پایگاه خبری جماران، فرهاد فتحی: پس از درگذشت آیت الله العظمی موسوی اردبیلی در 9 آذر 95 حالا دیگر حجت الاسلام والمسلمین سید علی موسوی اردبیلی، فرزند معمم ایشان مسئولیت دفتر آیت الله را بر عهده دارد. همزمان با اولین سالگرد ارتحال این مرجع عالی قدر با وی در مورد ایام کودکی، دوران تحصیل و مبارزه، چگونگی آشنایی با امام خمینی(س)، دوران انقلاب و دروران مسئولیت 10 ساله و فعالیت های فرهنگی بعد از این دوره به گفت و گو نشسته ایم.
مشرح گفت و گو در زیر می آید:
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید برای شروع گفت و گو تاریخچه مختصری از زندگی آیت الله موسوی اردبیلی بفرمائید.
مرحوم والد ما متولد8 بهمن 1304 هجری شمسی مطابق با رجب 1344 قمری در اردبیل بودند. البته اصالتاً خانواده ما اهل خلخال بوده اند و اجداد ما در خلخال زندگی می کردند. کودکی ایشان در ایام پهلوی اول بوده است. به گفته ی پدر، تمام اجداد من ازجانب پدری و مادری روحانی بوده اند و پدر ایشان روحانی بسیار متدین و متعصبی درعرصه مذهبی بوده و با حکومت وقت به دلیل مظاهری که تحت عنوان تجدد ترویج می داد، مخالفت می کردند.
پدر می گفتند که پدرشان اجازه درس خواندن در مدرسه را به او نمی داد، بنابراین به امر او درس مقدمات دروس حوزوی پرداختند و تا سن 17 سالگی در اردبیل بودند. می فرمودند در آن مقطع را در مکتب خانه شروع کردند و زمانی که درس های مقدماتی را خوانده بودند در سن 7 یا 8 سالگی به بحث احساس می کردند رشد علمی مناسبی ندارند و در سن 22 سالگی به قم رفتند و تا سن 26 سالگی در قم بودند و در 26 سلگی به نجف مشرف شدند. نزدیک 3 سال هم در نجف ماندند اما بخاطر بیماری پدرشان که در اردبیل بودند و فرزند ذکور به غیر از ایشان نداشتند ناچار به برگشت به اردبیل شدند. تصمیمشان بعد از بهبودی پدر این بود که به نجف برگردند اما دیگر نمی توانستند به دلیل شرایط سخت پدر وی را تنها بگذارند . در ایران ماندند و تا سال 39 در قم مشغول تحصیل و تدریس می شوند که در سال 39 به بیماری تیروئید مبتلا شدند و دستور پزشکان برای ایشان این بود که آب و هوای قم برایشان مناسب نیست و یک بار دیگر به ناچار به اردبیل رفتند که حدود 8 تا 9 سال یعنی تا سال 48 در اردبیل ماندند. بعد از آن متوجه شدند به خاطر فشارهای حکومت و ساواک نمی توانند در اردبیل بمانند و اردبیل را به مقصد قم ترک کردند اما براساس دلایلی به تهران رفتند و تا سال 68 یعنی زمان رحلت حضرت امام در تهران ماندند .
پدر 20 سال در تهران بودند که این دوره 9 سال قبل از انقلاب و 11 سال بعد از انقلاب را شامل می شود. درآن 9 سال قبل از انقلاب امام جماعت مسجد امیرالمومنین در تهران بودند و موسسات دیگری مانند کانون توحید و مکتب امیرالمومنین(ع) تاسیس کردند؛ علاوه برآن به تدریس برخی طلاب می پرداختند و بعد از انقلاب هم مسئولیت های اجرایی و قضایی تا سال 68 داشتند و بعد از درگذشت حضرت امام به قم بازگشتند. در قم هم علاوه بر تدریس و تالیف، مشغول رتق و فتق امور دانشگاه مفید بودند، زیرا دانشگاه مفید را تاسیس کرده بودند و کارهایش را انجام می دادند تا در نهایت در سال 95 به رحمت خدا رفتند .
