محمد بهمن بیگی بنیان گذار تعلیم و تربیت عشایری، کسی است که سالها برای ایجاد عدالت در میان عشایر تلاش کرد.اوبا هموار کردن مسیر آموزش عشایر، زنان و مردان را از بیسوادی رهانید، رسوم نادرست عشایر را اصلاح کرد و ازجمله جایگاه زنان را ارتقا بخشید.
** همه چیز برای عشایر
او پایه گذار نخستین مدرسه عشایری، راهنمایی و دبیرستان عشایری،دانشسرای عشایری، مرکز آموزش فنی و حرفهای و مهارتی عشایری، ورزشگاه عشایری، مرکز تربیت روستاپزشک و دامپزشک عشایری و تربیت راهنمایان عشایری بود.
محمد بهمن بیگی سال 1298 زاده شد و در سال 1389 درگذشت. او از تیره بهمن بیگلو و از طایفه عمله قشقایی بود، به گفته خودش نخستین کودک قشقایی بود که در کلاس ابتدایی شاگرد اول شد و پس از پایان دوره دبیرستان به دانشکده حقوق دانشگاه تهران وارد شد.
** خانه موزه
بیش از هشت سال از درگذشت بهمن بیگی میگذرد، نام او روی زنگ خانهای در خیابان شاهد شیراز نگاشته شده است.
خانه در پیچ و خم کوچه باغهاست، باغی بی برگ در روزهای تازه به زمستان رسیده شیراز، منظره روبه رویی خانه است. خانه ای که حالا یار بهمنبیگی، سکینه کیانی در آن ساکن است.
عصر روزی در ابتدای زمستان، به خانه او رفتیم. حیاطی نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک با باغچهای زمستان دیده. از چند پله بالا رفتیم. سکینه کیانی با گشاده رویی برای استقبال دم در آمده بود. خانه یا شاید بهتر بتوان گفت خانه موزه بهمنبیگی، پر از قابهای عکس از سالهای بسیار دور تا همین روزهاست. میزی که شبیه پیشخوان است دم در گذاشته شده و لوحهای تقدیر و عکس اعضای خانواده بر آن است.
تابلو فرشهای بزرگی که نقش بافته بهمن بیگی و سکینه کیانی بر آن است هر یک یادگاری از قومی و تیرهای و طایفهای از عشایر است و در گوشه گوشه خانه دیده میشود. فرشها دستباف است. کیانی میگوید اینها همه از پشم گوسفندان خودمان بافته شده است.
مبلمان به شیوهای سنتی، با طرحهای عشایری چیده شده است و طرح گل میزها نقشهای قالی و گلیم عشایری است.
معلوم است که در این خانه مهمان زیاد رفت و آمد میکند، همه چیز برای پذیرایی از مهمانان فراهم است و لوازم خانه، همچون کتابخانهها و تندیسها، قابها و افتخارات بهگونهای دردسترس چیدمان شده است.
روی دیواری، عکسهای بسیار از دیرباز ترین زمانها به چشم میخورد، بعضا سیاه و سفید. سکینه کیانی در خلال صحبتهایش گاه گاه به عکسی اشاره میکند و داستانش را با گفتههایش میآمیزد.
یکی از دستبافته ها که روی زمین پهن است یادآور اقدام تحسین برانگیز سکینه کیانی است؛ زمانی که واسطه شد تا یک نفر زندانی را قصاص نکنند و خانواده شخص بخشوده شده به پاس این میانجی گری، تابلو فرش را به او تقدیم کردند.
** فراز و فرود خاطره ها
ریزبه ریز زندگی بهمن بیگی را از براست و آماده وبا حوصله جوری که انگار دارد قصه میگوید،به همه پرسش های خبرنگاران ایرنا پاسخ میدهد و فرجام هر پاسخش ختم میشود به اینکه بهمنبیگی چه میگفت و چه میکرد و خاطرهای از او در موضوع یادشده نقل میشود.
سکینه کیانی که امروز 68 سال دارد، در سال 1344 با بهمنبیگی ازدواج کرد، خودش میگفت: ده پانزده سال پیش داریوش نویدگویی از ناشران برتر شیراز و سیروس رومی پدر مطبوعات فارس برای من چند دفتر آوردند که به عنوان زنی عشایری و همسر بهمن بیگی خاطراتم را بنویسم. بهمن بیگی هم شوخی میکرد، میگفت تو را به خدا بنویس که من عاشق تو شدم، تو عاشق من نشدی.
بهمن بیگی 28 سال از سکینه کیانی بزرگ تر بود، همین موضوع باعث شد از عاشقی تا وصال، زمانی به درازا بینجامد تا سکینه 17 ساله شد و بهمن بیگی از او خواستگاری کرد.
