پایگاه خبری جماران: در روزهای اخیر حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی در دیدار با اعضای حزب مؤتلفه اسلامی به شجاعت و تدبیر مرحوم حبیب الله عسگراولادی اشاره کرد.
اشاره وی به مواضعی بود که آن مرحوم در روزهای آخر عمر در مسیر « اصلاح ذات بین» و رفع خصومت ها اتخاذ نموده بود.
جماران به این مناسبت مقاله ای را که همان روزها در مجله حضور انتشار یافته بود، باز نشر می دهد؛ باشد که خدای سبحان روح آن مرحوم را در اعلا علیین با اولیاء خویش محشور گرداند و همه ی ما را توفیق دهد تا راه او را تکمیل کنیم.:
خدای رحمت کند امام را که این روزها خیلی دلمان برایش تنگ شده است. الفاظ و کلماتی که در زمان او بین مردم رواج پیدا کرده بود، امروز گمشده همه ماست، الفاظ برادر، خواهر، عزیزم، مستضعفان، پابرهنگان و... در ادبیات ما وارد شده بود، همه به یاری یکدیگر برخاسته بودند، هر کس هر کاری از دستش بر می آمد، کوتاهی نمی کرد. او بود که گفت: «من دست و بازوی شما جوانان را می بوسم و بر این بوسه افتخار می کنم». او بود که گفت: «ملت انقلابی ایران که جانم فدای یک یک آنها». او پیری بود که دلش جوان بود. او پیری بود که میلیونها جوان سر مست و پرورش یافته عصر بی دینی و بی غیرتی ستم شاهی به یکباره عاشق و شیفته اش شدند و هنگامی که خبر بیماری اش پخش شد و مردم فهمیدند قلبش مشکل دارد، جوانهایی برای اهدای قلب خود اعلام آمادگی کردند. مردم سراسر شهرها مجالس دعا برپا کردند. او پیری بود که هر روز میلیونها انسان در دعای خود می خواندند «از عمرما بکاه و بر عمر او بیافزای» چرا امام این قدر در نزد جوانان عزیز بود؟
او مظهر عزت و شرف و عطوفت و مهربانی بود. همه فرزندان ملت را دوست می داشت و به همه سفارش می کرد « همدیگر را دوست بدارید »، « گذشت داشته باشید ». او بود که می گفت:
«خیال نکنید این دعواها برای خداست، بدانید که اینها همه از نفس اماره است به همین جهت اگر همه انبیا دور هم جمع بشوند هیچ اختلافی ندارند». او می گفت و می دید که «عالم محضر خداست». او بود که می گفت: «پیروزی انقلاب رهین همه ملت است» او بود که می گفت: «اگر به من خدمتگذار بگویند بهتر از این است که رهبر بگویند». در بیان و لسان او اثری از کلماتی مانند: «گوساله و بزغاله» نبود و هرگز به کسی «خس و خاشاک» نگفت. و هرگز به احدی از ملت، چه رسد به دوستان و همراهان خود و بزرگان انقلاب، «گردن کلفت» خطاب نکرد، بزرگترین دشمن ملت و خودش را «آقای کارتر» خطاب می کرد، وقتی خبر درگذشت «محمدرضا شاه» را به او دادند، اظهار شادی نکرد و به فرزندش گفت: «هرگز از خبر مرگ کسی خوشحال مشو».
او بود که از قول استادش مرحوم شاه آبادی می گفت: «هرگز به مرده کافری هم اهانت نکنید، شاید وقت مرگش توبه کرده باشد». او بود که به روحانی پر آوازه نوشت: «چرا به راحتی به افراد تهمت می زنید، چرا نسبت کمونیست بودن می دهید؟» و حقا که فرزندان و تربیت شدگان مکتب او کسانی که از روز اول مبارزه با او پیمان بستند، هنوز بر سر عهد و پیمان خود هستند، آری آقای حبیب الله عسگر اولادی مسلمان که پنجاه سال است دل به امام سپرده واقعاً حبیب خداست و الگوی مسلمانی، در فضایی که خطیبان جمعه و جماعت و کسانی که باید منادی عطوفت و مهربانی و وحدت و دینداری باشند، هر دم از بیرحمانه زدن و کشتن و حذف کردن سخن می گویند و از ناصالح دانستن و عدم تأیید فرزندان امام و انقلاب دم می زنند و تهمت و دروغ و اهانت و فحش، مثل نقل و نبات، در محافل و منابر عمومی و رسانه ملی و سایر رسانه های دیداری و شنیداری پخش می شود و رقبای سیاسی خود را به هر بیان و قلمی قلع و قمع می کنند، او در عین حفظ موضع سیاسی خود، آنها را برادر خطاب می کند و حاضر نیست به رقبای خود، فتنه گر بگوید چه رسد آن ها را سران فتنه خوانده و مستحق مرگ بداند.
اینجاست که به یاد امام می افتیم که می گفت: «فرزندان انقلابی ام، تندروی عاقبت خوبی ندارد»، و می گفت: «من دائماً در این فکرم که نکند مردم به واسطه ما به بهشت بروند و ما به جهنم، آن وقت خجالت فردای قیامت را کجا ببریم؟
آری آقای عسگر اولادی می گوید: «من باید برای فردای قیامتم جواب داشته باشم». چه خوب بود همگی از ایشان درس می گرفتیم. عسگر اولادی گرچه در ظاهر عالم و روحانی نیست و لباس دین بر تن نکرده است ولی حقیقتاً حبیب الله و مسلمان است، درود و سلام خدا بر او.
ای رسول خدا، ای حبیب خدا، امروز «حبیب الله»، مارا به یاد آوری قیامت فرا خوانده است. در آستانه میلادت که روز رحمت است، قرار داریم و امسال این روز مقارن شده است با روز رحمت (12 بهمن) در نظام ما، تو را قسم می دهیم ما را فراموش مکن، فضای شهرها خصوصاً پایتخت کشورمان، بسیار آلوده است و آلودگی و سیاهی، امان همه را بریده است، خدایا به فریادمان برس، باران رحمتت را بر ما ببار و قلوب همه مارا به نور ایمان منور بفرما. آمین یا رب العالمین.29 / 10 / 1391
*منبع: حضور، ش 83، ص 293.