همه می دانیم که خاندان بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی از کلیه مناصب سیاسی یا به کنارند یا کنار گذاشته شده اند. در ضمن مگر پدر طلبه جوان همین عمامه را به سر ندارد، پس چرا از همه مناصب محروم است؟ آیا آن مراسم لاکچری بود؟ باز هم جواب منفی است. چون مراسم لاکچری کجا و زیلوهای جماران کجا. لاکچری کجا و صندلی های سخت و آزار دهنده جماران کجا؟

طلبه جوانی که نسب به دو خانواده بزرگ می برد، در حضور آشنایان و دوستانش در روز عیدی که برای همه شیعیان مهم است، مراسم عمامه گذاری اش را برگزار می کند. تصاویری از این مراسم به شبکه های اجتماعی راه پیدا می کند. باقی ماجرا معلوم است. یک نام و یک برند باید لجن مال شود. آن برند کیست؟ خمینی!

 

دو گروه در آتش این معرکه می دمند؛ یک گروه براندازان پهلوی طلب هستند (حساب سطلنت طلب ها از پهلوی طلب ها جداست) که می خواهند انتقام  پدر بزرگ را از نوه و نتیجه بگیرند. تکلیف آنها مشخص است. با آنها هم حرفی نیست؛ چون مبنای حمله نه عمامه گذاری و نه عمامه بر سر که یک جای دیگر است.

اما گروه دوم جوانانی هستند که همین جا هستند. کنار ما. از روزی که به دنیا آمده ایم با هم، همه مصیبت ها را تجربه کرده ایم. با هم کودکی کرده ایم. با هم از صدای غرش بمب ها و موشک ها ترسیده ایم. با هم برای جشن های پیروزی انقلاب، مدرسه را آذین بسته ایم. با هم برای دوم خرداد شادی کرده ایم. با هم در 88 بازداشت بوده ایم. با هم برای رای نیاوردن جلیلی و رییسی به روحانی رای داده ایم. با هم در خلوت خود برای زندگان گریسته ایم. حالا هم همه با هم عصبانی هستیم. مبهوتیم. مایوس نیستیم اما با هم مستاصل شده ایم. یک جا راهمان از هم جدا می شود آنهم در  نگاه و  نقد  ماجرای یک عمامه گذاری است.

شاید مهم ترین دلیلی که این راه را جدا می کند، به تجربه شخصی من از ملاقات با هدف اصلی این هجمه مربوط باشد. من این خوشبختی را داشته ام که پای منبر آیت الله سید حسن خمینی بنشینم و همین نگاهم را به ماجرای نیمه شعبان جماران متفاوت می کند.

آیا آن عمامه گذاری، تاج گذاری بود؟ معلوم است که نه. من هنوز آنقدر چشمانم کم سو نشده که بین چند متر پارچه مشکی و یک تاج پر از زرق و برق و جواهرات فرق نبینم. پس چرا از اصطلاح تاج استفاده شد؟ پاسخ  این پرسش، پیش ابهام آفرینان است. آنها می دانند چرا باید عمامه را جای تاج به خلق الله قالب کنند.

 آیا آن عمامه سیاه، قدرت سیاسی متصل به ساختار حقوقی را به سری که روی آن می نشیند، تزریق می کند؟ باز هم جوابم منفی است. همه می دانیم که خاندان بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی از کلیه مناصب سیاسی  یا به کنارند یا کنار گذاشته شده اند. در ضمن  مگر پدر طلبه جوان همین عمامه را به سر ندارد، پس چرا از همه مناصب محروم است؟ آیا آن مراسم لاکچری بود؟ باز هم جواب منفی است. چون مراسم لاکچری کجا و زیلوهای جماران کجا. لاکچری کجا و صندلی های سخت و آزار دهنده جماران کجا؟

پس چه بود که این مراسم را به یک مراسم ویژه تبدیل کرد؟

اگر نخواهم خودم را فریب بدهم می توانم سه مساله را بیان کنم: 1- سیمای طلبه جوان عمامه گذار 2- شبکه های اجتماعی که آن سیمای سینمایی را بازتاب دادند 3- فامیلی آن عمامه گذار: خمینی.

اما آیا واقعا مساله، عمامه گذاری طلبه جوان و جدید خاندان خمینی بود؟

روشن است که جواب منفی است. عمامه گذاری یک طلبه جوان چه اهمیتی دارد؟ وقتی مهم می شود که به این بهانه بتوان یکی از مهم ترین چهره های جریان تغییرخواهی را مساله دار کرد. وقتی مهم است که بشود با آن سنگ بزرگی را زد که البته در گوشی بگویم آن سنگ هیچ وقت زده نمی شود.

از خرداد 89 تا زمستان 92 تا اردیبهشت 97 داستان یک چیز است؛

سید حسن خمینی نباید محبوب بماند.

 یکروز سخنرانی اش را بهم می زنند، یک روز رد صلاحیتش می کنند، یک روز مراسم عمامه گذاری فرزندش، تاجگذاری توصیف می شود. مساله سید حسن است. و اما وقتی به گذشته نگاه می کنم، سینه ام پر از افسوس می شود که ما ملت چگونه با سرمایه های انسانی مان  برخورد کردیم؛ چگونه سنت سیاه نخبه کشی در این مملکت سکه رایجی دارد و چگونه از  آینده بخاطر گذشته انتقام های کور می گیریم. ای کاش های زیادی در جانم جان می گیرد.

ای کاش های زیادی در سینه دارم که با هم نسلانم با همدردانم با هم باورانم در میان بگذارم. اما زبانم کوتاه است و چاره ای ندارم جز اینکه به واژگان شاملو تمسک بجویم و بگویم:

 ای  کاش می توانستند از آفتاب یاد بگیرند

که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان

و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند

افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود آنان به ابر شیفته بودند

و اکنون با آفتاب گونه ای آنان را اینگونه دل فریفته بودند

ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند

ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش

بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را

گرد حباب خاک بگردانم

 تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند

ای کاش می توانستم

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.