از او پرسیدیم دشواریهای همسر محمد بهمن بیگی بودن چیست؟ با خنده گفت همهاش دشواری بوده و ادامه داد: بهمن بیگی میگفت 'زنده ماندن من برای سکینه سخت است، وقتی مُردم هم سخت تر خواهد شد' که شد. هر روز مهمانانی داریم که به ما سر میزنند، باید به جشنوارههای عشایر بروم، در ختم و عروسی و عزا به یاد و احترام بهمن بیگی حضور یابم یا خبرنگارها برای مصاحبه میآیند. در مراسمهای مختلف هزاران تن حضور دارند که همه تحصیل کردههای بهمن بیگی هستند از نسل اول که 80 سال پیش بود تا امروز که نسل چهارم اند.
ادامه میدهد: وقتی در قید حیات بود هم سختیها به گونهای دیگر بود. بهمنبیگی فرزند عزیزکرده خانواده بود. بعد از دو بچه از دست رفته به دنیا آمده بود؛ حتی در آن زمان باید بند کفشش را هم میبستند. هر روز پیپش را تمیز میکردم، لباسهایش را همیشه آماده میکردیم و میگذاشتیم. از ابتدای زندگی تا وقتی فوت کرد، از خانه ما هیچ خبر نداشت. از اینکه آدم چطور حقوق می گیرد، چطور کارگر میگیریم، چطور خانه خراب میشود و باید تعمیر شود.
**خانه ای در تهران
کیانی از دورانی یاد می کند که بهمن بیگی برای مدتی به تهران میرود؛ چون شرایط برای او در فارس مساعد نبود. در آن زمان، سکینه مدیر دبیرستان عشایری بود و فرزندانش هم در شیراز بودند، او نمیتوانست بهمن بیگی را در تهران همراهی کند؛ ناچار بهمن بیگی که مدتی در خانه رزا منتظمی نویسنده کتاب هنر آشپزی و همسرش مهمان بود و بعد از گذر از این دوران خانهای در تهران کرایه کرد تا مقدمات آمدن همسر و فرزندانش فراهم شود.
خانه، حوالی منزل ابراهیم گلستان بود که از دوستان صمیمی خانواده بهمن بیگی است. کیانی میگوید که بهمنبیگی وقتی خانه را کرایه کرد، با فخری گلستان، همسر ابراهیم گلستان تماس گرفت و گفت'من خانهای کرایه کردهام، نمیدانم چه باید برای یک خانه بخرم، برای یک آپارتمان هرچه لازم است بخر و من هزینهاش را پرداخت میکنم.' فخری خانم هم خندیده بود، گفته بود من همه را میخرم پولش را هم نمیخواهم. بعد از آن، یک نفر کارگر فرستادیم که کارهایش را انجام دهد تا من مرخصی بدون حقوق گرفتم و به بهمن بیگی پیوستم.
کیانی در توصیف این دوران میگوید: اوایل انقلاب بود که به تهران رفتیم. تبلیغات علیه بهمن بیگی شدید بود. خانه فارس را سپردیم به یکی از فامیلهای بهمن بیگی.
زمان برد تا خدمات او به جامعه عشایری محرز شود؛ بعدها آیت الله مهدوی کنی و آیت الله موسوی اردبیلی به او امان نامهای دادند که در آن خدمات بهمن بیگی قید شده بود و از ارزش فعالیتهای او یاد شده بود. در این زمان بود که کمی آرامش و آسایش یافتیم و حتی شهید باهنر و شهید رجایی از بهمن بیگی خواستند که فعالیتهایش را ادامه دهد.
او بیان میکند: در این زمان بهمنبیگی میخواست به فرزندانش و امور زندگی رسیدگی کند؛ بنابر این اعلام کرد که می خواهم به بچههایم برسم و کارهای نکرده ام را انجام دهم.
** فراغتی برای نگارش اندیشهها
در همین زمان است که بنیان گذار تعلیم و تربیت عشایر به تشویق دوستانش نگارش کتابهایش را آغاز میکند. او پیش از این تاریخ در سال 1324 کتاب عرف و عادت در عشایر فارس را که پایان نامهاش بود، به چاپ رساند و پس از آن، فراغت نوشتن نداشت.
کتاب 'بخارای من، ایل من' حاصل این دوران فراغت است که در سال 1368 به چاپ رسید، پس از آن 'اگر قره قاج نبود' را در سال 1377 نگاشت و کتاب بعدی، 'به اجاقت قسم' است که کتابی است آموزشی و به گفته همسرش در دانشگاه شهید بهشتی هم تدریس میشود و آخرین کتاب هم 'طلای شهامت' بود که انتشارات نوید شیراز آن را در سال 1386 به چاپ رساند و شرح زندگی او در تهران است.
