اولین روز حضور در مدرسه جدید بود، پایه دوم دبیرستان و ما ۲۸ نفر بودیم؛ همهمان پس از دو مرحله آزمون در مدرسه پذیرفته شده بودیم. دبیرستان ما فقط پذیرای دانشآموزان رشته ادبیات و علوم انسانی بود.
همیشه رفتن به مدرسه و مقطع جدید و بهویژه تجربه روزها و ساعتهای نخست دشوارترین است. در آن ساعات و روزهای اول، همه در پی آن بودند که بدانند بغل دستیشان چه نمرهای در آزمون ورودی گرفته است.
سنگینی جو رقابتجویانه و تلاش برای نشاندادن تواناییها از برخوردهای ابتدایی خودنمایی میکرد.
ما ۲۸ نفر در کلاس جایگیر شدیم، گه گاه لبخندهایی رد و بدل میکردیم؛ اما نگران هم بودیم از اینکه اولین معلم کیست و سالمان چگونه رقم خواهد خورد.
درسی از یک رباعی برای همه عمر
در کلاس، بیهوا باز شد: معلمی با لباس سبز کمرنگ و مقنعهای رنگی مانند کودکی که دوست دارد شادمانی خود را به اعضای مضطرب خانوادهاش ببخشد، وارد کلاس شد. همه ساکت بودیم، متعجب و هیجانزده.
او با صدایی بسیار رسا گفت: گر مرد رهی میان خون باید رفت/ وز پای فتاده سرنگون باید رفت/ تو پای به راه در نه و هیچ مپرس/ خود راه بگویدت که چون باید رفت.
این بهترین آغاز برای راهی بود که بسیاری از اطرافیان آن را درست نمیدانستند، انتخاب رشتهای که در آن زمان، کمتر دانشآموز مستعدی حاضر بود به آن روی آورد و نیاز به آمادگی روانی بسیاری داشت تا در مقابل تمسخرهایی که تا پایان دوران تحصیل با آنها مواجه بود، کنار بیاید. این رباعی را هیچکس فراموش نکرد.
۱۵ سال بعد است. در آستانه روز معلم، وقتی کرونا مدارس را تعطیل کرده و از آیین حضوری گرامیداشت معلم هم خبری نیست، فهرستی از نامهای معلمان نمونه را برای ایرنا ارسال کردند، کنجکاوانه، به امید اینکه نامی آشنا در آن میان باشد، فهرست را برانداز کردم و در آن میان یک اسم را خوب شناختم؛ او همان شهلا رستمی، دبیر درسهای تاریخ ادبیات و ادبیات عمومیمان بود. معلمی که نه با یک رباعی از عطار که با درسی بزرگ وارد کلاس شده بود.
او هماکنون در سیامین سال تدریسش برای چندمین بار به عنوان معلم نمونه شناخته شده بود. شمارهاش را از فهرست برداشتم و با او تماس گرفتم و مطمئن بودم که هرگز کلاسمان و نامهایمان را فراموش نکرده است.
خانم رستمی همان روز اول، تکتکمان را به نام خوانده بود،به اسم کوچک و نه فامیل؛ برای ما شگفت آور بود که معلمی در همان ساعات نخست بیآنکه دانشآموزی برایش خاص و ویژه باشد، اسم او را بخواند و به خاطر بسپارد.
وقتی تلفن را جواب داد با همان لحنی که ۱۵ سال پیش داشت، سخن گفت، احوالپرسی کرد و از اینکه میشنید برای چه تماس گرفتهام، خوشحال شده بود، چون فهمیده بود یکی دیگر از دانشآموزانش هم موفق به کاری شده که دلش میخواست همیشه انجام دهد.
از او درباره سالهای تدریس در دبیرستان فرهنگ پرسیدم، همان سالها که ما شاگردانش بودیم، خانم رستمی گفت: حضور در این دبیرستان در کنار کادر بسیار توانمندی که در آن زمان مدیریت را در دست داشت و دانشآموزانی که همگی از سر شوق و علاقه و نه اجبار و ناچاری به رشته علوم انسانی رویآورده بودند، باعث شد بتوانم همه مسائلی را که در ذهنم بهصورت پراکنده وجود داشت در قالب های خاص خود بریزم.
