پایگاه خبری جماران، امین کریم الدینی: هنوز تفسیرهای تاریخ معاصر در چالش و نقد با یکدیگر سعی می کنند؛ ساده ترین مسائل دهه نخست را از تیرگی ابهام خارج کند. اما این روند بسیار کند سپری می شود؛ و این کندی، درس های ما از تاریخ را همواره به تعویق و تأخیر می اندازد.
با محسن رشید رییس سابق دفتر مطالعات و تحقیقات جنگ، پرسشی چالش برانگیز را در میان گذاشته ایم که از منظر برخی از تاریخ نگاران جنگ پاسخ به آن اهمیت زیادی دارد؛ این که:
چرا ایران از نظر قدرت نظامی و سیاسی برای جلوگیری از حمله عراق ناتوان بود؟ همچنین چرا بیش از 15 هزار کیلومتر از شهرها و مناطق مرزی ایران به مدت 20ماه در اشغال نیروهای متجاوز قرار گرفت؟
داده هایی که در سال های گذشته گازیوروفسکی، تاریخ نگار آمریکایی درباره گزارش های سازمان سیا به دولت موقت درباره برنامه صدام برای حمله به ایران می داد؛ انبوهی از ابهامات و پرسش ها را برانگیخت که در گفت و گوی تفصیلی اخیر سعی شده به آن ها پاسخ داده شود.
متن کامل گفت و گوی جماران با محسن رشید در ادامه تقدیم حضور خوانندگان گرامی می شود:
واقعیت این است که پاسخ دادن به پرسش های نسل امروز درباره جنگ و سال های دفاع مقدس، گرچه کار ساده ای نیست؛ اما حداقل کاری است که می توان برای حفظ میراث گذشته که بخشی از هویت ملی ماست انجام داد.
دکتر ابراهیم یزدی که مسوولیت شورای امنیت کشور و وزیر امور خارجه دولت موقت را عهده دار بود؛ هنگامی که گازیوروفسکی، تاریخ نگار آمریکایی در مقاله ای به این موضوع می پردازد که «کیو» نماینده سیا در ایران، اطلاعاتی از برنامه ارتش عراق برای حمله به ایران را در اختیار اعضای دولت موقت می گذارد؛ توضیح می دهد که اطلاعات خود ما از اطلاعاتی که کیو ارائه می داد؛ بیشتر بود. چنان که به گفته او فیلم های بالگردهای سفید صدا و سیمای خوزستان از تحرکات نظامی عراق که توسط دکتر حمید آهنگران برادر حاج صادق آهنگران در اختیار دولت قرار می گرفت، و اطلاعاتی که افسران شیعه عراقی به دکتر شمس اردکانی سفیر وقت ایران در دولت موقت می دادند؛ دست یابی به برنامه ارتش عراق را برای حمله به ایران؛ بسیار پیش تر و بیشتر از آنچه که کیو ارائه می داد؛ برای دولت موقت میسر می کرد.
بااین توضیح گفت و گو را از این پرسش آغاز می کنیم که هنگام وقوع اولین تهاجمات ارتش عراق به مرزهای ایران، حضور و آمادگی ارتش ایران در خوزستان از چه منطق پدافندی ای تبعیت می کرد؟
انتظار رفتار منطقی داشتن از دوران ابتدای انقلاب، اساسا انتظاری غیر ممکن و غیر منطقی است. هیچ چیزی جای خودش نیست و هر آنچه که در جای خودش است؛ در هارمونی و هماهنگی با دیگر عناصر نیست. دولت موقت به شورای انقلاب اعتماد ندارد، شورای انقلاب به دولت موقت اعتماد ندارد. سپاه به ارتش اعتماد ندارد. ارتش خودش را باخته، باخته!
افکار عمومی در اوج آرمان گرایی است. در این شرایط واقعیت درک نمی شود. این در حالی است که معمولا دولت ها و سران باید بازتاب دهنده افکار عمومی باشند. اساسا نظام سامانی نداشت تا اخبار و اطلاعات در چرخه خودش بیافتد. چرخه اطلاعات سامانی می خواهد که وقتی ورود اطلاعات صورت می گیرد به خروجی منجر شود اما هنگامی که فاقد سامانه هستیم، نه ورودی اطلاعات از آنجایی که باید وارد شود، وارد می شود و نه خروجی آن معلوم نیست که به دست کدام گیرنده می رسد . مهم تر از همه، به فرض که ارتش هم سر مرز بود؛ اساسا ارتش بازمانده نظام شاهنشاهی، به جهت اینکه پارامترهای محاسبه قدرت آن ارتش، اعتبارش را از وابستگی به اردوی غرب، به دست آورده بود و با بروز انقلاب اسلامی که فلسفه اش خروج از نظام وابسته به بیگانان بود، پارامترهای توانمندی آن ارتش تغییر کرده و در حال دگرگونی بود، لذا ارتشی نبود که بتواند از عهده ارتش آن ایام عراق بربیاید.
ایرادگرفتن از طرح های پدافندی برای دوره امروز است که نظام ما سامان یافته است. و همه در نقد و بررسی چرایی آغاز جنگ و چگونگی اقدامات بازدارنده و رویارویی با تهاجم ارتش عراق، بدون توجه به عوامل واقعی و تاثیرگذار موجود در صحنه نبرد، قصد ورود ظاهرا بیطرفانه در این مسئله دارند. اما این رویه طرح پرسش اساسا منطقی نیست، زیرا که نقش و عامل مهم شرایط زمانی در این پرسش رعایت نمی شود.
وزیر دفاع اول انقلاب تیمسار مدنی است که به علوم نظامی تسلط دارد. اگر چه نقطه ضعف بزرگی بعدا از او اشکار شد و به آن سوی مرز فرار کرد و تا هنگام مرگ هم در آمریکا بود. اما نمی توان ثابت کرد که او از اول نقطه ضعف داشته است. گویی جوّاحساسی انقلاب پاگیر همین فرد نظامی هم شده بود به طوری که در زمان وی دوره سربازی کاهش یافت و نظامیان را که براساس نیازمندی های سازمانی، در یگانهای تخصصی خود شاغل بودند، به جهت آرمانهای انسانی- اجتماعی انقلاب، هرکدامشان را به موطن اصلی بازگرداند و به عوامل از هم پاشیدگی ارتش، عامل دیگری را اضافه کرد. یا این که فرمانده نیروی دریایی ارتش ناخدا افضلی که خیلی هم مواضع حزب اللهی می گرفت و نیز فرمانده قرارگاه مقدم نیروی زمینی ارتش در غرب، سرهنگ عطاریان که بسیارهم با سپاه هماهنگ بود، بعد از فروپاشی حزب توده معلوم شد که دو عنصر نفوذی حزب توده در ارتش بوده اند. این ها اطلاعاتی است که در دستگیری توده ای ها به دست آمد. ارتشی که توده ای ها و مجاهدین خلق در آن نفوذ داشتند. معلوم است که کارش به کجا می رسد. آدم پابه قرصی مانند شهید سپهبد قرنی را که اولین رئیس ستاد ارتش بعد از انقلاب بود، چرا در همان اوائل انقلاب ترور کردند؟ ارتشی که پشتوانه ملی نداشته باشد، فاقد عقبه استراتژیک است. این ارتش بخاطر ندانم کاری شاه در مقابل مردم قرار گرفته بود و عقبه استراتژیک آن آسیب دیده بود. حال ارتشی که سازمان مجاهدین و چریک های فدایی خلق آنها را متهم به ارتش ضدخلقی می کنند و شعار گروه های ضد انقلاب هم در کردستان این است که "ارتش ضدخلقی منحل باید گردد" آیا این ارتش روحیه لازم را برای مقابله با ضد انقلاب در کردستان می تواند داشته باشد؟ نمی تواند بجنگد!
ما در جنگ راوی بودیم می رفتیم شرح عملیات ها را ضبط می کردیم. بچه های پاسدار حرفشان می زدند؛ اما ارتشی ها می ترسیدند حرف بزنند. می گفتند شما دارید سند جمع می کنید. ارتشی که چوب خورده می ترسه بجنگد؛ این ها باید لحاظ شود.
دولت موقتی که من و جمعی دیگر از دوستان مان در اول انقلاب حفاظت نخست وزیریش بودیم و رفتیم علیه بازرگان شکایت بردیم به امام از نخست وزیری و هفته بعدش امام نپذیرفتند و از طریق آقای رسولی محلاتی پیام دادند که پاسداران آقای بازرگان خودشان با آقای بازرگان موضوع را حل کنند.
