به گزارش خبرنگار جماران، چهارمین پنل همایش نقد روش شناسی تاریخ انقلاب اسلامی با عنوان «ساختارها و تاریخ انقلاب اسلامی» برگزار شد و سید محمود سادات عضو هیأت علمی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، محمدرضا دهشیری استاد برجسته روابط بین الملل و یعقوب خزائی عضو هیأت علمی دانشگاه بین المللی امام خمینی در این پنل سخنرانی کردند.
به گزارش خبرنگار جماران، مشروح سخنرانی های این پنل از همایش نقد روش شناسی تاریخ انقلاب اسلامی در ادامه می آید:
سید محمود سادات
عضو هیأت علمی پژوهشکده امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی
سنجش اعتبار روایت های شفاهی تاریخ انقلاب اسلامی
در تاریخ شفاهی یا خود ما مصاحبه می کنیم و یا از مصاحبه هایی که در پایگاه های آرشیوی انجام می دهند استفاده می کنیم؛ از این دو حالت خارج نیست. وقتی که خودمان مصاحبه می کنیم امکان دارد روایتی که از راوی در می آوریم نزدیک تر به واقعیت باشد و وقتی از مصاحبه های پایگاه های آرشیوی استفاده می کنیم چطور آن مصاحبه ها را بسنجیم که بتوانیم از آنها استفاده کنیم.
من دو بخش صحبت دارم که در هر دو بخش سعی می کنم خیلی مختصر و مفید خدمتتان بیان کنم. تاریخ شافی فن جمع آوری داده است. یعنی بیش از این ما برای تاریخ شفاهی احترامی قائل نیستیم که بعضی ها آن را در حد علم بالا می برند. یک فنی است که مورخ باید با آن آشنا باشد و بتواند از طریق آن اطلاعات تاریخی را به دست بیاورد.
چیزی که ما تاریخ شفاهی می گوییم مصاحبه فعال و گفت و گوی دوطرفه ای است که بین مصاحبه کننده و مصاحبه شونده صورت می گیرد؛ در این حالت است که تاریخ شفاهی متولد می شود. اگر گفت و گو یک طرفه باشد و مصاحبه کننده نتواند آن گفت و گوی فعال را کلید بزند نهایت چیزی که متولد می شود خاطره است. یعنی تفاوت خاطره با تاریخ شفاهی در این است که آیا واقعا این گفت و گو با سمت دیالوگ حرکت کرده یا خیر؟
بحث روایت و خاطره در تاریخ شفاهی خیلی گزینشی است. یعنی اینکه به هر حال فرد در گذشته یا دست اندرکار و یا شاهد عینی واقعه بوده است و بخشی از واقعه را به ذهن سپرده است. پس یک مرحله انتخاب در این مرحله است. سال ها از آن گذشته و طی مصاحبه ای از او خواسته می شود که آن واقعه را بازگو کند. باز در این مرحله گزینش دارد. یعنی بخش هایی از آن را گزینش و بیان می کند و بخش هایی را به دلایل مختلف بیان نمی کند. به هر حال این حالت گزینشی در بحث های تاریخ شفاهی وجود دارد و جزء ذات تاریخ شفاهی است.
نکته دیگری که در بحث تاریخ شفاهی وجود دارد این است که ما نمی توانیم بین روایت هایی که افراد دارند ارزش گذاری کنیم. مثلا روایتی که یک راننده تاکسی دارد را بر روایت یک استاد دانشگاه برتری نمی دهیم. روایت شعبان جعفری را درباره 28 مرداد داریم که در آن فحش و فضیحت هم هست. این روایت چون فرد شاهد عینی قضایا بوده برای ما اهمیت دارد؛ نه ادبیات گفتاری آن.
اقداماتی باید قبل از مصاحبه و در حین مصاحبه انجام شود که ما بتوانیم به یک روایت درستی برسیم و آن روایت به امر واقعی که در گذشته اتفاق افتاده نزدیک باشد. مرحله اول انتخاب درست راویان است که خیلی به کار کمک می کند. افرادی که دخیل در ماجرا بوده اند و شاهدان عینی را می خواهیم. نمی خواهیم که دیگران تحلیلشان را ارائه دهند و گزارش شاهد عینی برای ما خیلی مسأله است.
قبل از اینکه بخواهیم با راوی صحبت کنیم باید حتما شخصیت فردی و اجتماعی و گرایش های سیاسی و اجتماعی راوی را بررسی کنیم و بدانیم با فردی که مواجه می شویم از چه زاویه ای باید گفت و گو کنیم. بررسی ابعاد آن واقعه و رخداد تاریخی خیلی اهمیت دارد. یعنی قبل از اینکه ما بخواهیم با فردی مصاحبه کنیم نمی توانیم خالی الذهن جلوی آن فرد بنشینیم؛ به ویژه اگر آن فرد شخصیت کاریزمایی هم داشته باشد. باید یک کار پژوهشی کوچک کنیم و بدانیم که چه چیزی باید از آن فرد بپرسیم. یک پک پرسشی منسجم داشته باشیم و با آن پک پرسشی کار را جلو ببریم. قبل از مصاحبه باید به اسناد و مدارک آرشیوی رجوع کرد و با استفاده از آنها ابعاد مختلف واقعه را درآورد.
باید روزنامه های آن دوره را ورق زد؛ چون هم برای مصاحبه شونده ذهنیت ایجاد می شود و هم تقدم و تأخر آن واقعه را به کمک روزنامه ها می تواند درآورد تا اگر مصاحبه شونده یا راوی اتفاقی را پس و پیش می گوید یا اشتباه تاریخی دارد با کمک روزنامه ها ما می توانیم آن اشتباهات را در جلسه مصاحبه رفع کنیم.
