در این یادداشت به قلم حمید مقدس فرد آمده است: تجمل شدن کتاب، این یک فاجعه فرهنگی است و بخش مهمترش این است: کتاب سالهاست یک کالای لوکس شده که تفاوتش باکالاهای لوکس دیگر این است که کسی درهوای داشتنش نیست و هرروز ازشمار مصرف کننده هایش کم می شود.
تفاوتها در این است که کسی برای کتاب درصف نمی ایستد، چون کسی کتاب نمی خواند. آنها که کتاب می خوانند آنقدرکم شمارند که به حساب نمی آیند.
با گران شدن کاغذ و کاهش عنوان و تیراژ کتاب، اینها هم درحال ناپدید شدن هستند. آنها که می مانند به یک طبقه متفاوت در دو لایه تبدیل می شوند. یک لایه پولدار که کتاب ها برایشان ترکیبی از دکور و وقت گذرانی و رعایت عادت است. لایه بی پول ها هم از هر 10 یا صد عنوان، یکی را باهزار زحمت و زدن ازخرج های دیگر که یعنی با تحمل هزینه محرومیت می خرند و کتاب برایشان چیزی بیشتر از کتاب است.
تفاوت این دسته، فقیرانه است ولی تفاوت دسته اول، سرمایه دارانه است که هم می توانند کتاب بخرند و هم هر چیز دیگر را در قیمتی بیشتر از سقف بازار. آنها در همین جا هم با گروه پرشماری رو دررویند که بسیاری کالاهای اساسی برایشان لوکس و تجملی شده و هزینه محرومیت را برای آنها، تحمل می کنند.
اینان نسبت به کتابخوان ها در اکثریت عددی و پولی اند و نسبت به اشراف دسته اول در اقلیت پولی و اکثریت عددی. در فضایی که روابط این سه دسته فراهم آورده کمبود کتاب ( و کتابخوانی) کسی را نمی ترساند ولی کمبود کالاهای اساسی برای همه یک کابوس است. توانایی خرید آن کالاها می تواند یک نماد رفاه و نشانه قدرت خرید به حساب بیاید ولی کتاب چنین شانسی ندارد.
این تفاوت، ویژگی ها و مختصات یک اقتصاد معیشتی را بازنمایی می کند که همه فضای یک جامعه زیستی و بیولوژیک را باز می تاباند. خیلی طبیعی است که دراینجا هیچ نیازی به کتاب حس نشود. چون کتابها و نویسندگانشان بخشی از فرایند حل مشکلهای روزمره مانند کمبود و یا گرانی مرغ وگوشت و برنج نیستند.
کلید حل این مشکل دردست ستاد تنظیم بازار یا فروشندگان کلان است که آنها هم هیچ نسبتی با کتاب ندارند و چه بسا درهمه عمرشان یک کتاب هم نخوانده اند.
اینکه مصرف کنندگان و عرضه کنندگان کالاهای اساسی؛ یا همان کالاهای خوراکی و روزانه، هیچ نسبتی با فرهنگ ندارند یا نسبت وروابطشان با آن ، مبهم و تعریف نشده است ازنشانه های همان اشرافیت غذایی است که همه ویژگی های جامعه قطبی شده با دو سوی بسیارسیر و بسیار گرسنه رادر خود جذب کرده است. چون هماهنگی میان جهان فیزیکی ( که تقریبا همان جهان اقتصادی پولی است ) و جهان اجتماعی و جهان روانی از دست رفته. و در نتیجه کسانی هم که دغدغه نان ندارند به دنبال دغدغه های دیگر و ازجمله دغدغه های فرهنگی برای پاسخگویی به نیازهای اجتماعی و شخصیت، نمی روند. چون این نیازها برای جامعه زیستی تعریف نشده و اقتصاد معیشتی هم ردیفی برای آنها ندارد. هزینه محرومیت هم ندارند. یعنی محروم ماندن فرهنگی و شکوفانشدن شخصیت و نابالغ ماندن اجتماعی و عاطفی، زیان به حساب نمی آید.
در اینجا توانایی مالی، مهمترین مزیت است و توانایی شخصیت و شکوفایی آن، اصلا مطرح نیست. توانایی مالی و قدرت خریدناشی ازآن بسیار تعیین کننده است . بخصوص ، رضایت شغلی راباعث می شود که آن هم به یک کالای اشرافی تبدیل شده و معیارش هم فقط دراندازه قدرت خریدی است که برای کالاهای اساسی ایجاد می کند.