ما آنجا در خود کاخ نخست وزیری زدیم و در اسلحه خانه را شکستیم به خاطر این که آنجا دعوا داشتیم. ما می گفتیم بعضی از دانشجویان خارج از کشور که بعد از پیروزی انقلاب آمده اند و در دستگاه دولت حضور دارند که اساسا سابقه انقلابی ندارند. هرچند که بعضی هاشان هم واقعا انقلابی بودند و حتی در لبنان هم سابقه مبارزه داشتند و ما با آنها احساس جدایی نمی کردیم، همچنان که در حوادث کردستان با آنها همسنگر بودیم، ما با آنها مشکلی نداشتیم ولی با آنهایی که با نسیم پیروزی انقلاب، انقلابی شده، بدون درک دوران خفقان و لمس حاکمیت رعب آمیز ساواک وارد کشور شده بودند و حضورشان در نخست وزیری چشم گیر بود، ما با آنها قابل جمع نبودیم. منِ پاسدار محافظ کاخ نخست وزیری هر چند به بازرگان احترام می گذاشتیم؛ اما از نظر اندیشه، ارزش گذاری و هدف گذاری با مرحوم بازرگان قابل جمع نبودیم. اساسا همدیگر را قبول نداشتیم . شما درباره این سیستم سخن می گفتید، به نظر شما اساسا کلمه سیستم را به چنین مجموعه ای می توان نسبت داد؟
اگر ارتش ایران از آمادگی لازم برخوردار بود؛ آیا در مقابله با حمله ارتش عراق ناتوان بود؟
به نظر می رسد که بین آمریکا و شوروی در دوران جنگ سرد، تصمیم نانوشته ای یا محاسبات نانوشته ای وجود داشته که بر آن اساس، بین استراتژی نظامی میان ایران و عراق، تقسیم بندی تعریف شده ای وجود داشته بطوری که همواره در چارچوب این استراتژی از پیش تعیین شده لجستیک نظامی این دو کشور از سوی دو قطب قدرت جهانی تأمین می شده. طبق این استراتژی می توان گفت؛ توافقی پنهانی در فروش تجهیزات به این دو کشور وجود داشته است.
این توافق آن بود که در ایران نیروی هوایی تقویت شود و در عراق نیروی زمینی تقویت می شد. تقویت نیروی هوایی ایران، فی ذاته نوعی حمایت استراتژیک از رژیم غاصب اسرائیل بحساب می آمد. لذا درحالی که دو کشور ایران و اسرائیل مرز زمینی مشترک نداشتند، نیروی هوایی ایران در محاسبات منطقه ای نقطه قوتی برای حمایت از اسرائیل به حساب می آمد. همچنین توان هوایی برتر منطقه ای ایران، نقطه قوتی برای اجرای نقش ژاندارم خلیج فارس محسوب می شد.
البته توجیه استراتژی برتری بخشیدن به نیروی هوایی دربرابر سایر نیروها، برای حکومت وقت ایران کار دشواری نبود؛ چرا ایران با تکیه بر قدرت برتر هوایی اش می توانست تهدید کننده بغداد که در 120 کیلومتری مرزهای ماست، باشد. ما به راحتی می توانیم بغداد را از طریق هوایی تهدید کنیم. اما اگر ما می خواستیم از طریق مرز زمینی بغداد را تهدید کنیم، باید مسیرهای کوهستانی را پشت سر می گذاشتیم تا به مرز خودمان برسیم و آنگاه عراق را تهدید زمینی کنیم؛ لذا ظاهرا برای تهدید بغداد نیروی هوایی ارتش ما تقویت شده بود و آنتی تز این استراتژی نفت خوزستان بود که به همین لحاظ نیروی زمینی عراق تقویت شده بود تا در برابر تهدید بغداد، تصرف خوزستان به عنوان هدف استراتژیک انتخاب کند.
دشت هموار جنوب غربی خوزستان، زمینی متناسب با مانور تانک است. لذا نیروی زمینی عراق و توان زرهی آن کشور را تقویت کرده بودند، تا عامل بازدارنده ای برای رژیم وقت ایران باشند و بلکه عامل تهدیدی را، به صورت یک تهدید دائمی بالای سر رژیم وقت ایران نگاه دارند. این تهدید به اندازه ای بود که نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی هم، آن واقعیت را پذیرفته بود و این نکته از مطالعه طرح پدافندی آن روز ارتش، برای تهاجم احتمالی ارتش عراق به خوزستان کاملا مشخص می شود.
دقت کنید؛ هنگامی که عراق ده میلیارد دلار سلاح از شوروی خرید می کند! در مقابل ایران هم قرارداد ده میلیارد دلاری خرید تجهیزات نظامی با آمریکا منعقد می کند؛ اما عمده تجهیزات قرارداد ایران و آمریکا، خرید هواپیما و عمده تجهیزات خریداری شده عراق از شوروی تانک است.
گویی محاسبات و یا توافقی است پنهان؛ که اگر قرار شد جنگی باشد؛ تهدید ایران نفت و تهدید عراق بغداد است. ارتش شاهنشاهی هم بر اساس همین استراتژی شکل گرفته بود.
لذا هدف استراتژیک عراق در هجوم سراسری شهریور 1359تصرف خوزستان بود و اگر در مرزهای غربی کشور دست به تهاجم زد، بیش از اینکه هدفش تصرف آن مناطق باشد، با هدف تامین بیشتر بغداد، به آن منطقه دست به تجاوز نظامی زد. در هجوم سراسری سال 1359، ارتش عراق از قصر شیرین وارد خاک ما شد و قصد داشت که تا تنگه پاتاق در شرق سرپل زهاب را اشغال کند و آن تنگه را ببندد. تا به این ترتیب امکان پیشروی نیروهای زمینی ایران به طرف مرزهای غربی کشور را غیر محتمل سازد و به عبارتی دیگر، ضریب امنیت بغداد را در مقابل تهدیدات زمینی ایران به صفر برساند. ارتش عراق برای این منظور نه تنها از قصرشیرین بلکه سرپل ذهاب و گیلانغرب را باید پشت سر می گذاشت تا به تنگه پاتاق دست یابد. البته قصرشیرین و ارتفاعات مهم شرقی قصرشیرین به تصرف آنان در آمد و حتی وارد دو شهر مرزی سرپل ذهاب و گیلانغرب شدند اما حماسه مقاومت مردمی در گیلانغرب که از پشتیبانی هوانیروز نیز برخوردار بود، شکست عراقیها و ناتوانی آنان برای پیشروی تا پاتاق را درپی آورد و لذا ارتش عراق ناچار به قبول توقف در وضعیتی آسیب پذیر شد.
طرح پدافندی ارتش شاه در برابر عراق چگونه بود؟
طرح پدافندی خوزستان در سال 1349 تنظیم شده است. در این طرح در نوار مرزی به فاصله سه الی چهار کیلومتری مرز بین المللی که از طلائیه تا شلمچه است، با احداث 29 پاسگاه به عنوان دژ مرزی، اولین خط پدافندی در مقابل تهدیدات احتمالی ارتش عراق در نظر گرفته شده بود.
من در بحرانی که در بهار 1358 در خرمشهر واقع شد، به همراه گروهی از پاسداران نخست وزیری (دولت موقت) عازم خرمشهر شدیم و درگشت های مرزی، دژ های مرزی را هم رویت کردیم. هر دژ، زمینی حدود هزار تا دو هزار متر مربع داشت با خاکریزی که اطراف آن را دربر می گرفت و حداکثر ارتفاع خاکریزها یک متر یا کمی بیشتر بود. خاکریزی که با تجربه جنگ تحمیلی، ارزش دفاعی آن بسیار ناچیزبود. دارای یک سنگر اجتماعی و یکی دو سکو تیربار بود. اما هیچ دژی را ندیدیم که نیرویی در آن مستقر باشند. یعنی حوادث روزهای انقلاب و موقعیت آن روزهای ارتش، نیرویی را برای دژهای مرزی باقی نگذاشته بود که بخواهد دربرابر تهدیدات عراقی ها ایستادگی کند و حال آنکه در همان گشت های خود با نفربرهای عراقی روبه رو شدیم که عناصر موسوم به خلق عرب، بر بالای نفربرها اسلحه به دست و با شعارهای عربی ضد نظام جمهوری اسلامی، مانور می دادند.
حضور ما در مناطق مرزی خوزستان همزمان با خرداد 58 بود. یعنی حداقل 4 ماه از پیروزی انقلاب سپری شده بود اما دژهای مرزی خالی از نیرو بود.