نحوه آشنایی آیت الله موسوی اردبیلی با امام چگونه بود؟
آنچه که بنده از حرفای ایشان به خاطر دارم این است که می گفتند نام امام را قبل از این که به قم بروند شنیده بودند. البته آن زمان امام به «حاج آقا روح الله» معروف بودند و این اسم را از طلبه هایی که از قم به اردبیل می آمدند، می شنیدند. زمانی که از اردبیل به قم می روند با امام از نزدیک آشنا می شوند و در مرحله اول 2 تا3 سال در قم بودند تا به نجف می روند. زمانی که از نجف بازگشتند 10 تا 11 سال که در قم بودند و یکی از کلاس هایی که شرکت می کردند کلاس اخلاق امام بود. از آنجا آشنای و ارتباط نزدیکی با امام پیدا کردند.
به غیر از دروس حضرت امام در درس های چه علمای دیگری شرکت می کردند؟
اساتیدی که ایشان وقت زیادی را در نزد آنان تلمذ کردند مرحوم آیت الله بروجردی و مرحوم آیت الله داماد بوده اند و مدت مدیدی در جلسات فلسفه و اسفار مرحوم علامه طباطبایی و دروس معقول و منقول آقا سید احمد خوانساری شرکت کرده اند. برخی از دروس کفایه را نزد مرحوم آیت الله گلپایگانی و آقا مرتضی حاج شیخ خواندند. در نجف هم بیشترین استفاده را از آیت الله خویی و آیت الله حکیم می برند و در کنار این ها هم از محوم سید هادی شیرازی، مرحوم آل یاسین و آقا سید کاظم شیرازی بهره برده اند.
تقسیم بندی رایج در مورد حوزه های نجف و قم را قبول ندارم
گفته می شود که در آن زمان تفکر غالب در حوزه نجف و حتی قم، عدم دخالت مستقیم روحانیت و مراجع در سیاست بود، با وجود این فضا این تفکر حضور روحانیت در فعالیت های سیاسی و اجتماعی در آیت الله موسوی اردبیلی چگونه شکل گرفت؟
البته به نظر من این برداشت یا تقسیم بندی غالبی که حوزه نجف با سیاست کار نداشت یا حوزه قم به گونه ای دیگری بوده است، صحیح نیست. همان گونه که در حوزه های نجف چنین افکاری بود در حوزه قم هم بود و شاید در قم شدیدتر هم بود. این تقسیم بندی ها و خط کشی ها درست نیست. اساساً نهضت مشروطیت که نهضت سیاسی عظیمی بود از نجف پایه گذاری شد و مرحوم آخوند که زعیم حوزه نجف و مرجع تقلید دنیای تشیع بود محرک اصلی این قضیه بودند . چگونه می توان گفت حوزه نجف به سیاست کاری نداشت؟! یا مثلاً قیام مردم عراق که به آن «ثوره العشرین» می گویند به زعامت و رهبری علمای نجف بود. در این مقطع خیلی از علمای نجف اسلحه دست گرفتند و با انگلیسی ها جنگیدند و آن ها رابیرون راندند. یکی از این افراد مرحوم آیت الله حکیم بوده که در برابر انگلیسی ها جنگیده است. شاید اختلافاتی در نحوه برخورد و نحوه کارکرد وجود داشت اما در این که روحانیت باید در امور اجتماعی و سیاسی دخالت و نظارت کند اختلافی وجود نداشت. منتها ممکن است در هر دوره عده ای شیوه ای را بپسندند و عده ای دیگر شیوه ی دیگری را.
شرکت آیت الله موسوی اردبیلی در دادگاه های مصدق
مرحوم والد ما می فرمودند که از همان دوره ابتدای طلبگی این امور برایشان جذابیت داشته است و می گفتند من بعد از کودتای 28 مرداد چندین جلسه از دادگاه های مصدق را شرکت کردم. حتی از این دادگاه ها خاطرات هم داشتند که مثلاً افراد چه می گفتند و مصدق چه جواب می داد و ... می گفتند من از قم به عنوان تماشاچی در دادگاه حاضر می شدم و به مباحث گوش می دادم.
