آفتاب اول صبح از نورگیرهای دایره ای طاق آجری به داخل بازار می تابد. بازاریان کم کم از راه می رسند و کرکره ها را بالا میزنند. قژقژ کرکره ها سکوت حاکم بر بازار مسگرهای شیراز را می شکند. دکانداران پیشخوان های آهنی را جلو مغازه می گذارند تا اجناس پیش چشم مشتری ها باشد.
مدتی بعد، دستفروشان هم شروع می کنند به خرید و فروش کالاهایشان. برخی در کنار مغازه ها بساط می کنند و برخی دیگر در درازای بازار می گردند تا مشتری پیدا کنند. کم کم سر و کله باربرها هم پیدا می شود.یکی از باربرها گاری چهارچرخ خود را کنار گونی های پر از پتو متوقف کرده و می گوید: «الهی به امید تو...» در کنار این دکان، مغازه های فروش لباس زنانه و بچه گانه، اسباب بازی فروشی و بیش از همه مانتو فروشی به چشم می خورد. از یک صاحب مغازه سراغ بازار مسگرها را می گیرم. او می گوید: «بازار مسگرها همین جاست».
آخرین مسگر
یک ساعتی می گذرد تا اولین مغازه مسگری باز شود؛ سراسر دیوارهای دکان از مدل های مختلف ظروف مسی انباشته شده است. سینیهای قدیمی سفید شده؛ آفتابه لگنهای قدیمی، دیگ و بادیه. نه از چکش و کوبیدن ظروف مسی صدایی می آید و نه کسی دیگر برای سفید کردن ظرف و ظروف مسیاش به این بازار سر می زند. برخی ظروف که برای فروش در قفسه ها قرار گرفته اند آثار کمتری از چکش کوبی روی بدنه خود دارند اما برق میزنند. اینجا دکان حسن زندگانی است؛ او سال های درازی را به یاد میآورد. از زمانی که کودک بود و هنوز بستر بازار مسگرها خاکی بود. و در جوانی به یاد می آورد که سقف بازار فروریخت؛ تا بعد از انقلاب او و خانوادهاش نسلهاست که مسگری میکنند. او روزگار بچگی را به یاد میآورد که با پای برهنه خود را از خانه به همین دکان می رسانده است. زندگانی برای گزارشگر «خبرجنوب» تعریف می کند: «مسگرها در زمان قدیم یک طایفه بودند. همین دکان روبرویی که لباس های چینی می فروشد متعلق به پدربزرگ مادری من بود، وارثانش آن را 700 میلیون تومان فروختند. حالا صاحب مغازه می خواهد دکان را 2 میلیارد تومان بفروشد.»او ادامه می دهد: «مسگرها یکی بعد از دیگری از دنیا رفتند و بازماندگانشان هم دیگر علاقه ای به ادامه این کار نشان ندادند. پدر من نمی خواست مسگر شوم و من هم نمی خواهم پسرم وارد این کار شود. دلم نمی خواهد او هم کارش چکش زدن باشد».
این مسگر قدیمی شیراز به یاد می آورد که بازار 7 صبح باز می شد و شب ساعت 6 درهایش را می بستند و سگ ها را در آن رها می کردند. ظهرها مسگرها زیراندازی میان دکان پهن کرده و غذای ساده ای می خوردند؛ اغلب سرکه و شیره خرما. این مسگر می گوید: «این ها قصه 40 - 50 سال پیش است».
زندگانی ادامه می دهد: «به خاطر اینکه با زغال سنگ کار می کردیم سقف بازار همیشه سیاه بود روزهای پر رونقی داشتیم ولی حالا دیگر هشتمان در گرو نه مان است».
بازار شیراز در دست اصفهان و زنجان
در کنار مغازه آقای زندگانی، یک مغازه مس فروشی دیگر هم وجود دارد. در مجموع بیش از 4 - 5 مغازه را نمی توان در این محدوده دید. بسیاری از مغازه های این راسته البته دیگر خودشان مس را تولید نمی کنند بلکه از اصفهان و زنجان می آورند که هم به صرفه تر باشد و هم اگر کار فروش نرفت، کمتر زیان ببینند. اما مغازه ای که در کنار مغازه آقای زندگانی قرار گرفته و صاحب آن، رضا قانع است می گوید که او یک کارگاه دارد و دو مرد سالخورده که از دیرباز کارشان مس و مسگری بوده برایش کار تولیدی میکنند؛ او توضیح می دهد: «یک زمانی در این راسته 120 مغازه بود و هر کدام 5-6 کارگر داشتند ولی آن قدر برای مس تبلیغ منفی کردند که همه کار را گذاشتند و رفتند؛ کار زمین خورد. الان هم صنعت مسگری ایران را رنجان و اصفهان به دست گرفته اند».او ادامه می دهد: «قبلا توی کار آلومینیوم بودم که بازار زمین خورد. بعد آمدم به مس که خدا را شکر بد نبود. ولی اینجا دیگر همه در فکر این هستند که خرج خود را در بیاورند نه اینکه از مسگری سود ببرند».
این طور که معلوم است هر روز یکی از صنایع دستی فارس جایگاه خود را از دست می دهد و به جایش صنایع دستی شهرهای دیگر جایگزین می شود. مانند خاتم که شیراز خاستگاه این هنر است ولی خاتم اصفهان همه حجره های بازار وکیل و دیگر بازارهای تاریخی این شهر را پر کرده است. در این میان برخی مسئولان می گویند کم کاری از خود هنرمندان هم هست که در کار خود خلاقیت به خرج نمی دهند و دل به دریا نمی زنند. هرچه که هست، مدتهاست که دیگر صدای چکش کاری که روزی مثل ناقوس در تار و پود بافت بازار می پیچید شنیده نمی شود. نجوایی که رفته رفته در میان جولان اجناس بنجل چشم بادامیها گم شده و دیگر هیچ کس آن را نشنیده است. امیرحسین حکمتنیا کارشناس میراث فرهنگی و مدرس دانشگاه یکی از علل کم توجهی به صنعت مسگری را مناسب عمل نکردن در حوزه معرفی سوغات، نوع بسته بندی و همچنین برندسازی می داند. او افزود: «هنوز تعدادی حجره در بازار به مسگری مشغول هستند اما چنین صنعتی چطور حفظ میشود به متولیان آن
برمی گردد».
او درباره ضعف معرفی و برندسازی در فارس می گوید: «امروز وقتی یک گردشگر میپرسد سوغات شیراز چیست خاتم را به او معرفی می کنند ولی در بازار ،خاتم اصفهان جای خاتم شیراز به فروش می رود. برندسازی اصل مهمی است که باید رعایت
شود».
این طور که به نظر میرسد، بازارهای تاریخی شیراز که نماد ملیت ایرانی به شمار می روند، روز به روز بیشتر و بیشتر از روح ایرانی خود، یعنی کالایی که در همین کشور تولید شده خالی می شوند و جای آنها را محصولات خارجی می گیرد؛ به این ترتیب کارگر ایرانی بیکار می شود و برای کارگر خارجی اشتغالزایی صورت می گیرد. ولی شاید هنوز هم برای پایان دادن به این وضع دیر نباشد؛ اگر تولید کنندگان هم و غم خود را بر تولید کالاهای بیشتر و متنوع بگذارند و مصرف کنندگان هم اولویتشان خرید کالای ایرانی باشد.
46