با این وضعیت، 29 دژ مرزی قرار بود چه کاری انجام دهند؟
قرار بوده این 29 دژ مرزی که فرماندهی وپشتیبانی شان برعهده پادگان دژ خرمشهر بود؛ درصورت تهاجم ارتش عراق، عملیات تاخیری داشته باشند؛ تا لشکر 92 اهواز آماده مقابله با تهاجم دشمن شود. البته در این طرح، ارتش ایران پذیرفته بود که ارتش عراق تا پشت رودخانه کارون پیش روی خواهد کرد.
این، از نظر نظامی منطقی است؟
در ایده های نظامی، طرح هایی به نام سرزمین های سوخته و به عبارتی دیگر عقب نشینی به منظور دادن زمین در برابر گرفتن زمان، ایده ای پذیرفته شده و منطبق با اصول نظامی است.
اما تاکید بنده بر توجه به طرح پدافندی ارتش شاهنشاهی است. اینکه طرح پدافندی ارتش شاهنشاهی برای دفاع از خوزستان در برابر تهدید ارتش عراق؛ متکی بر اجری عملیات تأخیری، عقب نشینی تا رودخانه کارون بود تا بعد از پهلو گرفتن ارتش عراق در ساحل غربی کارون، نیروی زمینی ایران وارد عمل شود.
می خواستم نتیجه بگیرم که؛ حتی اگر ارتش، ارتش شاهنشاهی دچار از هم پاشیدگی نشده هم نبود؛ اعتبارش از دست نرفته بود؛ مستشاران آمریکایی و ژنرال های وفادار به رژیم سلطنتی هم فرماندهی ارتش را همچنان برعهده داشتند؛ اولا استراتژی ایران برای مواجهه زمینی با ارتش عراق، پاسخ هوایی با تهاجم به بغداد بود. در ثانی در روی زمین، در گام اول از دست رفتن سرزمین غرب کارون بدیهی فرض شده بود، تا بعد از به دست آوردن زمان واکنش مناسب را عملیاتی کند.
بنابراین حتی اگر ارتش آماده هم بود، علاوه بر همه مشکلاتی که در آن زمان ارتش با آن روبرو بود؛ در ابتدای جنگ منطقه غرب کارون را باید از دست رفته فرض می کردیم.
دقت کنید! در آستانه قرارداد 1975 من درحال انجام خدمت سربازی در تیپ 3 زرهی همدان بودم. در آن زمان به جهت تنش بین روابط ایران و عراق، واحدهای رزمی ایران در مناطق مرزی مستقر می شدند. در ایامی که نوبت استقرار به تیپ3 زرهی همدان در مرز مریوان رسیده، ما در اردو بودیم وقرار بود که به منطقه مرزی مریوان اعزام شویم. یگان ما گروهان ارکان گردان سوارزرهی تیپ 3 بود. گردان سوارزرهی مانوری ترین گردان یک تیپ زرهی و گروهان ارکان که ماموریت پشتیبانی از گردان را برعهده داشت، از بهترین خودروها برای نقل و انتقالات برخوردار بود.
روزی که اعلام شد؛ ایران و عراق در الجزایر به توافق رسیده اند و بین شان صلح برقرار شده؛ فرمانده گروهان ما راجمع کرد. جملاتی گفت که به خوبی آن ها را به یاد داردم. جملاتش را عینا نقل می کنم او گفت: خدا پدر اعلی حضرت را بیامرزد که قرارداد را پذیرفت؛ وگرنه ماشین های ما در گردنه های کوهستانی مریوان گیر می کردند. دقت کنید: ماشین های یگان ارکان گردان سوارزرهی تیپ 3 زرهی همدان ارتش شاهنشاهی!
حال ناتوانی های توان زمینی ارتش شاهنشاهی را ببینید، آن وقت همین ارتش که در ابتدای انقلاب هم به علت عوامل مختلف دچار آسیب دیدگی شده باید در برابر تجاوز ارتش عراق می ایستاد. ضمن اینکه هویت ارتشیها به نقش آنها در استراتژی ملی شان بستگی دارد و خاستگاه اجتماعی ارتش ها بنمایه هویت شان محسوب می شود. اگر ارتش، مردم را نمایندگی نکند و مردم ارتش را حمایت نکنند؛ ارتش قدرت جنگیدن ندارد. اما شاه ارتش را جلوی مردم گذاشته بود و همه پرستیژ مردمی آن فروریخت.
امام خیلی سعی کرد ارتش را احیا کند؛ اما تلاش کفایت نکرد. سران خائنش فرار کرده یا کشته شده بودند. مستشاران نظامی آمریکایی و اتاق فکر آن رفته اند. پمپاژ خبری مجاهدین خلق (منافقین) و فدائیان خلق که ارتش ضد خلقی منحل باید گردد را به خاطر بیاورید؛ اگر واقعا حمایت امام از ارتش نبود و این شعار جا می افتاد و دیگران هم تکرارش می کردند؛ چه رخ می داد؟
حجت الاسلام و المسلمین محمد علی رحمانی که هنگام اقامت امام خمینی در روزهای بعداز انقلاب در قم، در دفتر ایشان به سر می برد؛ در خاطرات خود توضیح می دهد که امام خمینی از نمایندگان دولت موقت و شورای انقلاب می خواهند که ضمن مذاکره با صدام برای پیشگیری از جنگ، آمادگی نظامی لازم را برای برخورد با حمله احتمالی او کسب کنند.
آیا اقدامی برای تحقق چنین دستوری محقق می شود مثلا لشکر و یگانی از لشکرهای خارج از خوزستان در دولت موقت یا دولت بنی صدر برای مواجهه با ارتش عراق به مرز منتقل می شوند؟
اگر مطلع باشید، یگانهای ارتش دارای ماموریت های سرزمینی هستند. ماموریت سرزمینی لشکر92 زرهی اهواز منطقه خوزستان، تیپ مستقل 84 خرم آباد، ایلام و لشکر81 زرهی کرمانشاه، ماموریت سرزمینی اش کرمانشاه است. به همین جهت یگانهای یاد شده، قبل از آغاز هجوم سراسری ارتش عراق در حاشیه نوار مرزی مستقر بودند. هرچند که سازمان لشکر92 به جهت مشارکت فرماندهان شان در کودتای مشهور به کودتای نوژه، آسیب دیده بود و بخشی از یگانهای تحت امر لشکر81 درگیر بحران ناشی از تلاش ضدانقلاب در کردستان بودند.
سپاه پاسداران خوزستان مشهور به سپاه منطقه8 و سپاه کرمانشاه و کردستان مشهور به سپاه منطقه 7، از قصرشیرین تا خرمشهر را پوشش می دادند. ژاندارمری هم در پاسگاههای مرزی مستقر بود. اما این پوششی که ارتش و سپاه و ژاندارمری در نوار مرزی ایجاد کرده بودند، هیچ تناسبی با هدف گذاری ارتش عراق نداشت. ضمن اینکه هیچ یگانی غیر از یگانهایی که ماموریت سرزمینی شان ایجاب می کرد تا در نوار مرزی حضور داشته باشند، قبل از آغاز جنگ، به کمک نیروهای مستقر نیامد.
ارتش عراق در 16 شهریور 1359 منطقه «خان لیلی» در مرز قصر شیرین را تصرف کرد. در 19 شهریور به میمک حمله کرد و ظرف چند روز میمک را به تصرف در آورد. این دو واقعه واکنش های منطقه ای خوبی را هم درپی داشت. در خان لیلی یگانی از لشکر81 و سپاه قصرشیرن در میمک نیز واحد دیگری از لشکر81 و سپاه منطقه7 دربرابر دشمن ایستادگی کردند. بویژه در میمک نبردی طولانی بوقوع پیوست. مرحوم داود کریمی در آن هنگام فرماندهی سپاه را در جبهه میمک عهده دار بود. پاسدارانی از نقاط مخلتف کشور و از جمله پاسداران آبادانی در میمک می جنگیدند، پاسدان دزفولی هم در مهاباد برای مقابله با ضد انقلاب رفته بودند.
ملاحظه می فرمایید درحالی که خطر هجوم ارتش عراق جدی بوده و نیز هدف اصلی آنها تصرف خوزستان بوده، اما شناخت از استراتژی نظامی عراق وجود نداشته و گرنه هیچگاه پاسداران خوزستانی برای مقابله با دشمن و ضدانقلاب، خوزستان را ترک نمی کردند.
به عبارتی دیگر اخلالگری ضدانقلاب آنقدر نگران کننده بود که حتی پاسداران دزفولی را عازم مهاباد کرده بود. و نیز شرایط ناشی از تشکیل نظام جدید، هنوز امکانی را بوجود نیاورده بود تا تمرکز فرماندهی محقق شود و اتاق فکری برای طراحی استراتژی دفاعی و شناخت استراتژی دشمن ایجاد شود.