خودشان هم طرفدار مصدق بودند؟
از باب طرفداری نه، فقط از باب اینکه از ماجرا خبردار شوند. البته در آن زمان که یک طرف مصدق بود و طرف دیگر شاه، طبعا خیلی ها طرفدار مصدق بودند و آن هم چیز بدی نبود. به هرحال طرف مقابل شاه بود و دولتی را سرنگون کرده و جایش نشسته بود .حتی قبل از این، ایشان می فرمودند که من وقتی از 17 سالگی به تبلیغ می رفتم این مباحث را دنبال می کردم.
در خاطره ای می گفتند در سن 17 سالگی برای تبلیغ به اطراف همدان رفته بودم که متوجه شدم در آن جا خانی است که خون مردم را در شیشه کرده است و هر ظلمی به مردم می کند. می گفتند من بالای منبر رفتم و بر علیه این خان صحبت کردم . بعد از دوجلسه آدم های خان آمدند و تهدید کردند که شما به این کارها چه کار دارید بیایید فقط مسئله بگوید و بروید... پدرم می گفتند که از کارشان دست برنداشته بودند و آنها هم در آخر قصد جان ایشان را می کنند که ایشان اسبی پیدا می کنند و از آن منطقه فرار می کنند. می خواهم بگویم که به هر حال این روحیه از همان زمان در ایشان وجود داشت و طبیعی است زمانی که فردی احساس کند فرد دیگری با روحیه اش همخوانی دارد و مطابق نظرات خودش کارهایی را انجام می دهد به آن سمت جذب می شود. آیت الله اردبیلی هم به سمت امام جذب شدند و در مسیر انقلاب قرار گرفتند.
اولین نامه ای که آیت الله موسوی اردبیلی به امام نوشت
خاطره ای از این دوران داشتند؟
بروز و ظهور سیاسی امام بعد از آیت الله بروجردی بود. البته در آن زمان پدر در قم نبودند. مدت کمی بعد از آن هم امام دستگیر و تبعید شدند و ارتباط مستقیمی باهم نداشتند. من یادم است که می فرمودند زمانی که می خواستند از اردبیل به تهران بیایند نامه ای به امام می نویسند و شرایطشان را برای امام توضیح می دهند. ایشان در این نامه گفته بودند شرایط من در اردبیل مناسب نیست و امکان ماندن در اینجا را ندارم و مشورت کرده بودند که باید چه کاری انجام دهند... چون قصد داشتند به تهران بروند. امام پاسخ داده بودند که من صلاح نمی دانم که آقایان شهرستان ها را ترک کنند؛ اگر می توانید در آنجا بمانید و فعالیت کنید اما اگر امکان ماندن و فعالیت ندارید میل خودتان است که چگونه عمل کنید. بعد که به تهران می روند ارتباطشان با امام بیشتر شده بود و یکی دو سفری هم قبل انقلاب به عتبات مشرف شده بودند و صحبت هایی بینشان ردوبدل شده بود تا اینکه بعد از انقلاب ارتباطشان بیشتر شد.
اختلاف نظرهای آیت الله موسوی اردبیلی و حضرت امام چگونه حل می شد؟
دیدگاه آیت الله موسوی اردبیلی به شخصیت و منش امام در قبل و بعد از انقلاب چگونه بود؟
دیدگاه ایشان نسبت به امام از این جهت بود که می گفتند من امام را فردی می دانستم که مخلص است و می فرمدند من در اخلاص امام هیچ شکی ندارم و اعتقاد داشتند که امام واقعاً سعی شان در مسیری است که خداپسند است و در همان مسیر قدم بر می دارند. اما این که بگوییم معتقد بودند تمام قدم هایی که امام برمیدارند درست بوده است؛ نه، ایشان معتقد بودند هر انسان غیرمعصومی یک سری اعمالی دارند که ممکن است صحیح نباشد. اما پدر می گفتند که من اعتقاد داشتم که امام از روی دانستن و «العلم من عمداً» کار خطایی را انجام نمی دهند و اگر کاری را انجام می دهند واقعاً از روی این است که احساس می کند وظیفه است. می فرمودند اینکه من با امام همکاری می کردم و به فرمایشات امام گوش می دادم از این باب بود که ایشان را فرد مخلصی می دانستم.
