سارق حرفه ای بانک های شیراز و اصفهان که با اقدامات مجرمانه خود باعث ایجاد رعب و وحشت میان مردم شده بود جزئیاتی از زندگی اش را فاش کرد.
متولد سال 1345 در شهر آبادان هستم. عراق که به ایران حمله کرد ما نیز مثل خیلی از جنوبیها از ترس موشکهای صدام خانه و زندگیامان را رها کردیم و به شیراز آمدیم. البته پدرم کارمند شرکت نفت بود و در شیراز خانه داشتیم. به همین خاطر کمی وضع و حالمان بهتر از خانوادههایی بود که هیچ سرپناهی در شیراز برای گذران زندگی نداشتند.
بعد از اتمام دوره سربازیام که در زمان جنگ بود، در دانشگاه خواجه نصرالدین طوسی تهران در رشته مهندسی صنایع مشغول تحصیل شدم، اما به خاطر مشکلات مالی ادامه تحصیل برایم میسر نبود. به همین خاطر درس خواندن را رها کردم. دوباره به شیراز برگشتم شاید بتوانم سرکار بروم و کمک خرج خانوادهام باشم. از همان دوران نوجوانی و جوانی دوست داشتم یک فرد نظامی باشم. اما متاسفانه درهمان سالها برادر کوچکترم که در نیروی دریایی مشغول خدمت بود در زمان کار و در جریان حادثهای جانش را از دست داد. پدرم از این موضوع خیلی داغدار شد و افسردگی گرفت. به همین خاطر از کار کردن در نیروی نظامی منصرف شدم و با خودم گفتم اگر برای من هم اتفاقی بیفتد پدرم تحمل داغ دیگری را ندارد. بعد از اینکه از کمیته بیرون آمدم متوجه شدم پتروشیمی آبادان درحال جذب نیروست. من هم در آزمون پتروشیمی شرکت کردم و قبول شدم. درآنجا کارم را به عنوان افسر حراست پتروشیمی آغاز کردم. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه ماجرای ازدواج من و دخترداییام باعث شد اولین کار خلاف عمرم را انجام دهم و امروز کارم به اینجا بکشد.
من به دخترداییام علاقهمند بودم. از طرفی موقعیت خوبی در کارم پیدا کرده بودم و میتوانستم تشکیل خانواده بدهم. به خواستگاری دخترداییام رفتم و با هم نامزد کردیم. دایی من آدم سرشناسی در آبادان بود اما بعد از فوت او همه چیز به هم ریخت. من و دخترداییام هنوز نامزد بودیم. بعد از فوت داییام، پسرداییام همه ارثی را که پدرشان برایشان گذاشته بود به باد داد. در همان زمانها یک روز که به مقابل خانهاشان رفتم، متوجه شدم چند نفر درحال داد و فریاد کردن هستند. وقتی پیگیر ماجرا شدم فهمیدم از پسرداییام طلب دارند و برای گرفتن پولشان آمدهاند. برای اینکه به دخترداییام علاقهمند بودم و دوست نداشتم آبرویش برود پول طلبکارها را دادم. قرار شد پسرداییام کارکند و پولم را پس بدهد اما متاسفانه او اهل کار کردن نبود. حتی به خاطر موقعیتی که در سازمان پتروشیمی داشتم برایش کاری دست وپا کردم اما او در آنجا هم کار نکرد. خلاصه مشکلات زیادی برایم به وجود آورد تا اینکه یک روز گفت اگر بتوانی پول خوبی به من بدهی تا با آن کار وکاسبی برایم خودم راه بیندازم دیگر با تو کاری ندارم و میتوانی با خواهرم ازدواج کنی و به زندگیتان برسید. تا قبل از آن، موقعیت ازدواج و عروسی من و دخترداییام به خاطر اینکه برادرش موافق نبود، پیش نیامده بود. این پیشنهاد پسرداییام میتوانست به زندگیام کمک بزرگی بکند. به فکر راه چارهای بودم تا هر طوری شده از شر پسرداییام و گرفتاریهایش خلاص شوم تا اینکه به این نتیجه رسیدم از سازمانی که در آن کار میکردم سرقت کنم. در حیاط سازمان پارکینگی وجود داشت که درآن خودروهای پاترول سازمان را پارک میکردند. نمیدانم چرا به فکر سرقت این خودروها افتادم. با اختیاراتی که دراین سازمان داشتیم سوئیچ دو خودروی پاترول را برداشتم و باسندسازی کاری کردم تا پسرداییام آنها را از سازمان بیرون ببرد. پسرداییام هر دو خودرو را به شیراز برد و در آنجا با قولنامههای جعلی که درست کرده بودیم فروخت. بعد ازچندماه وقتی پای پلیس به ماجرا باز شد و گزارش سرقت این دو خودرو در اختیارشان قرار گرفت، آنها تحقیقات زیادی انجام دادند و در نهایت پسرداییام را دستگیر کردند. او هم من را لو داد و دستگیر شدم. چون فروش خودروها در شیراز اتفاق افتاده بود به همین خاطر در دادگاه شیراز به سه سال زندان محکوم شدم و به زندان عادلآباد شیراز منتقلم کردند.