بازدید میدانی از محلی که می خواهیم در آن مصاحبه کنیم داشته باشیم. مثلا اگر می خواهیم مصاحبه ای انجام دهیم که در رابطه با 17 شهریور است قبل از اینکه بخواهیم مصاحبه ای انجام دهیم حتما از آن محدوده بازدیدی داشته باشیم که اگر فرد دارد مطلبی را می گوید که 5 هزار نفر کشته شدند، کل آن میدان 5 هزار نفر آدم جای نمی شود. به هر حال در همان مصاحبه می شود فرد را به چالش کشید و اطلاعات بهتری پیدا کرد.
در حین مصاحبه نکته ای که بسیار اهمیت دارد این است که ما بتوانیم اعتماد فرد را جلب کنیم. برای ثبت زبان بدن ضبط تصویری داشته باشیم. ممکن است فردی که دارد صحبت می کند مطلبی را با حالت خاصی بیان کند که برای ما مفهومی داشته باشد. نکته دیگری که هست اینکه راستی آزمایی از خود جلسه مصاحبه شروع می شود. یعنی اگر فرد دارد خاطره ای را می گوید که از نظر ما مشکوک است بلافاصله ما باید راستی آزمایی را شروع کنیم و سؤال کنیم که آیا چیز دیگری هم در آن جلسه بوده؟ تا بتوانیم بعدا با آن فرد گفت و گو کنیم. یا بگوییم حادثه ای که شما می گویید در کجا اتفاق افتاده؟ که بتوانیم از آن محل بازدید کنیم؛ یا هر کلید واژه دیگری که می توانیم به دست بیاوریم تا بعدا گفته این راوی را به راستی آزمایی بگذاریم.
نکته بسیار با اهمیت در مصاحبه این است که ببینیم شخصیت راوی در وقتی که دارد این واقعه را برای ما بیان می کند چگونه است و از کجا دارد روایت می کند؟ در دل حادثه روایت می کند، کنار حادثه است و همنوایی دارد، بیرون حادثه ایستاده یا از بالا نگاه می کند و نگاه دانای کل دارد؟ بعضی وقت ها در مصاحبه ها هست که راوی دائما جای خود را عوض می کند. یعنی جایی وسط حادثه است و در مورد دیگری که دفاعی از خودش ندارد نگاه دانای کل به خودش می گیرد. به هر حال باید روی اینها دقت صورت بگیرد.
نکته دیگری که به نظر من اهمیت دارد این است که مصاحبه در جایی صورت بگیرد که آن اتفاق افتاده است. چون ما دوستی داریم که آقای عزت شاهی را به موزه عبرت برده و به تخت بسته و گفته که حالا چه چیزی به یادت می آید؟ خودش گفت که ایشان یک عالمه چیزهایی که قبلا به یادش نمی آمد به یاد آورد و برای ما خیلی اهمیت داشت.
بحث بعدی من که سعی می کنم خیلی سریع آن را جمع کنم این است که اگر ما بخواهیم از مصاحبه هایی استفاده کنیم که پایگاه های آرشیوی انجام داده اند و به دست ما رسیده و احیانا راوی فوت کرده است و دیگر دسترسی نداریم، اینها را چطور بسنجیم؟ یک راه این است که ما بتوانیم روایت این فرد را با روایت دیگران بررسی کنیم تا بتوانیم آنها را پیدا کنیم. یک نکته رجوع به فایل های صوتی و تصویری است که در این رابطه وجود دارد؛ تا بتوانیم از کمّ و کیف گفته های راوی دریافت درستی را داشته باشیم.
نکته بعدی این است که ما باید بتوانیم گزارش راوی را از قسمتی که خودش شاهد عینی هست و از قسمت تحلیل خودش جدا کنیم؛ تحلیلش به درد خودش می خورد و گزارش شاهد عینی برای ما مهم است. یک وقت هست که راوی روایت خودش را با سایر روایت هایی که از دیگران شنیده یا احیانا در کتاب ها خوانده مخلوط می کند و تحویل می دهد. باید به این دقت کنیم که چون به حادثه ای که اتفاق افتاده ممکن است علاقه داشته باشد و روایت های افراد دیگر را مخلوط می کند و به عنوان روایت خودش تحویل می دهد و واجب است که اینها از هم تفکیک شود.
سنجش روایات با اسناد است. ما اسناد مفصلی داریم. به ویژه اسناد دادگستری اگر حادثه اتفاقی بوده که به دادگاهی کشیده شده معمولا اسناد دادگستری گزارش هایی دارد که این گزارش ها خنثی است. مثلا فردی از شهربانی گزارشی نوشته که این گزارش صرفا وظیفه او بوده است. این گزارش ها خیلی می تواند کمک کننده باشد. در اسناد معمولا این گزارش ها را داریم.
سنجش اعتبار روایت با ابزارهای معین مثل عکس و فیلم است. همچنین سنجش روایت با روایت هایی است که خود این فرد در فضای دیگری گفته است. ما با فردی مصاحبه کردیم که سال 78 هم در سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران خاطره گفته و وقتی دو خاطره را با هم مقابله می کنیم تفاوت هایی دارد؛ آن را در گفتمان اصلاحات و آن موقع گفته و این را در سال 94، و یک مقدار ملاحظات بیشتری دارد.
یک نکته سنجش اعتبار روایت با کلید واژه هایی است که خود راوی به کار می برد. این کلید واژه ها را بتوانیم در آوریم و ببینیم که میزان استفاده از آنها چقدر است و این علاقه فرد به یک فرد یا یک طیف را نشان می دهد. از روی آنالیز این کلید واژه ها می توانیم به دریافتی از روایت واقعی برسیم.
