پایگاه خبری جماران، فرهاد فتحی: رهبر معظم انقلاب بیستم فروردین ماه در دیدار با جمعی از مسئولان کشور با یادآوری روحیه انقلابی و خدمتگزارانه حاکم بر مدیران کشور در دهه ۶۰، خطاب به مسئولان خاطرنشان کردند: «آیا آن احساسات و رفتارهای تحسین برانگیز را به یاد دارید؟ آیا آن بیاعتنایی به مال دنیا و اهتمام به خدمت را به یاد دارید؟ اشکال کار این است که گاهی آن ارزش ها فراموش می شود».
بعد از این بیانات این پرسش در ذهن ایجاد شد که مگر در دهه 60 چه ارزش هایی در سیستم مدیریتی کشور حاکم بود که امروز به فراموشی سپرده شده است؟! این بحث را با عماد افروغ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مطرح کردیم و حاصل آن گفت و گوی است که در ذیل می آید:
جناب افروغ! ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. به عنوان سوال اول بفرمائید ارزش های دهه 60 چه ارزش هایی بود و کشور با چه سیستم مدیریتی اداره می شد که موفق بود؟ شما چه عواملی را در کمرنگ شدن آن ارزش ها ماثر می دانید؟
دهه 60 به هر حال نزدیک به رخداد انقلاب اسلامی است و تقارن پیروزی انقلاب و توطئه های داخلی مختلف و مساله اسفباری به نام جنگ تحمیلی زمینه ساز حفظ یک سری ارزش های اجماعی شد.
به عبارتی در آن زمان هنوز نزدیک انقلاب بودیم؛ هنوز عطر و رایحه انقلاب به مشام می رسید و هم این توطئه های داخلی و جنگ باعث اتحاد بیشتر ما و همبستگی اجتماعی ما می شد. چون در ابتدای انقلاب اسلامی بودیم و انقلاب اسلامی هم شعارهای خاصی از جمله آزادی، عدالت اجتماعی و اخلاق و معنویت را مطرح می کرد آن روحیه انقلابی و تمایل به حفظ آن ارزش ها خیلی پر رنگ بود.
اگر ترورهای منافقین نبود شاید شرایط به گونه دیگری رقم می خورد
یادمان نرود که انقلاب اسلامی در چه بستری به پیروزی رسید و چه روشنگری های صورت گرفت و چه مقابله هایی با رژیم پهلوی وجود داشت. مقابله هایی چون مخالفت با اشرافی گری، تجمل گرایی، گرایش به عدالت خواهی همه در بسیج توده ها و شکل گیری انقلاب اسلامی موثر بودند. بنابراین کماکان این موارد به عنوان مطالبات مردم بعد از انقلاب هم مطرح بود. اوج این مطالبه را می توان در انتخاب شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور دنبال کرد.
من شخصا به یاد دارم آن روحیه خاص انقلابی و ساده زیستی دهه 60 را و اگر ترور های منافقین نبود شاید شرایط به گونه دیگری رقم می خورد؛ اگر این نا امنی ایجاد نمی شد نیازی به ماشین های ضد گلوله نبود و مسئولین از مردم جدا نمی شدند. حداقل این است که از آن جا شروع شد. به عبارتی وقتی مرکب عوض می شود چیزهای دیگری هم با آن عوض می شود. اما من می خواهم بگویم که این توجیه، توجیه مناسبی برای تغییر وضعیت نیست.