البته آنچه گفته شد نباید باعث نادیده گرفته شدن حماسه های رزمندگان سپاه و ارتش و ژاندارمری در نقاط مرزی شود. بچه های سپاه خرمشهر معتقدند که 10 روز قبل از هجوم سراسری، جنگ شروع شده و پاسگاههای مرزی خرمشهر که بطور مشترک از نیروهای اندک سپاه، ارتش و ژاندارمری حفاظت می شد، حماسه آفرینی شان از قبل از آغاز جنگ شروع شده بود. یا نقاطی چون کوشک، چزابه، فکه، مهران، قصرشیرین و گیلانغرب حماسه سازی های روزهای آغازین جنگ را ثبت کرده اند. هرچند که آن حماسه ها، در کنار حماسه مقاومت خرمشهر کمرنگ جلوه کرده است.
به هرصورت نتیجه نداشتن استراتژی مشخص دفاعی، عدم برخورداری از فرماندهی منسجم و نداشتن شناخت استراتژیک از اهداف دشمن این می شود که بچه های آبادان که در میمک مشغول دفاع هستند، وقتی از تلویزیون عراق می بینند که آبادان بمباران شده است؛ برای دفاع از آبادان، خودشان را به آبادان می رسانند و به حماسه سازان خرمشهر می پیوندند.
در یک کلام؛ اگر یک نظام تازه تاسیس با بحران های گسترده و متوالی روبرو شود و هنوز بحران های داخلی را کنترل نکرده، مورد تجاوز کشور بیگانه قرارگیرد، طبیعی است که فرصت تصمیم گیری نداشته باشد.
نسل جدید اکنون تصوری از سپاه دارد که با سپاه آن زمان به کلی متفاوت است. یادم هست که شما اساسا برداشتی فرهنگی از سپاه آن زمان ارائه می دادید.
بله من در جای دیگری هم گفته ام که اگر آن زمان به پاسداران می گفتند که نظامی می شوید؛ هشتاد الی نود درصد پاسداران، عضو نمی شدند.
اکثر پاسداران آمدند کار فرهنگیـ عقیدتی کنند؛ اما برای فرهنگ و عقیده شان حاضر بودند که اسلحه در دست بگیرند و به شهادت برسند. آن ها از حوزه فرهنگ و آموزش و پرورش آمده بودند. با عقیده و اندیشه آمده بودند. اگر می گفتند برای نظامی گری حتما نمی آمدند؛ یکی از آن هایی که نمی آمد؛ خود من بودم! حتما این گونه بود.
اصلا یک دعوای ما با ابوشریف این بود که او می خواست سپاه را نظامی کند و ما زیربار نمی رفتیم. بنی صدر می خواست ابوشریف را فرمانده سپاه کند؛ برای این که او به سپاه نظامی معتقد بود و ما زیربار نمی رفتیم. آنچه که ما را نظامی کرد؛ در واقع وضعیت تحمیلی جنگ بود. چون ارتش توان کافی برای دفاع را کشور نداشت؛ سپاه در به مرور به تشکیلات نظامی تبدیل شد. در ابتدای انقلاب که امنیت عمومی کشور ابتدا از سوی سلطنت طلب ها و سپس توسط گروهای مسلح غیرقانونی تهدید می شد، به تناسب نیاز انقلاب و نظام، موضوع اول سپاه برقراری امنیت در کشور بود. سپاه برای برقراری امنیت در کشور شهدای فراوانی را تقدیم انقلاب کرد. با بروز جنگ تحمیلی و نا برابری توان خودی در برابر دشمن، به مرور سپاه وارد صحنه شد. هرچند که از ابتدای جنگ، سپاه نسبت به میدان جنگ واکنش متناسب نشان می داد . اما آنقدر وضعیت داخلی از ظرف گروههای مسلح غیرقانونی تهدید می شد که موضوع اول سپاه جنگ نبود.
در 5 مهر 1360 که سپاه و ارتش عملیات ثامن الائمه را به اجرا در آورده بودند، همزمان در همان روز مجاهدین خلق دست به مانور نظامی گسترده خیابانی زده و تعدادی را شهید کردند. تا قبل از عملیات فتح المبین، دغدغه امنیتی سپاه به دغدغه های دفاعی اش می چربید. با وجودی که سپاه در عملیات های ثامن الائمه، طریق القدس،محمدرسول الله و مطلع الفجر، توان عمده نبرد را تشکیل می داد. اما آشوب 6 بهمن 1360 در آمل و مقابله با ترورهای روز و شب سازمان منافقین (مجاهدین خلق) در شهرها و دوبار ضربه زدن به مرکزیت سازمان مجاهدین در بهمن 1360 و فروردین 1361 آنقدر با اهمیت تلقی می شد که می توان گفت تا قبل از آن مسئله اصلی سپاه برقراری امنیت عمومی بوده است. اما عملیات فتح المبین را باید آغاز ورود تمام قد سپاه در جنگ دانست. اتفاقی که محسن رضایی نقش اصلی را در وقوع آن ایفا می کرد.
لذا این نتیجه را می توان گرفت که نمی توان تا قبل از زدن مرکزیت سازمان مجاهدین خلق، توقع ارائه یک طرح پدافندی نظامی از سپاه داشت و اساسا مسوولیت دفاع در برابر هجوم کشور بیگانه برعهده سپاه نبود. هرچند که سپاه از فردای بن بست بنی صدر در هدایت جنگ، بعد از ناکامی در عملیات هویزه در زمستان 1359، برای خروج از بن بست احساس تکلیف کرد و راههای خروج ازبن بست را آزمایش می کرد و روند مثبتی را در پیش گرفته بود. اما علی الانصاف نمی باید تا آن زمان توقعی از سپاه داشت.
عراق با چند لشکر وارد جنگ با ایران شد؟
عراق با 12 لشکر و 3 تیپ مستقل به ایران حمله کرد. ولی با وجود آسیب های فراوانی که در طول جنگ دید، در پایان با 59 لشکر از صحنه جنگ خارج شد.
ما چند تا لشکر داشتیم؟
ایران در اغاز جنگ 8 لشکر و 4 تیپ مستقل داشت.
یعنی تردیدی ندارید که ابعاد نیروی زمینی عراق از کل نیروی زمینی ما بزرگتر بود؟
تردیدی ندارم که نیروی زمینی عراق از نیروی زمینی ارتش ما قوی تر بود. هرچند که ارتش ما، ارتش عراق را دست کم می گرفت، اما این نگرش متاثر از تاثیر تبلیغات قبل از انقلاب و درون سازمانی ارتش بود. شما باید در این میان به یک نکته بسیار توجه کنید و آن این که به ارتش شاهنشاهی تفهیم شده بود که اگر جنگی بین ما و عراق صورت بگیرد؛ مدت جنگ از هفته بیشتر نخواهد شد و قدرت های بین المللی مانع از طولانی شدن جنگ خواهند شد.
ببینید؛ استراتژی را شما بر اساس چه عواملی طراحی می کنید؟ بر اساس داشته ها، دانسته ها و امکانات. اما اساسا استراتژی ارتش شاهنشاهی که بعد از انقلاب نیز فرصت نقد و بازتعریف آن هم بوجود نیامد، برای مقابل با تهدید عراق، آمادگی جنگ بلند مدت وجود نداشته، قرار بوده یک جنگ چند روزه صورت بگیرد و بعد با تفاهم بین دو ابر قدرت غرب و شرق؛ آمریکا و شوروی موضوع به نحوی فیصله یابد. همین حرف را بعضی از ارتشی های ما در جنگ می زدند و می گفتند بابا خیالتان راحت، جنگ چند روز دیگر تمام می شود. این استمرار همان نظریه است. جنگ های اعراب و اسرائیل مگر چند روز طول کشید؟!.
اگر بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا چند تا از لشکرهای خارج از خوزستان را در خوزستان مستقر می کرد؛ آیا ممکن نبود ما از اشغال خرمشهر جلوگیری کنیم؟ نمی توانستیم قدری پیشروی های مهاجمان بعثی را کنترل کنیم؟
مسلما موثر بود. اما اساسا آموزه های ارتش این بود که شما اگر می خواهید در یک جنگ پیروز باشید باید توانتان نسبت به دشمن مهاجم سه برابر باشد. همین قاعده را عراق درنظر گرفته بود که به ما حمله کرد. شما ببینید در خوزستان هیچ کس جلویش نبود. یک لشکر 92 بود که بسیار ضعیف شده بود. لشکر 92 در سه نقطه خوزستان مستقر بودند. تیپ 2 در دزفول. تیپ یک در کوشک و تیپ 3 در چزابه. بودند؛ اما توان نداشتند. بخش مهمی از توان نظامی بخش روانی است.