اما همان گونه که عرض کردم در مواردی هم اختلاف نظر داشتند. در اینگونه موارد ایشان می فرمودند می رفتم و با امام مشورت می کردم و نظر خود را هم می گفتنم. می گفتند من از همان اول که به قوه قضائیه رفتم خدمت امام این مطلب را عرض کردم که به هرحال ممکن است شما به عنوان رهبر و مرجع، نظریات و فتاوایی از لحاظ مبانی و فقهی، داشته باشید که بر اساس همان مبانی یک سری از کارها را جایز یا واجب بدانید که ممکن است من در بعضی از این موارد از لحاظ فقهی و شرعی با شما هم نظر نباشم. امام گفته بودند هر وقت که احساس کردید نظرتان با نظر من یکی نیست شما به نظر خودتان عمل کنید. فلذا مواردی پیش آمده بود که ایشان به حضرت امام گفته بودند این مواردی که شما فرموده اید از نظر شرعی من با شما موافق نیستم و نمی توانم انجام دهم و شما به فرد دیگری بفرمائید که انجام دهند و امام هم قبول می کردند و کار را به فرد دیگری می سپردند.
شاید آیت الله موسوی اردبیلی در دوران قبل از انقلاب مانند شهید مطهری و بهشتی آشنایی نزدیکی با حضرت امام نداشتند، این ارتباط و رابطه مستحکم در سال های انقلاب از چه طریقی ایجاد شد؛ به طوری که ایشان در شورای انقلاب حضور پیدا کردند و امروز یکی از هسته های انقلاب محسوب می شوند؟
ممکن بوده که باهم ارتباط فیزیکی نداشته اند اما اینطور هم نبوده که امام شناخت کافی از فعالیت و شخصیت ایشان نداشته باشند. البته افرادی مانند شهید مطهری تاثیر زیادی در انتخاب شدن پدر داشته اند، شهید مطهری ارتباط زیادی با آقای اردبیلی داشت و در جلسات متعددی با هم شرکت می کردند. لذا مرحوم آقا را خیلی خوب می شناخت. ممکن است وجود چنین افرادی موثر بوده باشد، چون در زمان تشکیل شورای انقلاب اولین فردی که به حضور امام رسید شهید مطهری بود؛ احتمال دارد که امام با ایشان مشورت هم کرده باشند که چه کسانی در شورا باشند و ایشان اسم مرحوم والد ما را هم مطرح کرده باشند. اما زمانی که امام به ایران آمدند هر دو یا سه روزی یک بار با امام ملاقات داشتند و امام هم شناخت کافی و کاملی به دست آورده بودند.
ماجرای مشاعره آقای اردبیلی با استاد گرجی از نجف تا کرمانشاه
مرحوم آقای اردبیلی در همان دوران جوانی از ذوق ادبی فراوانی برخوردار بوده اند، کمی در این رابطه صحبت کنید؟
ایشان از حافظه فوق العاده ای برخوردر بودند و افرادی که با ایشان ارتباط داشتند این موضوع را به خوبی متوجه شده بودند. نسبت به ادبیات و شعر علاقمند بودند و اشعار زیادی هم حفظ داشتند. من یادم است که ایشان می فرمود که یکی از سرگرمی های ما در دوران طلبگی در حوزه، همین مشاعره بود. نه فقط خودشان بلکه اقرانشان که بیشتر از مرحوم مشکینی نام می بردند. می گفتند به اندازه ای ما هردو شعر بلد بودیم که هنگامی که می خواستیم جلسه بگیریم و مشاعره بیت به بیت انجام دهیم، شعر هایمان تمام نمی شود. بنابراین قرار گذاشتیم کسی که شعر می خواند، کل غزل یا قصیده را بخواند نه فقط یک بیت را، تا برنده ی مجلس مشخص شود. یا می گفتند زمانی که با مرحوم دکتر گرجی استاد دانشگاه تهران که در آن زمان در نجف طلبه بوده اند از نجف برمی گشته اند، در ماشین به مشاعره پرداختیم و قرار بر این گذاشتیم که هرکسی باخت به بقیه ناهار بدهد که از نجف تا کرمانشاه مشاعره ما طول کشید؛ در آن زمان جاده ها هم جاده های خوبی نبوده و معمولا مسیر هم طولانی می شد. در کرمانشاه آقای گرجی مشاعره را می بازند و به همه نهار می دهند. در همین اواخر که شاید 3 ماه قبل از فوتشان بود یک روز که به دفتر آمدند، من خدمتشان عرض کردم که یک مطلبی هم بفرمائید. گفتند برایتان شعر می خوانم و شروع کردند در سن 91 سالگی تقریبا5 یا6 دقیقه ای یک مثنوی را ازحفظ خواندند و لذا تا همین اواخر عمرشان حافظه خوبی داشتند. البته شعر های خوبی هم گفته اند اما خیلی کم است یا به عبارتی کمتر فرصت برای شعرگفتن می گذاشتند. ولی آن چند شعری که سروده اند شعرهای خیلی خوبی است. از همه شعرای کلاسیک هم شعر بلد بودند.
