پایگاه خبری جماران: حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی از قدیمی ترین یاران امام و بیت امام از سالهای دور بوده است.
وی که امروز مدیریت موسسه مطبوعاتی اطلاعات را بر عهده دارد، خاطرات فراوانی را از دوران حضور امام در قم، تبعید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به یاد دارد.
آنچه در پی می آید، مشروح گفت و گویی منتشرنشده با وی در خصوص شخصیت مرحوم یادگار امام حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی است که چند سال قبل جهت یک برنامه تلویزیونی انجام شده است:
سؤال نخست من در مورد شخصیت حاج احمد آقای خمینی است. با توجه به اینکه شما ایشان را از دوران نجف و قبل آن می شناسید، مختصری درباره شخصیت ایشان بفرمایید تا به سراغ سؤالات بعدی رویم.
من اول از آشنایی خودم با ایشان خاطره نقل می کنم. اولین باری که من ایشان را زیارت کردم در مدرسه آقای بروجردی قم بود. جشنی به مناسبت آزادی حضرت امام گرفته بودیم. بعد از 15 خرداد می دانید که حضرت امام را بازداشت کردند و مدتی هم در حصر بودند و چند روز بعد ایشان را آزاد کردند. به مناسبت آزادی امام، طلاب حوزه علمیه قم و مدارس مختلف جشن گرفتند. ما ساکنین مدرسه مرحوم آقای بروجردی، معروف به مدرسه خان، بودیم. معمولا نمایندگی از حضرت امام در جشنی که طلاب می گرفتند، شرکت می کردند. البته جشن اولیه و بزرگی را که مربوط به کل حوزه بود در مدرسه فیضیه گرفتند که خود حضرت امام حضور پیدا کردند و بعد از آن مدارس دیگر بود که هر جشنی برگزار می شد، نمایندگانی از طرف حضرت امام می آمدند و هم تقدیر می کردند و هم حضور پیدا می کردند؛ که نشان دهنده توجه به این نکته است.
اولین بار مرحوم حاج احمد آقا را در کنار مرحوم آقای اشراقی که آمده بودند تا از طرف بیت امام در جشن مدرسه خان شرکت کنند، دیدم. ایشان آن هنگام محصل دبیرستان بود و جوان آرام، ساکت و موقری بودند که علاقمندان امام با ایشان آشنا می شدند و سعی می کردند که یک رابطه عاطفی برقرار کنند. معروف بود که علاوه بر اینکه شاگرد دبیرستان بودند، در تشکل های ورزشی قم هم ایشان فعال بودند؛ کاپیتان تیم فوتبال دانش آموزان قم و ستاره تیم بودند.
این ابتدای آشنایی ما با ایشان بود. اما مقدر این بود که ما از قم به نجف هجرت کنیم و بین ما فاصله بیفتد. در نجف من متوجه شدم که بعد از فارغ التحصیلی حاج احمد آقا از دبیرستان امام به دامادشان، مرحوم آقای اشراقی، پیغام داده بودند که به احمد بگویید به سنّی رسیده که می تواند خودش را اداره کند. فارغ التحصیل شده، می تواند شاغل شود و از این به بعد دیگر از نظر مادی من تکفل امور او را به عهده نمی گیرم؛ مگر اینکه تصمیم بگیرد که روحانی شود. اگر به سلک روحانیت درآید و بخواهد راه من و برادرش را ادامه دهد شرعا من می توانم هزینه های زندگی او را تقبل کنم. در غیر این صورت خودش راهی را انتخاب کند که بتواند متکفل امور شخصیش شود.
جالب بود که امام فرزندش را در شرایطی قرار می دهد که در انتخاب راهش آزاد باشد. از نظر شرعی هم، پولی که امام هزینه می کردند طبیعتا از وجوهات شرعیه بود. البته خود امام تمکناتی در کنار وجوهات شرعیه داشتند. مرحوم پدرشان زمین هایی داشتند که کشاورزی می شد و برادرشان تصدی امور آنها را داشتند. مع ذلک تشخیص امام این بود که اداره امور فرزند، دیگر به عهده خودش هست.
حاج احمد آقا هم در یک فرآیندی تصمیم نهایی خودش را می گیرد و به سلک روحانیت در می آید. به مثابه همه طلابی که در قم تحصیل می کردند و مشمول شهریه می شدند، ایشان هم مشمول همان شهریه شد و زندگی اش را اداره کرد. البته با راهنمایی علاقمندان به حضرت امام و توصیه ها و نکات خود حضرت امام اساتید خوبی را انتخاب کرده بود و دوره دروس ابتدایی حوزه را با دقت فرا گرفته بود و سطوح را تمام کرد ه بود و به حدی رسیده بود که می توانست در درس خارج شرکت کند. در همین فاصله هم دو سه مرتبه ایشان محرمانه به نجف آمد و برگشت و بعدا امام توصیه کردند که شما اگر می توانید به صورت قانونی بیایید؛ و الّا ریسک نکن. با وساطت بعضی ها ایشان در ایران موفق شده بود که پاسپورت بگیرد و به عراق بیاید و برگردد. در همین سفرها ما با ایشان مأنوس می شدیم؛ آشنا بودیم. یک سری فعالیت های سیاسی- تبلیغاتی را ما در عراق داشتیم و یک موج رادیویی آن موقع در اختیار ما بود و ایشان مشوق ما بود و اطلاعات خیلی ذی قیمتی را از فعالیت های مبارزاتی داخل کشور می آورد و تیمی را برای تغذیه فعالیت های تبلیغاتی ما انتخاب کرده بود و در این رهگذر ما با ایشان ارتباط و در حقیقت همکاری داشتیم.