نکته بعدی تطبیق روایت با زمان است. یعنی ما ببینیم این روایتی که فرد توضیح می دهد در چه روزی از هفته و چه ماهی و چه فصلی از سال اتفاق افتاده است. چه بسا دارد صحبت از یک کاپشنی می کند که مربوط به تابستان است و می شود تناقض ها را در این روایت راوی به دست آورد.
همچنین سنجش روایت با نقشه های جغرافیایی محلی است که راوی دارد در مورد آن صحبت می کند نیز کمک کننده است. داده های پزشکی قانونی، یعنی جاهایی که گزارش های خنثی می دهند، برای ما خیلی اهمیت دارد. ما پرونده های کاملی در مرکز اسناد داریم که حتی کارد خونی قاتل هم در پرونده هست و خیلی کمک است که بتوانیم سنجش اعتبار گفته های راوی را بیرون آوریم.
جاهایی که داده های آماری منتشر می کنند. دوستی از ما در مورد زلزله بم مصاحبه کرده بود و گزارش ایشان که 65 هزار کشته داشته در حالی که طبق داده های آماری نشان نمی دهد که 65 هزار نفر در شهر بم زندگی نمی کرده که 65 هزار نفر آنها کشته شده باشند. گاهی روایت های منابع نظامی و انتظامی خیلی اهمیت دارد.
چیزی که در مورد کتاب ها هست اینکه خود راوی چقدر اعتبار دارد و ناشری که آن را منتشر کرده چقدر در این حوزه صاحب اعتبار است و فرآیند کار در آن مرکز پژوهشی چقدر درست است. خود من شاهد بودم که در یک نوار پیاده شده در اسناد انقلاب اسلامی مربوط به فعالیت های یک روحانی در انقلاب در یک صفحه 10 سطری 6 سطر و نیم را قرمز کشیده بودند. هیچ چیزی هم در آن نبود اما صلاح ندانسته بودند که منتشر شود. بنابر این در مراجعه به این مراکز هم توصیه به این است که فایل صوتی گوش داده شود؛ نه فایلی که پیاده شده است. چون در متن پیاده شده به هر حال اتفاقات زیادی می افتد.
نکته آخر سنجش اعتبار روایت با عقل سلیم است. یعنی ببینیم چیزی که فرد می گوید چه مقدار با عقل سلیم جور در می آید.
محمدرضا دهشیری، استاد برجسته روابط بین الملل
آسیب شناسی روش های تجزیه و تحلیل در تاریخ نگاری انقلاب اسلامی
بحث من بیشتر به ابزارهای تجزیه و تحلیل مربوط می شود. مهمترین بحث این است که هر فردی با تکیه بر ضمیر و هندسه ذهنی خود سعی می کند که اتفاقات و حوادث را تحلیل کند و کلیشه ها و چهارچوب های ذهنی یا الگوهای ذهنی او هست که جهت دهنده به نوع برداشتش از انقلاب اسلامی است و این می تواند به یک سلسله مشکلات، به ویژه تحلیل های جهت دار، تک بعدی، مبتنی بر سوی گیری یا تحلیل های تونلی منجر شود.
علت آن این است که ما در جهانی زندگی می کنیم که جهان ترجمه شده است نه جهان تجربه شده. یعنی آنچه مهم است بازنمود واقعیت است. درک واقعیت مهمتر از خود واقعیت است. این منجر به این شده که ما با ساختار زبانی و فکری خودمان به واقعیت ها می نگریم و در دام ذهنیت هایی گرفتار شده ایم که به دنیای عینی و واقعی می نگیریم. کلیفورد گیو جمله ای دارد که می گوید انسان ها در تارهای اهمیتی که بافته اند معلق شده اند. یعنی شیوه ادراکی خاص ما نسبت به تاریخ می تواند منجر به برداشت اشتباه ما از واقعیت بر آمده از الگوهای ذهنی و زبانی تاریخ نگاران شویم.
در بحث روش های تحلیلی که تاریخ نگاران انقلاب اسلامی ارائه کرده اند، من از زاویه معرفتی و روشی شش آسیب را احصاء کرده ام. آسیب اول تقلیل گرایی یا رویکرد دوگانه سیاه و سفید است. یعنی به جای اینکه به تحلیل خاکستری بپردازیم و تحلیل بی طرفانه ای داشته باشیم یا سیاه و یا سفید می بینیم. تقلیل ذهن به بخشی از واقعیت هم تقلیل گرایی است. یعنی بخشی از حقیقت را می گوییم؛ نه تمام واقعیت را و آن را به کلیت انقلاب اسلامی تعمیم می دهیم و یک رویکرد کاهنده داریم. حتی در مورد بازیگرانی که در فرآیند انقلاب اسلامی دخیل بوده اند همه را نمی گوییم؛ مثلا روحانیت را می گوییم و بقیه را نمی گوییم. این می تواند منجر به یک رویکرد کاهنده ه تحلیل تحولات باشد. این می تواند به نوعی بخشی نگری و تک بعدی نگری را در پی داشته باشد.
در همین بحث تقلیل گرایی یک بحث این است که خصوصا تحلیلگران غربی خیلی سعی دارد که نقاط تضاد و تفرقه را برجسته کند؛ به جای اینکه نقاط قوت را تقویت کند. این هم نوعی نگاه به عرصه های تمایز به جای عرصه های تشابه است.