سکینه کیانی از مستندسازانی نیز یاد میکند که در برهههای مختلف زندگی او و همسرش از آنها فیلمهایی ساختهاند در این میان، نام ابراهیم گلستان و پسرش کاوه و عباس کیارستمی هم دیده میشود. دیگر مستندها را کامران حیدری، ابراهیم حقیقی، محمدعلی فارسی، سیروس حسن پور و نادعلی شجاعی ساختهاند.
** پیشرفت زمان؛ پسرفت آموزش
از کیانی درباره وضع آموزش عشایر و کیفیت نظام آموزشی آنان پرسیدیم، او گفت: کیفیت درسها خیلی عقب رفته؛ چراکه شوق و ذوق قدیم نیست. در گذشته از کانون پرورش فکری برای عشایر کتاب میگرفتیم، چندین لندروور و چندین راهنما این کتابها را به ایل میبردند و مجانی به بچهها میدادند. هر بچهای روزی یک تومان تغذیه میگرفت. بچهها هم از صبح تا غروب درس میخواندند.
او در گفت و گو با ایرنا ادامه میدهد: در دبیرستان عشایری هم صددرصد دانشآموزان به دانشگاه وارد میشدند؛ بهگونهای که ورودیهای سال اول این دبیرستان رتبههای یک تا ده کنکور به جز رتبه 9 را کسب کردند؛ اما امروز بیشتر بچهها ترک تحصیل کردهاند و مدرسهها هم مانند قدیم درس نمیدهند.
کیانی میافزاید: حدود هشت سال پیش با محمد علی فارسی برای ساخت مستند 'معلم' به مدرسهای عشایری رفتیم، مدرسه 15نفره بود از اول تا پنجم. چند دانشآموز را امتحان کردم، اصلاً یک جمع ساده دو رقمی را نمیتوانستند ذهنی انجام دهند؛ درحالیکه در گذشته ضرب چند رقمی را هم بچهها به صورت ذهنی جواب میدادند، سه ماه اول سال، درس را تمام میکردند و بقیه سال به حافظ و سعدی خوانی یا خواندن آثار بزرگ ادبیات جهان میپرداختند.
پرسیدیم، آیا دلیل این کاستیها این است که روش جدید آموزش با زندگی عشایر همخوانی ندارد و او جواب داد: همخوانی ندارد و رسیدگیها هم مانند سابق نیست؛ البته عشایر هم یکجا نشین شدهاند.
** با چشمان دوخته به آسمان، نمیتوان کوچ کرد
او ادامه میدهد: با این وضع بیبارانی، بچههای عشایر دیگر دنبال شتر و گوسفند نمیروند، از سرحد تا گرمسیر، از ییلاق تا قشلاق هزار کیلومتر راه است، با جادههایی که دام و چوپان در آن تصادف میکنند و از بین میروند، نمیتوان توقع داشت جوان امروز راه بیفتد و چشمش به آسمان باشد، ببیند آیا باران می بارد یا نه.
این بانوی عشایری میافزاید: برای بسیاری هم که درس میخوانند، کار نیست. هفتهای نیست که دختران و پسران جوان نیایند اینجا و از من درخواست کار و شغل نکنند. برخی حتی میگویند اگر نگهبانی مکانی را هم به ما بدهند راضی هستیم، عدهای از عشایر از ایران رفتهاند، عدهای هم با خیال اینکه شغلی دست و پا کنند، رفتند؛ اما موفق نشدهاند و برگشتهاند و همین جا مشغولاند.
به گفته کیانی نامناسب بودن راهها، گسترش شهرها، از بینرفتن مراتع و نبود آب، عشایر فارس را در مناطقی همچون فیروزآباد، خنج، لامرد، مرودشت، زرقان، بوشهر و سمیرم یکجا نشین کرده است.
** زندگی عشایر بر مبنای کوچ تقریبا منسوخ شده است
این معلم عشایری میگوید: زندگی عشایری بر مبنای کوچ تقریبا منسوخ شده، البته عشایر هستند اما دیگر کوچ صورت نمی گیرد. آنها هم که کوچ میکنند، دیگر با قاطر و خر و شتر راهی نمیشوند، چند خانوار بارشان را سوار کامیون میکنند و به راه میافتند. آنها هم که کوچ نمیکنند، تحصیل کرده شدهاند. امروز آن که پزشک و مهندس و دکتر است، نمیتواند مانند گذشته زندگی کند.
کیانی در ادامه از برگزاری جشنوارههای عشایری که برای زندهنگاه داشتن سنت عشایر برگزار میشود یاد میکند و ابراز میدارد: عشایر امروز در جشنوارههای مختلف سنتهایشان را به کودکان آموزش میدهند، لباس محلی میپوشند، ساز و نقاره میزنند، میرقصند و حتی دار قالی میگذارند و قالیبافی را به کودکان آموزش میدهند و میگویند این سنتهای ماست هرچند امروز دیگر نمیتوانیم آنها را پاس بداریم.