چقدر مقاومت کردند؟
تیپ دو که اتفاقا افسر توانمندی هم قبل از کودتای عقاب (نوژه) داشته، به جهت مشارکت وی در کودتا، این افسر خائن دستگیر شده و بعداز وی یک افسر رسته مخابرات، فرماندهی تیپ را عهده دار می شود. مقاومتی از این تیپ در برابر هجوم ارتش عراق ثبت نشده است. تیپ سه هم پس از هجوم ارتش عراق به چزابه، عقب نشینی می کند. اما تیپ یک در کوشک مقاومت می کند و یک بار هم پاسگاه را از اشغال عراقی ها آزاد می سازد.
ببینید یک بار ممکن است ما با این سوال مواجه باشیم که « اگر دولت موقت و بعد بنی صدر ارتش را در خوزستان مستقر کرده بودند؛ آیا می توانستیم نتیجه گیری های قطعی ای همچون این که جنگ آغاز نمی شد؛ یا در ابتدای جنگ به طور کلی مانع ورود عراق می شدیم؛ داشته باشیم؟». این نوع نتیجه گیری کردن به ویژه با توجه به مختصاتی که شما از ارتش ایران و ارتش عراق به دست می دهید، به نوعی پیش گویی تنه می زند. متاسفانه بسیاری هم این عادت را دارند که جنگ را به صورت تک ساحتی بررسی می کنند و گزاره هایی از این دست فراوان دیده می شود که اگر فلان عامل بود یا فلان واقعه نبود جنگ رخ نمی داد.
اما من چنین پرسشی از شما ندارم؛ چون متوجه هستم که جنگ ایران و عراق عوامل بسیار متعددی داشت. پرسش من تنها این است که اگر ما چند لشکر خارج از خوزستان را در منطقه خوزستان در قالب یک طرح پدافندی مستقر کرده بودیم؛ آیا نمی توانستیم حداقل از بخشی از پیش روی ها جلوگیری کنیم؟
هرگونه آمادگی ما برای مقابله، بر هوشیاری ما دلالت می کرد. قدر مسلم اگر دشمن ما را هوشیار فرض می کرد، خود می توانست عاملی برای بازدارندگی متجاوزین باشد. یعنی عراقی که تصورش این بود که به ایرانی حمله می کند که هیچگونه آمادگی ندارد؛ اگر تصور می کرد که در روبرویش ارتش آماده ای هست، حتما در برنامه ریزی آنان تاثیر می گذاشت. البته نمی گویم جنگ نمی شد. نمی گویم که در این صورت؛ اگر عراق حمله می کرد، موفق نمی شد؛ اما می توانم بگویم با تردیدهایی جدی روبرو می شد.
قبل از جنگ و ابتدای جنگ شما دفتر سیاسی سپاه بودید.
بله.
قاعدتا دولت موقت باید این اسناد را دست شما می رساند؛ چنین اسنادی دست شما رسیده بود؟ مثلا فیلمهای صدای و سیمای خوزستان و اطلاعات افسران شیعه عراق و اطلاعات دیگری که آقای ابراهیم یزدی می گفتند از آمادگی ارتش عراق برای حمله به ایران در اختیار داشتند؛ باید گزارشش به سپاه می رسید.
زمان آغاز جنگ، دولت موقت بر سر کار نبود، سامانی وجود نداشت، چرخه اطلاعات صحیح نبود.
مرحوم بازرگان در عین احتیاط ها و رویکردهای محافظه کارانه ای که داشت؛ بسیار هم صریح بود . ممکن است در مواردی مثلا در مبارزه با شاه به نتیجه نرسد یا دیر به نتیجه برسد اما هنگامی که در مقابل امام خمینی به نکته ای انتقادی می رسد بی پروا نظرش را مطرح می کند.
نکته عجیب و معماگونه این است که؛ اعضای دولت موقت بعداز فتح خرمشهر هم، مسوولیت ندارند؛ اما 9 ماه بعداز آزادی خرمشهر، نگرانی های خود را درباره ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر با اصرار فراوان بیان می کنند؛ سخنرانی می کنند؛ به صدور بیانیه می پردازند؛ و حتی در نهایت نامه ای سرگشاده از سوی نهضت با امضای مهندس بازرگان برای امام خمینی نوشته می شود و خودشان این چرخه خبری را ایجاد می کنند. در حالی که خیلی ها هم، با این نگرانی که مبادا دیدگا ههای آنان موجب تزلزل و تردید در خط مقدم جبهه شود؛ در برابر شکل گیری این چرخه مقاومت می کردند؛ اما به هر حال این چرخه شکل گرفت. حال آنکه قبل از حمله عراق به ایران با وجود آنکه اطلاعات جدی در این زمینه دارند؛ اما کاملا در سکوت هستند. اگر همچون برخی در تعهد و اعتبار شخصیت مذهبی بازرگان شک داشتیم؛ به راحتی می توانستیم این معما را پاسخ دهیم؛ اما همه می دانیم و امام خمینی بارها و بارها حتی در آخرین نقدهایی که درباره او دارند تصریح می کنند که او هم آدم خوبی بود یا آدم متدینی بود. پس معمای سکوت دولت موقت را درباره اطلاعاتی که عزم عراق برای حمله به ایران داشته است؛ چگونه می توان حل کرد؟
اولا توضیحات قبلی بنده درباره نابسامانی ابتدای انقلاب، عدم انتقال اطلاعاتی که جناب دکتر یزدی از با خبر بودن آن سخن می گوید، کافی بنظر می رسد. ثانیا فضای و جوّ انقلابی تنها دربرگیرنده ما پاسداران نبود، بلکه در افکار عمومی آنچنان روح انقلابی گری موج می زد که حتی شخص مرحوم بازرگان هم یکبار در سخنانی به رؤسای کشور حوزه خلیج فارس، نسبت به ادامه روش های مستبدانه هشدار داد (نقل به مضمون) لذا از شدت خودباوری، خیلی احساس خطر نسبت به کشورهای همسایه وجود نداشت.
در زمان دولت موقت چند تجاوز آشکار در مرزهای ما صورت گرفت. که شدیدترین شان حمله هوایی عراق به منطقه سردشت در خرداد 1358 بود که به شهادت عده ای منجر شد. ولی هیچ اقدام دیپلماتیک بین المللی و هیچ واکنش بازدارنده نظامی از سوی دولت موقت سر نزد. ما این رویداد را از چه منظری آنالیز کنیم؟ به نظر بنده متهم کردن وزیر خارجه، وزیر دفاع یا رئیس دولت آن روز منصفانه نیست. بلکه با درک وضعیت آن روز کشور، تجربه دولتمردان و ارتش، باید به واکاوی این نوع پدیده ها پرداخت.
ثانیا صاحب نظرانی هم که طرفدار توقف جنگ بودند، هیچ راهکاری برای نحوه پایان شرافتمندانه جنگ ارائه نمی دادند. از جمله هیأت صلح سازمان کنفرانس غیرمتعهدها و سازمان کنفرانس اسلامی که ما را به توقف جنگ دعوت می کردند، طرح قابل قبولی برای مصالحه ارائه نمی کردند. فقط اصرار به آتش بس داشتند که البته با توجه به شخصیت صدام، قبول چنین وضعیتی تنها منجر به بازسازی دوباره ارتش عراق می شد. اما هیچ کدام به نگرانی های ما درباره پس دادن سرزمین هایی که هنوز در اشغال عراق بود، تضمین عدم حمله دوباره صدام و مسأله غرامت و نظیر آن راه حل واقعی ارائه نمی دادند.
نکته سوم این است که "چطور امثال جناب بازرگان توقع داشتند که به عنوان ناصح کشور نظراتشان پذیرفته شود وحال آنکه باعث آن همه فجایعی که سازمان مجاهدین خلق علیه ملت شده، بودند. آیا آنان توقع داشتند همچنان نفوذ کلام در بین صاحب نظران کشور داشته باشند، مورد اعتماد باشند و از بابت تکرار اشتباهات قبلی شان کسی نگران نباشد؟!