یک مقدار از مبارزاتشان بفرمایید؛ نحوه مبارزه و کارهایی که می کردند.
به دلیل اینکه ایشان شناخته شده و فرزند امام بود، در حقیقت سیبل بود و ساواک روی ایشان حساس بود و ایشان را تحت مراقبت قرار می داد که هسته های مرتبط با امام و تشکیلات مبارزاتی امام را شناسایی کند و ایشان به همین دلیل سعی می کرد با احتیاط کامل و با رعایت نکات حساس، طوری رابطه برقرار کند که کسی از طرف او شناخته نشود. از طرفی به خاطر تعهدی که به راه مبارزاتی امام داشت خودش را متعهد و مسئول می دانست که در این مسیر هم فعالیت هایی را داشته باشد.
دقیق ترین فعالیتی که آغاز کرد، ایجاد یک تشکل زیرزمینی و حساسی بود که نیروهای وفادار، رازدار، معتقد و اهل بینش و دانش مبارزاتی را انتخاب کرد. هسته هایی در قم و تهران تشکیل شده بود و فعالیت های تکثیر اعلامیه ها و فعالیت های انتشاراتی مفیدی داشتند و با تشکل ها، گروه ها و سازمان های مختلف ارتباط داشتند؛ با روشنفکرانی که نسبت به آرمان های حضرت امام وفادار بودند ارتباط برقرار می کرد. نمونه آن ارتباط با مرحوم جلال آل احمد بود؛ و اثر آن مرحوم که «خدمت و خیانت روشنفکران» باشد را حاج احمد آقا برای پدر فرستاد و باعث تکثیر و انتشار آن شد؛ یا رابطه برقرار کردن با مرحوم شریعتی و ابراز علاقه نسبت به افکار و اندیشه های او بود. همچنین تشکیل گروه هایی که بتوانند یاران امام را در خارج از کشور تغذیه کنند و با اطلاعات دقیق و با ارائه مطالب سودمند آنها را در مسیر فعالیت های تبلیغاتی کمک دهند. البته ایشان یاران خوبی را انتخاب کرده بود که آنها به ظاهر شناخته نمی شدند و کسی باور نمی کرد که آنها از فعالین جریان روحانیت مبارز آن ایام در قم باشند؛ یا از سازمان دهندگان فعالیت های زیرزمینی طیف جوان روشنفکر حوزه باشند.
در یکی از سفرها ایشان به نجف آمدند، البته بنای بر بازگشت داشتند که حادثه شهادت برادرشان، مرحوم حاج آقا مصطفی، اتفاق افتاد و اینجا بود که ایشان احساس تکلیف کرد که جای خالی برادر شهیدش را پر کند و در کنار امام به عنوان یک بازو و یار صمیمی قرار بگیرد. از آن مقطع نقش تعیین کننده و حساس و تأثیرگذار مرحوم حاج احمد آقا در کنار پدر و در جریان نهضت پدر، عیان شد.
از ویژگی هایی که این بزرگوار داشت، به دلیل ارتباطش با جریان های روشنفکری داخل کشور و جریان مبارزات رو به کمال و رشد داخل، از یک بینش باز و آگاهی وسیع برخوردار بود و بعد از اینکه جانشین برادر شد و در کنار امام به عنوان نزدیک ترین، صمیمی ترین و امین ترین فرد نماینده امام ظاهر شد، جهت مبارزات و فعالیت های تبلیغاتی خارج از کشور یک جهت تکاملی به خود گرفت و سیر شکوفایی و سیر بالنده خودش را آغاز کرد.
در کنار دوستان مبارز روحانی مقیم نجف، به سازماندهی جدید دست زد؛ ارتباطات خیلی خوبی را با تشکل های اسلامی خارج از کشور عمدتا در اروپا و آمریکا برقرار کرد. اتحادیه انجمن های اسلامی از آن به بعد به عنوان تشکل های قابل اعتماد اسلامی مطلع نظر بودند و از حضور حاج احمد آقا در عراق شادمان بودند. به خصوص یک رابطه عاطفی و خانوادگی دقیق تری هم بین ایشان و برخی از عناصر تأثیرگذار آنجا شکل گرفته بود. دبیر انجمن های اسلامی خارج از کشور در اروپا آقای دکتر صادق طباطبایی بود که طبیعتا به دلیل پیوندی که از نظر خانوادگی با ایشان داشت، برادر همسر حاج احمد آقا بود، یک رابطه عاطفی و دقیق تری بین آنها برقرار بود و به هر حال در این مسیر به دستاوردهای خوبی رسیدند.