به هر صورت ما مشابهاتی هم با سایر انقلاب ها داشته ایم. ولی وقتی می خواهند تحلیل کنند صرفا روی تمایزها و نقاط اختلاف تکیه می کنند و این می تواند مشکل ساز باشد. وقتی می خواهند خود انقلاب را مطرح کنند، به هر صورت عوامل مختلفی در انقلاب دخیل بوده ولی فقط جزئی از آن مثلا تأکید فزاینده روی تشیع را مطرح می کنند. درست است که ما هم معتقد به اندیشه های تشیع هستیم ولی تمرکز بیش از حد بر شیعه گرایی انقلاب اسلامی منجر به این شده که یک نگرش تک ساحتی به تحلیل ما بدهد. مثلا من بعضی جمله ها را از تاریخ نگاران مشهور، که ما دائم به آنها ارجاع می دهیم، مثلا میشل فوکو روی نقش تشیع خیلی تأکید دارد و ما خیلی افتخار می کنیم. این یکی از معضلات ما در تحلیل انقلاب اسلامی است.
دومین آسیب چیزی است که ما به آن «خطای تأیید خود» می گوییم. یعنی هر انسانی می خواهد که اطلاعات منطبق با ذهنیت خودش را ارائه کند. یعنی هر انسانی از بیان اطلاعاتی که با دانسته ها و مفروضات قبلی خودش در تعارض است ابا دارد. علتش این است که همه ما انسان ها به جای اینکه دنبال حقیقت بگردیم به دنبال امنیت می گردیم. می خواهیم داده هایی پیدا کنیم که چیزی که خودمان قبول داریم را تأیید کند. بنابر این هرچه پیدا می کنیم به دنبال این است که دانسته های قبلی خودمان را تأیید کنیم؛ به جای اینکه در صدد جست و جو و درک واقعیت باشیم. این موجب شرطی شدن درک ما از واقعیت می شود و موجب می شود که اطلاعات ناسازگار با مفروضات ذهنی خودمان را بلوکه کنیم.
اندیشمندانی هستند که با تفکر لائیسیته به معیارهای مذهبی انقلاب اسلامی نگاه و از زاویه ارزش های منفعت محور تحلیل کرده اند. مثلا ما استادی داشتیم که می گفت آنچه امام در رابطه با حکم سلمان رشدی ارائه کرد اصلا بر آمده از ارزش های آرمانی انقلابی نبود و مبتنی بر یک رویکرد رئالیستی بود؛ برای اینکه گوی سبقت را در جهان اسلام از عربستان برباید. او با نگاه تفکر رئالیستی انقلاب اسلامی را تحلیل می کند.
می خواهم بگویم که این ناتوانی در فهم عمق تحولات جامعه ایران، به ویژه در فرآیند انقلاب اسلامی، تا حدود زیادی برآمده از تعصبات انگاره ای منفی است که در کلیشه های ذهنی است که او هم تحلیل می کند. مثلا آنتونی بلک انقلاب اسلامی را تحلیل می کند و می گوید جمهوری اسلامی در چهارچوب حکومت فردی و گروهی قابل تحلیل است. در واقع روی اندیشه های اقتدارگرایی تأکید می کند. یعنی هرکسی با اندیشه های خودش در صدد تحلیل انقلاب اسلامی برآمده است.
سومین آسیب زمان پریشی است. یعنی منطبق کردن انگاره های جدید تحلیلی در تاریخ نگاری انقلاب اسلامی خارج از ظرف زمانی آن، که مسلما روشمندی و اعتبار تحلیل تاریخی را خدشه دار می کند. به هر صورت مهم این است که انقلاب اسلامی را باید در متن زمانی خودش تحلیل کنیم؛ نه خارج از آن محدوده. مثلا آقای پیتر شول لاتور در کتاب «شمشیر اسلام، انقلاب به نام الله» حرکت امام را مبتنی بر حرکت فراواقع گرایی یا سوررئالیسم تحلیل می کند. طبیعی است که سوررئالیسم در آن ظرف زمانی نمی گنجد و در نفی دادائیسم است. بنابر این کانتکست زمانی هم مهم است.
چهارمین آسیب «مکان پریشی» است. مکان پریشی به معنای تحلیل انقلاب اسلامی خارج از طرف مکانی و و مختصات تاریخی و فرهنگی آن است. این هم ما را از درک حقایق و واقعیت های انقلاب اسلامی باز می دارد که خارج از مکانی که انقلاب اسلامی رخ داده آن را مورد بررسی قرار می دهیم. بعضی ها کانتکس انقلاب اسلامی را با کانتکس کشورهای دیگر یکی دانسته اند و انقلاب اسلامی را در چهارچوب بنیاد گرایی دینی تحلیل کرده اند. مثلا یک اندیشمند آلمانی به نام کیسلر انقلاب اسلامی را با بنیادگرایی دینی در یهودیت و مسیحیت مقایسه و خارج از کانتکس مکانی انقلاب اسلامی آن را تحلیل می کند.
پنجمین آسیب تحلیل انقلاب اسلامی «متن پریشی» است. این امر به معنای تحلیل انقلاب اسلامی خارج از سیاق متن و برداشت گزینشی یا تحلیل عبارات منقطع از بیانات رهبران و کارگزاران انقلاب اسلامی با اهداف انتقادی خاص است. یعنی قسمتی از یک جمله حضرت امام را کنار می گذاریم و قسمتی را برجسته می کنیم. این برآمده از یک سردرگمی مفهومی یا سیاست زدگی تحلیل است. مثلا نویسنده کتاب اسلام سیاسی می نویسد که اسلام وسیله و ابزار و سیاست هدف است. می گوید این را از بیانات امام گرفته ام. بعد من بیانات امام را گشتم؛ هیچ وقت امام کلمه اسلام سیاسی را به کار نبرده است و همیشه سیاست اسلامی را به کار می برد. الآن مقام معظم رهبری بر اسلام سیاسی و آن هم به معنای خاص خودش یعنی پیوند دین و سیاست تأکید می کنند. ولی اینکه خارج از متنی که امام بیان کرده اند تحلیل کنیم هم یکی از آسیب هایی است که دارد و احساس می کنم که امام خیلی دقیق کلمه سیاست اسلامی را به کار برده اند.