به نظرتان این شعر دوستی یا این بعد زندگی علمایی مانند آیت الله موسوی اردبیلی از کجا ناشی می شود؟
هنر و شعر بحث های ذوقی است و نمی شود گفت هرکسی به مرجعیت رسید یا روحانی است همچین ذوقی دارد به هرحال هر قشر دیگری هم می تواند این ذوق ها را داشته باشد و کسانی که ذوق اش را دارند می توانند بروز و ظهورهم داشته باشند.
شما خاطره یا مطلب بیان نشده ای از ایشان در دوران انقلاب دارید؟
خب آن هایی که بیان نشده است حتما نمی شود بیان شود (خنده)
یکی از خصوصیات آقای اردبیلی قدرت ایشان در حکمیت و میانجی گری برای حل و فصل اختلافات بین نیروهای انقلاب بوده است در این خصوص شما موردی را سراغ دارید؟
یکی از مواردی که خیلی معروف و مشهور است حکمیت ایشان بین بنی صدر و حزب جمهوری بود. در آن زمان ایشان از طرف امام این مسئولیت را پیدا کردند که این اختلاف را به نوعی حل کنند. ، من در آن زمان 7 سالم بود اما یادم است آن روزی که بنی صدر، شهیدان بهشتی، باهنر، مرحوم آقای هاشمی و مقام معظم رهبری به منزل ما آمدند. ما در خیابان جمالزاده ساکن بودیم. من در جلسه حضور نداشتم ولی رفت و آمد ها را به یاد دارم. البته در نهایت هم منتج به نتیجه نشد ولی به هرحال ایشان از طرف امام این ماموریت را داشتند. موارد دیگری هم بوده که اختلافاتی بعضاً بین مدیران ویا سازمان های مختلف پیش می آمد که امام به ایشان ارجاع می دادند و خواهان حل و فصل ماجرا می شدند.
این روحیه از کجا می آمد؟
ایشان روحیه ای داشت که خیلی به دنبال این بود که تا جایی که امکان دارد با حفظ اصول با افراد تعامل کند و در صدد این بود که اختلافات از بین برود. نه فقط در دوره انقلاب، ایشان می فرمودند که کاری را دهه 30 با دوستانشان در قم شروع کرده بودند که نتیجه خوبی هم داشت اما بعد از مدتی اختلاف شدیدی بین اعضا به وجود آمد که نزدیک بود جمع از بین برود. می گفتند کلی وقت گذاشتم و به خانه تک تک افراد رفتم و با همه صحبت کردم و سعی کرده بودند اختلاف را از بین ببرند تا این جمع مفیدی که در کنار هم جمع شده اند از بین نروند. حتی می گفتند که پیش بعضی هایشان گریه کردم تا کاری که شروع کرده اند نتیجه بدهد. این روحیه از همان ابتدا در ایشان وجود داشت که تا جایی که ممکن بود اختلاف ها کنار گذاشته شود و وحدت حفظ شود و با کوچکترین مسئله هم دیگر را نفی نکنند. این روحیه بعد از انقلاب هم استمرار داشت نه تنها در دوره مسئولیت هایشان بلکه تا آخر عمر هم بر اساس همین روحیه کارهایشان را انجام می دادند.
