در این نوشتار به قلم سمیه رعیتی آمده است: خانواده به عنوان گروه بنیادین جامعه و محیط طبیعی رشد و رفاه کلیه اعضای آن و به ویژه کودکان باید از حمایت و مساعدت لازم برخوردار باشد وکودک نیز برای رشد کامل و هماهنگ شخصیت خود باید در محیط و فضایی مملو از خوشبختی، محبت و تفاهم رشد کند و برای زندگی فردی در اجتماع آمادگی کامل پیدا کند.
اما متأسفانه با افزایش ناملایمات اقتصادی و کاهش سطح درآمدها و رفاه نسبی خانواده ها این روزها؛ خیابانهای شهرها، نصیب کودکان کوچکی شده است که با قرمز شدن چراغ راهنما، دوان دوان به سمت ماشین های مدل بالایی می دوند که سرنشینانش در گرمای مطبوع ماشین به نوای دلنواز موسیقی گوش می دهند.
کودکانی که با ناخن های بلند و دست های کوچک خود نرگس های چون خورشید، پاکی مریم و تپش متلاطم زندگی را با رزهای قرمزشان می فروشند.
این روزها؛ خطهای اتوبوس شاهد پسران لواشک فروش کوچکی است که پابرهنه، دمپایی های بزرگتر از پای خود را بر روی سنگفرش ها می کشند. کودکانی که توسط افراد ناشناسی ساماندهی می شوند.
این روزها؛ سهم برخی کودکان شهرها، کار در کارگاه های جوشکاری، ماندن در کارگاه های خیاطی و سبزی پا ک کنی است.
روزهایی که خاطرهایش در بزرگسالی طعم خاله بازی، فوتبال و نشستن روی نیمکت های کلاس درس نیست؛ بلکه چون زخمی کهنه، کودکی جامعه گریز، قربانی و مجرم را به تصویر می کشد.
بچه های کار، ساعت دوازده ظهرهر روز با نگاهی پرحسرت به بچه مدرسه ای ها نگاه می کنند و در تمام طول زندگی خود و سرنوشتشان را به خاطر آن چه ندارند ملامت می کنند؛ این کودکان مرتکب هیچ جرمی نشده اند اما هر کدام علی رغم هوش و استعدادی که دارند به یک جرم از تحصیل محرومند.
گاهی واکس می زنند، گاهی شاگردی و زیردست بودن در مغازه را تجریه می کنند و گاهی با دوختن نگاه ملتمسانه شان به رهگذران درآمد کسب می کنند.
بسیاری از این کودکان کار، سرپرست خانواده هستند یا در بعضی خانواده ها، به خاطر فشار اقتصادی، فقر و کمک به خانواده مجبور به کار هستند در نتیجه حذف کار از زندگی آنها معنایی ندارد و باید به هر شکل ممکن که شده به کسب درآمد بپردازند
به همین خاطر گاه برای فروش یک کالای ارزان قیمت تمام غرور خود را زیر پا می گذارند و با التماس کالای خود را به فروش می رسانند.
کودکان کار وخیابان با دیدن همسن و سالان خود که به مدرسه می روند و در رفاه و آرامش با خانواده زندگی می کنند با جامعه تناقض پیدا می کند و از خود می پرسد، چرا باید در سرما و گرما برای فروش کالایش ناز مردم را بخرد.
به همین خاطر بیشتر این کودکان در آینده شخصیتی ضداجتماعی پیدا می کنند و در نتیجه سبب ناهنجاری در بزرگسالی آنها می شود و تنها نتیجه این اتفاق برای کودکان کار کودکی هایی است که به یغما رفته است.
منبع : روزنامه سبحان
6113
اما متأسفانه با افزایش ناملایمات اقتصادی و کاهش سطح درآمدها و رفاه نسبی خانواده ها این روزها؛ خیابانهای شهرها، نصیب کودکان کوچکی شده است که با قرمز شدن چراغ راهنما، دوان دوان به سمت ماشین های مدل بالایی می دوند که سرنشینانش در گرمای مطبوع ماشین به نوای دلنواز موسیقی گوش می دهند.
کودکانی که با ناخن های بلند و دست های کوچک خود نرگس های چون خورشید، پاکی مریم و تپش متلاطم زندگی را با رزهای قرمزشان می فروشند.
این روزها؛ خطهای اتوبوس شاهد پسران لواشک فروش کوچکی است که پابرهنه، دمپایی های بزرگتر از پای خود را بر روی سنگفرش ها می کشند. کودکانی که توسط افراد ناشناسی ساماندهی می شوند.
این روزها؛ سهم برخی کودکان شهرها، کار در کارگاه های جوشکاری، ماندن در کارگاه های خیاطی و سبزی پا ک کنی است.
روزهایی که خاطرهایش در بزرگسالی طعم خاله بازی، فوتبال و نشستن روی نیمکت های کلاس درس نیست؛ بلکه چون زخمی کهنه، کودکی جامعه گریز، قربانی و مجرم را به تصویر می کشد.
بچه های کار، ساعت دوازده ظهرهر روز با نگاهی پرحسرت به بچه مدرسه ای ها نگاه می کنند و در تمام طول زندگی خود و سرنوشتشان را به خاطر آن چه ندارند ملامت می کنند؛ این کودکان مرتکب هیچ جرمی نشده اند اما هر کدام علی رغم هوش و استعدادی که دارند به یک جرم از تحصیل محرومند.
گاهی واکس می زنند، گاهی شاگردی و زیردست بودن در مغازه را تجریه می کنند و گاهی با دوختن نگاه ملتمسانه شان به رهگذران درآمد کسب می کنند.
بسیاری از این کودکان کار، سرپرست خانواده هستند یا در بعضی خانواده ها، به خاطر فشار اقتصادی، فقر و کمک به خانواده مجبور به کار هستند در نتیجه حذف کار از زندگی آنها معنایی ندارد و باید به هر شکل ممکن که شده به کسب درآمد بپردازند
به همین خاطر گاه برای فروش یک کالای ارزان قیمت تمام غرور خود را زیر پا می گذارند و با التماس کالای خود را به فروش می رسانند.
کودکان کار وخیابان با دیدن همسن و سالان خود که به مدرسه می روند و در رفاه و آرامش با خانواده زندگی می کنند با جامعه تناقض پیدا می کند و از خود می پرسد، چرا باید در سرما و گرما برای فروش کالایش ناز مردم را بخرد.
به همین خاطر بیشتر این کودکان در آینده شخصیتی ضداجتماعی پیدا می کنند و در نتیجه سبب ناهنجاری در بزرگسالی آنها می شود و تنها نتیجه این اتفاق برای کودکان کار کودکی هایی است که به یغما رفته است.
منبع : روزنامه سبحان
6113
کپی شد