ایامی که مرحوم حاج آقا مصطفی حیات داشت و حاج احمد آقا گاهی می آمد و می رفت و با برادر بود، سفرهایی را به لبنان و سوریه داشتند. در آن سفرها در کنار برادر موفق شد برخی کانون های تأثیرگذار در خاورمیانه، به خصوص لبنان، را همراه و همسو با نهضت پدر کنند. قبل از ورود ایشان، مرکز اسلامی حساسی که در لبنان بود، به رهبری امام موسی صدر، نوعی فاصله و شاید به تعبیر بعضی ها زاویه با حرکت و تشکیلات حضرت امام داشت. با ارتباطی که مرحوم حاج احمد آقا برقرار کرده بود و توضیحاتی که شنیده بود و توضیحاتی که ارائه کرده بود زمینه تفاهم و نزدیکی تأثیرگذاری ایجاد شده بود و طبیعتا مرحوم حاج آقا مصطفی هم به یک نتیجه جدیدی رسیده بودند و با مرکز شیعیان، در لبنان ارتباطی برقرار شده بود.
یکی از اتفاقات خیلی جالب و تکان دهنده ای که در آن سفر اتفاق افتاده بود، در سوریه یک منطقه گردشگری و خوش آب و هوایی که معمولا توریست ها به آنجا مراجعه می کردند، برخی از دوستان و علاقمندانی که مرحوم حاج آقا مصطفی و مرحوم حاج احمد آقا داشتند پیشنهاد داده بودند که ایشان هم در همان منطقه گردشی داشته باشند. به هر حال در جایی که شبه قهوه خانه بود و کسانی که به آنجا مراجعه می کرند پذیرایی می شدند، مرحوم حاج آقا مصطفی، مرحوم حاج احمد آقا و آقای سید محمد بجنوردی با هم نشسته بودند.
همین طور که نشسته بودند، یک دفعه به آنجا می آید و به کسوت اینکه می تواند پیشگویی کند و کسی هست که می تواند رازی را افشا کند، پیشنهاد می دهد که با تک تک اینها وارد صحبت شود. اول دست مرحوم حاج آقا مصطفی را می گیرد و به دست ایشان نگاه و سؤالاتی مثل نام پدر و مادر می پرسد و بعد پیش گویی خیلی دردناکی می کند؛ می گوید که شما امسال را به پایان نخواهید رساند و قبل از پایان این سال شما از دنیا خواهید رفت و به اهداف و آرمان هایی که در ذهنتان هست نخواهید رسید. طبیعتا از این پیش گویی و اینکه فردی به این ترتیب بیاید و بخواهد چنین مطلبی را القاء کند خوششان نیامده بود و چهره در هم کشیده بودند. کف دست آقای بجنوردی را هم نگاه می کند و سؤالی می پرسد و البته پیش گویی خوش آیندی هم برای ایشان می کند.
وقتی به حاج احمد آقا می رسد، می گوید که شما به اهداف و آرمان هایی که دارید خواهید رسید. به هر حال آنچه را که حاج احمد آقا در کنار پدر به انجام رساند و تحقق آرمانی که پیروزی بر نظام طاغوتی و ایجاد یک نظام جدید باشد را پیش بینی می کند. این ماجرا می گذرد و آن شخص بلافاصله غیب می شود نمی توانند ردّش را پیدا کنند که کجا هست. در برگشت به عراق، تصادفا، همان سال این اتقاق می افتد و مرحوم حاج آقا مصطفی رحلت می کند. برای هر سه نفری که آنجا بودند این پیش گویی یک راز و مسأله پیچیده و مبهمی بوده است.
عجیب این است که در پایان عمر مرحوم حاج احمد آقا آن مرد در جماران پیدا می شود. یک روز حاج احمد آقا متوجه می شود همان فردی که آن پیش گویی را در سوریه کرده بوده الآن در جماران هست. شخصا، بدون همراه، اتومبیل را بر می دارد و به سراغ او می رود و آن کس رازش را می گوید؛ می گوید که تو امسال را به نهایت نخواهی رساند؛ و از هم جدا می شوند.