اگر بخواهید یک تقسیم بندی از منش سیاسی و فکری آیت الله موسوی اردبیلی ارائه دهید چه تقسیم بندی رائه می دهید؟
اینطور نبوده که قبل و بعد انقلاب مبنای فکری ایشان تغییر کرده باشد، مبانی ایشان مبانی واحدی بود. فرقی نداشت بعد از انقلاب یا قبل از انقلاب باشد به عبارتی ظلم بد است فرقی ندارد که در چه دوره ای باشد. اما طبیعی است راهکارهایشان در هر مورد با مورد دیگر فرق می کرد. اما نکته ای که در طول زندگی ایشان مشهود است این بود که یشترین تمرکزشان بر روی کارهای فرهنگی بود. هم از لحاظ روحیه و هم در عمل بیشترین همخوانی و تاثیرگذاری ایشان در بعد فرهنگی بود. قبل از انقلاب کانون توحید را که مرکزی فرهنگی برای گفت و گو افراد مختلف و بیان نظریاتشان بود تاسیس کردند که افراد و افکار مورد نقد و بررسی قرار بگیرند. یا مدارس مفید و مراکز فرهنگی مانند دانشگاه مفید را تاسیس کردند که تربیت کننده نسلی علمی و مذهبی باشد.
دوره 10 ساله مسئولیت قضائی، بر خلاف طبع آقای اردبیلی بود
درست است که ایشان در یک دوره 10 ساله سمت اجرایی قضایی داشتد اما واقع امر این بود که ایشان می فرمودند من این دوره را بر خلاف طبعم می دانم. به گفته خودشان برخلاف میلشان بود که به قوه ی قضائیه رفتند. می گفتند اگر هم قبول کردم به جهت آنبود که احساس کردم کاری است که روی زمین مانده است و شاید وظیفه من باشد. البته اصرار مرحوم بهشتی و حضرت امام هم یکی از دلایل اصلی قبولیت این مسئولیت بود. می گفتند من بارها به امام اعلام کردم که شما اجازه دهید من به کارهایی که مطابق با روحیاتم است برسم ولی امام می فرمودند که من فعلاً کسی را ندارم که بخواهم این کار را انجام دهد و شما باید بمانید .
من از صحبت های شما این گونه متوجه می شوم که مرحوم آیت الله موسوی اردبیلی قبل و در اوایل انقلاب به خاطر رسالتی که بر دوش خود احساس می کردند، برای انقلاب تلاش کردند و مسئولیتی را هم پذیرفتند اما مبنای فکری ایشان بیشتر بر مسائل فرهنگی و آموزش از پایه استوار بود.
این بحث را به دو صورت می توان مطرح کرد؛ یکی اینکه خود ایشان روحیشان چگونه بوده است و چه چیزی را می پسندیدند و دوم اینکه آیا معتقد بودند کاری را که بقیه انجام می دادند غلط است یا باید آن کار اساساً تعطیل شود و فقط باید در همین مسیر قدم برداشته شود؟ قسمت اول پاسخش مثبت است، به گفته خودشان علاقه شخصیشان این بود که با جوانان و طلبه ها رفت و آمد کنند. حتی یک بار به من گفتند که من به قدری که از نشست و برخاست با طلبه ها و جوان ها لذت می برم از هیچ کار دیگری لذت نمی برم. در همین اواخر که از لحاظ جسمی هم خیلی ضعیف شده بودند، اما مقید بودند مجالس علمی که خدمتشان برگزار می شد تعطیل نشود؛ با زحمت حضور پیدا می کردند و یک ساعت درجلسات می نشستند و درس می دادند. حتی یک بار در روز اربعین که مشکل برایشان پیش آمد، دوستان پیشنهاد دادند که جلسه تعطیل شود با اینکه حال نداشتند گفتند چرا بحث علمی را تعطیل می کنید بیایید بحث علمی کنیم و بعد به عزاداری بپردازید.
