دراین مطلب آمده است: آدرس را که می پرسم بر خلاف تصورم می گویند در حاشیه شهر است. پس از طی کردن خیابان های پر جمعیت و تو در توی حاشیه شهر، انتهای یکی از خیابان ها ظاهری متفاوت نسبت به دیگر نقاط حاشیه شهر دارد، تابلوی کتابخانه ای در دل حاشیه شهرجلب توجه می کند! زنگ را می فشارم و پس از چند ثانیه در باز می شود؛ فضایی این چنین با سلیقه و زیبا در آن نقطه از شهر، دور از انتظار است. فضایی که زندگی و فرهنگ در آن جریان دارد. متشکل از دو سالن بزرگ است آهنگ ملایم سنتی به گوش می رسد و عطر گل های طبیعی مشام را نوازش می دهد. مقبره وسط سالن و تابلوی عکسی روی آن جلب توجه می کند، عکس مالک و موسس کتابخانه «امیر توکل کامبوزیا» است. تمیزی سنگ مقبره نشان از نظافت ویژه و اهتمام متولیان دارد که با وجود وزش باد و هجوم ریزگردها در زاهدان اجازه نمی دهند غباری برآن و فضای اطراف باقی بماند.آن طرف سالن میزهای مطالعه چیده و با سلیقه ای خاص پارچه های سنتی روی آن پهن شده و گلدان هایی هم آن را آراسته است. درسالن دوم یا سالن مرجع کتابخانه، مجموعه کتاب های خود استاد به زبان روسی و فرانسه، فارسی و عربی قراردارد و دیگر کتاب های موجود به حوزه جوانان، علمی، مذهبی، پژوهش و کمک درسی بر می گردد. با وجود باد و گرد و خاک روزهای اخیر در زاهدان، ذره ای خاک در قفسه ها دیده نمی شود و تمیزی و سلیقه زنانه را در آن جا می توان مشاهده و احساس کرد. محو تماشای سلیقه به کار رفته در چیدمان کتابخانه جا مانده در حاشیه شهر هستم که خانمی خوشرو که از قبل در جریان حضورم بود با سینی چای و ظرف خرما مرا دعوت به نشستن می کند. «صادقه کامبوزیا» دختر «امیر توکل کامبوزیا»ی معروف است که از مخالفان سرسخت رژیم پهلوی بود و در جریان نبرد نهم مهر 1300 اسیر و پس از مدتی به بیرجند و سپس برای همیشه به زاهدان تبعید شد.
کانون گردهمایی روشنفکران
«صادقه کامبوزیا» می گوید: پدرم در بیرجند به تدریس زبان فرانسوی مشغول شد و با برگزاری جلسات تفسیر قرآن در مساجد و تکیه ها به سخنرانی علیه استبداد ادامه داد تا این که در سال 1312 برای دومین بار تبعید شد این بار به زاهدان که در آن زمان شهری تازه تاسیس بود. تا پایان عمر در این شهر به مطالعه، تألیف و کشاورزی در باغش پرداخت که آن را در کویر بنا کرده بود که این باغ به کلات کامبوزیا شهرت دارد. وی همچنین در قلب کلات، کتابخانهای تأسیس کرد تا محیطی مناسب برای تحقیق و پژوهش، کانونی برای گردهمایی روشنفکران و فعالان سیاسی و محلی برای تشکیل جلسات بحث و گفت و گو درباره موضوع های مختلف باشد. وی اظهار می کند: پدر همیشه تحت تعقیب ساواک بود، نیروهای ساواک گاهی برای تحت فشار قرار دادن او به کتابخانه می آمدند و آن جا را تفتیش می کردند. پدر در 24 مهر 1353 در هفتاد سالگی و در حالی که در سلامت کامل به سر میبرد به دلیل مسمومیت به مرگی مشکوک توسط ساواک دچار شد و مدفن او به وصیت خودش، در کتابخانه شخصی او قرار گرفت. با حکم مراجع نبش قبر انجام و پیکر او از شهر به این قسمت منتقل شد. از سال 53 تا 62 چیزی از این کتابخانه باقی نمانده بود و بیشتر کتاب های آن را به غارت بردند، حتی در و شیشه ها هم شکسته بود. از 80 هزار جلد کتاب فقط 24 هزار جلد باقی مانده است و از تالیفات خود استاد هم چیزی در دست نیست. این مکان بازسازی شده کتابخانه کامبوزیا نام دارد و میزبان علاقهمندان به کتاب خوانی است و از جاذبههای گردشگری زاهدان محسوب می شود.