به اعتقاد من، خداوند پاداش همه خدمات و تلاش های ثمربخشی که این انسان در کنار پدر و در راه به ثمر رساندن نهضت پدر داشت را با یک پیش گویی که بتواند خودش را در وضعیتی قرار دهد که آماده لقاء محبوب باشد، ارائه کرد. لذا در پنج شش ماه آخر عمر مرحوم حاج احمد آقا ما یک وضعیت خاص را در زندگی او می بینیم. فاصله گرفتن از خیلی چیزها و در یک حالت اعتکاف و خودسازی و فاصله گرفتن از خیلی مسائلی که انسان را به دنیا و فاصله از معنویت مشغول کند، روی بیاورد. به اطراف قم می رود؛ در محلات دور افتاده اطراف قم کلبه ای را انتخاب و با یک وعده خیلی ساده زندگی می کند. شب ها را عبادت می کند و روزها را ذکر می گوید و به یاد خدا هست. در همین شرایط با کودکان خردسال و حتی نوجوانی که در آن روستا مشغول بازی بودند همبازی شود و با آنها فوتبال بازی کند. شرایط اینچنین که تمام پلشتی ها و رذائلی که تصور می کرده در وجودش هست را فرو بریزد. ناشناس در آنجا باشد. خودش را پاک کند، از همه آلایش ها و وابستگی هایی که انسان را از معبود دور می کند فاصله بگیرد. به اعتقاد من این پاداش ارجمندی بود که خداوند به این انسان وارسته و خدوم در مسیر خدمت به راه پدر، که راه پیروزی اسلام و تحقق آرمان های اسلامی بوده، بخشیده بود. این گریزی بود به حادثه ای که در زمان حیات برادر برای آنها اتفاق افتاده بود و سرانجامش به انجام خوبی رسید.
به دلیل همان روشن بینی و واقع نگری هایی که در امر مبارزات داخل کشور داشت، منشأ تحولات خیلی اساسی بود. دورانی که در ایران بود به توصیه پدر و علاقه ای هم که شخصا داشت، درس هایش را خوب خوانده بود و مراحل اولیه دروس حوزوی را به زیبایی به اتمام رسانده بود؛ اساتید وارسته ای داشت که دلسوز او بودند و خود او هم وجود آنها را مغتنم می شمرد و از مطلبشان بهره می گرفت. بعد هم در درس خارج بسیاری از بزرگان حوزه شرکت کرده بود؛ عمدتا مدرسینی که از علاقمندان به پدر بودند. بعد هم که به عراق آمد از شاگردان برجسته پدر بود و حتی ایامی هم در درس برادر شرکت کرده بود. مرحوم امام در نجف درس خارج فقه می فرمودند و مرحوم حاج آقا مصطفی درس خارج اصول می فرمودند. در درس هر دو بزرگوار شرکت می کرد. اما به دلیل درگیری در امر مبارزات و فعالیت های انقلابی، گاهی فراغت کمتری برای ادامه برخی از درس هایی داشت که معمولا در حوزه تداوم دارد.
من خاطرم هست که در کنار بهره گیری از اساتید حوزه گاهی آموزش های انگلیسی را هم دنبال می کرد. علاقه داشت که عربی و انگلیسی را یاد بگیرد و با دوستانی که نوعی آشنایی با زبان انگلیسی داشتند جلساتی داشت و بعضی کتاب ها را مرور می کردند. من یادم هست که مثلا کتاب های انگلیسی دبیرستانی ایران را مرور می کرد که در آموزش انگلیسی هم عقب نباشد.
بعد از تفاهمی که بین دو رژیم حاکم بر ایران و عراق اتفاق افتاد و آنها با هم آشتی کردند و رابطه حسنه ای را دنبال می کردند، یاران حضرت امام و کلا مبارزین خارج از کشور که در عراق توقف داشتند سخت گذشت. مسئولین عراقی مراقبت های ویژه ای داشتند و فعالیت های عربی علیه رژیم شاه را کنترل می کردند و طبیعتا اگر پی می برند مجازات می کردند. در این شرایط باز همان فعالیت های مخفی که می تواند به تجربیات داخل ایران هم توجه کند آنجا ایجاد شد. سازمان دهی و تشکیل گروه های مخفی عراق که می توانستند به کمک مبارزین داخل ایران بشتابند.
ارتباطات برقرار بود و برای تکثیر و انتشار بعضی از آثار حضرت امام ناگزیر از مسافرت به سوریه و لبنان بودیم. ایشان این ساماندهی را کرده بودند و دوستان را به لبنان و سوریه می فرستادند و دوستانی هم بودند که این آمادگی را داشتند که به ایران بیایند و برگردند. البته دوستان ویژه ای بودند که قرار بود در عراق شناخته نشوند و حضورشان در کنار دوستان مبارز محرمانه و مخفیانه باشد و کسانی که احیانا مراقبت می کردند به ارتباط آنها با تشکل های مبارز روحانی در آنجا پی نبرند.
اینها یاران به ظاهر گمنامی بودند و وفادار و مطمئنی بودند که به ایران رفت و آمد داشتند و پیام هایی را از سوی حضرت امام و مرحوم حاج احمد آقا به ایران می بردند و پیغام هایی را از ایران می آوردند و وجودشان خیلی ارزشمند بود. اگر بخواهیم از آنها یاد کنیم، یکی از آنها آزاده بزرگوار آقای ابوترابی بود. ایشان طوری در عراق زندگی می کردند که هیچ کس پیوند ایشان با امام و یاران امام را باور نمی کرد و در مواقع حساس که قرار بود کسی به ایران برود و پیامی را برساند و پیامی بیاورد ایشان این رسالت را بر عهده می گرفت. همچنین آقای محمود محمدی، از فضلای برجسته نجف بود و شناخته شده نبود و از علاقمندانی بود که می آمد و بر می گشت و پیام هایی را می رساند.
