلابت پیش صبرشان زانوی خشوع می زند ...به راستی کدام دل،بی گذر از کربلا عاشقی کرد و کدام سر، بی عبور از جاده عاشورا شور سرگشتگی یافت؟
اینک عاشورا و صحرای تفتیده کربلا... سپاه سپید نور آرام و مصصم آخرین صبح زندگی را با تبسم آغاز کرده...شوق رهیدن از حقارت خاک، دلهای مشتاق را بیقرار پرواز می کند... آخرین مشعر الحرام کاروان در خلوت شبهای کویرکربلا به صبح رسیده است.
روز سینه آسمان را می شکافد و شعله ی بیداد زبانه عطش را بالا می کشد ... تقدیر بر آن است مذهب در برهوت کویر و در واعطشای کودکان صغیر... در چکاچک شمشیرها...در تفوق حق بر باطل ...در حقارت مسموم مغیلان و لطافت برهنه پای کودکان،بیمه شود.
غنچه باغ ولایت که با تیغ ستم پرپر شد،جبرئیل نیز تاب نیاورد ،سر به زیر بال نهان کرد و گریست.عرش لرزید...و صحرا از درد به خود پیچید...دستهای وفا که از قامت شجاعت عباس جدا شد،رشته امید نیز از هم گسیخت...چشمهایی که از شرم لبهای تشنه حسین (ع)روی دیدار نداشت، به زخم نیزه ها خلید و گامهایی که در برابر نگاه منتظر کودکان پاسخی نداشت برای همیشه از حرکت ایستاد.
اینک حسین(ع) تنها در میانه میدان ... جنود قابیل در برابر تنهایی هابیل صف کشیده ...جهان کفر در برابر عظمت اسلام قد برافراشته...شمشیرهای باطل به کفر آهیخته و دلهای مکدر از پذیرش حق روی بر تافته ...دشت پر از لاله های پرپر است .
اصحاب وفا پیش تراب قدم عشق جان باخته اند... جای خالی پرستوهای پرکشیده، دشنه تنهایی را در قلب خیمه ها فرو می کند...سایه های ترس لحظه به لحظه بلند تر می شود...آخرین وداع ... آخرین اندرزها.. آخرین خطابه دعوت...هل من ناصر ینصرنی؟.
ذوالجناح بی سوار بازمیگردد...آتش حقارت دامن خیمه ها را میگیرد... بیداد بر پیکره اسلام تازیانه میزند... مسیحای حقیقت بر صلیب نیزه میرود... و رقیه ،سه ساله دختر دردانه پدر در کنج خرابه های شام بالهای خسته اش را بر هم می نهد ... پاهای کوچک زخمی اش را به نسیم می سپارد تا خواب ناز ابد چشمهای نگرانش را به تماشای آرامش ملکوت بَرَد.
اینک بیرق سرخ عاشورا بر بلندای قله های انسانیت قرن به قرن و نسل به نسل آزادمردان راستین را به آزادگی صلا میدهد...هنوز بوی غربت مشکهای بر خاک فتاده...بی تابی کودکان طاقت از دست داده...بغض اسیران غریب و زخم بدنهای نحیف بر غیرت شیعه شعله می افکند.
کوچه های تاریخ هنوز پر از شرمندگی رنج و محنت کودکی است که گریه های غریبانه اسارتش را با سیلی رذالت خاموش کردند ...بغضی که از وحشت شلاق جرات شکستن نیافت... آری حماسه عاشورا امانت تشیعی است که شجاعت را در خیبر...وحدانیت را در محراب شهادت،آزادگی را بر بلندای نیزه،صبر را در اسارت و جسارت را در کاخ شام،رقم زد و اینک در قطره قطره خون منتظران ظهور می جوشد و می خروشد.
به قلم : دکتر سعید نیاکوثری ؛ عاشورا پژوه و نویسنده استان فارس
دریافت مطلب : نیکنام خشنودی ** انتشار: غلامرضا مالک زاده
6113 / 1876
هنوز دود خیمه های سوخته ...حدیث نیزه های شکسته ،قصه استخوانهای زیر سم ستوران گسسته و ناله های دردمند کودکان دلخسته از نوای جانسوز نی نوا می آید ...هجرت خورشیدی که در میانه روز رنگ شفق گرفت...بیرق وفایی که در کرانه فرات بر خاک فتاد...درفشی که آزادگی را بر بلندای نیزه ها تفسیر کرد و صبری که حسرت شکستن را تا ابدیت تاریخ بر قلب تاریک کفر نهاد.