قرار نبود به سمت سرمایه داری برویم
نکته دوم این که بعد از جنگ متاسفانه یک الگوی برای نوسازی کشور اتخاذ شد که مغایر با این شعارها بود و عملاً فریاد زده شد. به طوری که در خطبه های نماز جمعه گفته شد، باید به سمت الگو و سبک دیگری برویم. من یادم هست که این الگوی نوسازی از در و دیوار کشور می بارید و حتی من تابلوهایی را می دیدم که مردم را تشویق به مصرف می کردند. در حالی که مصرف گرایی اوج نظام سرمایه داریست نه ابتدای آن؛ یعنی آن مراحل چند گانه ای که روسو مطرح می کند مصرف انبوه است و ابتدا باید طی می شد تا مرحله مصرف گرایی برسد. ما بر اساس درک ناصحیحی که از سرمایه داری داشتیم ابتدا بدون طی کردن مراحل مقدماتی به سراغ مرحله آخر رفتیم. در ضمن ما اساساً قصد نداشتیم که سرمایه دار شویم. در واقع این خلط شرط و نتیجه بود، یعنی نتیجه سرمایه داری را شرط توسعه خودمان تعریف کردیم که این مغالطه بزرگی است؛ ضمن این که ما اساساً از اول قرار بر این بود که سرمایه داری را پشت سر بگذاریم و آن را طلب نکنیم.
الگویی که بعد از جنگ به کار گرفته شد از شعارهای انقلاب و دهه 60، چه به لحاظ شرایط مستعد اجتماعی و تاریخی و چه به لحاظ گفتمانی کاملا ً دور بود و متاسفانه در این دور افتادگی ناظری هم فریاد نزد و خیلی ها که ما از آن ها توقع داشتیم که با این شرایط مقابله کنند، بنا به دلایلی این شرایط را توجیه کردند. مثلا سازندگی یکی از آن توجیهات بود: این که ما شرایط جنگ را پشت سر گذاشته ایم و با خرابه های آن مواجه هستیم، پس باید به سمت نوسازی برویم و... . خیلی هم با عجله رفتیم و آن تفکر و الگوی لازم اتخاذ نشد و یک سیاستی اتخاذ شد که به نظر من منشأ بسیاری از این فاصله گیری ها بود.
بعد از جنگ مدیریت جهادی تبدیل به مدیریت تکنوکرات شد
ما در جنگ مدیریتی را به کار گرفتیم که اگر همان مدیریت به لحاظ الگویی دنبال می شد به لحاظ توسعه ای هم موفق می بودیم. آن مدیریت یک مدیریت جهادی و غیر متمرکز، عاطفی و اصطلاحاً «اظهاری» بود. اظهاری یعنی این که فاصله طبقاتی بین مدیر و مردم وجود ندارد و رابطه ها روابط عرضی است و طولی نیست؛ برادرانه و خودجوش است و از پائین می جوشد. بر همین اساس جنگ را مردم اداره کردند. یعنی هم مدیریت جهادی بود و هم توسط مردم اداره می شد و حتی ارزش های مردم در نام گردان ها و دستهایشان القاء می شد. به عبارتی یکی مدیریت فراگیر کاملاً اجتماعی بود که متاسفانه بعد از جنگ به یک مدیریت تکنوکرات تبدیل شد و روز به روز فاصله قدرت رسمی با قدرت مدنی بیشتر شد.
این فاصله گیری ها فقط فاصله گیری فکری و سیاسی نبود بلکه به فاصله گیری اقتصادی تبدیل شد. به دلیل این که این قدرت رسمی متکی به اقتصاد نفتی بود و این موضوع در کنار الگوی نوسازی عملاً باعث شد که نه فقط در شعارها بلکه در واقعیت، ما شاهد شکاف طبقاتی بین افرادی که قدرت رسمی دارند و آن هایی که فاقد قدرت رسمی هستند، باشیم.
ما نباید فقط در مورد عوض شدن ارزش ها صحبت کنیم. ارزش ها عوض شده اما باید دید که چرا عوض شده است؛ مساله ذهنی و اندیشه ای نبود. مساله در واقع ساختاری بود که رقم خورد و آن بازگشت به گذشته پهلوی بود. بعد از جنگ ما درست ما جای پای شبهه نوسازی رژیم پهلوی گذاشتیم. آن نوسازی که به انقلاب انجامید را ما با لطایف الحیلی دنبال کردیم اما این بار با نیروهای انقلابی.