من یادم هست، در یکی از مناسبت ها ایشان بعد از مدت ها پدر همسرش را برای زیارت به نجف دعوت کرده بود و ضرورتی اقتضا کرد که ایشان به ایران بیاید و بگردد. من پاسپورتش را گرفتم و مقدمات سفرش را فراهم کردم و بلیط هواپیما برایش گرفتم که بیاید و برگردد. متوجه شدم که عصر همان روز پدر همسرش وارد شده و بعد از مدت ها مهمان داشت و ایشان بدون اینکه اظهار کند اعلام آمادگی کرد و 10 روز آمد و مأموریتش را انجام داد.
همچنین آقای رحمانی قوچانی بودند که الآن از فضلاء و مبارزین ارزشمند در کنار حضرت امام و یاران امام هستند و مدتی هم ایشان مسئولیت بسیج را داشتند و مدتی هم نماینده ولی فقیه در نیروی انتظامی بودند. ایشان از نیروهایی بود که به ظاهر شناخته شده نبود ولی رابطه دقیق و تعیین کننده ای را با دوستان، به خصوص با مرحوم حاج احمد آقا، داشتند.
البته دوستان دیگر هم بودند که از شیخ نشین های خلیج فارس از جمله کویت می آمدند و می رفتند. مهمتر از همه کسانی بودند که از اروپا و آمریکا می آمدند و ارتباطات خوبی برقرار بود. سازمان دهی تأثیرگذار و تعیین کننده ای را ایشان به وجود آورده بود و وجودش ارزشمند بود.
در تصمیم نهایی حضرت امام به هجرت، مشاورت های ایشان در کنار امام و آمادگی فرمانبری های دقیقی که از فرامین حضرت امام داشت، در امر نهضت خیلی تأثیرگذار بود و سرانجام به آن تصمیم نهایی که بنا شد امام از نجف به پاریس هجرت کنند را ایشان و حضرت امام گرفتند.
البته دوستان پیشنهادات مختلفی را داده بودند و پیشنهادات بررسی و تحلیل شده بود و سرانجام تصمیم نهایی را امام گرفتند که هجرتشان به پاریس منتهی شد. در پاریس هم یکی از دقت ها و حساسیت هایی که به حق مرحوم حاج احمد آقا ابراز می کرد این بود که امام وارد مسائل جریان ها و گروه های مختلف متفاوتی که در خارج از کشور بود نشود. استقلال و شخصیت فراجناحی حضرت امام و شخصیتی که هیچ کس نتواند مدعی شود امام تحت تأثیر القاء او قرار گرفته باشد. در نتیجه در انتخاب کسانی که آنجا خدمت می کردند، چه کسانی که اداره مرکزی که امام اقامت داشتند، خانه ای که مربوط به آقای عسکری بود یا خانه ای که خود امام اقامت داشتند و رو به روی آنجا بود، کسانی که مسئولیت اداره آن مراکز را داشتند را حاج احمد آقا انتخاب می کرد. کسانی که به عنوان مترجم یا پیام رسان حضرت امام انتخاب می شدند را حاج احمدآقا انتخاب می کردند. ایشان تلاش جدی و توام با وسواس و دقتی داشت تا کسی مدعی نشود که سخنگوی حضرت امام و القاء کننده دیدگاه ها و نظریات به امام است. این نکته دقیق و حساسی بود که ایشان به آن تکیه داشت.
در جریان بازگشت از پاریس به ایران و شبی که قرار بود، یاران حضرت امام انتخاب شوند، لیستی تعیین شده بود که کارت پرواز در اختیار آنها قرار گیرد، مسئول اصلی آن کار، مرحوم شهید عراقی بود. وی بازوی توانایی بود که در کنار حاج احمدآقا قرار داشت. امام در تمام دورانی که در پاریس بودند، به دونفر اعتماد صددرصدی و کامل داشتند که یکی از آنها حاج احمدآقا و دیگری مرحوم شهید عراقی بود.
این دوبزرگوار سازمان دهی جریانی را که قرار بود در کنار حضرت امام و به اتفاق ایشان وارد ایران شوند، برعهده داشتند. آن پرواز حساسی بود و افرادش نیز با دقت انتخاب شده بودند و جایگاه هر فرد در داخل هواپیما با دقت انتخاب شده بود تا هرکسی مدعی نشود و سوءاستفاده ای در این زمینه صورت نگیرد.
