کاش بودی و زیر سایه یک بلوط پیر و نیم سوخته دو زانویت را میان دو دست می گرفتی ، آرام آرام در خودت خم می شدی و در گرگ و میش هوای فروردین به تابستانی گرم و سوزناک می اندیشیدی ، به روزهایی که شعله های خشم ، بلوط ها را می آزرد و تو با دست خالی و با اراده ای پولادین زیر و بم های تنگه خرسی پاسارگاد را بالا و پایین می رفتی و به آتش نهیب خاموشی می زدی .
کاش بودی و به تالاب هایی که حقابه هایشان را یکجا سرکشیدند و دهانشان را با تشنگی و عطش دوختند ، نگاهی از سر مهر می انداختی و بختگان و طشک را در فوران مهرورزی سیراب می کردی .
کاش بودی و تمام قامت می ایستادی ، ظرف شکسته قانون را طوق می زدی ، پای در یک کفش می کردی و چراغ قانون را در تنگنای تاریک تنگ سرخ می افروختی و برهوت را از مهارلو می راندی ، کاش می ماندی تا محیط زیست را برای پاسداشت ارزشهایش و برای همه داشته هایش گرامی بدارند ، کاش می نشستی تا باد در گلوی بمو بیفتد و قوچ و میش و آهوان بمو ناله های خفته در گلو بیرون برانند .
افسوس که آن روز ، بی هوا میان ثانیه های که گنگ بود ، بوی کافور ، پریشان را پریشان تر و بختگان را سیاه بخت کرد ، در عزای نبودنت همه آبچلیک ها به سوگ نشستند ، ای نگاهبان سپید موی دریاچه ها و واحه ها ، براستی در جمعه ای که بوی مهر و آشتی می داد چگونه بی تو غروب را نظاره کردیم .
چگونه باشیم و ترکتازی لودرها را در بهرام بنگریم ، چگونه باشیم و میان رفت و آمدهای تند بلودوزرها لرزه را بر پیکر بهرام تاب بیاوریم ، چگونه باشیم و در غربت اندیشه های ناب تو به شهرهایی فکر کنیم که گور می پرورند .
چگونه باشیم و نظاره گر چشم هایی باشیم که عبوس و حق به جانب به گورها می نگرند ، بهرام سراسر نی ریز را بی شائبه گریسته است ، وقتی دیروز و امروز و فردا دریچه چشمهای مهربان تو را بسته یافت ، سپیدی نمکزار در بختگان به سیاهی رفت و طشک سیاهپوش جمعه ای سیاه شد.
گوزن زرد جنگل بناب چگونه ادامه زندگی را نعره زند ، ارژن چگونه ادامه یابد ، کاش مارگون یکجا فرو ریزد ، بسا که تو در افق افتخار ایستاده باشی و عظمت مارگون به تکریم تو فرو ریزد ، بسا که بهشت برای تو فرش خوشامد بگسترد ، بسا که تو ایستاده باشی و بلوط و کیالک در ماله گاله سر تعظیم فرود آورند .
ای کاش دمی میان مکثهای کوتاه تو ژرفای نبودنت را حس می کردیم ، ای کاش میان سکوت لحظه هایت دریچه ای به تکیه کلام آشنایت می گشودیم ، ای کاش باد باز هم بی هوا میان حرفهایت می پرید و از اوج گیری فلامینگوهایی نغمه سر می داد که از بستر ثانیهها بر می خیزند ، ای کاش بودی و ناله های خفه در ساعت بی تفاوتی ها را می شکستی و برای بمو همچنان پدری می کردی .
میدانی؟ هربار که بر دامنه بمو میایستم بغض های قورت داده و حرف های نگفته ات را برای خود هجی می کنم ، هر بار که سایه ات را بر مارگون معنی می کنم تنها و تنها بودنت را می ستایم ، من همصدا با هوبره ها در عطش هرمود و هم نوا با مرغابی ها در کم آبی کمجان حضورت را فریاد خواهم زد ، من سایه ات را بر سر آبچلیک ها می ستایم .
اینک به احترام واژه های فقید خواهم ایستاد ، به احترام چشم هایت خواهم گریست ، به احترام دست هایت مهربانی خواهم کرد و به احترام نگاه نگرانت بغض خواهم کرد ، من به احترام صدایت سکوت خواهم کرد و در هزار توی نبودنت تاریکی را تجربه خواهم کرد ، من مرد را باز هم در صدایت جستجو خواهم کرد .
