احمد مسجدجامعی در مراسم عزاداری شهادت حضرت زهرا(س) که به سنت هر ساله با حضور اهالی فرهنگ و هنر و عاشقان اهل بیت سه شنبه اول اسفند با حضور سیدمحمد خاتمی برگزار شد، سخنرانی کرد.
به گزارش جماران، احمد مسجد جامعی سخنران این مراسم بود و با اشاره به فقدان آیت الله توسلی یار دیرین امام خمینی(س) گفت: این مراسم از ابتدا جلسه ای بود که گروه هایی از جنس مختلف دور هم جمع می شدند و این تنوع مربوط به موضوع جلسه بود؛ امسال دهمین سالی است که جای دو تن از آنها خالی است، یکی روحانی گرانقدری که مورد توجه خاص حضرت امام (ره) بود و از همان آغاز و پیش از همگان در مجلس حاضر می شد و تا پایان می ماند و ما عموماً نماز جماعت را به ایشان اقتدا می کردیم منظورم آیت الله توسلی است؛
و دیگری احمد آقای بورقانی که کتابخانه ی خانه اش در نظام آباد، لبریز از کتاب بود. آدمی بود آزاده و روشنفکر، امّا به آداب مذهبی خودش واقف و پایبند بود؛ بی هیچ ادایی در مجلس حاضر می شد و خدمت می کرد. من هر ساله نامی از درگذشتگان این جمع می برم و امسال بر روی این دو تن تأکید می کنم.
علاقه مندان به مباحث تاریخی،کتاب مرحوم استاد دکتر سید جعفر شهیدی «پس از پنجاه» را ملاحظه کرده اند. با طرح این پرسش که در سال 60 و 61 هجری، پنجاه سال بعد از دوران پیامبر گرامی اسلام، چه شد که واقعه کربلا رخ داد؟ از همین طریق، ذهن من به سمت این سؤال رفت که چگونه چند روز بعد از رحلت پیامبر (ص) چنین واقعه تلخی در مدینه اتفاق افتاد و مبنا و ریشه آن چه بود؟
پاسخ من به طور خلاصه این است که اگر پیامبر هم بود شاید از این دست اتفاق های ناگوار برای خود حضرت هم روی می داد. من در اینجا فقط به یک سال آخر عمر پیامبر اشاره میکنم، که چگونه بازگشتی به دوره پیش از بعثت پیامبر آغاز شد و پیامبر هم در این یک سال آخر چه مسائل و مشکلاتی را پشت سر گذاشتند. پیامبر گرامی نگرانیهایی داشتند و شرایط دشواری را تحمل میکردند. یکی از موارد، در آخرین حج پیامبر ظاهر شد؛ آنجایی که به رسول خدا وحی شد تا با بیان موضوعی، رسالت خود را کامل کند. تا در نهایت، به حضرت اطمینان داده می شود که نگران نباشد و خداوند او را در برابر فشارها و نگرانیها حفاظت میکند. چه موضوعی ممکن بود پیامبر را نگران کند؟
واقع این است که مدینه و کل حجاز، برای اولین بار دولت و حکومتی متمرکز را تجربه میکرد، اما با بسط هرچه بیشتر قدرت، گسستی درونی هم روی می داد، یعنی وضعیت درونی و بیرونی قدرت همخوانی نداشت؛ در ظاهر قدرت گسترش می یافت، اما در باطن اتفاق های دیگری می افتاد و این روند، کمابیش از زمان رسول خدا اندک اندک به صورت سرپیچی و تخلف از اوامر ایشان ظاهر می شد. به عنوان نمونه، حضرت یکی از صحابه را خواستند و آن صحابی توجه نکرد و همچنان مشغول خوردن بود، سرانجام حضرت گفتند: خدا سیرت نکند! نمونه دیگر، غزوه تبوک است که پیامبر در تدارک سپاه آن، با دشواری های بسیاری رو به رو شد. از همه آشکارتر، قضیه جیش اُسامه است که حتی بعضی از بزرگان اصحاب هم به بهانه هایی از آن تخلف کردند.
در دوران بعثت در مکه، مشرکان و مخالفان تعابیری درباره پیامبر به کار میبردند، که در آیات قرآن کریم هم به برخی از آنها اشاره شده است، مثلا میگفتند کلامش جادو میکند، یا حتی القاب و نسبت های تندتر هم گفته می شد. در روزهای آخر عمر پیغمبر هم از همین قبیل نسبت ها بر زبان جاری شد و میگفتند سخنش از روی هوشیاری نیست!
چرا جامعه عربی آن روز در برابر تعالیم پیامبر ایستادگی می کرد و فقط تشنه قدرت بود؟ در این باره جای سخن بسیار است و من فقط به قسمتی اشاره میکنم که نشانه ای است از تفاوت عمیق میان نگاه رسول گرامی اسلام و وحی آسمانی، با نگرش در پیش و پس از ظهور اسلام در مکه و مدینه و بعدها، دمشق و بغداد. یکی از مهم ترین موارد، که به مناسبت امروز هم بستگی دارد، نوع نگرش به زن بود. در نگاه جامعه آن روزها، تولد دختر و وجود دختر را چندان با روی خوش تلقی نمی کردند و به فرموده قرآن، اگر به یکی از آنها تولد دختری را مژده می دادند، با آنکه مژده بنابر معمول باید موجب خوشحالی شود، صورت شخص دریافت کننده مژده از شدت خشم سیاه می شد.