لحظه ای که ما قاطعیت حاج احمدآقا را از نزدیک دیدیم، لحظه ای بود که هواپیما در فرودگاه مهرآباد نشست و درب هواپیما باز شد و مرحوم آیت الله مطهری و پسندیده به عنوان دو شخصیت ارجمندی که رسالت تشریفاتی را انجام می دهند، وارد هواپیما شدند. مرحوم حاج احمدآقا، لیستی را در دست گرفت و با قاطعیت و جدیت گفت: غیر از افرادی که نام می برم، هیچ کس حق ندارد از جایش تکان بخورد و تنها این افراد می توانند حرکت کنند.
اولین نفر، مرحوم مهدی عراقی بود که امام را در آغوش گرفت و به مثابه یک یار صمیمی و عزیزی که در کنار مرادش قرار می گیرد، ایشان را به همراه حاج احمدآقا همراهی کرد. در مرحله بعدی که امام از پلکان هواپیما پایین می آیند و به پلکان نهایی می رسند، حاج احمدآقا بازهم لیستی را در دست داشت و یادآوری کرد؛ تنها آن افراد می توانند در کنار درب هواپیما که نزدیک پلکان هست، قرار گیرند.
بعد از آنکه امام از پلکان پایین آمدند، مرحوم دکتر لاهوتی، صادق طباطبایی و چندنفر دیگر، در کنار ایشان بودند. مرحوم عراقی و حاج احمدآقا، بازوان توانا و یاران فداکار و نیرومندی بودند که هیچ گاه امام را تنها نگذاشتند و در تمامی صحنه ها حضور این دو بزرگوار دیده می شود. البته مرحوم عراقی در بهشت زهرا نبود و به صف سازمان دهندگان جریان استقبال و حضور امام در مدرسه رفاه پیوسته بود و رسالت دیگری داشت.
اگر قرار بود همه با امام پایین بیایند، بلبشوی عجیبی اتفاق می افتاد. این سازماندهی معقولی بود که اول مهمان پایین بیاید و بعد همراهان، بعد از آنکه به امام پیشنهاد بدهند که پایین بیایند، ایشان فرمودند که اول آقای پسندیده، زیرا برادر بزرگتر ایشان بودند. هرچه آقای مطهری اصرارکردند که شما مهمان هستید، اول بفرمائید؛ ایشان فرمودند که جلوتر از اخوی شان راه نمی روند.
از این رو، ابتدا آقای پسندیده پایین آمدند و بعد از آن امام به اتفاق آقای عراقی و مطهری پایین آمدند.
نقش حاج احمدآقا در دلجویی از آیت الله طالقانی بعد از قهر ایشان را چگونه ارزیابی می کنید؟
مرحوم آیت الله طالقانی مورد احترام امام و در پیروزی نهضت، تأثیرگذار بود. عضو شورای انقلاب بود. اما یکی از فرزندان ایشان که از گذشته با «سازمان مجاهدین سابق» ارتباط داشت، با پیروزی نهضت و آزادی ای که ایجاد شد و ارتباطاتی که برقرار شده بود، می شد که آن مسأله حل شده تلقی شود. مسئولین کمیته وقت به سرپرستی آقای غرضی، در یک حرکت نسنجیده وعجولانه، تصمیم به بازداشت مجتبی طالقانی به اتهام فعالیت های گذشته وی می گیرند، این کار بدون مشورت و مراجعه به آقای طالقانی اتفاق می افتد.
طبیعتاً مرحوم آیت الله طالقانی به حق گله مند می شود که چرا نسبت به بستگان و خانواده اش بدون مشورت و کسب اطلاع ایشان، اقدامی صورت گرفته است و برای آنکه در معرض سوال و جواب های بعدی قرار نگیرد و به نوعی آزردگی خود را نشان دهد، تصمیم به دوری از انظار می گیرد و مدتی را در نقطه ای که کسی از آن خبر ندارد، می گذراند.
این اتفاق موجی در داخل ایجاد می کند و علاقه مندان مرحوم آیت الله طالقانی آزرده می شوند و کسانی که دست به چنین عملی زده بودند در توجیه عمل خود، اظهاراتی می کنند. در همین حال، طبیعتاً تشکیلات و گروه هایی که علاقه ای به نهضت نداشتند و اهداف و آرمان های دیگری داشتند، از چنین موقعیتی سوءاستفاده می کنند، از این رو مرحوم حاج احمدآقا قاعدتاً با مشورت حضرت امام،« بدون مشورت و نظرخواهی از ایشان، هیچ گونه اقدامی انجام نمی دادند» برای دلجویی و استعانت از مرحوم آیت الله طالقانی تصمیم می گیرند.
قبل از آن نیز، حرکتی که عجولانه صورت گرفته و منجر به بازداشت فرزند آیت الله طالقانی شده بود را محکوم کرده و بنابراین می شود که با عوامل آن برخورد شود. حاج احمدآقا از طریق دوستان و یاران نزدیک آیت الله طالقانی، محل اقامت ایشان را پیدا می کنند و با توضیحاتی که ارائه می دهند، آیت الله طالقانی می پذیرند که اگر ایامی امام را در بی خبری از خود قرار دارند، عذرخواهی کنند.