بدترین فاجعه وقتی است که یک نیروی انقلابی با سابقه خوب، یک الگوی غیر انقلابی را برگزیند. افراد دیگر هم به دلیل اعتمادی که به آن فرد انقلابی دارند سکوت اختیار می کنند و متاسفانه ماجراهای بعدی رقم می خورد. به هر حال الگویی بعد از جنگ اتخاذ شد که متاسفانه با سکوت بخش عظیمی از روحانیت هم روبرو شد که اگر این الگو را یک غیر روحانی دنبال می کرد شاید سرو صدای آن ها راحت تر بلند می شد. این ها واقعیت های اجتماعی-تاریخی هستند و فقط در حد تغییر ارزش نیست. البته آن هایی که این تغییر می پذیرند و به دنبالش می روند، اقدامشان توجیهی ندارد، چرا که انسان در همه شرایط باید متکی به ارزش های خودش باشد. امام علی (ع) می فرمایند اگر تمام دنیا علیه من موضع بگیرند من بر سر حرفم می ایستم. اما متاسفانه توقع ما از بخشی از نیروهای مدنی و انقلابیمان برآورد نشد.
امروز بار دیگر در شرایط فعلی متاسفانه بازگشت به همان الگو را بعضاً توسط همان نیرو ها می بینیم. این به آن معنا نیست که دولت های بعد از دولت سازندگی مورد تائید ما باشند. شاید حسب شعارهایی که دادند یک مقدار روزنه های امیدی را ایجاد کردند اما عملاً الگو فرقی نکرد. یعنی اینجاست که ما می بینیم متاسفانه الگو واحد بوده و زمانی به اصطلاح چپ پیشبرد آن را بر عهده گرفته و زمانی راست. ما در تمام دوره های بعد از جنگ در ظرف پهلوی بازی کردیم و در ظرف پهلوی اهداف انقلاب اسلامی را دنبال کردیم. ظرف پهلوی همان تمرکز گرایی بر اقتصاد با اتکا به اقتصاد نفتی بود. آیا بعد از جنگ تمرکز گرایی ما و اتکای ما به اقتصاد نفتی کاهش پیدا کرد؟ آمار ها این را تائید نمی کند.
بی اعتمادی موجود معلول اعتماد به انقلاب است
اگر این اتفاق نمی افتاد ما چه الگوی واحدی را برای ادامه مسیر داشتیم؟
مباحثی که در اینجا می تواند از نگاه جامعه شناسی مطرح شود، باید در قالب تغییر رویه ها و برنامه های توسعه ای مطرح شوند یا می توانند در ارتباط با تغییر نگرش ها و ارزش ها مطرح شوند و بعد بازتابی که اتخاذ این الگوها و تغییر ارزش های مدیران مورد اعتماد بر روی مردم می گذارد را ببینیم. البته این بی اعتمادی که امروز ما با آن روبرو هستیم معلول آن اعتماد دهه اول است، یعنی اگر مردم نتیجه خوبی از آن اعتماد می گرفتند امروز بی اعتماد نمی شدند. به عبارتی مردم دیدند خلاف آن چیزی که گفته شد عمل شد.
