شرم تیره بیداد تعصب در سیاهی الوارهای سوخته پیدا بود و دیوار، تنها محرم بانویی که هنوز سرشک داغ پدر از دیده برنگرفته ،تیزی پنجههای قدرت پیکره نحیفش را زخمی و بی رمق کرده بود.
اکنون آخرین نگاه لرزان خود را از پشت پرده مه آلود رنجها بر چهره غمبار همسرش میدوخت و دستهای کوچک دخترانش را به دست او می سپرد تا آسوده خاطر شکیب تنگ حیات را در هم شکند و مرغ روح را از قفس حقارت خاکدان برهاند.
زندگی کوتاه او که به روایت تاریخ بیش از هجده بهار به یادگار نیست ، در سال پنجم بعثت آغاز و در اندک زمانی پس از غروب زود هنگام خورشید رسالت، فروغ ستاره حیات او نیز در مدار دوار فلک به خاموشی گرایید و رخساره مهگون در محاق خاک نهان کرد.
ریحانهای که در کویر تفتان شعب ابوطالب ،قدمهای کودکی بر مغیلان تعصب نهاد تا لبخند شیرین کودکانه اش مرهمی بر رنجهای عظیمی باشد که جان مادرش خدیجه را می سود و مهر فرزندی اش،بارقههای امیدی برای پدر تا در سایه سار مهر فرزند، زخم های برآمده از تیزی برّان جهالت عرب را با شکیب صبر تاب آورد.
افسوس که طوفان بلاخیز روزگار،سایه طوبای مادر را از سرش بر گرفت و شاهین مرگ دامان مهربان او را از دستش ربود، تا با وجود خردسالی ، در هجوم توفنده طعنه های جاهلی،ام ابیهای پدر شود ،مغیلان تعنت بردگان قدرت ، از پای پدر بیرون کشد و با گیسوی محبت ،غبار خستگی از ردای او بزداید.نان مودت به کام پدر نهد و بار ملالت از دوش او برگیرد.
قافله کوچک مسلمانان پس از هجرت رسول خدا به مدینه، با سرزمین وحی وداع می گفت.صلابت قدمهای ایمان،سکوت صحرای مکه را می شکست. ساربان پیر درفش توحید بر دوش و تکبیرهای بندگی بر لب ، پیادگان خسته را توان میداد، فاطمه (س) در کجاوه تقدیر ، برهوت تعصب پشت سر می گذاشت و در هوای دیدار پدر، پای لنگ زمان را با ذکر تسبیح، مرهم نسیان می نهاد.
سعید نیاکوثری نویسنده و پژوهشگرروزگاری دشوارتر از کودکی فاطمه ،چشم انتظار او در مدینه بود ، دشواری های رسالت پدر، جنگها و سریه ها،غزوه ها و هجوه ها ، بدرها و حنین ها ، خندق ها و خیبرها ،موته ها و تبوکها ، و از آن مهمتر جهاد اکبر که تا سال یازدهم هجرت،قدرت اسلام را از یک اجتماع کوچک قبیله ای به امتی فرامرزهای جغرافیایی تبدیل نمود .
هر چند گاه و بی گاه افعی نفاق، نیش زهرآلود بر پیکره اسلام وارد می کرد و دستهای تعصب ،تیشه های کینه بر قامت نهال دین میزد. اما ریشه های توحید از سرچشمه فطرتهای بیدار سیراب و درخت ایمان در تابش انوار خرد، تنومند تر می شد، علی (ع) در میانه میدان بود و فاطمه (س) سنگربان ، نخلهای ایمان با خون سرخ مسلمانان ،قامت می افراشت و قله های نخوت بیداد جائران ،فرو میریخت.
آخرین آیات وحی ، آخرین خطبه های پیامبر(ص)، حجه الوداع و اینک فروغ ابدیت(ص) در بستر بیماری است و فاطمه چشم در چشم پدر، غمگنانه مثنوی فراق میسراید و قصیده جدایی می خواند ، همهمه فتنه ها بر میخیزد و صدای آشوب ستوران سرکش قدرت، کوچه های مدینه را در وهم وحشت انگیزی فرو میبرد.
فاصله بیست و سه سال زمان از اولین آوای وحی در خلوت حرا تا آخرین زمزمه های توحید و شهادت به یکتایی خدا ، گرد یتیمی بر چهره بانوی اسلام نشسته است.اما سقیفه شاهد سخیف ترین واقعه است ، پیمانهایی که در غدیر بسته شد و چه زود در بنی ساعده شکست.
بیعتها به باد نسیان رفت و تهمت ها بر زبان خسان نشست ، دوال اسارت بر دست و پای علی(ع) زدند و شلاق بیداد بر قامت زهرا(س) ، خطبه فدکیه آخرین یادگار تنها دختر نبی اکرم است که شرم را بر پیشانی دیوارها نشاند اما گوشهای بسته را امکان شنیدن نبود و عقلها از دست رفته را فرصت تعقل ، افسوس که دیوارهای تعصب، سدهای طمع و شکوه فریبای مسند،فراتر از آن بود که احتجاجهای بسیار فاطمه (س) شنیده شود و چشم های بصیرت شان،کم فروغ تر از آنکه پرتو درخشان کوثر و تطهیر و نور و مودت ،کحل البصرشان گردد و اسباب تامل شان شود.
یاس کبود عصمت،در میان بلوای مدینه ،با پهلویی شکسته و صورت سیلی خورده، سر به بالین آرامش ابدی نهاد، اکنون قرنها از آن شب جانسوز می گذرد ، صحنه تاریخ پر از تکرار آمد و رفت قدرت های پوشالی است که گاه همچون بنی امیه، به نام دین، برنده ترین شمشیرها را برای قتال با خدا بستند و گاه چون قداران قدرت،تازیانه های وحشیانه بر پیکر نسلها فرو آوردند.
اکنون تاریخ همان تکرار دیروزهاست ، علی (ع) تنها در میانه میدان نبرد است ، باید که میثم ها بیایند، عمارها شمشیر از نیام برکشند ، مالک اشترها ،ابوذرها و کمیل ها ،قدم به میدان نهند و شیر زنان مسلمان ،شاگردان مکتب عصمت و دانش آموختگان شریعه شرافت باید که جامه تقوا از بدیل شبهات پیراسته دارند و پرچمدار راستین کاروان عفت علوی و طهارت زهرایی (س) باشند.
به قلم : سعید نیاکوثری نویسنده و پژوهشگر