او ادامه میدهد: سازمان عشایر هنوز وجود دارد؛ برای مثال ایل قشقایی که پنج طایفه بزرگ دارد که هر یک چندین تیره هستند، همدیگر را در مراسمهای مختلف دیدار میکنند، فضای مجازی هم کار را راحتتر کرده است. عشایر همدیگر را دوست دارند و میخواهند. برنامه میگذارند و هر از چندی در یک منطقه، جمع میشوند و دیداری تازه میکنند.
** سوداهای ناتمام
از سکینه کیانی درباره کارهای ناتمام بهمن بیگی پرسیدیم، او گفت: خیلی کار ناتمام داشت. بهمن بیگی سودای ساخت دانشگاه عشایری را در سر داشت و 25 هکتار هم زمین گرفته بود که دانشگاه بسازد؛ اما نشد، برنامههای دیگری هم داشت که هر یک به دلایل مختلف میسر نشد.
** خیابانهای شیراز در انتظار نام بهمن بیگی
با وجود همه خدمات بهمن بیگی برای باسواد کردن جامعه عشایری و تربیت نخبگان، هنوز خیابانی در شیراز با نام این بنیانگذار آموزش عشایری وجود ندارد که کیانی در این باره میگوید: فقط یک کتابخانه در خیابان قدوسی شیراز با نام بهمن بیگی دایر شده است. یک کتابخانه بزرگ خیریه هم در یاسوج به نام اوست. در مرودشت، فسا و سمیرم هم نامش را روی خیابانهایی گذاشتهاند؛ البته ما بیش از هر چیز دوست داریم در کنار آرامگاهش بنایی برای عشایر بسازیم.
** آرمیده در مسیر ایل
همسر بهمن بیگی ادامه میدهد: طبق وصیت بهمنبیگی او را حافظیه دفن نکردیم، او میگفت اگر در حافظیه دفن شود، عشایر نمی توانند سر مزار او حاضر شوند، میگفت مرا در مسیر ایل دفن کنید. بچههای عشایری هم 2000 متر مربع زمین در شهر صدرا خریده بودند که قرار بود آرامگاه او باشد. وقتی حال بهمنبیگی خوب نبود، به دنبال تغییر کاربری زمین افتادیم، میخواستیم باغچهای بسازیم؛ اما زمین در مسیر طرح قطار شهری بود و اگر بهمنبیگی آنجا دفن میشد، دیگر نمیتوانستیم برایش بنای یادبودی بسازیم.
وی میافزاید: خیلیها در شهرهای مختلف باغ دادند، از سپیدان و هفت برم گرفته تا کوهمره سرخی؛ ولی این ها برای زنی که می خواهد غروبهای پنجشنبه بر مزار همسرش حاضر شود، دشوار بود تا آنکه عشایر در شهرک کشن شیراز 300 متر مربع زمین از اوقاف خریداری کردند و پس از فوت او در اردیبهشت 89 او هم اکنون در قبرستان عشایری در همین زمین دفن است.
کیانی با اشاره به وعده شهردار وقت شیراز علیرضا پاک فطرت مبنی بر تحویل دو هزار مترمربع زمین در جوار آرامگاه بهمنبیگی برای ساخت مکانی با نام این معلم عشایر گفت: زمینی که در جوار آرامگاه بهمنبیگی قرار دارد، 8000 متر مربع است که مقرر شد شهرداری 2000 مترمربع آن را تحویل عشایر دهد تا به یاد بهمنبیگی تالاری برای برنامههای فرهنگی ساخته شود، البته متولیاش باید شهرداری باشد چراکه ما همیشه نیستیم و بنا باید به یادگار بماند.
این معلم عشایر میافزاید: دوست داریم کتابخانهای هم در آنجا درست کنند،امثال ابراهیم گلستان، ناصر امامی، مرحوم زینالعابدین بلادی و داریوش نویدگویی کتابهایی را برای ساخت کتابخانه بهمنبیگی سپردند؛ همچنین باید مکانی برای آموزش و نمایش دستبافتههای عشایری داشته باشیم؛ به هر روی زمین را واگذار کردهاند و هر زمان اجازه ساخت بدهند، این ساختمان را میسازیم.
بعد از این حرفها، بانوی عشایر ما را به دیگر اتاقهای خانه برد، همه جا پر از یاد بهمنبیگی بود. صندلیاش در گوشهای از خانه جا خوش کرده بود و رو به پذیرایی بود، قابی از چهرهاش روی صندلی، انگار مهمانان را میپایید. یادگاریهای شاگردان و شیفتگان او از سفرا و وزرا گرفته تا نویسندگان و فیلمسازان، روی در و دیوار و حتی توی صندوقچههای گوشه اتاقها دیده میشد.
محمد بهمنبیگی از میان عشایر رفته است و دیگر همچون او نخواهد آمد؛ اما یاد و نام نیکویش تا روزی که عشایر زندهاند باقی خواهد ماند، حتی اگر خیابانها در شهرش از نام او بیبهره باشند.