روحانیت نباید کاری کند که سِمَت پدری اش در جامعه از دست برود
روحیه شان این چنین بود و واقعاً هم ذوق داشتند. اما اگر کسی بگوید کسی که روحیه کار اجرایی دارند این اشتباه است؛ نه اینطور نبوده است.به هر حال هرکس روحیه ای دارد و طبق روحیه اش عمل می کند. اما یک نکته را ایشان در خصوص قشر روحانیت به آن معتقد بود و آن هم این بود که تاکید داشتند روحانیت نباید کاری کند که سمت پدری اش در جامعه از دست برود و نباید وارد دعواها و کشمکش های شود که سبب شود روحانیت یک طرف دعوا قرار بگیرد. همیشه باید طوری رفتار کند که مردم به چشم پناهگاه به آن نگاه کنند. همانطور که همیشه در طول تاریخ بوده است. فلذا آن مواردی که بعضاً دخالتی صورت می گرفت که این ابعاد روحانیت را مخدوش می کرد، مورد قبول ایشان نبود و به اینگونه امور انتقاد داشتند .
یعنی معتقد بودند که روحانیت نباید در سیاست دخالت کند؟
نه اینکه نباید روحانیت در سیاست باشد. این ها را نباید با هم خلط کرد. یکی بحث این است که روحانیت نباید در سیاست باشد و یک بحث این است که نباید در امور جزئی وارد شود که جایگاه روحانیت را مخدوش کند. این دو موضوع دو حرف است. روحانیت باید در سیاست باشد. ابعاد و گستره ی زندگی اجتماعی است و قابل تفکیک نیستند و نمی توان محدوده مشخص کرد زیرا درهمه جا اموری در هم تنیده هستند. اما بحث سر این است که چگونه باید عمل کنیم؛ با اینکه روحانیت در امور سیاسی دخالت می کند و نظرهایش را هم بیان کند اما سبب نشود فلسفه وجودی روحانیت مخدوش شود و به واسطه ورود برخی کارها نباید جایگاه اش را از دست بدهد. اساساً روحانیت چرا در مباحث سیاسی و اجتماعی دخالت می کند به خاطر این که یک جایگاهی دارد و می خواهد از این جایگاه برای منفعت عموم و پیشبرد اهداف اسلام استفاده کند. حال اگر این جایگاه را از دست بدهد دیگر فعالیتش معنا ندارد.
آیت الله موسوی اردبیلی با کاندیداتوری شهید بهشتی مخالفت کرد
در این دیدگاه می توان یک نگاه اعتدالی را تشخیص داد. نه مانند افرادی که معتقدند روحانیت باید در همه جزئیات ورود کند و نه مانند کسانی که روحانیت را از همه بخش های زندگی اجتماعی و سیاسی منع می کنند، این را چقدر قبول دارید؟
بله من قبول دارم که فکر ایشان از همان اول همین بود و قرینه هایی هم برای این موضوع وجود دارد. مثلاً ایشان می فرمودند برای دور اول ریاست جمهوری که در حزب جمهوری بحث پیش آمد و اسم شهید بهشتی مطرح شد، با اینکه با مرحوم بهشتی دوستی دیرینه داشتم و واقعاً هم ایشان را برای این کار اهل می دانستم و هم می دانستم که شهید بهشتی فرد متقی و کاربلدی است که اگر این سمت را داشته باشند می توانند آن مسئولیت را به خوبی انجام دهد؛ ولی با این وجود مخالفت کردم و دلیل مخالفتم هم این بود که صلاح نمی دانستنم که روحانیت در این گونه امور دخالت کند. ما باید از یک پله بالاتر کارهایمان را انجام دهیم. می گفتند دخالت روحانیت در این گونه موارد را درست نمی دانم. بعد امام همین حرف را تایید و با نامزد شدن شهید بهشتی مخالفت کردند. اما بعدها به مرور زمان ضرورت هایی سبب شد که کارهایی انجام شود. از طرفی جنگ بود و از طرف دیگر کادر آماده برای کار اجرایی وجود نداشت و افرادی که برای انقلاب کار می کردند جوان بودند. افرادی پخته ، کارآزموده که بتوانند مسئولیت این کار را به عهده بگیرند و امور را انجام بدهند، کم بودند.
در آن شرایط حساس که انقلاب با گروهک های مختلفی که گاه وارد فاز مسلحانه می شدند و جنگ خارجی تحمیل شد و ... حفظ ایده آل ها سخت بود. در این وضعیت اگر فردی بخواهد هم شرایط ایده آل خود را حفظ کند و هم کشور را مدیریت کند کار ناممکنی باست. پس به ناچار ایده آل ها عقب می افتند تا وضع موجود کنترل و مدیریت شود .