این واقعیتی است که ما از ابتدا هیچ تفکر منظومه ای نداشته ایم و هنوز کشور حادثه ای و ابن الوقت اداره می کنیم. ما باید منظومه ای داشته باشیم که این منظومه ابعاد فلسفی، نظری و مادی داشته باشد؛ به طوری که هر دولتی می آید در ذیل آن منظومه عمل کند. من معتقدم که اندیشه های امام (ره) این استعداد را دارد که ما بتوانیم با آن، این منظومه را شکل دهیم. یادمان نرود که امام در مورد این مباحث چه نگاهی داشتند؛ جنگ فقر و غنا را چه کسی مطرح کرد؟ امام در یک سخنرانی می گویند، «و ان شاءالله با قدرت شما و با قدرت ایمان شما، و قدرت اسلام، این نهضت به آخر می رسد و بوی اسلام را آن وقت می شنوید که چه معطر است اسلام، چه نظامی است این اسلام که آنکه در رأس واقع شده است، مثل خود پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و آنهایی که در پایین ـ به اصطلاح شماها یا مردم ـ واقع شده اند، اینها در یک جا با هم مجتمع می شوند و می نشینند و صحبت می کنند ـ و عرض می کنم ـ قصه می گویند و صحبت و تجییش جیوش می کنند و اینها؛ بنای پیغمبر این طور بود. پیغمبر که خلیفة الله بود، همه او را قبول داشتند، وقتی که در مسجد می نشست نمی شناختندش کسی از خارج می آمد نمی شناخت، برای اینکه بالا و پایینی در کار نبوده. آن وقت حتی یک همچو چیزی هم نبوده است که بیندازد زیرش. آن روی یک حصیر، اگر خوب بود حصیر؛ و الاّ روی زمین می نشستند. اسلام این است. ما دلمان می خواهد البته قدرت ما نداریم که آنی که هست عرضه کنیم؛ اما هرچه آدم بتواند به مبدأ خیر نزدیک بشود باید خودش را نزدیک کند. حالا که من نتوانستم مثلاً مثل «مالک اشتر» عمل کنم، خوب، هرچه بتوانم خودم را نزدیک کنم به آنها باز خوب [است] ـ و من امیدوارم که مملکت ما یک مملکت اسلامی بشود جوانهای ما یک جوانهای مُسْلِم، معتقد به اسلام بشوند. و اگر این ایمانی که ما را پیش برد باقی باشد، احدی دیگر نمی تواند به شما تعدّی کند و ان شاءالله نخواهد توانست». اما بعد ها کسانی که همیشه دم از امام می زدند، سیره نظری و عملیشان خلاف حضرت امام شد.
با بهره گیری از اندیشه های امام(س) مدیریت دهه شصتی قابل احیا است/ آسیب شناسیمان نباید مصلحت اندیشانه باشد
بنابراین من امروز احساس می کنم که ما از مدیریت دوران جنگ و انقلابی فاصله گرفته ایم اما فکر می کنم این شرایط قابل احیاء و قابل مرمت است. چون به لحاظ تاریخی ما یک دوره ای را پشت سر گذاشته ایم، شعارها هنوز زنده هستند و خط امام هم پیش رویمان است و گفتمان انقلاب اسلامی در پیش روی ماست و باید در آن آسیب شناسی جدی کنیم. این آسیب شناسی نباید مصلحت اندیشانه باشد. سفت و سخت و حقیقت گرایانه باید پیش رویم و برخورد کنیم. امام علی(ع) می فرماید، حتی اگر مهر دخترانتان هم کرده باشید پس می گیرم. یعنی نمی توان فقط حرف زد و بی تفاوت بود به آن مال اندوزی هایی که صورت گرفته است. نمی شود گفت از این به بعد انجام می دهیم، باید پس بگیریم. سفت و سخت هم پس بگیریم. یک قوه قضائیه مقتدری می خواهیم که خودش پاکدست و بدون منافع باشد و محکم برخورد کند.
این ها در اندیشه های امام (س) وجود دارد اما متاسفانه عمل نمی شود
این ها نجات بخش است. به نظر من ما دچار پدیده ای شده ایم که حضرت امیر(ع) از آن به عنوان «سیره منافقانه» نام می برد. سیره منافقانه یعنی کسانی که حرف می زنند اما عملشان هیچ ربطی به حرفشان ندارد. ما واقعاً باید به کسانی که تظاهر به آرای امام می کنند و از قِبَل این تظاهر به نان و نوایی می رسند، برخورد کنیم. یعنی ما اندیشه های امام را در عمل می خواهیم نه در حرف. همین اندیشه های امام بدون این که نیاز به تبدیل شدن به منشور و... داشته باشد، قابلیت این را دارد که بتواند سرمنشأ برخورد های بسیار جدی در راستای اهداف انقلاب اسلامی باشد. به دنبال پیچ و خم هم نباشیم چرا که تا به حال به حد کافی در مورد اندیشه های امام بحث و پژوهش شده است. اندیشه های امام به شکلی است که کسی مثلاً نتوانسته است از آن تفسیر لیبرالیستی ارائه کند. این اندیشه ها کاملاً می تواند رهایی بخش باشد. ویژگی این اندیشه به نحوی است که ضمن این که به عدالت خواهی می پردازد مغایر با آزادی خوای هم نیست. ایشان آزادی و عدالت را توانسته است با هم جمع کند، چون توجه به عنصری به نام اخلاق و معنویت داشته است. جامعیت فکری امام اجازه نمی دهد که آزادی در مقابل عدالت بایستد.