از: سیده سمیرا متین نژاد
7375 / 1876
** همه چیز برای عشایر
او پایه گذار نخستین مدرسه عشایری، راهنمایی و دبیرستان عشایری،دانشسرای عشایری، مرکز آموزش فنی و حرفهای و مهارتی عشایری، ورزشگاه عشایری، مرکز تربیت روستاپزشک و دامپزشک عشایری و تربیت راهنمایان عشایری بود.
محمد بهمن بیگی سال 1298 زاده شد و در سال 1389 درگذشت. او از تیره بهمن بیگلو و از طایفه عمله قشقایی بود، به گفته خودش نخستین کودک قشقایی بود که در کلاس ابتدایی شاگرد اول شد و پس از پایان دوره دبیرستان به دانشکده حقوق دانشگاه تهران وارد شد.
** خانه موزه
بیش از هشت سال از درگذشت بهمن بیگی میگذرد، نام او روی زنگ خانهای در خیابان شاهد شیراز نگاشته شده است.
خانه در پیچ و خم کوچه باغهاست، باغی بی برگ در روزهای تازه به زمستان رسیده شیراز، منظره روبه رویی خانه است. خانه ای که حالا یار بهمنبیگی، سکینه کیانی در آن ساکن است.
عصر روزی در ابتدای زمستان، به خانه او رفتیم. حیاطی نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک با باغچهای زمستان دیده. از چند پله بالا رفتیم. سکینه کیانی با گشاده رویی برای استقبال دم در آمده بود. خانه یا شاید بهتر بتوان گفت خانه موزه بهمنبیگی، پر از قابهای عکس از سالهای بسیار دور تا همین روزهاست. میزی که شبیه پیشخوان است دم در گذاشته شده و لوحهای تقدیر و عکس اعضای خانواده بر آن است.
تابلو فرشهای بزرگی که نقش بافته بهمن بیگی و سکینه کیانی بر آن است هر یک یادگاری از قومی و تیرهای و طایفهای از عشایر است و در گوشه گوشه خانه دیده میشود. فرشها دستباف است. کیانی میگوید اینها همه از پشم گوسفندان خودمان بافته شده است.
مبلمان به شیوهای سنتی، با طرحهای عشایری چیده شده است و طرح گل میزها نقشهای قالی و گلیم عشایری است.
معلوم است که در این خانه مهمان زیاد رفت و آمد میکند، همه چیز برای پذیرایی از مهمانان فراهم است و لوازم خانه، همچون کتابخانهها و تندیسها، قابها و افتخارات بهگونهای دردسترس چیدمان شده است.
روی دیواری، عکسهای بسیار از دیرباز ترین زمانها به چشم میخورد، بعضا سیاه و سفید. سکینه کیانی در خلال صحبتهایش گاه گاه به عکسی اشاره میکند و داستانش را با گفتههایش میآمیزد.
یکی از دستبافته ها که روی زمین پهن است یادآور اقدام تحسین برانگیز سکینه کیانی است؛ زمانی که واسطه شد تا یک نفر زندانی را قصاص نکنند و خانواده شخص بخشوده شده به پاس این میانجی گری، تابلو فرش را به او تقدیم کردند.
** فراز و فرود خاطره ها
ریزبه ریز زندگی بهمن بیگی را از براست و آماده وبا حوصله جوری که انگار دارد قصه میگوید،به همه پرسش های خبرنگاران ایرنا پاسخ میدهد و فرجام هر پاسخش ختم میشود به اینکه بهمنبیگی چه میگفت و چه میکرد و خاطرهای از او در موضوع یادشده نقل میشود.
سکینه کیانی که امروز 68 سال دارد، در سال 1344 با بهمنبیگی ازدواج کرد، خودش میگفت: ده پانزده سال پیش داریوش نویدگویی از ناشران برتر شیراز و سیروس رومی پدر مطبوعات فارس برای من چند دفتر آوردند که به عنوان زنی عشایری و همسر بهمن بیگی خاطراتم را بنویسم. بهمن بیگی هم شوخی میکرد، میگفت تو را به خدا بنویس که من عاشق تو شدم، تو عاشق من نشدی.
بهمن بیگی 28 سال از سکینه کیانی بزرگ تر بود، همین موضوع باعث شد از عاشقی تا وصال، زمانی به درازا بینجامد تا سکینه 17 ساله شد و بهمن بیگی از او خواستگاری کرد.