در دوره ای که ایشان در قوه قضائیه مشغول فعالیت بودند این منش اعتدالی چه قدر به کمک ایشان می آمد؟
در بحث تطبیق قوانین قضایی با قوانین اسلامی، یکی از افرادی که کار را شروع کرد و خیلی هم موثر بود، ایشان بود. که درگیری هایی هم سر قوانین با بعضی افراد پیدا کردند چه افرادی که در محدوده حکومت بودند و افرادی که از بیرون نگاه می کردند.
مثلاً ایشان از لحاظ فقهی مخالف حکم سنگسار نبودند اما اجرای آن را شاید به صلاح نمی دانستند و اقتضاء زمان را در نظر می گرفتند
این که درست است. ایشان معتقد بود اگر احکام اسلام جاری می شوند برای رسیدن به یک هدف عالی است اما اگر زمینه برای جاری شدن یک حکم خاص وجود ندارد، اگر آن حکم بخواهد جریان پیدا کند به هدف و غایت اصلی ضربه می زند و اصل وجهه اسلام مخدوش می شود، حاکم شهر اختیار دارد که بگوید این حکم از باب مصلحت جاری نشود و قابل اجرا نیست. ممکن است حالا این حکم سنگسار باشد یا مورد های دیگر و ایشان در خیلی از موارد چنین نظراتی داشتند .
اگر حوزه می خواهد که در عرصه بماند باید پاسخ گوی نیاز مردم باشد
آیت الله موسوی اردبیلی در مورد ارتباط نسل های گذشته مخصوصاً روحانیت با نسل جدید و جوانان چه دیدگاهی داشتند و معتقد بودند که این انتقال داده ها باید به چه صورتی اتفاق بیفتد؟
ایشان یک مشکل و معضلی که در حوزه می دیدند این بود که حوزه قریب 100 یا 150 سال است که از مسائل روزمره مردم دور افتاده و در مورد مسائلی صحبت می کند که دیگر مسائل مردم نیست؛ در حالی که امروز مسائل مردم تغییر کرده است. البته این بحثی بود که بر حوزه عارض شده بود. اینطور نیست که از اول اینطور بوده باشد، اتفاقاً از اول فقها مسائل را نگاه می کردند و گام به گام با مردم پیش می رفتند.
شما سیر تحول و تطور این کلمات و مباحث را اگر در فقهای شیعه از زمان مرحوم شیخ مفید تا دوره اخیر بررسی کنید، متوجه می شوید که آن ها مسائلی که مورد نیاز مردم بوده است را مطرح می کردند و سعی در گره گشایی داشتند؛ اما در این زمان به دلیل سرعت تحولات از قضیه عقب ماندند و حوزه نتوانست با شتاب به جلو حرکت کند.
بنابراین ایشان معتقد بودند که اگر حوزه می خواهد در عرصه بماند باید پاسخ گوی نیاز مردم باشد. اگر مردم احساس کنند مطالبی که حوزه می گوید به دردشان نمی خورد قطعاً به سراغ آن نمی روند. فلذا یکی از وجوهات تاسیس دانشگاه مفید هم این موضوع بود. ایشان می فرمودند ما باید کاری کنیم که این مسائلی که در دنیا مطرح است و مردم دارند براساس آن زندگی شان را پایه گذاری می کنند، برای طلبه ها عنوان شود که طلبه ها موضوعات را بشناسند و متوجه شوند چه چیزهایی مطرح است و چه شبهاتی در احکام و اجرا مطرح است. اگر احکام را در این زمان اجرا کنیم شرایط فرق دارد، آیا میتوان احکام را به همان شیوه قبل اجرا کرد و... ؟
در کل می گفتند که نحوه تعامل با مردم فرق کرده است و این دغدغه ای بود که ایشان و دوستانشان از دوران طلبگی داشتند . همیشه می گفتند با تأسیس دانشگاه مفید خداوند توفیقی داد تا بتوانم قدمی موثر بردارم که الحمدلله آثارش هم بد نیست و امیدواریم این آثار ادامه پیدا کند و فایده بیشتری برساند.