هنگام آزادی خرمشهر چقدر از خاک ایران در دست عراق باقی مانده بود؟
صدام به طور کلی 15 هزار کیلومتر مربع از خاک ما را اشغال کرد، 1500 کیلومتر مربع در عملیات های سال اول جنگ که استراتژی ما "سلب آرامش از دشمن" ( دربرابر استراتژی سرزمین ها سوخته) بود، آزاد شد. حدود 8500 کیلومتر مربع هم طی سال دوم جنگ با اجرای استراتژی آزادی سرزمینهای اشغالی طی 4 علمیات ثامن الائمه تا بیت المقدس آزاد گردید. 5000 کیلومتر مربع دیگر در اشغال مانده بود که با عقب نشینی بعد از فتح خرمشهر 2500 کیلومتر دیگرش آزاد شد و 2500 کیلومترمربع دیگر از جمله، زاویه شلمچه و طلائیه، فکه، بخشی از مهران، تمام سومار ونفت شهر و کلیه ارتفاعات سوق الجیشی مرز، از شمال قصرشیرین تا فکه در اشغال عراق باقی مانده بود. عراق این مناطق را در اشغال نگهداشته بود تا درصورت قبول ایران برای نشستن به سر میز مذاکره، بعنوان برگ برنده از آنها سوء استفاده کند.
عراق با برنامه جنگی سه روزه و حداکثر یک هفته ای به ایران حمله کرده بود. در همان ماه هفته اول جنگ، خطای محاسباتی اش آشکار شد. همچنین ظرف کمتر از 6 ماه، توان نیروی هوایی اش تحلیل رفت و اگر فرانسه با میراژ های خودش دست عراق را نمی گرفت؛ اساسا نیروی هوایی عراق، از پای در آمده بود. در ضمن اراده صدام و شخصیت او را چه در برپایی جنگ و چه در تداوم و سرنوشت جنگ نمی توان نادیده گرفت. او با اراده اش با ارعاب و کمک حزب بعث و آشنایی با متدهای سانترالیزمی بارها قوای نظامی اش را بازسازی و تقویت کرد و دوباره به میدان جنگ باز گرداند. این یکی از مهمترین مسأله هایی بود که ما در مواجهه با پیشنهاد آتش بس باید به آن فکر می کردیم. زمانی که ما در طریق القدس داشتیم می جنگیدیم، صدام برای بغداد سنگر بندی می کرد.
به نظر نمی رسد که مرحوم مهندس بازرگان هم درباره جنگ و هم درباره امام خمینی دچار سوء تفاهمات متعدد است؟ طوری که مثلا فکر می کند که امام خمینی از طریق ورود به خاک عراق قصد داشته انقلاب صادر کند! در حالی که خیلی روشن است که آقای هاشمی ورود به خاک عراق را با انگیزه دفاعی و به این منظور دنبال می کند که بتواند با دست یابی به یک پیروزی قاطع در یک مذاکره از موضع منافع کامل کشور را تأمین کند و به پایانی برای جنگ نزدیک شود که امکان چانه زنی از موضع قدرت برای حفظ منافع ایران را داشته باشد.
من در ادامه گزاره هایی از امام خمینی را در توضیح منطق ورود ایران به خاک عراق می خوانم.
«ما تا کنون یک قدم براى جنگ برنداشته ایم؛ اینها همه دفاع است. الآن هم که ما وارد شده ایم در خاک عراق، براى دفاع است، نه براى چیز دیگر. بیایند آنها کارها را انجام بدهند، ما فوراً بر مىگردیم. بیایند آنها چیزهایى را که باید انجام بدهند، انجام بدهند، ما فوراً بر مىگردیم. ما نه بصره را مىخواهیم [و نه دیگر شهرها را.] بصره برادر ماست، ما مىخواهیم که چه بکنیم؟ و ما همیشه احتراز داریم از اینکه در بصره یک وقتى خونى بریزد و در سایر شهرهاى بغداد [هم]؛ براى اینکه ما مىدانیم که آنها با صدام از اول بد بودند. ملت عراق از حالا [با صدام ]بد نیست، از اول با این حزب بد بود.» (صحیفه امام، ج16، ص:406 )
«امروز که ما باز براى دفاع از کشور خودمان و دفاع از ملت مظلوم خودمان وارد شدیم در عراق، براى اینکه نگذاریم هر روز آبادان و اهواز و اینجاها مورد حمله آنها واقع بشود و مورد توپهاى دوربرد آنها و موشکهاى آنها باشد و مى خواهیم اینها را به حدى برسانیم که نتوانند این کار را بکنند- این یک دفاعى است که ما مى کنیم- باز تمام مطبوعات و تمام رادیوها یا محکوم مى کنند ما را و یا فریاد مى زنند که براى منطقه خطر است؛ تحریک مى کنند کشورهاى منطقه را. و من و تمام اشخاصى که مسئول هستند- البته من طلبه اى هستم و مسئول نیستم، لکن من موعظه مى کنم- تا کنون کراراً ما به این دولتهاى منطقه تذکر داده ایم که ما با شما نمى خواهیم بجنگیم. ما آن طور نیستیم که وقتى زور پیدا کردیم، با قلدرى بخواهیم در یک کشور دیگرى دخالت کنیم.»( همان،ص390و391)
در جای دیگری تصریح می کنند:
ما که میگوییم اسلام را ما میخواهیم صادر کنیم، معنایش این نیست که ما سوار طیاره بشویم و بریزیم به ممالک دیگر. یک همچو چیزی نه ما گفتیم و نه ما میتوانیم. اما آنکه ما میتوانیم این است که به وسیله دستگاههایی که داریم، به وسیلۀ همین صداوسیما، به وسیلۀ مطبوعات، به وسیلۀ گروههایی که در خارج میروند، اسلام را آن طوری که هست معرفی کنیم. اگر آن طوری که هست معرفی بشود، مورد قبول همه خواهد شد. بشر به فطرتش یک فطرت سالم است، اگر یک چیزی را القا بکنند، روی فطرت سالم خودش قبول میکند و قدرتمندها از همین معنا میترسند.(صحیفه امام جلد 18، دیدار هاشمی، محمد (مدیرعامل صدا وسیما)، مدیران و کارکنان صدا و سیما با امام خمینی)
با و جود این توضیحات شفاف امام خمینی مرحوم بازرگان نسبت های رادیکالی را به امام می دهد که تنها داعش و طالبان می توانند مصداق آن ها واقع شوند. مثلا در نامه اش به امام خمینی می گوید: «اقدام به برافراشتن پرچم حق و عدل و امحای ظلم و کفر» از طریق «خشونت و برانگیختن فتنه و قتل در بلاد کفر و ستمگری» ممکن نیست.
واقعیت این است که شخص مرحوم مهندس بازرگان ادبیاتی داشت که در آن ادبیات گاه خیلی تندی دیده می شد و تشابه زیادی با ادبیات احمدی نژاد داشت. البته خیلی عذر می خواهم! چون خود بازرگان گفته بود، من این جمله را می گویم. خود ایشان در تلویزیون گفت: «کسی که به ما ... بود کلاغ ... بود» خب آدمی که با آن سطح علمی و جایگاه سیاسی این ادبیات را بکار می برد، چقدر می توان اظهاراتش را مبنای ارزیابی عملکرد دیگران قرارداد؟! حال فارغ از نقدی که به ادبیات مرحوم بازرگان در برخی اظهاراتش وارد است، واژگان نامه ایشان عینیت بیرونی ندارد.
درست مشابه خاطره ای که آقای رحمانی از امام خمینی درباره دستور به امام آمادگی ارتش در برابر عراق مطرح شده است؛ گزاره های فراوانی امام خواستار بستن مرز، جلوگیری از ورود سلاح از خارج از کشور برای پیشگیری از جنگ داخلی در کردستان و استقرار ارتش در این منطقه هستند. منطق ورود ارتش برای پیش گیری از درگیری و خون ریزی و جنگ داخلی در کردستان اصلا دنبال نمی شود. به نظر شما چرا دولت موقت در کردستان هم یک ارتش بازدارنده را بکار نگرفت و از وقوع جنگ های داخلی جلوگیری نکرد؟
بازرگان نگاهی دمکراتیک به کردستان داشت.
چه منافاتی دارد با این موضوع؟ ارتش مسوولیت مقابله با حمله های نظامی جدایی طلبان داشته است و می توانست در برابر حمله آن ها نقش بازدارندگی داشته باشد. ارتش که اساسا قرار نیست در برابر دمکراسی و مذاکره قرار گیرد. اگر امام خمینی گفته بود که ارتش با گروه های مختلف برخورد نظامی کند؛ می توانستیم بگوییم ورود ارتش ضد دمکراتیک است. اما امام از سویی می گوید ارتش حضور داشته باشد؛ از سوی دیگر می گوید مذاکره کنید. این نوع ورود ارتش برای برخورد با دمکراسی نیست. حتی برای برخورد با نظامی گری هم نیست برای پیش گیری از نظامی گری است.