وقتی در زندان بودم، پسرداییام زودتر از من آزاد شد و به همراه دخترداییام از آبادان رفتند و تا به امروز دیگر خبری از آنها ندارم و نمیدانم کجا هستند و چه کار میکنند.
در سه سالی که در زندان بودم فعالیتهای زیادی داشتم، از خطاطی گرفته تا حفظ و تلاوت قرآن. چون تا حدودی به حسابداری و انبارگردانی آشنایی داشتم گاهی اوقات به حسابرسی بوفه زندان هم میپرداختم. آنقدر رفتارم خوب بود که حتی مسئولان زندان هم به من اطمینان داشتند. در همان جا با خانمی که مسئول بوفه زندان بود آشنا و رفته رفته به او علاقمند شدم. بعد از آزادی با او ازدواج کردم. حالا هم نتیجه ازدواجمان یک دختر هجده ساله و یک پسر نه ساله است که من با این کارم آبروی آنها را هم بردهام و شرمندهشان شدهام.
پس از آزادی خیلی دنبال کار گشتم اما به خاطر سوءسابقهای که داشتم دیگر نتوانستم وارد شغلهای دولتی شوم. از پتروشیمی هم اخراج شده بودم. به همین خاطر وارد بازار آزاد شدم. مدتی در میدان تره بار شیراز کار کردم تا اینکه کامپیوتر وارد کشور شد. از همان روز اول به این حوزه علاقهمند بودم و در مدت کوتاهی اطلاعات خیلی خوبی از کار کردن با کامپیوتر به دست آوردم. پس از آن هم در همین حوزه مشغول کار بودم تا اینکه سال 84 وارد کار نصب و راهاندازی دستگاههای پوز شدم. از کارم راضی بودم. چون به این حوزه علاقه داشتم و خیلی خوب کار را یاد گرفتم اما درآمدم کم بود. اگر میخواستم درآمدم بالا باشد باید قراردادهای سنگین میبستم. یعنی باید خودم پروژهها را میگرفتم و اینطوری میشد به سود خوبی دست پیدا کرد. اما چون وضعیت مالی خوبی نداشتم کاری از دستم برنمیآمد و فقط حسرت میخوردم. خیلیها بودند که حتی به اندازه یک درصد تواناییهای من در این حوزه تبحر نداشتند اما به خاطر اینکه پولداربودند پروژههای خوب و پرپولی به دست میآوردند.
در همین موقع بود که فکر کردم باید راهی پیدا کنم تا بتوانم سرمایه مورد نیاز برای گرفتن پروژهها را تامین کنیم. اولین فکری که به ذهنم رسید، سرقت از بانک بود.
در آن سالها سیستم امنیتی بانکها مثل امروز پیشرفته نبود. به خاطر کارم به بانکهای مختلفی رفته بودم و با سیستم امنیتی آنها به خوبی آشنایی داشتم و میدانستم چطور باید دست به سرقت بزنم که گیر نیفتم. از طرفی در آن سالها سرقت خیلی راحتتر از الان بود. آن موقع یک کلت پلاستیکی خریداری کردم و با کمی تغییر در آن کاری کردم که واقعی به نظر برسد. سال 84 بود که تصمیم گرفتم سرقتهایم را شروع کنم. همان اول هم بانکهای اصفهان را نشان کردم. به این خاطر که اکثر بانکهای شیراز من را به خاطر اینکه در کار نصب دستگاه پوز بودم میشناختند و امکان داشت با کوچکترین خطایی، لو بروم.