درپایان این خود قدرت خرید است که به یک کالای تجملی واشرافی تبدیل می شود و این یعنی تجمل شدن خود تجمل که با قدرت خرید نسبت مستقیم و بااندازه کتاب خوانی نسبت معکوس دارد.
منبع: روزنامه افسانه
2027
تفاوتها در این است که کسی برای کتاب درصف نمی ایستد، چون کسی کتاب نمی خواند. آنها که کتاب می خوانند آنقدرکم شمارند که به حساب نمی آیند.
با گران شدن کاغذ و کاهش عنوان و تیراژ کتاب، اینها هم درحال ناپدید شدن هستند. آنها که می مانند به یک طبقه متفاوت در دو لایه تبدیل می شوند. یک لایه پولدار که کتاب ها برایشان ترکیبی از دکور و وقت گذرانی و رعایت عادت است. لایه بی پول ها هم از هر 10 یا صد عنوان، یکی را باهزار زحمت و زدن ازخرج های دیگر که یعنی با تحمل هزینه محرومیت می خرند و کتاب برایشان چیزی بیشتر از کتاب است.
تفاوت این دسته، فقیرانه است ولی تفاوت دسته اول، سرمایه دارانه است که هم می توانند کتاب بخرند و هم هر چیز دیگر را در قیمتی بیشتر از سقف بازار. آنها در همین جا هم با گروه پرشماری رو دررویند که بسیاری کالاهای اساسی برایشان لوکس و تجملی شده و هزینه محرومیت را برای آنها، تحمل می کنند.
اینان نسبت به کتابخوان ها در اکثریت عددی و پولی اند و نسبت به اشراف دسته اول در اقلیت پولی و اکثریت عددی. در فضایی که روابط این سه دسته فراهم آورده کمبود کتاب ( و کتابخوانی) کسی را نمی ترساند ولی کمبود کالاهای اساسی برای همه یک کابوس است. توانایی خرید آن کالاها می تواند یک نماد رفاه و نشانه قدرت خرید به حساب بیاید ولی کتاب چنین شانسی ندارد.
این تفاوت، ویژگی ها و مختصات یک اقتصاد معیشتی را بازنمایی می کند که همه فضای یک جامعه زیستی و بیولوژیک را باز می تاباند. خیلی طبیعی است که دراینجا هیچ نیازی به کتاب حس نشود. چون کتابها و نویسندگانشان بخشی از فرایند حل مشکلهای روزمره مانند کمبود و یا گرانی مرغ وگوشت و برنج نیستند.
کلید حل این مشکل دردست ستاد تنظیم بازار یا فروشندگان کلان است که آنها هم هیچ نسبتی با کتاب ندارند و چه بسا درهمه عمرشان یک کتاب هم نخوانده اند.
اینکه مصرف کنندگان و عرضه کنندگان کالاهای اساسی؛ یا همان کالاهای خوراکی و روزانه، هیچ نسبتی با فرهنگ ندارند یا نسبت وروابطشان با آن ، مبهم و تعریف نشده است ازنشانه های همان اشرافیت غذایی است که همه ویژگی های جامعه قطبی شده با دو سوی بسیارسیر و بسیار گرسنه رادر خود جذب کرده است. چون هماهنگی میان جهان فیزیکی ( که تقریبا همان جهان اقتصادی پولی است ) و جهان اجتماعی و جهان روانی از دست رفته. و در نتیجه کسانی هم که دغدغه نان ندارند به دنبال دغدغه های دیگر و ازجمله دغدغه های فرهنگی برای پاسخگویی به نیازهای اجتماعی و شخصیت، نمی روند. چون این نیازها برای جامعه زیستی تعریف نشده و اقتصاد معیشتی هم ردیفی برای آنها ندارد. هزینه محرومیت هم ندارند. یعنی محروم ماندن فرهنگی و شکوفانشدن شخصیت و نابالغ ماندن اجتماعی و عاطفی، زیان به حساب نمی آید.
در اینجا توانایی مالی، مهمترین مزیت است و توانایی شخصیت و شکوفایی آن، اصلا مطرح نیست. توانایی مالی و قدرت خریدناشی ازآن بسیار تعیین کننده است . بخصوص ، رضایت شغلی راباعث می شود که آن هم به یک کالای اشرافی تبدیل شده و معیارش هم فقط دراندازه قدرت خریدی است که برای کالاهای اساسی ایجاد می کند.
درپایان این خود قدرت خرید است که به یک کالای تجملی واشرافی تبدیل می شود و این یعنی تجمل شدن خود تجمل که با قدرت خرید نسبت مستقیم و بااندازه کتاب خوانی نسبت معکوس دارد.
منبع: روزنامه افسانه
2027
کپی شد