ششمین و آخرین مشکلی که در آسیب شناسی تحلیل انقلاب اسلامی وجود دارد «اکنون انگاری» است. یعنی تاریخ نگاری به سیاقی که تحولات امروز جامعه ایران به عنوان نتیجه طبیعی تحولات گذشته قلمداد شود و این داوری درباره برخی مقاطع تاریخ انقلاب اسلامی با ملاک های امروزی است. ما می گوییم هرچیزی باید در کانتکس خودش تعریف شود. بحث های مربوط به فتوای حضرت امام در مورد سلمان رشدی یا مسائل مربوط به تسخیر سفارت آمریکا باید در آن مقطع تاریخی تجزیه و تحلیل شود. ولی می بینیم که خصوصا تئوری پردازان غربی با ملاک هایی مثل تعین گرایی و عمل گرایی سعی می کنند که این تحولات را با معیارهای امروزی به تحلیل انقلاب اسلامی می پردازند و این آسیبی است که واقعیت های گذشته با ارزش های امروزی مورد تحلیل قرار بگیرد.
فرض کنید جان فوران که خیلی هم به آن ارجاع می دهیم، بیشتر تحلیل های او تقابل دو رویکرد دولت محوری یا ساختاری در برابر رویکرد فرهنگ کارگزاری است. می خواهیم این تحلیل امروزی را بر تحولی که در انقلاب اسلامی رخ داده و بر نمی تابد. ولی ما دائم به جان فوران ارجاع می دهیم.
اما پیشنهاد من برای چگونگی تحلیل، دو روش است؛ یکی تحلیل لایه علت ها است که اکثرا نظریه پردازانی که برای آینده پژوهی به کار می برند معتقدند که می شود آن را برای تاریخ نگاری به کار برد. یعنی آنهایی که برای آینده پژوهی به کار برده اند می توانیم برای تاریخ به کار ببریم. تحلیل لایه علت ها چهار سطح را بررسی می کند. اول سطح لیتانی با ارائه آمار و ارقام، دوم بررسی علل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی، سوم نگاه به جهان بینی کیفی یا گفتمان مشروعیت بخش به ساختار و چهارم اسطوره است.
دومین روشی که خودم معتقد هستم روش تلفیقی و ترکیبی است. من به این روش دو بعد داده ام؛ یکی تلفیق روش تحلیل خطی و پویا و یکی هم تحلیل روش عمودی و افقی است. روش عمودی بیشتر سعی دارد که با نگاه چشم اندازی به موضوع نگاه کند و در یک مقطع تاریخی خاص آن را مورد تأکید قرار دهد ولی رویکرد روش تحلیل خطی تحلیل روند است. برای همین باید عمودی و افقی را تلفیق کنیم که هم ژرفانگر و هم رویکرد پژوه از انقلاب اسلامی داشته باشیم.
نکته دوم در بحث روش تلفیقی این است که ما باید همزمان چهار عامل را مدنظر قرار دهیم. بافتار (کانتکست)، ساختار (اعم از ساختارهای ذهنی و زبانی یا ساختارهای اجتماعی)، سوم بازیگران و نقش آفرینان و چهارم فرآیندها است. اگر ما بتوانیم تحلیلی مبتنی بر این چهار موضوع همزمان ارائه کنیم مسلما تحلیل جامعی از انقلاب ارائه شده است و در غیر این صورت تحلیل های ما دچار تقلیل گرایی و یک سو نگری خواهد شد.
یعقوب خزائی، عضو هیأت علمی دانشگاه بین المللی امام خمینی (س) قزوین
نظریه کنش ارتباطی هابرماس و تحلیل نوینی از صورت بندی انقلاب اسلامی
من در رابطه با صورت بندی انقلاب اسلامی با یک نظریه نگاه می کنم. یعنی چون من به نگاه نظریه ای به تاریخ باور دارم، سه نظریه در حوزه ساختار و کارگزاران وجود دارد. در بحث های نظری کارگزار نقش جدی دارد. ساختار گرایی فرانسوی بحث دیگری ضد کار گزاران است. آنها اصلا اعتقادی به کارگزاران ندارند. یعنی نقش کارگزاران تاریخی را حذف می کنند و باور دارند که ساختارها تعیین کننده تمام کنش های افراد جامعه است.
من باور دارم برای تبیین رخداد عمیقی مثل انقلاب اسلامی باید یک رابطه دیالکتیکی بین ساختار و کارگزار برقرار کرد. در قرن بیستم سه متفکر بزرگ این رابطه را جدی اندیشیده اند. یکی متفکر بز زرگ انگلیسی آنتونی گیدنز، دوم متفکر بزرگ فرانسوی پیر بردیو و فرد سوم مورد نظر ما یورگن هابرماس است که الآن هم زنده و جزو متفکران بزرگ حال حاضر دنیا است و ده پانزده سال پیش ایران هم آمده است.
اگر به ذهن متبادر شود بحث هابرماس و انقلاب دور از ذهن باشد؛ البته همین طور هم هست. چون در بین فرانکفورتی ها کسی مثل هربرت مارکوزه کتاب خرد و انقلاب دارد و شاید بهتر بود من با آن نگاه نسبت به پدیده انقلاب نگاه کنم.