گفت و گو کنیم تا به مفهومی واحد از انقلابی گری برسیم
در حال حاضر گروه هایی هستند که ادعای انقلابی گری دارند یا حداقل در برداشت از مفهوم انقلابی گری نظرات مختلفی وجود دارد و هر کدام از این دیدگاه ها مدعی انقلابی گری هستند و دیگری را متهم به عدم شناخت می کنند. این اختلاف را چگونه می توان حل کرد؟
تکثر معرفتی اجتناب ناپذیر است اما این تکثر معرفتی به معنای تکثر وجودی نیست. امام متکثر نیست اما برداشت ها از اندیشه های ایشان متفاوت است. راه رسیدن به دیدگاه واحد، گفت و گو است. ما یک هستی ثابت داریم و یک معرفت گذرا و نسبی؛ اما این معرفت نسبی به معنای داوری نسبی نیست؛ یعنی اگر آراء متفاوت است دلیل بر این نیست که همه آراء درست هستند. بنابراین باید گشوده در برابر نقد باشند، برهان اقامه کنند تا معلوم شود کدام به حقیقت نزدیک تر است. پس باید گفت و گو کرد. البته گفت و گو هم شرایط خاصی دارد. ما نباید در آن از اهرم زور و تهدید استفاده کنیم و فرصت نابرابر ایجاد کنیم و اسمش را گفت و گو بگذاریم یا مذاکره را سرکوب کنیم.
خود این مساله «گفت و گو» در حال حاضر محل بحث است. این مفهوم گفت و گو را شما درون گفتمان انقلاب می بینید یا به عنوان یک امر خارجی مطرح می کنید؟ چون در حال حاضر بحث های زیادی در مورد لزوم گفت و گو انجام می شود اما انگار توجهی به آن نیست.
منظور ما از گفت و گو یک گفت و گوی جهت دار است. ما که نمی خواهیم بنشینیم بر سر ارزش ها گفت و گو کنیم، ما می گوییم اندیشه های امام(س)، محل ارجاع گفت و گوی ما است. بنابراین ما در چهارچوب اندیشه های امام باید گفت گو کنیم و تفاسیرمان در مورد این چهارچوب است. یعنی هر کسی نمی تواند در آن ورود پیدا کند. به اصطلاح ما می خواهیم یک گفت و گوی درون گفتمانی داشته باشیم. البته این بدان معنا نیست که ما خارج از این گفتمان با کسی گفت و گو نمی کنیم، منتها محل این گفت و گو در این مساله نیست.
ما باید این گفت و گو را انجام دهیم اما متاسفانه منافع سیاسی و اقتصادیمان و قطبی شدگی فضای سیاسی کشور مانع این گفت و گو است. اگر این طور است ما باید گفت و گو را در سطح اندیشمندان و متفکران انجام دهیم. چون یک فرد سیاسی یک انگی را از همان ابتدا پذیرفته است و با همان پیش فرض اولیه می خواهد وارد گفت و گو شود و به عبارتی منافع دارد. ما می گوییم حداقل اگر ذهنیت هم دارید منفعت نداشته باشید. وقتی این ذهنیت با منافع اقتصادی درمی آمیزد گفت و گو را خراب می کند.
من بارها گفته ام از لحاظ جامعه شناسی جامعه ما قطبی نیست. نه به لحاظ اقتصادی، سیاسی و نه به لحاظ فرهنگی و اجتماعی قطبی نیست اما گروهی رِند می خواهند قطبی شدگی را به آن القاء کنند. همه چیز غرب قطبی است اما جامعه مدنی ما، اقتصاد ما و سیاست قطبی نیست؛ ولی گروه های سیاسی می خواهند آن را قطبی کنند، چون اگر قطبی شود منافع گروه ها بیشتر تامین می شود.