8 هزار جلد کتاب میراث استاد
وی درباره موضوعات کتاب های موجود در کتابخانه می گوید: از مجموعه کتاب های خود استاد هشت هزار باقی مانده است که دو هزار جلد به زبان روسی و فرانسه و بقیه فارسی و عربی و دیگر کتاب ها مربوط به حوزه های جوانان، پژوهش و کمک درسی است. وی می افزاید: پدرم 14 پسر و 14 دختر داشت که اغلب آن ها خود از نخبگان و فرهیختگان علمی و مذهبی هستند. به خانواده بسیار اهمیت میداد و دلش می خواست فرزندان زیادی داشته باشد و آن ها به مدارج بالای علمی و مذهبی برسند. وی ادامه می دهد: زمانی که ازدواج کردم برای زندگی به تبریز رفتم، در سال هایی که پدرم در قید حیات بود رفت و آمد می کردم و پس از فوت او تا شش ماه به زاهدان نیامدم. در این مدت هر شب خواب پدرم را می دیدم که ناراحت است و در کتابخانه قدم می زند، زیرا کتابخانه را رها کرده بودیم. هر پدر و مادری از فرزندان خود انتظار دارند کاری برایشان انجام دهند اما ما سنمان بسیار کم بود و کاری انجام ندادیم، به همین دلیل دینی بر گردن خود برای خوشحال کردن پدرم احساس می کردم. وی بیان می کند: همسرم از شاگردان پدر بود و شش ماه پس از فوت پدرم هنگامی که به زاهدان آمدیم با مشاهده وضعیت خواهران و برادرانم تصمیم گرفت آن ها را با خود به تبریز ببرد، در شش ماه پس از فوت پدر، خواهران و برادرانم به مدرسه نمی رفتند زیرا ساواک به دو خانواده پول داده بود که بچه ها را اذیت کنند، این که چطور از میان خواهران و برادرانم من عهده دار این مسئولیت شدم تقدیر و قسمتم بود، از کودکی با کتاب بزرگ شدیم و هر روز جمعه کارمان مرتب کردن کتاب های کتابخانه بود، پدر وسواس خاصی در چیدمان کتاب به کار می برد و این عشق و علاقه پدر از بچگی به من منتقل شد و سرانجام تصمیم گرفتم بمانم و در این کتابخانه زندگی کنم. وی اظهار می کند: از این کار خسته نشدم و روز به روز بیشتر به این میراث پدر وابسته می شوم و اگر مدتی به مسافرت می روم فکر و خیالم این جاست و لحظه ای نمی توانم از آن غافل شوم به همین دلیل قسمتی از آن را مرتب کردم و همین جا کنار پدرم و کتاب ها زندگی می کنم. سال 65 توسط اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی این مکان به عنوان کتابخانه عمومی ثبت شد و سال 66 به عنوان کتابدار این مسئولیت را قبول کردم و 30 سال است در کنار مردم استان هستم. وی خاطرنشان می کند: پدرم صفات بارز زیادی داشت، هوش و استعداد ذاتی، حفظ قرآن و تسلط به هفت زبان و داشتن اخلاق اجتماعی از جمله ویژگی ها و صفات عالی پدرم بود، هر یک از بچه ها یکی از صفات پدر را به ارث بردند و به نظرم من هم جسارت و نترس بودن را از او به ارث بردم و از کودکی از چیزی نمی ترسیدم. از گذشته بدون فرزندانم و نگهبان در این منطقه زندگی می کنم.