هابرماس کتابی تحت عنوان «دگرگونی ساختاری در حوزه عمومی» دارد. این دگرگونی ساختاری در حوزه عمومی یکی از بحث های من در مورد انقلاب اسلامی است. یعنی ما نمی توانیم انقلاب اسلامی را بفهمیم؛ مگر اینکه بفهمیم حوزه عمومی از چه زمانی شکل گرفته است. هابرماس در این کتاب می گوید اساس نقد جامعه دموکراتیک است. یعنی جامعه دموکراتیک اگر حوزه عمومی نداشته باشد نمی توانیم بگوییم آن جامعه دموکراتیک است.
حوزه عمومی در قرن هجدهم و نوزدهم در اروپا شکل می گیرد. هابرماس اصلا معتقد نیست نهادی مثل مجلس ممکن است اساس دموکراسی باشد. اساس دموکراسی در حوزه عمومی است و حوزه عمومی، به قول هابرماس مثلا سه هزار کافه تریا در لندن بودند و مردم آنجام می رفتند و گفت و گو می کردند. دغدغه هابرماس حوزه عمومی است.
در جامعه ما با مشروطه حوزه عمومی شکل گرفته است. یعنی قبل از آن ما حوزه عمومی نداشتیم. یعنی مردم آزاد نبودند در قهوه خانه ها و جاهای دیگر صحبت کنند. یعنی از زمانی که ملت شکل گرفته با مشروطه مردم صاحب حق شدند و حوزه عمومی شکل گرفت. از این جهت من با اخذ این مفهوم جدی حوزه عمومی از هابرماس می توانم بگویم با مشروطه حوزه عمومی شروع می شود.
در جامعه ایران دوره رضا شاهی و محمدرضا شاهی حوزه عمومی به شدت تهدید می شود. یعنی اساسا می بینیم که وقتی رضا شاه می رود همه مردم خوشحال هستند. یعنی کسانی که رضا شاه را آورده بودند هم خوشحال و خرسند بودند. چون او حوزه عمومی را تهدید کرده بود. در حالی که مثلا اگر رضا شاه را با ناصرالدین شاه مقایسه کنیم. در دوره ناصرالدین شاه ما حوزه عمومی نداریم. ناصرالدین کشته می شود و هیچ موقع مفهوم انقلاب نمی تواند شکل بگیرد.
مثلا انقلاب عباسیون گفتند. من معتقد به انقلاب عباسیون نیستم. مفهوم انقلاب در دوره ماقبل مدرن مفهوم غلطی است و مفهوم مدرنی است که با انقلاب فرانسه شکل گرفته است. یعنی مردمانی که می فهمند حقوق شهروندی دارند و باید یک نسبت منطقی با سیستم داشته باشند.
هابرماس دو مفهوم جدی را مطرح می کند. یکی مفهوم «سیستم» و دیگری مفهوم «زیست جهان» است. او معتقد است بین این دو باید نسبت درستی برقرار شود. در دوره محمدرضا شاه چه اتفاقی می افتد؟ غیر ممکن بود انقلاب در دهه بیست اتفاق بیفتد. چون دهه بیست حوزه عمومی و فضا باز نبود و وقوع انقلاب در آن دوره امکان ندارد. اما از کودتای 28 مرداد تا دهه 50 به طوری سیستم، کنش افراد و ساختار فرهنگ سیطره پیدا می کند که مردم به حرکت انقلاب روی می آورند.
البته می دانید که این حرکت انقلابی با تز مبارزه مسلحانه انجام نشد. اگر هابرماسی نگاه کنیم، کسانی که تفنگ دست گرفتند هیچ اتفاقی نیفتاد. سال 56 می بینید که سیستم کاملا مسلط است. یعنی سیستم زمانی مغلوب شد که کنش ارتباطی اتفاق افتاد. یعنی مردم به صحنه آمدند و انقلاب 57 بازگشت به حوزه عمومی است. یعنی سال های سال در آمریکای جنوبی و جاهای دیگر تز مبارزه مسلحانه آمد ولی تز مبارزه مسلحانه در جامعه ای که حوزه عمومی شکل گرفته و قدری دموکراسی از دوره مشروطه شکل گرفته جواب نمی دهد.
بنابر این، اگر از نظر هابرماس بخواهم نگاه کنم می توانم بگویم در انقلاب 57 یک عقلانیت ارتباطی یا کنش ارتباطی اتفاق می افتد. چون هابرماس بحث دیگر به نام «کنش راهبردی» می کند. کنش راهبردی یعنی اینکه هرکس به دنبال سود و مصلحت خودش باشد. اما در کنش ارتباطی هدف اجماع و یک ارتباط و فهم مشترک است. در انقلاب 57 همه گروه ها از چپ و راست و گروه های دیگر هستند. ولی همه یک فهم مشترک دارند و این انقلاب پیروز می شود.
من می خواهم بگویم چه خطراتی ممکن است انقلاب را تهدید کند. ما چون تاریخ می خوانیم باید تجربه زیستی و تجربه تاریخی را ارج بنهیم. تقویت حوزه عمومی یعنی مردم بتوانند، نه در مجلس بلکه در حوزه عمومی ارتباط برقرار کنند. یعنی مردم بتوانند در خیابان، مترو یا هر جای دیگر دیالوگ کنند. البته این دیالوگ چند شرط دارد. اولین شرط این است که دیالوگ من و شما نباید ناشی از قوه قهریه باشد. اگر من بتوانم حرفی بزنم و شما نتوانید جواب دهید حوزه عمومی نیست. بعضی وقت ها دیالوگ ها یک طرفه است؛ یعنی مستمع فقط بشنود. رابطه باید برابر باشد. رابطه برابر بدون قوه قهریه و آزادانه است.