در زمان امام مردم مخدوم و مسئولان خادم بودند/ امروز با مسئولینی سر کار داریم که خدمت که نمی کنند هیچ، منت هم می گذارند
در نظر سنجی که بعد از تظاهرات دی ماه از مردم صورت گرفت این گونه بود که مردم 14/7 درصد گرایش اصلاح طلب و 11/1 درصد گرایش اصولگرا دارند. یعنی در مجموع نزدیک فقط 26 درصد مردم ما جناحی فکر می کنند و این گروه ها هم نمایندگان این ها هستند و بقیه 75 درصد نماینده ای ندارند یا حرفشان به جایی نمی رسد. این که با اندیشه های امام مغایر است؛ امام نسبتی با مردم دارد. یعنی اگر جایگاه مردم و نیازهای مردم را از اندیشه های امام بگیرید در واقع امام را خوب درک نکرده اید. اولین شرط این است که بفهمید امام خودش را مدیون و مرهون مردم و مردم را ولی نعمت می داند. یکی از مشکلات ما در حال حاضر این است که جای خادم و مخدوم عوض شده است. در زمان امام مردم مخدوم و مسئولان خادم بودند.
دهه 60 اینگونه(مانند وضعیت فعلی) نبود. در این دهه همه خدمت می کردند و منتی هم نمی گذاشتند. ما امروز با مسئولینی سر کار داریم که خدمت نمی کنند، منت هم می گذارند.
افرادی مانند آقای توکلی معتقدند که در این دوره تنها چیزی که بتواند جمهوری اسلامی را سرنگون کند فساد نهادینه شده است، شما در این مورد چگونه فکر می کنید؟
من نمی توانم بپذیرم که یک فرد انقلابی و خداگرا باشد ولی ناامید شود. بنابراین هر قدر فساد فراگیر و نهادینه شده باشد در پیشگاه انسان متصل به خدا و عاملیت فراگیر، حرفی برای گفتن ندارد. ما باید اراده معطوف به عمل داشته باشیم و اراده تحول ساختارها و از بین بردن زمینه های فساد را تقویت کنیم تا بتوانیم فساد را ریشه کن کنیم.
نیازمند تحول ساختاری هستیم/ اراده معطوف به عمل از سه قوه کشور نمی بینم
مسئولین و نهادهای بازرسی و نهادهای مدنی ناظر، بیایند افشاگری کنند و آگاهی مردم را بالا ببرند. مسئولین اجرایی هم تحول ساختاری ایجاد کنند. روشنفکران و عالمان ما هم مطالبه داشته باشند تا این مساله به عنوان یک فرهنگ عمومی مطرح و پیگیری شود. مطمئن باشید اگر این مساله به عنوان یک فرهنگ عمومی مطرح و مطالبه گری در این زمینه انجام بگیرد؛ کسانی را من سراغ دارم که از سر صدق تظاهر به انقلاب اسلامی نمی کنند، بلکه از سر منفعت این راه را رفته اند و چون از سر منفعت است خیلی هم شکننده هستند، منتها فشاری نیست. فشار باید از سمت کسی باشد که هم تفکر داشته باشد و هم ساختار را بشناسد، عامل و برنده باشد.
ما در کنار این گفت گوهای درون گفتمانی مان می توانیم کارهای عملیاتی و مسئولیت هایمان را انجام دهیم. من متاسفم این را بگویم که امروز اراده معطوف به عمل از این سه قوه کشور نمی بینم. یک سر و صدایی در مورد استیضاح می شود اما مجلس توان استیضاح کردن یک وزیر را ندارد و شو اجرا می کنند. این بازی ها را مردم متوجه هستند و می فهمند که بازی خورده اند. وقتی این گونه است توقع دارید اعتماد مردم دوباره برگردد؟
اما ناامیدی اساساً در مرام یک انقلابی نیست. بالاخره امید تبدیل به آگاهی می شود، آگاهی تبدیل به انگیزه و بعد فریاد و در مرحله آخر تبدیل به عمل می شود.