گویی اساسا دختر و زن را به صورت یک فرد و یا انسان مانند مردان نمی دیدند؛ چیزی بین انسان و کالا بود. حال این طرز نگاه را با نگاه پیامبر گرامی اسلام مقایسه کنید؛ حضرت مکرر در مکرر دست زهرای مرضیه را میبوسید و میگفت بوی بهشت از فاطمه به مشامم می رسد. وقتی در مدینه بود، هر روز به خانه دخترش میرفت و به آنها سلام می کرد. حضرت در مسجد مدینه درِ خانه زهرا را باز گذاشته بود و این امتیاز خاصی به شمار می رفت.
این نحوه نگاه و تلقی نسبت به زن اصلا قابل درک نبود. مبنای آن جامعه خشونت بود، در حالی که در نظر اسلام و پیامبر، جامعه باید با رحمت و تدبیر اداره می شد و نه با ترس و وحشت.
یکبار پیامبر با بانوانی از بنیهاشم نشسته بود و سخن می گفتند، که در این بین، صدای یکی از اصحاب از بیرون شنیده شد. به وضوح همه نگران و پراکنده شدند. وقتی آن صحابی وارد شد، پیامبر را در حال لبخند دید. سبب را پرسید و پیامبر فرمود اینها با شنیدن صدای تو خاموش و گریزان شدند. آن صحابی گفت:
آنها باید از شنیدن صدای شما بترسند، نه من! یعنی از نظر او، پیامبر می باید ترسناک می بود.
در چنین وضعیتی، در صلوات مخصوص حضرت زهرا، پدر و همسر و پسرانش، اساسا با ایشان شناخته میشوند: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها و بَعلها و بَنیها و السّرّ المُستَودَعِ فیها. در این صلوات بسیار مهم، زهرای مرضیه دارنده و پذیرنده یک سرّ و راز خاص دانسته می شود. آن راز چیست که بر آن صلوات فرستاده می شود؟ اقوال در این باره گوناگون است و برخی از صحیفۀ خاص آن حضرت به عنوان این راز یاد کرده اند، اما به قول یکی از علما، که به خود من گفت، اگر این سرّ آشکار بود که دیگر به آن «سرّ» گفته نمی شد.
تفاوت نگاه به زن در جامعهای که پیامبر می خواست آن را بسازد و آن نگاهی که پیش از بعثت پیامبر وجود داشت، بسیار عمیق بود و حتی بعد از آن هم همچنان عمیق ماند. نگاه پیامبر به زن، کودک و جامعه و حتی حقوق حیوانات کاملا متفاوت بود و اصلا برای آن جامعه قابل درک نبود.
مثلا در غزوه ای، مسلمانان رسیدند به جایی که گویا سگی در حال زایمان بود. پیامبر یک نفر گماشت تا کسی به این حیوان آسیب نرساند. یا ماجرای کودکی به نام ابوعمیر که پیامبر او را در کوچه ها می دید تا اینکه در پی چند روز بی خبری از او، معلوم شد که ابوعمیر پرنده ای داشته و به سبب از دست دادن پرنده خود سخت ناراحت و افسرده است. در کمال تعجب، پیامبر به دیدن او رفت و به قول خاورشناسی معروف، حداکثر کوشش را به کار برد تا به این کودک برای از دست دادن پرنده اش تسلّی دهد.
این دست رفتارها اصلا برای جامعه آن روز قابل فهم نبود و پیامبر بارها به خاطر این رفتارها مورد سؤال قرار گرفت که دلالت بر انکار هم داشت. اینها نشانه هایی از تفاوت اساسی در نگاه و نگرش و طرز فکر است. در اواخر دوران پیامبر هر کس دنبال کار خودش بود؛ حزب و گروه و قبیله خودش را داشت و سنگ خودش را به سینه میزد و اصلا دوران عجیبی است و پیامبر مظلومیت عجیبی در این دوران داشت.
ما غالبا اینطور تصور میکنیم که بعد از پیامبر اتفاقات ناپسند آغاز شد، اما در واقع، سرپیچی از تعالیم پیامبر از مدت ها قبل از وفات ایشان شروع شده بود و حوادث بعد از رحلت پیامبر، تنها نمونه آشکاری از آن فضا و شرایط است؛ تفکری که جمع شدن برای اخذ بیعت را از اصل وحی هم مهم تر می شمرد و برای مخالف بیعت حق اعتراض و حتی حیات قائل نبود!
پیامبر در روابطی که با پیرامونیان خود داشت گاهی رفتارهای نمادینی انجام می داد که بعدها معنایش معلوم می شد، مثلاً دست حضرت زهرا را پیامبر زیاد می بوسید و یا زیر گلوی سیدالشهدا علیه السلام و یا دهان امام مجتبی را زیاد می بوسید؛ بعدها که امام مجتبی به شهادت رسید معلوم شد چرا دهان را اینقدر پیامبر می بوسید و یا وقتی امام حسین به شهادت رسید همه فهمیدند چرا پیامبر زیر گلوی امام حسین را می بوسیده و آن شبی که امیرالمؤمنین سر به دیوار گذاشت و گریست، آشکار شد که چرا پیامبر این همه دستان زهرایش را می بوسیده است....