اگر این حوزه عمومی تقویت شود من فکر می کنم انقلاب تضمین است. از این جهت خطری که ممکن است هر سیستمی را تهدید کند ناشی از تهدید حوزه عمومی است.
مجید تفرشی، تاریخ نگار و پژوهشگر
چهار دهه تاریخ نگاری انقلاب اسلام؛ مقایسه موضوعی طیف منابع ایرانی و غیر ایرانی
تاریخ نگاری ایرانیان خارج از کشور، واکنشی به 4 دهه تاریخ نگاری داخلی است. به نحوی که تمامی جناح های درون کشور اعم از حاکم و غیرحاکم، تلاش داشتند تا یک روایت خاص از انقلاب و حیات امام ارائه داده و راه را بر سایر روایات متفاوت ببندند. بطور خلاصه«آنها تلاش می کردند، بگویند روایاتشان بر حق است و سایر روایات به دلیل ناحق بودن، حق مطرح شدن ندارد»
در سال های ابتدایی انقلاب، اپوزیسیون خارج از کشور به گروه های وابسته به بختیار و اویسی منحصر بود. اما بعدها، بنی صدر و مجاهدین خلق و سایر گروه ها نیز به آنها پیوستند. در سالهای نخست، بیشترین تلاش ها روی رفع ابهام از عملکرد شاه و پاسخ به حملات انقلابیون به حکومت شاه صورت می گرفت. اما به تدریج از پایان جنگ و رحلت حضرت امام، بحث ها کم کم حالتی تهاجمی و واکنش گونه به خود گرفت. در همین حال 6 الی 7 طیف در خارج از کشور، اقدام به تاریخ نگاری کردند.
تاریخ نگاری چپ از طیف های گوناگونی نظیر بازماندگان حزب توده و چریک های فدائی خلق تا تندروترین آنها نظیر حزب کمونیست کارگری و ده ها گروه دیگر از گروه های متمایل به این جریان وجود داشت. بعد از آن نیز تاریخ نگاری ملی صورت گرفت که اکثراً از طرفداران دکتر مصدق بودند. و برخی از آنها منتقد و دشمن بختیار و برخی نیز طرفدار وی بودند. آنها خود به شدت در مظان اتهام قرار داشتند. زیرا تحریف کننده نقش بختیار در روند انقلاب بودند و بر بازنگری نقش وی تاکید داشتند. حتی نقش لابی های اسرائیل و بریتانیا در روی کار آوردن شاپور بختیار و نقش او در تسریع حمله صدام حسین به ایران را انکار می کردند. این مساله از سویی نشانه کم کاری تاریخ نویسی داخلی و از سوی دیگر نشانه شدت دروغ پردازی در خارج از کشور است، گفت: متاسفانه تاریخ نگاری به سبک شبکه ماهواره ای من و تو، به شدت در داخل و خارج از کشور موثر بوده است. در این راستا می توان به نمونه اخیر آن که همان «جنازه گیت» بود، اشاره کرد. موضوع اخیر پیدا شدن جنازه رضا شاه نشان داد که ما تا چه اندازه در تاریخ نگاری انقلاب اسلامی، ضربه پذیر هستیم.
پس از تاریخ نگاری ملی، ما شاهد تاریخ نگاری مذهبی هستیم. که این نوع تاریخ نگاری را بیشتر طرفداران آیت الله شریعتمداری، آیت الله منتظری و آیت الله خویی که شخصیت وی بیشتر جنبه های مذهبی داشت، صورت می گیرد. البته نمایندگان چهره های مذهبی دیگری هم در خارج از کشور به این کار مبادرت می کنند. اما اگر بخواهیم بدون اغماض صحبت کنیم از دیگر تاریخ نویسی های از این دست، می توان به تاریخ نویسی مجاهدین خلق اشاره کرد که خود سه وجه دارد. وجه نخست آن، تاریخ نگاری فعالان ایستاده بر موضع سازمان است که البته به طور مرتب از لحاظ کیفی و کمی در حال ریزش هستند. اما هنوز از سوی گروه های مختلف حمایت می شوند و کار آنها بسیار جدی است. اما اعضای منفعل آن سازمان، که امروز دیگر کار سیاسی نمی کنند نیز دست به تاریخ نگاری می زنند. از طرف دیگر عده بسیار زیادی از قدیمی های این سازمان هستند و نیز افرادی از نسل های دوم و سوم از آنجا که مخالف موقعیت فعلی سازمان شان و دارای سایت ها و نشریاتی هستند، در زمینه تاریخ نگاری به گفت و گو و بیان خاطره می پردازند. از اینرو، هر سه طیف درباره انقلاب و تاریخش آثار زیادی منتشر کردند.
بخش دیگر تاریخ نگاری مربوط به سلطنت طلبان است. آنها تلاش می کنند تا هر آنچه در دوره پهلوی و رضا شاه انجام شده را صحیح نشان دهند. متاسفانه بازار آنها با توجه به شرایط فعلی و مسائل داخلی کشور، مقداری رونق گرفته است و تبلیغات شبکه هایی نظیر بی بی سی، من و تو و رادیو فردا، به این مسأله دامن زده است. اما بحثی که وجود دارد، این است که معمولاً این نوع تاریخ نگاری ها، محصول یکسری از مشکلات داخلی هستند. ما در طول دهه های اخیر با نوعی تاریخ نویسی «تقدس محور» مواجه بوده ایم که در برابر تاریخ نگاری «تقدس گرا» قرار می گیرد.