قبلا هم به اصفهان رفته بودم. از طرفی قبل از سرقت بانک مورد نظرم را انتخاب میکردم. بیشتر به سراغ بانکهایی میرفتم که در محلههای خلوت شهر بودند. شیوهام با شیوهای که در سرقتهای جدیدم داشتم فرقی نداشت. برای اینکه در هنگام ورود به بانک توجه کسی را جلب نکنم از لباس نظامی استفاده میکردم. به محض ورود به بانک هم بدون اینکه حرفی بزنم کیسه را به طرف کارمندان بانک میانداختم و با اسلحه تهدید میکردم پولها را داخل آن بریزند.اما درست به خاطر ندارم که برای انجام این سرقتها چند خودرو دزدیدم. فکر میکنم دو یا سه پژو پرشیا سرقت کردم تا با آنها بتوانم به بانکها دستبرد بزنم. من بیشتر به سراغ خودروهایی میرفتم که صاحبش سوئیچ را روی آن گذاشته و خودش برای انجام کاری پیاده شده بود. بعد با خودروی مسروقه به سراغ بانکی میرفتم که در نظر داشتم و با همان سلاح قلابی که تهیه کرده بودم، به بانک دستبرد میزدم. همه آنها هم در استان اصفهان بود و برای اینکه گیر نیفتم، بعد از هر سرقت مدتی صبر میکردم و بعد سرقت بعدی را انجام میدادم. اولین سرقتم را در سال 84 انجام دادم و تا سال 86 ادامه دادم و به 10 بانک دستبرد زدم. در آن زمان چیزی حدود 70 یا 80 میلیون تومان به سرقت بردم . در هیچ کدام از سرقتها سرنخی از خودم به جای نگذاشته بودم. همیشه سعی میکردم بعد از سرقت بلافاصله از اصفهان خارج شوم و خیلی زود از مقابل پلیس راه عبور کنم. چند روزی را نیز در یکی از شهرهای بین اصفهان و شیراز میگذراندم و بعد به شیراز میرفتم.با این پولها شرکتی به نام شتابپرداز جنوب تأسیس کردم و پروژههای بزرگ در زمینه نصب دستگاه پوز را گرفتم.
از سال 86 تا سال 91 وضع کار خیلی خوب بود. درآمد زیادی داشتم و کارمندان زیادی در شرکتم کار میکردند. فکر میکردم دیگر وضع زندگیم خوب شده و برای همیشه میتوانم زندگی راحتی داشته باشم. قرارداد پشت قرارداد بود که میبستم اما از سال 91 به بعد قراردادهایی که بسته بودم تبدیل به پول نشد. مجبور شدم در آن زمان 150 میلیون تومان وام بگیرم تا کارها را انجام دهم و این در حالی بود که پول کاری که انجام میدادم به من پرداخت نشد. این وام هم مشکلاتم را برطرف نکرد و در ادامه به سراغ پول نزول رفتم و از اینجا بود که هر روز زندگیام بدتر شد و درنهایت کار به جایی رسید که ورشکست و بدهکار شدم. آنجا بود که دوباره به فکر سرقت از بانک افتادم.همان نقشه قدیمی. اما این بار باید حواسم را بیشتر جمع میکردم. میدانستم که بانکها در این چندسال در مسائل امنیتی خیلی پیشرفتهتر شدهاند. به همین خاطر باید محتاطانه تر عمل میکردم. در سرقتهای گذشته جوانتر بودم و کمترمیترسیدم اما این بار سنم بالاتر رفته بود و مثل قبل دل و جرأت نداشتم و شاید این مسئله باعث شد اسلحه واقعی به دست بگیرم.از طریق یک دوست به فردی در یکی از شهرهای غربی کشور وصل شدم. او در کار خرید و فروش سلاح بود. با واسطه توانستم از او اسلحه بخرم.
من در دوران سربازی که مصادف با دوران جنگ بود،آموزش های زیادی مثل تکاوری و چتربازی دیده بودم. از طرفی در اسلحه شناسی و تیراندازی هم خبره بودم و حتی مقام هم داشتم. همه اینها به خاطر علاقهای بود که به تکنولوژی داشتم و همین باعث شد که طرز کار و ساخت صدا خفهکن را هم یاد بگیرم.
من پیش از اینکه سرقت را انجام دهم، از چند روز قبل بانک را تحت نظر میگرفتم. وقتی مطمئن میشدم بانک موردنظر مأمور حفاظت ندارد و یا اینکه از لحاظ امنیتی ضعیف است آنجا را برای سرقت انتخاب میکردم. در این سرقتها مثل سرقتهای قبل برای اینکه توجه کسی را جلب نکنم بیشتر از لباس نظامی و کفش نظامی استفاده میکردم. کلاه کاسکت روی سرم میگذاشتم و حتی حواسم جمع بود که نقطهای از بدنم بیرون نباشد. چون میدانستم پلیس در این چند سال به حدی پیشرفت کرده است که حتی از روی کوچکترین سرنخ هم موفق به شناسایی مجرمان میشود. از طرفی وقتی یک سرقت را انجام میدادم چند روز و یا شاید چند ماه صبرمیکردم تاآبها از آسیاب بیفتد و شرایط برای انجام سرقت بعدی آماده شود. من حتی وقتی وارد بانک میشدم، حرف نمیزدم. چون میدانستم که پلیس از روی لهجه هم میتواند به سرنخهایی از سارق دست پیدا کند. کاملا حرفهای عمل میکردم.