این موضوع با درایت و مدیریت هوشمندانه حاج احمدآقا اتفاق افتاده بود و نتایج بسیار ثمربخشی داشت. آن اظهارات ماندگار مرحوم طالقانی، تعیین کننده بود و اگر توطئه ای هم در این مسیر وجود داشت، آن را خنثی کرده بودند.
ابوالحسن بنی صدر دریک بازه ای، در نامه ای به امام از ایشان خواسته بود که حاج احمدآقا را نخست وزیر کند، اما حضرت امام مخالفت کردند. اول اینکه هدف وی از چنین کاری چه بود؟ دوم اینکه چرا امام اجازه ندادند و پس از آن هم نگذاشتند حاج احمدآقا وارد هیچ منصب دولتی شوند؟
بنی صدر در این پیشنهاد حسن نیت نداشت، بلکه می خواست از حیثیت حاج احمدآقا سوءاستفاده کند. به تعبیری دیگر، وی قصد داشت ایشان را در مبارزه ای که با تشکیلات حزب جمهوری اسلامی و عمدتاً شهید بهشتی، مرحوم آیت الله هاشمی و رهبر معظم انقلاب داشت، وجه المصالحه قرار دهد. بنی صدر بعدها به عنوان نماینده جریانی شد که مخالف حزب جمهوری اسلامی و خط امامی اصیل بودند. او نماینده تکنوکرات هایی بود که تفکری لیبرالی داشتند و به ولایت فقیه و مسائل مورد توجه حضرت امام ایمان نداشتند.
بنی صدر تصور می کرد که با انتخاب نخست وزیری همچون حاج احمدآقا، می تواند هم افکار و اندیشه هایش را در کنار ابراز علاقه مندی به امام و یاران ایشان پیش برد و هم تلاش های دلسوزانه و جدی کسانی که دغدغه اصلی نظام جمهوری اسلامی داشتند را خنثی کند.
البته حاج احمدآقا نیز هوشیار و فهمیده بود و می دانست که این پیشنهاد، صادقانه و مخلصانه نیست، بلکه می خواهد از وجودش سوءاستفاده شود. لذا نه تنها خودش نپذیرفت، بلکه امام نیز چنین اجازه ای نمی دادند که بستگان ایشان در امور حکومت دخالت کنند و از امکانات و مزایای حکومتی بهره مند شوند.
حال و هوای حاج احمدآقا، در روزها و ساعات پایانی حضرت امام چگونه بود؟ ما در تصاویر، تنها گریه حاج احمدآقا به روی پیکر بی جان حضرت امام را دیدیم. با توجه به اینکه شما در آن ایام زیاد به بیت امام رفت و آمد می کردید، کمی از مشاهدات خود برایمان بگویید؟
حاج احمدآقا نزدیکترین فرد به امام بود و در علاقه وی به حضرت امام و دلسوزی نسبت به ایشان، سرآمد همه بستگان و یاران حضرت امام بود. امام به ایشان اعتماد داشت و او را در مراحل مختلف آزموده بود و خود حاج احمدآقا به دلیل رشد طبیعی و سالمی که در تمام دوران زندگی اش داشت، به یک نتیجه منطقی و قطعی رسیده بود که امام، ارجمندترین و والاترین الگویی هست که می تواند بعد از ائمه معصومین داشته باشد.
این اعتقاد جدی حاج احمدآقا بود که مرید پدر باشد و ایشان را درک کند. حتی در دوران نوجوانی که محصل تُخصی در مدرسه بود و کاپیتان تیم فوتبال دسته سوم در قم یا نفر اول دوی میدانی در قم بود، به نوعی دارای آزادی بود و سازگاری زیادی با رفتار پدر داشت. حاج احمدآقا در آن بستر رشد کرد، بعد از آن نیز در پایان تحصیلات و با یک آزادی جدی برای تصمیم گیری مواجه بود.
در مسیر آموزش دروس حوزوی و در کنار همه این آموزش ها، عرفان و مسائل اخلاقی که مورد توجه امام بود، به شدت روی حاج احمدآقا تأثیر می گذاشت. از این رو، یک دانش آموخته با استعداد و موفق در زمینه مسائل علوم اسلامی و عرفانی و اخلاقی در کنار یکی از وارسته ترین شخصیت های ارجمند صاحب نبوغ در همه مسائل قرار می گیرد و آن پدر است.
از سوی دیگر، به دلیل توفیقاتی که حاج احمدآقا داشته پاک و ساخته شده بود و بعد از آن نیز در کوران حوادث انقلاب آب دیده شده بود، به عنوان یک رازدار در کنار پدر بود. یادگار ایشان حاج حسن آقا ، تعبیر زیبایی در هنگام درگذشت ایشان کرد و چنین گفت که امروز جعبه سیاه انقلاب را به خاک می سپاریم. یعنی تنها کانونی که تمامی اطلاعات دقیق و ریز جریان نهضت و شکوفایی انقلاب و به ثمر رساندن نهضت حضرت امام را داشت، ایشان بود.