عاشورا صحنه یکتای دلدادگی دوستان خداست...آنان که خدا را در کربلا دیدند و عاشقانه از جام بلا ،باده ها نوشیدند...پیمانه عمرشان لبریز صهبای الست بود ...و معبد دلهایشان اکنده از فریاد انت ربی و انا عبدک ... در مجمر جانشان شرار ایمان شعله می افروخت و در مشکات اندیشه شان، روشنای بندگی، نور تواضع ... وفا پیش معرفتشان کلاه ادب بر زمین می نهاد و صلابت پیش صبرشان زانوی خشوع می زند ...به راستی کدام دل،بی گذر از کربلا عاشقی کرد و کدام سر، بی عبور از جاده عاشورا شور سرگشتگی یافت؟
اینک عاشورا و صحرای تفتیده کربلا... سپاه سپید نور آرام و مصصم آخرین صبح زندگی را با تبسم آغاز کرده...شوق رهیدن از حقارت خاک، دلهای مشتاق را بیقرار پرواز می کند... آخرین مشعر الحرام کاروان در خلوت شبهای کویرکربلا به صبح رسیده است.
روز سینه آسمان را می شکافد و شعله ی بیداد زبانه عطش را بالا می کشد ... تقدیر بر آن است مذهب در برهوت کویر و در واعطشای کودکان صغیر... در چکاچک شمشیرها...در تفوق حق بر باطل ...در حقارت مسموم مغیلان و لطافت برهنه پای کودکان،بیمه شود.
غنچه باغ ولایت که با تیغ ستم پرپر شد،جبرئیل نیز تاب نیاورد ،سر به زیر بال نهان کرد و گریست.عرش لرزید...و صحرا از درد به خود پیچید...دستهای وفا که از قامت شجاعت عباس جدا شد،رشته امید نیز از هم گسیخت...چشمهایی که از شرم لبهای تشنه حسین (ع)روی دیدار نداشت، به زخم نیزه ها خلید و گامهایی که در برابر نگاه منتظر کودکان پاسخی نداشت برای همیشه از حرکت ایستاد.
اینک حسین(ع) تنها در میانه میدان ... جنود قابیل در برابر تنهایی هابیل صف کشیده ...جهان کفر در برابر عظمت اسلام قد برافراشته...شمشیرهای باطل به کفر آهیخته و دلهای مکدر از پذیرش حق روی بر تافته ...دشت پر از لاله های پرپر است .
اصحاب وفا پیش تراب قدم عشق جان باخته اند... جای خالی پرستوهای پرکشیده، دشنه تنهایی را در قلب خیمه ها فرو می کند...سایه های ترس لحظه به لحظه بلند تر می شود...آخرین وداع ... آخرین اندرزها.. آخرین خطابه دعوت...هل من ناصر ینصرنی؟.
ذوالجناح بی سوار بازمیگردد...آتش حقارت دامن خیمه ها را میگیرد... بیداد بر پیکره اسلام تازیانه میزند... مسیحای حقیقت بر صلیب نیزه میرود... و رقیه ،سه ساله دختر دردانه پدر در کنج خرابه های شام بالهای خسته اش را بر هم می نهد ... پاهای کوچک زخمی اش را به نسیم می سپارد تا خواب ناز ابد چشمهای نگرانش را به تماشای آرامش ملکوت بَرَد.
اینک بیرق سرخ عاشورا بر بلندای قله های انسانیت قرن به قرن و نسل به نسل آزادمردان راستین را به آزادگی صلا میدهد...هنوز بوی غربت مشکهای بر خاک فتاده...بی تابی کودکان طاقت از دست داده...بغض اسیران غریب و زخم بدنهای نحیف بر غیرت شیعه شعله می افکند.
کوچه های تاریخ هنوز پر از شرمندگی رنج و محنت کودکی است که گریه های غریبانه اسارتش را با سیلی رذالت خاموش کردند ...بغضی که از وحشت شلاق جرات شکستن نیافت... آری حماسه عاشورا امانت تشیعی است که شجاعت را در خیبر...وحدانیت را در محراب شهادت،آزادگی را بر بلندای نیزه،صبر را در اسارت و جسارت را در کاخ شام،رقم زد و اینک در قطره قطره خون منتظران ظهور می جوشد و می خروشد.
به قلم : دکتر سعید نیاکوثری ؛ عاشورا پژوه و نویسنده استان فارس
دریافت مطلب : نیکنام خشنودی ** انتشار: غلامرضا مالک زاده
6113 / 1876
کپی شد