پایگاه خبری جماران: اخیراً خاطره ای از شاعر معاصر نادر نادرپور منتشر شده که گویا مربوط به گفتگوی او با صدرالدین الهی است. وی در این مطلب درباره ی دیدارش با امام خمینی مطالبی را می گوید که به نظر قابل قبول نیست. ایشان می نویسد:
«من (نادرپور) با رضا ثقفی برادر همسر آقای خمینی از سالهای دور دوست بودم و ثقفی مرد ملای درسخواندهای بود. در حدود سالهای چهل .... به ثقفی ایراد میگرفتم که این شوهر همشیرۀ تو چه میگوید؟
یک دفعه وقتی کارم با او به جرّ و بحث جدی کشید. ثقفی به من گفت چه عیبی دارد که او را از نزدیک ببینی و حرفهایش را بشنوی. من موافقت کردم و بهاتفاق او به قم به دیدن [امام]خمینی رفتیم. محل ملاقات، مَدرَس خمینی بود و نه خانۀ او. به این معنی که مدرس مانند همه اماکن مشابه، حجرهای بود نسبتاً وسیع و نسبتاً نیمهتاریک در صحن حضرت معصومه. ثقفی که قبلا آمدن ما را خبر داده بود مرا به داخل اتاق برد که باز هم طبق سنت حجرهای، مخدّهای در بالای اتاق بود و متکایی چند و همین.
.... صحبت کردیم و ثقفی حرف های مرا تکرار کرد و [امام]خمینی بهدقت گوش کرد. جلو رویش کتابی بود نسبتاً ضخیم. با لحنی آرام و شمرده و بیانی کاملا فصیح و روشن حرف میزد و به اشعار متعددی استناد میکرد و بیشتر تکیه بر آراء فلاسفه و حکمای اسلامی داشت و نیز شواهدی از عرفان فارسی به شعر و نثر میآورد.
صحبت که گل انداخت کتاب را باز کرد. مثنوی مولانا بود و حکایتی از مثنوی را شروع به خواندن کرد. صحیح و با جلای تمام. در اواخر حکایت ناگهان پردۀ حجره بالا رفت و شیخکی که پیدا بود از مریدان است به درون آمد. خمینی بلافاصله مثنوی را بست و دست روی آن گذاشت و این بیت حافظ را خواند:
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقهپوش آمد
و این نشان میداد که او با مریدان به طرز دیگری سخن میگوید.
بعد از آن اولین و آخرین ملاقات، من دیگر [امام]خمینی را ندیدم تا در تلویزیون ظاهر شد و شروع به صحبت کرد. از شنیدن طرز تکلم، جملهسازی و نحو کلامش دچار حیرت شدم. این، آن آقای خمینی سخنور، تحلیلگر، مسلط به زبان فارسی نبود. ... و من هنوز معتقدم که [امام]خمینی از روز ظهور در انظار عام، عمداً این زبان را به کار میبرد تا به زبان عامه صحبت کند.»
در این خاطره نکات متعدد خلاف واقع است.
یکی اینکه امام در هیچ زمان در حجره های حرم حضرت معصومه تدریس نداشته اند.
دوم اینکه حجره های حرم محل اسکان طلاب نبوده است تا دارای مخده باشد
اگر بپذیریم که ایشان مدرسه فیضیه را با حرم حضرت معصومه اشتباه کرده و مرادش حجره های مدرسه فیضیه بوده، باز این اشکال باقی است که امام در سالهای دهه چهل در مدرسه ی فیضیه تدریس نمی کرده اند.
سوم اینکه نادرپور به تغییر لهجه و طرز تکلم امام اشاره می کند. این از اشتباهات فاحش ـ اگر نگوییم از دروغ های عجیب ـ است. امام شخصیت ناشناخته ای نبوده که فقط برای مرحوم ثقفی و نادرپور به گونه ای خاص سخن بگوید و در مقابل دیگران به لهجه دیگری سخن بگوید. قبل از مبارزه، امام سالها در حوزه تدریس داشته اند و به شهادت اسناد ساواک بزرگ ترین مدرس حوزه قم هستند. سالها با مبارزین نهضت ملی به زعامت مرحوم کاشانی ارتباط داشته اند. جوانان مؤتلفه به همراه بسیاری از مردم مختلف خدمت ایشان می رسیدند. بعد از آن سالها در نجف درس و جلسه داشته اند. صدها نفر از شاگردان نزدیک ایشان با ایشان مراوده داشته اند و یک نفر مدعی دوگانه بودن طرز تکلم ایشان نشده است. از همه مهم تر خانواده امام در طول این سالها با ایشان همراه بوده اند ،چنین ادعایی ندارند، بلکه آن را رد می کنند. و معلوم است در میان این همه انسان مختلف، نادرپور از چنان اهمیتی برخوردار نبوده که این مهم فقط برای او اتفاق افتاده باشد.
به نظر نگارنده ادعای نادرپور مبنی بر اینکه امام برای او مثنوی خوانده اند، نیز مقرون به صحت نیست. نه از این باب که امام از چنین کتابی تبری می جسته اند، بلکه به خاطر این که مراجعه به سیر سخنان ایشان نشان نمی دهد که چنان انسی با مثنوی داشته باشند که این کتاب بخواهد همواره در مقابل ایشان باشد.
چهارمین نکته که به نظر می رسد خلاف واقع بیان شده است تحفظ امام نسبت به کسی است که نادرپور او را شیخک می نامد. به شهادت مطالعه ی زندگی امام ،چنین ارتباطی بین حلقه ی اصلی یاران امام و ایشان نبوده است. آن هم ارتباطی که امام بخواهند مطلبی راکه برای نادرپور معلوم می کنند، از حلقه ی نزدیکانشان بپوشانند.
و اساساً میزان زیادی از ارادت و ایمان یاران نزدیک امام به ایشان به خاطر همین یک رنگی و یکسان بودن ظاهر و باطن ایشان بوده است.
پنجمین نکته در کلام نادرپور استدلال باطلی است که ارائه کرده است. وی می نویسد :«معتقدم که خمینی از روز ظهور در انظار عام، عمداً این زبان را به کار میبرد تا به زبان عامه صحبت کند.»
این در حالی است که یقیناً خطیب های توانا و مسلط بهتر می توانند با ذهن عامه ارتباط برقرار کنند. البته به نظر من از الطاف خدا به امام آن بود که کلام مسجع و خطابی به ایشان ارزانی نداشت تا بعدها کسی مدعی نشود که این شیوه سخن امام بوده که مردم را به ایشان جذب کرده است و بر همگان معلوم باشد که این «منطق والا و عشق خداداد» بوده که جوهره انقلاب را زاییده است.
اما اینکه چرا نادرپور چنین ادعای عجیب و به دور از واقعی را مطرح می کند، می تواند دستمایه نوشته ی فرد دیگری باشد. البته من به دور از نیت خوانی می گویم نتیجه ی این سخن ـ اینکه نادرپور چنین غرضی دارد یا نه را نمی دانم ـ آن است که در درجه اول با تثبیت نوعی از کیاست برای امام ، صداقت ایشان را زیر سؤال می برد. و در درجه دوم ارتباط امام با یارانشان را غیر شفاف نشان می دهد. نکته ای که می تواند خاطرات یاران امام را در هاله ای از تردید فرو برد.
در هر صورت به نظرم این سخن نادر پور از آشفتگی وسیع و عدم اتقان در نقل برخوردار است و بسیار به جاست که نویسندگان معاصر در نقل چنین مضامینی ،تحفظ بیشتری به خرج دهند.