از او پرسیدیم دشواریهای همسر محمد بهمن بیگی بودن چیست؟ با خنده گفت همهاش دشواری بوده و ادامه داد: بهمن بیگی میگفت 'زنده ماندن من برای سکینه سخت است، وقتی مُردم هم سخت تر خواهد شد' که شد. هر روز مهمانانی داریم که به ما سر میزنند، باید به جشنوارههای عشایر بروم، در ختم و عروسی و عزا به یاد و احترام بهمن بیگی حضور یابم یا خبرنگارها برای مصاحبه میآیند. در مراسمهای مختلف هزاران تن حضور دارند که همه تحصیل کردههای بهمن بیگی هستند از نسل اول که 80 سال پیش بود تا امروز که نسل چهارم اند.
ادامه میدهد: وقتی در قید حیات بود هم سختیها به گونهای دیگر بود. بهمنبیگی فرزند عزیزکرده خانواده بود. بعد از دو بچه از دست رفته به دنیا آمده بود؛ حتی در آن زمان باید بند کفشش را هم میبستند. هر روز پیپش را تمیز میکردم، لباسهایش را همیشه آماده میکردیم و میگذاشتیم. از ابتدای زندگی تا وقتی فوت کرد، از خانه ما هیچ خبر نداشت. از اینکه آدم چطور حقوق می گیرد، چطور کارگر میگیریم، چطور خانه خراب میشود و باید تعمیر شود.
**خانه ای در تهران
کیانی از دورانی یاد می کند که بهمن بیگی برای مدتی به تهران میرود؛ چون شرایط برای او در فارس مساعد نبود. در آن زمان، سکینه مدیر دبیرستان عشایری بود و فرزندانش هم در شیراز بودند، او نمیتوانست بهمن بیگی را در تهران همراهی کند؛ ناچار بهمن بیگی که مدتی در خانه رزا منتظمی نویسنده کتاب هنر آشپزی و همسرش مهمان بود و بعد از گذر از این دوران خانهای در تهران کرایه کرد تا مقدمات آمدن همسر و فرزندانش فراهم شود.
خانه، حوالی منزل ابراهیم گلستان بود که از دوستان صمیمی خانواده بهمن بیگی است. کیانی میگوید که بهمنبیگی وقتی خانه را کرایه کرد، با فخری گلستان، همسر ابراهیم گلستان تماس گرفت و گفت'من خانهای کرایه کردهام، نمیدانم چه باید برای یک خانه بخرم، برای یک آپارتمان هرچه لازم است بخر و من هزینهاش را پرداخت میکنم.' فخری خانم هم خندیده بود، گفته بود من همه را میخرم پولش را هم نمیخواهم. بعد از آن، یک نفر کارگر فرستادیم که کارهایش را انجام دهد تا من مرخصی بدون حقوق گرفتم و به بهمن بیگی پیوستم.
کیانی در توصیف این دوران میگوید: اوایل انقلاب بود که به تهران رفتیم. تبلیغات علیه بهمن بیگی شدید بود. خانه فارس را سپردیم به یکی از فامیلهای بهمن بیگی.
زمان برد تا خدمات او به جامعه عشایری محرز شود؛ بعدها آیت الله مهدوی کنی و آیت الله موسوی اردبیلی به او امان نامهای دادند که در آن خدمات بهمن بیگی قید شده بود و از ارزش فعالیتهای او یاد شده بود. در این زمان بود که کمی آرامش و آسایش یافتیم و حتی شهید باهنر و شهید رجایی از بهمن بیگی خواستند که فعالیتهایش را ادامه دهد.
او بیان میکند: در این زمان بهمنبیگی میخواست به فرزندانش و امور زندگی رسیدگی کند؛ بنابر این اعلام کرد که می خواهم به بچههایم برسم و کارهای نکرده ام را انجام دهم.
** فراغتی برای نگارش اندیشهها
در همین زمان است که بنیان گذار تعلیم و تربیت عشایر به تشویق دوستانش نگارش کتابهایش را آغاز میکند. او پیش از این تاریخ در سال 1324 کتاب عرف و عادت در عشایر فارس را که پایان نامهاش بود، به چاپ رساند و پس از آن، فراغت نوشتن نداشت.
کتاب 'بخارای من، ایل من' حاصل این دوران فراغت است که در سال 1368 به چاپ رسید، پس از آن 'اگر قره قاج نبود' را در سال 1377 نگاشت و کتاب بعدی، 'به اجاقت قسم' است که کتابی است آموزشی و به گفته همسرش در دانشگاه شهید بهشتی هم تدریس میشود و آخرین کتاب هم 'طلای شهامت' بود که انتشارات نوید شیراز آن را در سال 1386 به چاپ رساند و شرح زندگی او در تهران است.
سکینه کیانی از مستندسازانی نیز یاد میکند که در برهههای مختلف زندگی او و همسرش از آنها فیلمهایی ساختهاند در این میان، نام ابراهیم گلستان و پسرش کاوه و عباس کیارستمی هم دیده میشود. دیگر مستندها را کامران حیدری، ابراهیم حقیقی، محمدعلی فارسی، سیروس حسن پور و نادعلی شجاعی ساختهاند.