اگر امام اراده کرده بودند که در مسیر رهبری، فراجناحی باشند و به هیچ تشکل و گروهی وابستگی نداشته باشند، دقیقاً مشابه همین نقش و رسالت را حاج احمدآقا داشت. هم خودش خوب درک کرده بود و هم امام او را آزموده بودند که عنصر قابل اعتماد و پرورده ای در دامان خودش است که می توان به او اعتماد کرد. در نامه هایی که امام گاه به گاه برای فرزند خودش نوشته بودند، پیش بینی هایی کرده بودند که بعد از من، ممکن است انتقام مرا از تو بگیرند و بدخواهان به تو نسبت هایی دهند.
همه این مسائل نشان دهنده آن است که حاج احمدآقا در کنار پدر، عنصری لایق و شایسته بوده است و در تمام مراحل حیات پدر، چه در اوج موفقیت ها، شادمانی ها و اقتدار و چه در مراحلی که در پایان عمر بوده و شمع فروزان زندگی حضرت امام روبه افول بوده و کورسو می زده، این عنصر در کنار پدر شیدا و همراه ایشان بوده است.
به امید آنکه، درمان و جراحی ای که صورت می گیرد به بهبودی امام منجر خواهد شد، هم امام و هم حاج احمدآقا رضایت می دهند و پزشکان نیز تلاش می کنند تا عمل مربوطه را با دقت کامل انجام دهند. آن لحظاتی که از ادامه حیات حضرت امام ناامید شدند و باید برای لحظات پایانی آماده می شدند، لحظات تعیین کننده ای بود و لحظاتی بود که باید دقیق ترین نصایح و وصایا را شنید و حاج احمدآقا در ایفای این نقش که زمینه های انجام هرچه شکوه مندتر و دقیق تر دقایق پایانی عمر حضرت امام را فراهم کند، از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
بعد از رحلت حضرت امام، آنچه برایش اهمیت داشت، میراث گران سنگ امام«مسأله ولایت امر یا ولایت فقیه» بود. وقتی که خبرگان رهبری، تصمیم به حق خود را گرفتند و رهبری انقلاب تعیین شد، به همان نسبتی که به پدر ایمان داشت، به رهبری جدید نیز وفادار شد. زیباترین حمایت ها را از رهبری جدید کرد. شاهد هستم که کسانی نسبت به این مسأله خرده می گرفتند، قرآن آورد که نظر امام در مقطعی، نسبت به این رهبری موافق بوده و امید داشتند که این رهبری انتخاب شود.
این زیباترین نقشی بود که حاج احمدآقا در مسیر هدف واقعی پدرش ایفا کرد و آن تداوم آرمان پدر که همان امر ولایت فقیه و رهبری این نهضت بود که به دست فقیه ای عادل، توانا و مقتدر افتد. بعد از آن بود که رسالت تربیت فرزندانش را مدنظر داشت. سه پسر داشت و هر سه آنها را در مسیر روحانیت قرار داد. به حسنش امید داشت و به حقّ وی راه او را به نحو احسن ادامه می دهد و یادگار ارجمندش، شایسته نام پدر است.
حاج احمدآقا فردی بود که در تمام تاریخ تشیع، کسی به قدرتمندی و تمکّن این شخصیت نرسید. امام مرجع علی الاطلاق جهان تشیع، حاکم علی الاطلاق یک جمهوری قدرتمند بانفوذ بود و وجوه شرعیه زیادی در اختیار ایشان بود. بعد از رحلت ایشان، بخش مالی دفتر امام از بسیاری منابع مالی و ارزی و ریالی برخوردار بود. اما یادگار امام در کمتر از 24 ساعت، تمامی این وجوه را به اهل خود منتقل کرد.
اهلش، اداره کنندگان حوزه های علمیه بودند، جامعه مدرسین حوزه علمیه که رئیس وقتش مرحوم فاضل لنکرانی بود. 24 ساعت پس از رحلت پدر، احمدآقا طلبه ای شد که هیچ در اختیار نداشت، بلکه تمام اموال قدرتمندترین حاکم شرع را به اهلش داد. تنها میراثی که از پدر برایش باقی مانده بود، منزل مسکونی پدر بود. از این رو، وراث دیگر را راضی کرد تا آن منزل را در اختیار ولی فقیه عصر قرار دهند.
آن منزل را نیز واگذار کرد و یادگار رهبری این نهضت، در موقعیتی قرار گرفت که به مثابه یک طلبه معمولی از حوزه شهریه می گرفت. وقتی که ایشان از دنیا رفت، یاران امام و مردم حقش را به خوبی ادا کردند و استقبال گسترده ای از او کردند. امیدواریم همین حق شناسی، باعث شود که یادگار او را نیز گرامی بدارند و بپذیرند که یادگار ایشان نیز، میراث دار همان اخلاق، عرفان، معرفت و کمال خاندان خمینی است.