امام خمینی نمی گوید که مذاکره نکنید؛ می گوید من گفتم ارتش را محاط کنید با قاطعیت مذاکره کنید و حتی بعداز استعفای آقای بازرگان امام همواره از هیأت حسن نیت حمایت می کنند؛ تا آنجا که وقتی سران نیروهای درگیر با نیروهای دولت مرکزی درخواست خروج نیروهای سپاه از سنندج را دارند؛ امام دستور می دهد که به توافقات انجام شده میان هیأت حسن نیت و گروه های ستیزه جو عمل کنید. واقعیت این است که مذاکره را امام خمینی تا این جا پیش می برد. ارتش قرار نبود مذاکره را متوقف کند. قرار بود مانع از ورود به فاز مبارزات مسلحانه و خونریزی و قتل و غارت پادگان های بومی ارتش توسط ستیزه جویان باشد.
منظور من این است که بازرگان در انقلاب اولین استاندار کردستان را آقای یونسی می گذارد که رویکرد چپگرایانه داشت و برخی او را توده ای می دانستند و به نوعی کردستان را سهم چپی ها می داند و نوعی تقسیم قدرت را دنبال می کند. اساسا نگاه بازرگان در اینجا غلط بود.
ناپختگی است! اساسا دنیا بدون قدرت نمی چرخد. یک پایه مهم مذاکرات قدرت است.
امروز کسانی که می گویند چرا ما اول جنگ مثل مذاکرات 5 + 1 عمل نکردیم، نمی فهمند که اول جنگ قدرت ما مثل الان اثبات شده نبود و به رسمیت شناخته نمی شد. الان قدرتمان اثبات شده است که می توانیم حرف بزنیم. قدرت خمیر مایه مذاکرات است.
در کردستان چپ گراهایی که کرد نبودند، مثل فداییان خلق، اما افکار مبارزه مسلحانه و میلیتاریستی داشتند؛ نقش آفرینی زیادی در بحران آفرینی داشتند؟
دقیقا! ببینید من بچه زندانم. در زندانهای رژیم شاه، چپی ها نسبت به مسلمانان به ویژه کمونیست ها حس برتری طلبی داشتند و متاسفانه جریان مجاهدین خلق به این برتری طلبی تمکین کرده بودند. پیروزی انقلاب توسط جریاناتی که در برابر چپ غیر مذهبی احساس استقلال می کرد، حس برتری طلبی چپی های غیر مذهبی را به چالش کشید و در ضمیر پنهان شان، نوعی سرخوردگی را موجب شد. لذا چپی ها غیر مذهبی که می خواستند این سرخوردگی را به نوعی جبران کنند، منطقه کردستان را برای نمایش قدرت برگزیدند. در نتیجه آنالیز بحران کردستان بدون در نظر گرفتن این انگیزه غیر آشکار، آنالیزی ناقص خواهد بود.
بازرگان کردستان را سهم چپی ها، غیر مذهبی و توده ای ها فرض کرده بود. به عبارتی دیگر اگر اندیشه مرحوم بازرگان دست مایه سیاست های نظام قرار می گرفت، باید کردستان را ایالت از دست رفته می دانستیم. در حالی که بافت و فرهنگ عمومی مردم کردستان از جنس فرهنگ غیر مذهبی نیست. شما فرض کنید که اندیشه ایشان، اندیشه حاکم بر نظام ما بود، آیا آنوقت همانچه شاه می گفت که "اگر انقلاب شود، ایران، ایرانستان می شود" (نقل به مضمون) محقق نمی شد؟! آیا کرد وعرب و بلوچ و ترکمن و ترک ایالت مستقل نمی خواستند؟! آیا تبعیت از نظرات صاحب نظری که اینچنین می اندیشد مقبول است؟!
ایشان که برای اثبات نظرش برای لزوم توقف جنگ، به نماز رزمندگان در خاک عراق اشاره کرده و آن را نماز در محل غصبی فرض کرده و این نماز خواندن را دارای اشکال می داند! اصلا این شالوده ذهنی درک منطق مدیریت جنگ را دارد؟!
اجازه بدهید بخش هایی از متن توضیحات آقای دکتر ابراهیم یزدی را در این باره طرح کنم و باز هم نظر شما بپرسم. آقای ابراهیم یزدی درباره اعزام ارتش به کردستان می گوید:
«ما موافق دخالت ارتش و اعزام نیروی نظامی به مرز نبودیم. وقتی که در این باره بحث شد من به آقای مهندس بازرگان این مثال را گفتم که در عراق، در دورۀ نوری سعید در مرزهای اردن ناآرامیهایی رخ داده بود. عراق تصمیم گرفت که ارتش خود را به کمک دولت اردن بفرستد. ژنرال عبدالکریم قاسم، رئیس ستاد ارتش کاملاً مجهز از بغداد خارج شد و به سمت مرز رفت، اما چند روز بعد برگشت و بغداد را گرفت و کودتا کرد. به آقای مهندس بازرگان گفتم ارتش ایران از انقلاب شکست خورده است، هنوز هم تصفیه نشده است. ما نمیدانیم که در ارتش چه خبر است. اگر شما به ارتش ماموریت دهید به کردستان برود، چه بسا در یک جنگ با عراق پیروز شود، اما به عنوان ارتش جمهوری اسلامی بیاید و مدعی انقلاب شود.»
این اظهارات تا اندازه ای از ابهامات پیش گفته می کاهد؛ اما نکته اینجاست که در جای دیگر بر ابهام می افزاید او می گوید :
«در آذربایجان غربی آمادگی نظامی داشتیم. تیمسار ظهیرنژاد به عنوان ارشدترین فرمانده نظامی با آقای دکتر حقگو، استاندار آذربایجان غربی کاملاً همکاری میکرد. در خوزستان هم آنچنان مشکلی نداشتیم.»
این که «در خوزستان مشکل نداشتیم» گزاره ای عجیب در سخنان اقای ابراهیم یزدی است. چون در همین مصاحبه ایشان می گویند:
«اخیرا ترجمه مقالهای از مارک گازیوروسکی، پژوهشگر آمریکایی درباره سفر جورج کیو، مامور سیا به تهران منتشر شد که مدعی بود کیو اطلاعاتی درباره آمادگی عراق برای جنگ با ایران به هیات ایرانی (بازرگان، امیرانتظام و یزدی) داده است که آنها پس از استعفای دولت موقت این اطلاعات را در اختیار جانشینان خود نگذاشتند. من در پاسخ به آن مقاله نوشتم که اطلاعات ما از آمادگی عراق برای حمله نظامی بیشتر از آنچه بود که کیو داد، چون از کانالهای مختلف اطلاعات به ما میرسید. هم آقای حمید آهنگران اطلاعات را به ما میداد، هم افسران شیعه عراقی که در عراق بودند، با ترتیبی که داده شد به دیدار آقای دکتر علی شمس اردکانی سفیر ایران در کویت میرفتند و گزارش فعالیتهای ارتش عراق را به او میدادند.»
البته آقای ابراهیم یزدی درباره گزاره «در خوزستان مشکل نداشتیم» را به گونه ای ادامه می دهند که مشخص است منظور ایشان درگیری های داخلی است. ایشان می گویند:
آنجا هنوز مساله برخورد نظامی نبود، بیشتر تحریک بود، مثلاً عراق از گروهی به نام خلق عرب حمایت میکردند، ولی بیشترین مشکل ما با عراق در کردستان بود.
اما چرا در نگاه آقای ابراهیم یزدی باز هم اطلاعاتی که دولت موقت از تحرکات ارتش عراق در دست داشته است؛ نادیده گرفته می شود؟ موضوع چیست؟
به هر حال این گزاره های آقای ابراهیم یزدی تصریح دارد که « ما موافق دخالت ارتش و اعزام نیروی نظامی به مرز نبودیم.»
من بازرگان را دعا می کنم؛ و دوستش هم دارم. اما واقعیت این است که اشتباهاتش هم بزرگ بود.
البته عمدتا این گونه موضوع توصیف می شود که گویی بازرگان به دلیل تفکرات اصلاح طلبانه اش مورد نقد واقع شده است. با این نتیجه گیری البته به نظر می رسد که در پی سلب مشروعیت از جریان اصلاحات است و این حاصل را برای امروز جامعه دارد که هر دو باید حذف شوند.