** پیشرفت زمان؛ پسرفت آموزش
از کیانی درباره وضع آموزش عشایر و کیفیت نظام آموزشی آنان پرسیدیم، او گفت: کیفیت درسها خیلی عقب رفته؛ چراکه شوق و ذوق قدیم نیست. در گذشته از کانون پرورش فکری برای عشایر کتاب میگرفتیم، چندین لندروور و چندین راهنما این کتابها را به ایل میبردند و مجانی به بچهها میدادند. هر بچهای روزی یک تومان تغذیه میگرفت. بچهها هم از صبح تا غروب درس میخواندند.
او در گفت و گو با ایرنا ادامه میدهد: در دبیرستان عشایری هم صددرصد دانشآموزان به دانشگاه وارد میشدند؛ بهگونهای که ورودیهای سال اول این دبیرستان رتبههای یک تا ده کنکور به جز رتبه 9 را کسب کردند؛ اما امروز بیشتر بچهها ترک تحصیل کردهاند و مدرسهها هم مانند قدیم درس نمیدهند.
کیانی میافزاید: حدود هشت سال پیش با محمد علی فارسی برای ساخت مستند 'معلم' به مدرسهای عشایری رفتیم، مدرسه 15نفره بود از اول تا پنجم. چند دانشآموز را امتحان کردم، اصلاً یک جمع ساده دو رقمی را نمیتوانستند ذهنی انجام دهند؛ درحالیکه در گذشته ضرب چند رقمی را هم بچهها به صورت ذهنی جواب میدادند، سه ماه اول سال، درس را تمام میکردند و بقیه سال به حافظ و سعدی خوانی یا خواندن آثار بزرگ ادبیات جهان میپرداختند.
پرسیدیم، آیا دلیل این کاستیها این است که روش جدید آموزش با زندگی عشایر همخوانی ندارد و او جواب داد: همخوانی ندارد و رسیدگیها هم مانند سابق نیست؛ البته عشایر هم یکجا نشین شدهاند.
** با چشمان دوخته به آسمان، نمیتوان کوچ کرد
او ادامه میدهد: با این وضع بیبارانی، بچههای عشایر دیگر دنبال شتر و گوسفند نمیروند، از سرحد تا گرمسیر، از ییلاق تا قشلاق هزار کیلومتر راه است، با جادههایی که دام و چوپان در آن تصادف میکنند و از بین میروند، نمیتوان توقع داشت جوان امروز راه بیفتد و چشمش به آسمان باشد، ببیند آیا باران می بارد یا نه.
این بانوی عشایری میافزاید: برای بسیاری هم که درس میخوانند، کار نیست. هفتهای نیست که دختران و پسران جوان نیایند اینجا و از من درخواست کار و شغل نکنند. برخی حتی میگویند اگر نگهبانی مکانی را هم به ما بدهند راضی هستیم، عدهای از عشایر از ایران رفتهاند، عدهای هم با خیال اینکه شغلی دست و پا کنند، رفتند؛ اما موفق نشدهاند و برگشتهاند و همین جا مشغولاند.
به گفته کیانی نامناسب بودن راهها، گسترش شهرها، از بینرفتن مراتع و نبود آب، عشایر فارس را در مناطقی همچون فیروزآباد، خنج، لامرد، مرودشت، زرقان، بوشهر و سمیرم یکجا نشین کرده است.
** زندگی عشایر بر مبنای کوچ تقریبا منسوخ شده است
این معلم عشایری میگوید: زندگی عشایری بر مبنای کوچ تقریبا منسوخ شده، البته عشایر هستند اما دیگر کوچ صورت نمی گیرد. آنها هم که کوچ میکنند، دیگر با قاطر و خر و شتر راهی نمیشوند، چند خانوار بارشان را سوار کامیون میکنند و به راه میافتند. آنها هم که کوچ نمیکنند، تحصیل کرده شدهاند. امروز آن که پزشک و مهندس و دکتر است، نمیتواند مانند گذشته زندگی کند.
کیانی در ادامه از برگزاری جشنوارههای عشایری که برای زندهنگاه داشتن سنت عشایر برگزار میشود یاد میکند و ابراز میدارد: عشایر امروز در جشنوارههای مختلف سنتهایشان را به کودکان آموزش میدهند، لباس محلی میپوشند، ساز و نقاره میزنند، میرقصند و حتی دار قالی میگذارند و قالیبافی را به کودکان آموزش میدهند و میگویند این سنتهای ماست هرچند امروز دیگر نمیتوانیم آنها را پاس بداریم.
او ادامه میدهد: سازمان عشایر هنوز وجود دارد؛ برای مثال ایل قشقایی که پنج طایفه بزرگ دارد که هر یک چندین تیره هستند، همدیگر را در مراسمهای مختلف دیدار میکنند، فضای مجازی هم کار را راحتتر کرده است. عشایر همدیگر را دوست دارند و میخواهند. برنامه میگذارند و هر از چندی در یک منطقه، جمع میشوند و دیداری تازه میکنند.