او ادامه داد: آن دانشآموزان میتوانستند در رشتههای دیگر هم موفق باشند؛ ولی ترجیح داده بودند به دریای زبان و ادبیات فارسی وارد شوند و این باعث میشد ذهن و زبانمان با هم، همسو باشد.
تدریس برای خودسازی
آموزگار نمونه استان فارس از سالهای تدریسش با عنوان سالهای خودسازی یاد کرد و گفت: همیشه تلاش میکردم پیش از آنکه دانشآموزان از من بخواهند، خودم را بهروز نگاه دارم و اطلاعات و هوشیاریام را افزایش دهم تا بتوانم پاسخگوی پرسشهایشان باشم. حضور در میان دانشآموزان علاقهمند و نیز کادر مدرسه تاثیر بسیار خوبی بر شکلگیری شاکله معلمی و تدریسم گذاشت و سبب شد بعدها به خودم اجازه دهم در دانشگاه نیز با قدرت تمام درس دهم.
خانم رستمی در همان سالها که ما دانشآموزانش بودیم، مشغول تحصیل در دانشگاه و کسب مدرک کارشناسی ارشد بود، برای دفاعش هم به ما شیرینی داد و بعدها مدرک دکترایش را نیز گرفت؛ از همین رو گویی ما همیشه با هم درس میخواندیم و موفقیتهایمان را باهم شریک بودیم؛ همین موضوع هم بود که درک متقابل را آسانتر میکرد.
عضو گروه زبان و ادبیات فارسی استان فارس درباره آن روزها چنین توضیح داد: خیلی زود ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم و از همین رو نتوانستم با آن سرعتی که میخواهم مدارکم را بگیرم؛ بنابراین در آزمون جذب معلمی شرکت کردم و نفر اول استان شدم و خیلی سریع به خاطر حساسیتها و دقت نظرهایی که داشتم، به مرکز استان منتقل شدم.
خانم رستمی با اشاره به ادامه تحصیل در دوران تدریس، از نگارش و تالیف چندین جلد کتاب و مقاله نیز یاد کرد، او بارها در انتخاب برترین الگوهای تدریس نیز حائز مقام شد.
او تاریخ ادبیات را به یکی از درسهای شیرینمان بدل کرد، کمتر کسی بود که با حفظیات و حجم بسیار کتاب مشکل داشت. خانم رستمی برای به یاد ماندن تمام آثار و کتابهایی با نامهای عجیب، راهحلی به ما میداد، راهکاری که حتی در دوران تحصیل در دانشگاه نیز بسیار کارا بود. او ما را در همهچیز سهیم میکرد، مثلا اگر فیلم خوبی روی پرده سینما بود، یک روز کلاس را تعطیل میکرد و ما را به سینما دعوت میکرد و یا اگر خوب درس میخواندیم، ما را به باغ ارم که درست در پایین کوی مدرسهمان قرار داشت، میبرد یا کتابهای خوبی برای کتابخانه بزرگ مدرسهمان میخرید و تشویقمان میکرد آنها را بخوانیم؛ تازه، آن رباعیخوانیهای پرشور اول کلاسها که بعدها شاهنامهخوانی هم به آن اضافه شد، تا آخرین روزها برقرار بود.
این دبیر نمونه استان فارس با گذشت ۳۰ سال از نخستین تدریسش، خود را خوشهچین هر خرمن دانست و گفت: سعی میکردم بتوانم برای خود دانشنامهای جمعآوری کنم تا هم معلم خود و هم معلم دانشآموزانم باشم؛ افزون بر این، عاشق شاگردانم بودم و هستم و آنها را همچون فرزندانم میدانم؛ از همین رو از آغاز به شدت تلاش میکردم همان اندازه که خودم با دقت تمام مطالب را یاد میگیرم، با هم دقت آنها را به بچهها انتقال دهم.