دغدغه و مشکلات
«صادقه کامبوزیا» از دغدغه هایش می گوید، مشکلاتی که با بازدید مسئولان کشوری و استانی هم رفع نشد و دیگر هم نمی توان به رفع آن امید داشت. وی اظهار می کند: مشکلات را به مرور زمان با زندگی کردن در این مکان می توان فهمید. مشکل آب و قطع برق و تلفن به دلیل سرقت کابل ها در این منطقه موضوع مهمی است. وی ادامه می دهد: در بسیاری از موارد هزینه های کتابخانه را خودم پرداخت می کنم، زیرا بودجه چندانی ندارد. بیان مشکلات، هنگامی که دیده نمی شود و کاری برای رفع آن انجام نمی دهند خسته کننده است. یک یا دو بار می توان برای پیگیری مشکلات زنگ زد نه بیشتر. پدرم هم به ما یاد داده که همیشه روی پای خودمان بایستیم. وی بیان میکند: برای حاشیه نشینان در قالب فرهنگ سازی اقدامات مختلفی انجام دادیم و در حوزه آموزش با ناشران کشور مکاتبه کردیم و کتاب های رایگان را به عنوان هدیه برای دانش آموزان فرستادند. میزبان مهمانان کشوری هستیم، اشخاص زیادی هستند که در بدو ورود به زاهدان به این مکان سر می زنند.
8006**3042
کانون گردهمایی روشنفکران
«صادقه کامبوزیا» می گوید: پدرم در بیرجند به تدریس زبان فرانسوی مشغول شد و با برگزاری جلسات تفسیر قرآن در مساجد و تکیه ها به سخنرانی علیه استبداد ادامه داد تا این که در سال 1312 برای دومین بار تبعید شد این بار به زاهدان که در آن زمان شهری تازه تاسیس بود. تا پایان عمر در این شهر به مطالعه، تألیف و کشاورزی در باغش پرداخت که آن را در کویر بنا کرده بود که این باغ به کلات کامبوزیا شهرت دارد. وی همچنین در قلب کلات، کتابخانهای تأسیس کرد تا محیطی مناسب برای تحقیق و پژوهش، کانونی برای گردهمایی روشنفکران و فعالان سیاسی و محلی برای تشکیل جلسات بحث و گفت و گو درباره موضوع های مختلف باشد. وی اظهار می کند: پدر همیشه تحت تعقیب ساواک بود، نیروهای ساواک گاهی برای تحت فشار قرار دادن او به کتابخانه می آمدند و آن جا را تفتیش می کردند. پدر در 24 مهر 1353 در هفتاد سالگی و در حالی که در سلامت کامل به سر میبرد به دلیل مسمومیت به مرگی مشکوک توسط ساواک دچار شد و مدفن او به وصیت خودش، در کتابخانه شخصی او قرار گرفت. با حکم مراجع نبش قبر انجام و پیکر او از شهر به این قسمت منتقل شد. از سال 53 تا 62 چیزی از این کتابخانه باقی نمانده بود و بیشتر کتاب های آن را به غارت بردند، حتی در و شیشه ها هم شکسته بود. از 80 هزار جلد کتاب فقط 24 هزار جلد باقی مانده است و از تالیفات خود استاد هم چیزی در دست نیست. این مکان بازسازی شده کتابخانه کامبوزیا نام دارد و میزبان علاقهمندان به کتاب خوانی است و از جاذبههای گردشگری زاهدان محسوب می شود.