** سوداهای ناتمام
از سکینه کیانی درباره کارهای ناتمام بهمن بیگی پرسیدیم، او گفت: خیلی کار ناتمام داشت. بهمن بیگی سودای ساخت دانشگاه عشایری را در سر داشت و 25 هکتار هم زمین گرفته بود که دانشگاه بسازد؛ اما نشد، برنامههای دیگری هم داشت که هر یک به دلایل مختلف میسر نشد.
** خیابانهای شیراز در انتظار نام بهمن بیگی
با وجود همه خدمات بهمن بیگی برای باسواد کردن جامعه عشایری و تربیت نخبگان، هنوز خیابانی در شیراز با نام این بنیانگذار آموزش عشایری وجود ندارد که کیانی در این باره میگوید: فقط یک کتابخانه در خیابان قدوسی شیراز با نام بهمن بیگی دایر شده است. یک کتابخانه بزرگ خیریه هم در یاسوج به نام اوست. در مرودشت، فسا و سمیرم هم نامش را روی خیابانهایی گذاشتهاند؛ البته ما بیش از هر چیز دوست داریم در کنار آرامگاهش بنایی برای عشایر بسازیم.
** آرمیده در مسیر ایل
همسر بهمن بیگی ادامه میدهد: طبق وصیت بهمنبیگی او را حافظیه دفن نکردیم، او میگفت اگر در حافظیه دفن شود، عشایر نمی توانند سر مزار او حاضر شوند، میگفت مرا در مسیر ایل دفن کنید. بچههای عشایری هم 2000 متر مربع زمین در شهر صدرا خریده بودند که قرار بود آرامگاه او باشد. وقتی حال بهمنبیگی خوب نبود، به دنبال تغییر کاربری زمین افتادیم، میخواستیم باغچهای بسازیم؛ اما زمین در مسیر طرح قطار شهری بود و اگر بهمنبیگی آنجا دفن میشد، دیگر نمیتوانستیم برایش بنای یادبودی بسازیم.
وی میافزاید: خیلیها در شهرهای مختلف باغ دادند، از سپیدان و هفت برم گرفته تا کوهمره سرخی؛ ولی این ها برای زنی که می خواهد غروبهای پنجشنبه بر مزار همسرش حاضر شود، دشوار بود تا آنکه عشایر در شهرک کشن شیراز 300 متر مربع زمین از اوقاف خریداری کردند و پس از فوت او در اردیبهشت 89 او هم اکنون در قبرستان عشایری در همین زمین دفن است.
کیانی با اشاره به وعده شهردار وقت شیراز علیرضا پاک فطرت مبنی بر تحویل دو هزار مترمربع زمین در جوار آرامگاه بهمنبیگی برای ساخت مکانی با نام این معلم عشایر گفت: زمینی که در جوار آرامگاه بهمنبیگی قرار دارد، 8000 متر مربع است که مقرر شد شهرداری 2000 مترمربع آن را تحویل عشایر دهد تا به یاد بهمنبیگی تالاری برای برنامههای فرهنگی ساخته شود، البته متولیاش باید شهرداری باشد چراکه ما همیشه نیستیم و بنا باید به یادگار بماند.
این معلم عشایر میافزاید: دوست داریم کتابخانهای هم در آنجا درست کنند،امثال ابراهیم گلستان، ناصر امامی، مرحوم زینالعابدین بلادی و داریوش نویدگویی کتابهایی را برای ساخت کتابخانه بهمنبیگی سپردند؛ همچنین باید مکانی برای آموزش و نمایش دستبافتههای عشایری داشته باشیم؛ به هر روی زمین را واگذار کردهاند و هر زمان اجازه ساخت بدهند، این ساختمان را میسازیم.
بعد از این حرفها، بانوی عشایر ما را به دیگر اتاقهای خانه برد، همه جا پر از یاد بهمنبیگی بود. صندلیاش در گوشهای از خانه جا خوش کرده بود و رو به پذیرایی بود، قابی از چهرهاش روی صندلی، انگار مهمانان را میپایید. یادگاریهای شاگردان و شیفتگان او از سفرا و وزرا گرفته تا نویسندگان و فیلمسازان، روی در و دیوار و حتی توی صندوقچههای گوشه اتاقها دیده میشد.
محمد بهمنبیگی از میان عشایر رفته است و دیگر همچون او نخواهد آمد؛ اما یاد و نام نیکویش تا روزی که عشایر زندهاند باقی خواهد ماند، حتی اگر خیابانها در شهرش از نام او بیبهره باشند.
از: سیده سمیرا متین نژاد
7375 / 1876
کپی شد