عقبه انقلاب انیشه های امام(س) بستری برای خشک مغزی ها ندارد
شاید به دلیل همین تظاهر به انقلابی گری تصویری که از یک فرد انقلابی در اذهان برخی از افراد ایجاد شده است یک انسان تند رو و خشن باشد. چقدر مفهوم مد نظر شما با این نگاه متفاوت است؟
انقلاب اسلامی یکی از چالش ها و اهدافش، مقابله با تحجر بود که امام در منشور روحانیت به طور مفصل به آن پرداخته اند. از طرف دیگر ما وقتی گفتمان انقلاب اسلامی را بررسی می کنیم این گفتمان یک پشوانه حکمی، فلسفی و عرفانی دارد. کسی که مثلاً همه ابعاد فلسفی ، عرفانی و حکمی انقلاب را درک کند، تند روی کجا معنا می دهد. وقتی انقلاب دارای چنین عقبه ای است اساساً بستر را برای این خشک مغزی ها فراهم نمی کند.
جدا از این موضوع خود امام می گوید انقلاب اسلامی آمد تا با برخی انحراف های اسلامی و تفسیر های غلطی از اسلام که بوی تحجر و اخباری گری می داد، مقابله کند. کسی که تند روی می کند معلوم است که انقلاب اسلامی را نفهمیده است. نکته سوم این که وقتی ما می گویم انقلاب اسلامی؛ از «گفتمان انقلاب اسلامی» حرف می زنیم نه «حادثه انقلاب اسلامی» بنابراین کسانی که به سمت تند روی می روند هنوز از انقلاب اسلامی مفهوم حادثه را می فهمند نه گفتمان. در حالی که منظور ما گفتمان است و انقلابی کسی است که در چهارچوب گفتمان انقلاب اسلامی که دارای ابعاد فلسفی، عرفانی و حکمی است، بحث کند.
این طور نمی شود که هر کسی از راه برسد، نه انقلاب و نه اهداف انقلاب را بشناسد و نه وسیله اش مرتبط با گفتمان انقلاب باشد و بعد ادعای انقلابی گری کند. بنابراین یک فرد انقلابی باید فهم دقیقی از اهداف انقلاب و اندیشه های امام داشه باشد و در کنار آن این فرد دارای ویژگی خاصی است که باید بین نظر و عملش همخوانی وجود دشه باشد. و این گونه نباشد که از این کلاه برای خودش نمدی بدوزد. من متاسفم بگویم که این موضوع را امروز می بینم. گاهی وقت ها وقتی به من زنگ می زنند و می پرسند مثلاً نظرت در مورد این طرح انقلابی چیست؟ پاسخ می دهم از نظر من به جایی نمی رسد چرا که شما جایی گیر کرده اید و می خواهید شلوغ کنید و شخصیت خودتان را احیا کنید.
اگر کسی شعار انقلابی گری می دهد از او سوال کنید انقلاب را می شناسد یا نه، از زندگی ساده ای برخوردار است یا نه، امتحان پس داده است یا نه؛ نه این که در ظاهر یک ماشینی سوار شود ولی ماشین خودش ماشین دیگری باشد که تصادفاً من خودم چنین چیزی را دیدم که مدیری ماشین سر کارش یک ماشین ساده بود اما ماشینی که برای مسافرت و ... سوار می شد بسیار گران قیمت بود. توجیه اش هم این بود که مردم نباید این ها حداقل ریا نکنیم و با همان ماشین خودمان در میان مردم حاضر شویم. نگوییم ببینند، چرا که از زندگی نا امید می شوند. اما به اعتقاد من این کاملاً منافق گونه است، مردم می بینند، فریبشان ندهیم.
اگر می خواهیم ساده زیست باشیم عملاً باید ساده زیست باسیم. امام عملاً ساده زیست بود.