8 هزار جلد کتاب میراث استاد
وی درباره موضوعات کتاب های موجود در کتابخانه می گوید: از مجموعه کتاب های خود استاد هشت هزار باقی مانده است که دو هزار جلد به زبان روسی و فرانسه و بقیه فارسی و عربی و دیگر کتاب ها مربوط به حوزه های جوانان، پژوهش و کمک درسی است. وی می افزاید: پدرم 14 پسر و 14 دختر داشت که اغلب آن ها خود از نخبگان و فرهیختگان علمی و مذهبی هستند. به خانواده بسیار اهمیت میداد و دلش می خواست فرزندان زیادی داشته باشد و آن ها به مدارج بالای علمی و مذهبی برسند. وی ادامه می دهد: زمانی که ازدواج کردم برای زندگی به تبریز رفتم، در سال هایی که پدرم در قید حیات بود رفت و آمد می کردم و پس از فوت او تا شش ماه به زاهدان نیامدم. در این مدت هر شب خواب پدرم را می دیدم که ناراحت است و در کتابخانه قدم می زند، زیرا کتابخانه را رها کرده بودیم. هر پدر و مادری از فرزندان خود انتظار دارند کاری برایشان انجام دهند اما ما سنمان بسیار کم بود و کاری انجام ندادیم، به همین دلیل دینی بر گردن خود برای خوشحال کردن پدرم احساس می کردم. وی بیان می کند: همسرم از شاگردان پدر بود و شش ماه پس از فوت پدرم هنگامی که به زاهدان آمدیم با مشاهده وضعیت خواهران و برادرانم تصمیم گرفت آن ها را با خود به تبریز ببرد، در شش ماه پس از فوت پدر، خواهران و برادرانم به مدرسه نمی رفتند زیرا ساواک به دو خانواده پول داده بود که بچه ها را اذیت کنند، این که چطور از میان خواهران و برادرانم من عهده دار این مسئولیت شدم تقدیر و قسمتم بود، از کودکی با کتاب بزرگ شدیم و هر روز جمعه کارمان مرتب کردن کتاب های کتابخانه بود، پدر وسواس خاصی در چیدمان کتاب به کار می برد و این عشق و علاقه پدر از بچگی به من منتقل شد و سرانجام تصمیم گرفتم بمانم و در این کتابخانه زندگی کنم. وی اظهار می کند: از این کار خسته نشدم و روز به روز بیشتر به این میراث پدر وابسته می شوم و اگر مدتی به مسافرت می روم فکر و خیالم این جاست و لحظه ای نمی توانم از آن غافل شوم به همین دلیل قسمتی از آن را مرتب کردم و همین جا کنار پدرم و کتاب ها زندگی می کنم. سال 65 توسط اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی این مکان به عنوان کتابخانه عمومی ثبت شد و سال 66 به عنوان کتابدار این مسئولیت را قبول کردم و 30 سال است در کنار مردم استان هستم. وی خاطرنشان می کند: پدرم صفات بارز زیادی داشت، هوش و استعداد ذاتی، حفظ قرآن و تسلط به هفت زبان و داشتن اخلاق اجتماعی از جمله ویژگی ها و صفات عالی پدرم بود، هر یک از بچه ها یکی از صفات پدر را به ارث بردند و به نظرم من هم جسارت و نترس بودن را از او به ارث بردم و از کودکی از چیزی نمی ترسیدم. از گذشته بدون فرزندانم و نگهبان در این منطقه زندگی می کنم.
دغدغه و مشکلات
«صادقه کامبوزیا» از دغدغه هایش می گوید، مشکلاتی که با بازدید مسئولان کشوری و استانی هم رفع نشد و دیگر هم نمی توان به رفع آن امید داشت. وی اظهار می کند: مشکلات را به مرور زمان با زندگی کردن در این مکان می توان فهمید. مشکل آب و قطع برق و تلفن به دلیل سرقت کابل ها در این منطقه موضوع مهمی است. وی ادامه می دهد: در بسیاری از موارد هزینه های کتابخانه را خودم پرداخت می کنم، زیرا بودجه چندانی ندارد. بیان مشکلات، هنگامی که دیده نمی شود و کاری برای رفع آن انجام نمی دهند خسته کننده است. یک یا دو بار می توان برای پیگیری مشکلات زنگ زد نه بیشتر. پدرم هم به ما یاد داده که همیشه روی پای خودمان بایستیم. وی بیان میکند: برای حاشیه نشینان در قالب فرهنگ سازی اقدامات مختلفی انجام دادیم و در حوزه آموزش با ناشران کشور مکاتبه کردیم و کتاب های رایگان را به عنوان هدیه برای دانش آموزان فرستادند. میزبان مهمانان کشوری هستیم، اشخاص زیادی هستند که در بدو ورود به زاهدان به این مکان سر می زنند.
8006**3042
کپی شد