ما تا زمانی که تلاش می کنیم، برنده بدون قید و شرط بازی تاریخ نگاری انقلاب باشیم، به طور معمول در آن بازنده خواهیم بود. برای نمونه در ده سال اخیر، درباره واقعه «سینما رکس آبادان» ما با نوعی تاریخ نگاری کاملاً دروغ مواجه هستیم که نشان می دهد؛ طرفداران امام، سینما رکس را به آتش کشیدند. این نتیجه 30سال قهرمان سازی از آدمی معتاد بود که اقدام به این کار کرد و امروز نتیجه این قهرمان سازی این شد که بگویند این آدم انقلابی بوده و در یک اغراق و وارونه نمایی، روایتی جدید ایجاد کنند. نمونه دیگر که خودم روی آن کار کردم، مسأله حمایت بی بی سی از انقلاب ایران است. شما اگر آرشیوهای بریتانیایی و بی بی سی و مصاحبه هایی که من در آن سالها با اعضای وزارت خارجه بریتانیا انجام دادم، مطالعه کنید. متوجه می شوید که اساساً مسأله حمایت بی بی سی از انقلاب ایران، افسانه ای بیش نبوده است. منتها به دلیل اینکه ما هیچ گاه به طور جدی روی آن کار نکردیم و به طور مبنایی و تاریخی و به دور از هیجانات و احساسات به آن نپرداختیم، امروز حتی در داخل کشور نیز تبدیل به گفتمانی غالب شده است.
اسناد تازه ای از سوی شبکه های ماهواره ای نظیر بی بی سی، من و تو یا صدای آمریکا منتشر می شود. یکی از آن اسناد، مربوط به ارتباطات امام با آمریکایی ها در پاریس بود. یک آقایی در آمریکا که نه تاریخ نویس و نه محقق است، نتیجه کارش را که ترکیبی از بی سوادی، کم دانشی نسبت به تاریخ، غرض ورزی فرقه ای نسبت به علایق خودش و غرض ورزی های سازمانی اش بود، ارائه کرد. بدون شک این کار او واکنشی کاملاً مغرضانه به 4 دهه تاریخ نگاری یک سونگر در ایران است. آن وقت شما می بینید که واکنش انقلابیون به این کار وی، کاملاً عصبی و توام با توهین است. در صورتی که اگر به طور جدی و منطقی با کاری که وی کرده، برخورد می کردیم، نیازی به فحاشی نبود.
به نظر من، تاریخ نویسی شبکه ماهواره ای من و تو در جامعه ما و حتی در میان جامعه آکادمیک بسیار موثر بوده است. در یک کنفرانس بین المللی، خانمی از من، نظرم را درباره مستندهای این شبکه جویا شد. من نیز در پاسخ به وی گفتم، بخشی از مستندهای این شبکه، روایاتی دروغ و بخش دیگری از آن را فیلم تشکیل می دهد. فیلم های درون این مستندها، به دلیل اینکه بخشی از آرشیوهای بریتانیایی گرفته شده و بخشی از آرشیو صداوسیما دزدیده شده و به آن شبکه رسیده، بسیار ارزشمند و درخشان است. اما روایت های درون آن یا دروغ است یا تنها بخشی از واقعیت را بیان کرده است. مخاطبان این مستندها، صدای تلویزیون را قطع کنند تا دروغ های روایت شده در این مستندها را نشنوند، ولی می توانند از تصاویر فیلم هایش لذت ببرند. متاسفانه این نظر نه تنها در خارج بلکه در داخل کشور نیز آنچنان تاثیرگذار نیست.
تاریخ نگاری به شیوه عباس میلانی نیز که نمایانگر زیرکی و کاربلدی او و اعطای پول به وی از سوی آمریکایی ها و سلطنت طلب هاست، نتیجه 4 دهه تاریخ نویسی سیاه و سفید درون کشور است. بازی تاریخ نویسی، بازی برد صد درصدی یا سیاه و سفید نیست. نمی توان محققین را مجبور ساخت که تنها آنچه خوب و به نظر شما مقدس است، بنویسند.
اگر آن سیاه نمایی در مورد حکومت شاه و دستگاه های متعلق به آن نبود و روایت غالبی وجود نداشت، امروز گرفتار مضحکه ای به نام «شبکه من و تو» نمی شدیم. اگر با یک درایت و هضم اندیشی به مصالح نظام می نگریستیم، نیازی نبود که امروز از پیداشدن یک جنازه دستپاچه شویم و منافع ملی خود را در خطر ببینیم. ما تا زمانی که اقدام به مقدس مآبی و ایجاد تابو می کنیم، مجبوریم تا به روایت های غیر تن دهیم و مردم نسبت به روایت های ما کم اعتنا خواهند شد.
کارهای زیادی در روایات جنگ، امام، انقلاب و تحولات پس از آن انجام شده است، اما باید دید که چند درصد پژوهش های ما در این 4 عرصه، مورد توجه عرصه تاریخ نویسی بین المللی قرار گرفته و به آن رفرنس داده شده است. آن زمان که ما بتوانیم روایت های خود را هرچند متفاوت، در عرصه جهانی عرضه کنیم و در آن جایگاهی پیدا کنیم، می توانیم خود را برنده قلمداد کنیم. در غیر این صورت، نه تنها حرفهایمان هیچ نمود جهانی ندارد، بلکه هیچ خدمتی نیز به امام و انقلاب و کشور نکرده ایم. نگاه مقطعی، بریده و روان پریش نسبت به شخصیت ها و تحولات (مقدس دانستن یا بی ارزش خواندن آنها) موضوعات تاریخی را به سادگی تبدیل به یک فوتبال سیاسی بی مصرف می کند که هیچ سودی نه برای منافع کشور دارد و نه مصالح نظام.