دکتر حمزه ولوی مدیرکل حفاظت محیط زیست فارس یازدهم فروردین 96 به دلیل عارضه قلبی درگذشت.
از : نیکنام خشنودی ** انتشار دهنده: غلامرضا مالک زاده
6113 / 1876
کاش بودی و به تالاب هایی که حقابه هایشان را یکجا سرکشیدند و دهانشان را با تشنگی و عطش دوختند ، نگاهی از سر مهر می انداختی و بختگان و طشک را در فوران مهرورزی سیراب می کردی .
کاش بودی و تمام قامت می ایستادی ، ظرف شکسته قانون را طوق می زدی ، پای در یک کفش می کردی و چراغ قانون را در تنگنای تاریک تنگ سرخ می افروختی و برهوت را از مهارلو می راندی ، کاش می ماندی تا محیط زیست را برای پاسداشت ارزشهایش و برای همه داشته هایش گرامی بدارند ، کاش می نشستی تا باد در گلوی بمو بیفتد و قوچ و میش و آهوان بمو ناله های خفته در گلو بیرون برانند .
افسوس که آن روز ، بی هوا میان ثانیه های که گنگ بود ، بوی کافور ، پریشان را پریشان تر و بختگان را سیاه بخت کرد ، در عزای نبودنت همه آبچلیک ها به سوگ نشستند ، ای نگاهبان سپید موی دریاچه ها و واحه ها ، براستی در جمعه ای که بوی مهر و آشتی می داد چگونه بی تو غروب را نظاره کردیم .
چگونه باشیم و ترکتازی لودرها را در بهرام بنگریم ، چگونه باشیم و میان رفت و آمدهای تند بلودوزرها لرزه را بر پیکر بهرام تاب بیاوریم ، چگونه باشیم و در غربت اندیشه های ناب تو به شهرهایی فکر کنیم که گور می پرورند .
چگونه باشیم و نظاره گر چشم هایی باشیم که عبوس و حق به جانب به گورها می نگرند ، بهرام سراسر نی ریز را بی شائبه گریسته است ، وقتی دیروز و امروز و فردا دریچه چشمهای مهربان تو را بسته یافت ، سپیدی نمکزار در بختگان به سیاهی رفت و طشک سیاهپوش جمعه ای سیاه شد.
گوزن زرد جنگل بناب چگونه ادامه زندگی را نعره زند ، ارژن چگونه ادامه یابد ، کاش مارگون یکجا فرو ریزد ، بسا که تو در افق افتخار ایستاده باشی و عظمت مارگون به تکریم تو فرو ریزد ، بسا که بهشت برای تو فرش خوشامد بگسترد ، بسا که تو ایستاده باشی و بلوط و کیالک در ماله گاله سر تعظیم فرود آورند .
ای کاش دمی میان مکثهای کوتاه تو ژرفای نبودنت را حس می کردیم ، ای کاش میان سکوت لحظه هایت دریچه ای به تکیه کلام آشنایت می گشودیم ، ای کاش باد باز هم بی هوا میان حرفهایت می پرید و از اوج گیری فلامینگوهایی نغمه سر می داد که از بستر ثانیهها بر می خیزند ، ای کاش بودی و ناله های خفه در ساعت بی تفاوتی ها را می شکستی و برای بمو همچنان پدری می کردی .
میدانی؟ هربار که بر دامنه بمو میایستم بغض های قورت داده و حرف های نگفته ات را برای خود هجی می کنم ، هر بار که سایه ات را بر مارگون معنی می کنم تنها و تنها بودنت را می ستایم ، من همصدا با هوبره ها در عطش هرمود و هم نوا با مرغابی ها در کم آبی کمجان حضورت را فریاد خواهم زد ، من سایه ات را بر سر آبچلیک ها می ستایم .
اینک به احترام واژه های فقید خواهم ایستاد ، به احترام چشم هایت خواهم گریست ، به احترام دست هایت مهربانی خواهم کرد و به احترام نگاه نگرانت بغض خواهم کرد ، من به احترام صدایت سکوت خواهم کرد و در هزار توی نبودنت تاریکی را تجربه خواهم کرد ، من مرد را باز هم در صدایت جستجو خواهم کرد .
دکتر حمزه ولوی مدیرکل حفاظت محیط زیست فارس یازدهم فروردین 96 به دلیل عارضه قلبی درگذشت.
از : نیکنام خشنودی ** انتشار دهنده: غلامرضا مالک زاده
6113 / 1876
کپی شد