حین سرقت از بانک اصفهان اصلا نمیخواستم جان کسی را بگیرم. همهاش یک اتفاق بود. آن روز دقیقا به خاطرم نیست چه ساعتی وارد بانک شدم. مثل سرقتهای قبل به محض ورود به بانک کیسه را به طرف کارمندان انداختم. موقعی که آنها مشغول ریختن پولها داخل کیسه بودند ناگهان یک سرباز نیروی انتظامی وارد بانک شد. او از ماجرای سرقت خبرنداشت و انگار فقط برای سرکشی آمده بود. با دیدن من و اسلحهای که دستم بود شوکه شد. خودم را به او رساندم. اسلحهاش را گرفتم وگفتم با تو کاری ندارم. فقط یک گوشه بنشین و هیچ حرکت اضافهای نکن تا کارم را انجام بدهم.کیسه که پر از پول شد آن را به گردنم انداختم و به بیرون از بانک رفتم. همین که پایم را بیرون از بانک گذاشتم مأمور دیگری را دیدم که روی موتورسیکلت نشسته بود. انگار آنها با هم بودند و مامور دیگر منتظر همکارش بود. او با دیدن من و اسلحهای که داشتم شوکه شد. قبل از اینکه بتواند کاری انجام دهد خودم را به او رساندم. وقتی به یک قدمیاش رسیدم متوجه شدم دستش روی اسلحهاش است. لوله اسلحه را به طرفش گرفتم و به او گفتم آرام باش و اسلحهات را تحویل بده. واقعا قصد کشتن او و هیچ انسان دیگری را نداشتم. به خاطر کلاه کاسکتی که روی سرم بود دید خیلی کمی داشتم. خیلی مضطرب بودم. در همان لحظه بود که پلیس جوان با پا ضربهای به اسلحهام زد. اسلحهام همیشه روی تکتیر بود اما آن روز نمیدانم چرا ضامن روی رگبار رفته بود. چون دستم روی ماشه بود با ضربه پای مأمورجوان اسلحه شلیک و گلولهها به او برخورد کرد.
بعد از سرقت به خانه خواهرم که در اصفهان بود رفتم. از طریق فضای مجازی و خبرهایی که منتشر شده بود باخبر شدم که مأمور جوان کشته شده. خیلی ناراحت بودم مخصوصا وقتی متوجه شدم او صاحب فرزند بوده. راستش را بخواهید از خودم متنفر شده بودم. حالم خوب نبود. حتی آن روز خواهرم قاتل را مدام نفرین میکرد اما نمیدانست که قاتل کسی جز برادر خودش نیست. از 12 سرقتی که انجام دادم ،فکر کنم 270 یا 280 یا 300 میلیون تومان بود حتی یک ریال از این پول را سرسفره زن و بچهام نبردم. هرگز اجازه ندادم که آنها متوجه کارهایم شوند. با این پولها فقط قسط وامهای عقب افتاده، پولهایی که نزول کرده بودم و حقوق کارمندانم را پرداخت کردم. حتی یک باربرای اینکه بتوانم عیدی کارمندانم را پرداخت کنم از یک بانک سرقت کردم.اینکه همه خودروهای سرقتی پژو پرشیا بود خیلی اتفاقی بود. برای سرقت بیشتر به سراغ خودروهایی میرفتم که راننده سوئیچ را روی آن گذاشته بود. اما چند باری هم با کلیدهایی که خودم درست کرده بودم به سراغ خودروهایی که فاقد دزدگیر بود رفتم و آنها را سرقت کردم.
من دو رقم آخر پلاکها را جعل میکردم و با این کار رقم مربوط به شهر خودرو تغییر میکرد و دیگر کسی مشکوک نمیشد.بعد از انجام سرقتها آنها را چند خیابان آن طرف تر از مکانی که سرقت کرده بودم رها میکردم تا صاحبش پیدایش کند.مطمئن بودم یک روز دستم برای پلیس رو میشود .آن روز قرار بود برای قرض گرفتن پول به خانه خواهرخانمم بروم.همین که با خودروی سرقتی از پارکینگ بیرون آمدم چشمم به چند خودرو افتاد که در نزدیکی خانهامان توقف کرده بودند.مطمئن بودم پلیس هستند به همین خاطر فرارکردم.خودروی سرقتی را چند خیابان آن طرف تر رها کردم و با تاکسی تلفنی به خانه خواهرخانمم رفتم.چند ساعت بعد بود که نیروهای پلیس وارد خانه شدند و من دستگیر شدم.
همسرم روحش از این سرقتها خبرنداشت.قبلا هم گفتم من حتی یک ریال از این پولها را به خانهام نبردم و برای خانوادهام خرج نکردم.
46