معلمی در خون و فرهنگ ما بود
او درباره چرایی این همه علاقه به تدریس و معلمی گفت: بعضی چیزها باید در خون آدم باشد. پدرم و نسلاندرنسل خانوادهام فرهنگی بودند، او بسیار به تدریس علاقه داشت و عاشق درس دادن بود و حتی امروز نیز که بازنشسته است، آموزش را رها نکرده؛ ولو به اندازه این باشد که فرزندانش را دور هم جمع کند و مطلبی را که تازه یاد گرفته و قابل طرح میداند در جلسات خانوادگی عنوان کند.
خانم رستمی ادامه داد: علاقه خاص و حوصله فراوانی که به تدریس داشتم هم، مزید بر علت شد. در تمام دوران تحصیلم از مقطع ابتدایی تا زمان دانشگاه همیشه با دقت، ریزبینی و نکتهسنجی درس میخواندم و سعی میکردم زیر و بم تمام مطالب را بفهمم، یاد بگیرم و به دیگران نیز منتقل کنم.
بهمنبیگی الگویی برای همه آموزگاران
در آن سالهایی که در دبیرستان درس میخواندیم، چندین بار استاد محمد بهمنبیگی (۲۱بهمن ۱۲۹۸- ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹) پدر تعلیم و تربیت عشایری به مدرسه ما آمد. ما کتابهایش را از پیش میخواندیم و او در جلساتی، درباره کتابهایش، درسخواندن و روش زندگی با ما سخن میگفت. حضور بهمنبیگی در آن سالها، برای ما مغتنم بود زیرا میتوان گفت آخرین نسلی بودیم که بیواسطه او را درک میکردیم.
تاثیر بهمنبیگی بر معلمان نیز دیده میشد، چه در احترامی که به او میگذاشتند و چه در منشی که در آموزش پیش گرفته بودند.
معلم ادبیات ما هم خود، از ایل قشقایی برخاسته بود و در پاسخ به اهمیت تاثیرپذیری از او گفت: بهمنبیگی تنها متعلق به ایل قشقایی نبود، او در تمام ایران میگشت و به تمام عشایر و صاحبان خردهزبانها سر میزد و هرکجا که پا میگذاشت، تعلیم و تربیت را چنان متحول میکرد که ناچار، جهان به قدرت او در علمآموزی اعتراف کرد و جایزه یونسکو را برای ترویج سوادآموزی به او تقدیم داشت.
خانم رستمی افزود: پدرم از بازرسان استاد بهمنبیگی بود و از همین رو، همیشه اسم او در خانواده و فرهنگ ما ساری و جاری بود. بسیاری از آموزشهای او در وجود ما نهادینه شده بود و مهمترین چیزی که از او آموختیم همت و پشتکار و خستگیناپذیری بود.
او گفت: علاوه بر اینکه پدرم نمونه بارز، الگو و سرمشقی برای من بود، بهمنبیگی به عنوان یک الگوی بزرگ و فرامرزی و فرازبانی در ذهن و زبان ما همیشه زنده است. او بارها مرا مورد ملاطفت قرار داده بود و اینکه میگفت به پیشرفتم افتخار میکند در زندگیام بسیار تاثیر گذاشت و باعث شد تلاش کنم همانگونه که او با تلاش و حمیت در جهان با عنوان چهره فرهنگی شناخته میشود، عملکردی راضیکننده از خود به جای بگذارم.
این معلم ، تنها یک چیز را یادآور شد و گفت: تنها عشق و شوقم تدریس است، فقط زمانی از زندگی لذت می برم و شاید سختیها و مشکلاتم را فراموش میکنم که با دانشآموزان و دانشجویان در حوزه تعلیم و تربیت مشغول هستم.
۱۲ اردیبهشتماه مصادف با سالروز شهادت استاد شهید مطهری به نام روز معلم نامگذاری شده است.