این ها که چشم بسته، بازرگان را یکپارچه و بدون خطا تعریف می کنند و دنبال هویت سازی با بازرگان می گردند، نه می دانند اشتباهات او چه بود و نه می دانند که اختلافات واقعی او با امام چه بود. این ها از جای دیگری چوب خورده اند. اما چون نمی توانند فریادشان آنگونه که هست بزنند، راه را گم کرده و چشم بسته عَلَمی به نام بازرگان را برافراشته اند. به عبارتی دیگر عوامل دردمندی بخشی از جامعه که نمی خواهند فریاد دردکشیده ای بلند شود. باید بدانند که هیچ بعید نیست شخص دردمند به طبیبی رجوع کند که دردمشترک درد مندان و رنج آوران باشد.
برگردیم به موضوع اصلی همان طور که گفتید؛ دولت موقت هنگام شروع جنگ مسوولیت ندارد. بنی صدر چه زمانی و چگونه به فرماندهی کل قوا منصوب می شود؟
اسفند 58 یعنی در ابتدای ریاست جمهوری بنی صدر، حداقل 6 ماه قبل از آغاز جنگ به پیشنهاد آقای خامنه ای یا شورای انقلاب، امام مسوولیت را به بنی صدر می سپارد. قائله سنندج یک جنگ سخت است. سپاه و ارتش هر دو با هم در یک جنگ یک ماهه سخت حضور دارند. فروردین 1359 نزدیک به یک ماه جنگ سخت داریم و این گزاره را از بنی صدر داریم که اصلا پوتین هایم را در نمی آورم تا سنندج را فتح کنیم.
خاطرم هست که تفسیر شما این بود که او قصد خیانت نداشت؛ اما حاصل روش و منطقی که او در جنگ دنبال می کرد؛ خیانت بود؛ چرا که او از بازدارندگی و نقش آفرینی نیروی مردمی در جنگ به نوعی صرف نظر کرد.
نه سپاه او را قبول داشت، نه او سپاه را قبول داشت. البته در روزهای آخر مسئولیتش پذیرفته بود که ترکیب سپاه و ارتش در جنگ، کار ساز است. در دوران فرماندهی بنی صدر دو عملیات موفق داشتیم؛ یکی در میمک به نام عملیات ضربت ذوالفقار و دیگری عملیات امام علی در تپه های الله اکبر. در عملیات تپه های الله و اکبر فرماندهی عملیات برعهده شهید مسعود نیاکی فرمانده لشکر92 اهواز و جانشین او رحیم صفوی مسئول عملیات قرارگاه منتظران شهادت سپاه در اهواز بود.
اما نگاه بنی صدر به سپاه خالی از حوادث داخلی نبود و نمی شود در این قضیه یکجانبه قضاوت کرد. سپاه بعنوان یکی از عوامل موثر در موازنه قوای سیاسی در جناح مقابل بنی صدر نقش بسیار فعالی داشت؛ از طرف دیگر بنی صدر دیر متوجه شد که نقش سپاه در جنگ چقدر ضروری است او داشت کم کم متوجه توانمندی نظامی سپاه می شد. لیکن دیگر کار از کار گذشته بود و 20 روز بعد وی به جهت اشتباهاتش، از جمله به علت پیوندش با سازمان مجاهدین خلق و خطر آن سازمان برای کشور، سمت فرماندهی کل قوا را از دست داد و 10 روز بعد از آن عدم کفایتش به تصویب مجلس رسید.
پیوند بنی صدر با سازمان مجاهدین، علاوه برپیامدهای مخاطره آمیز امنیتی آن در روند جنگ نیز بی تاثیر نبود. در اسفند 1359 که هیات صلح کنفرانس اسلامی بین ایران و عراق رفت و آمد داشت. طرح صلح ایران مبنی بر نخست عقب نشینی عراق به پشت مرز، بعد اتش بس، سپس تعیین حدود مرزی مبتنی بر قرارداد 1975 و در نهایت تشکیل کمیته تعیین متجاوز در حال پیشرفت بود اما غائله 14 اسفند 1359 که توسط سازمان مجاهدین خلق و بنی صدر بوقوع پیوست، این طرح را باشکست روبرو کرد و در حالی که ایران نرمش فوق العاده ای نشان داده و عراق نیز منعطف تر از گذشته به نظر می رسید، طرح شکست خورد و عراق نیز به امید نابسامی بیشتر کشور به سر مواضع قبلی بازگشت.
خیانت بنی صدر در این میان چه بود؟
14 اسفند به بهانه سالگرد فوت مرحوم مصدق، بنی صدر در دانشگاه تهران مانور قدرت برگزار کرد. مانوری که سیاهی لشکرش را سازمان مجاهدین خلق تشکیل داده بودند، لذا می توان گفت مانور مشترک بنی صدر و منافقین بود که تحت پرچم بنی صدر انجام می گرفت. این واقعه که از ورود اختلافات جناحهای درون حاکمیت به مرحله درگیریهای خیابانی حکایت می کرد. مواضع عراق که بنظر می رسید کمی تعدیل شده بود را تغییر داد و عراق که به این برداشت رسیده بود که اوضاع داخلی ایران متشنج شده است، از موافقت قبلی خود مبنی بر عقب نشینی قبل از آتش بس پشیمان شد. لذا حادثه 14 اسفند 1359 احتمال پایان جنگ که با میانجیگری هیئت صلح سازمان کنفرانس اسلامی محتمل بنظر می رسید، یعنی احتمال پایان جنگ در ماه ششم را منتفی کرد.
برخی معتقدند این که سپاه را به بازی نمی گیرد؛ منجر به خیانت می شود؟
قصد بنی صدر از به بازی نگرفتن سپاه در جنگ، قصد خائنانه نیست. بلکه فهم غلطش از سپاه موجب چنین مسئله ای شده است.
با این حال به رغم برخی از تحلیل ها واقعیت این است که امام خمینی تا آخرین لحظه از بنی صدر حمایت کرد.
امام نه تنها در زمان ریاست بنی صدر از او حمایت کرد، بلکه بعداز فرارش به پاریس هم او را نصیحت کرد تا که به کارهای نوشتاری بپردازد. یعنی به جای هم پیاله شدن با مجاهدین خلق و ادامه تشنج آفرینی علیه کشور، به کارهای علمی روی بیاورد.
تصور من این است که امام از سویی نمی خواست که تجربه اولین ریاست جمهوری ایران با شکست مواجه شود؛ از سوی دیگر امام هرگز نمی خواست نظام یکی از دو بال خود را از دست بدهد. سقوط بنی صدر نماد حذف جریانی بود که جناح پیروز آن را حذف جناح لیبرال ها محسوب کرد. اگرچه جناحی که شالوده آن را نهضت آزادی و جریان بنی صدر تشکیل می دادند را می توان لیبرالیست های مذهبی نامید. اما به باور من تداوم حضور آنان در حاکمیت مدّ نظر امام بود و امام تمایلی به حذف آنان نداشت. همچنانکه دیدیم خلأ ناشی از حذف آنان را جریان مذهبی-سنتی پر کرد. چیزی که موجب شد فریاد امام علیه اسلام آمریکایی و اسلام متحجرین بلند شود.
تا قبل از حذف جریان بنی صدر؛ روشنفکران دین مداری چون بهشتی، هاشمی، باهنر و خامنه ای، ضمن نمادهای روشنفکری، پرچمدار سنت هم بودند. بطوری که گویی امثال مرحوم دکتر سامی و بازرگان روشنفکران دینی و امثال بهشتی و هاشمی سنت مداران دینی محسوب می شدند. اما با حذف جریان مزبور، اگرچه امثال هاشمی مانع از بر زمین افتادن پرچم روشنفکران دینی شدند، اما پرچمداری محافظت از سنت های دینی به دست کسانی افتاد که نه تنها سابقه ای در انقلاب نداشتند، بلکه بعضا مانند خوره ای به جان انقلاب افتادند و نه تنها فریاد امام را درآوردند، بلکه میراث خواران انقلاب شده و گویی به نام انقلابی بودن، قصد انتقام گیری از انقلاب و امام خمینی دکترین نانوشته آنان است.
بسیاری از نیروهای انقلاب خاطراتی را از امام خمینی نقل می کنند که همواره با بی اعتنایی امام خمینی به نقدهایشان به بنی صدر مواجه می شوند. اقای احمد توکلی در خاطره ای از ملاقات با امام خمینی نقل می کرد که:
یک روز آقایان خامنهای، هاشمی، یزدی، رجایی، پرورش، بنده و مرحوم محمد منتظری خدمت امام رفتیم. نوبت به من رسید، به امام گفتم بنیصدر نوار پر میکند، نامه سرگشاده علیه مجلس مینویسد و در میتینگهایش مثل میدان آزادی علیه مجلس حرف میزند اما نوبت به ما که میرسد شما میفرمایید هیچی نگویید. امام گفت: شماها هم میگویید! ما تعجب کردیم و گفتیم ما که خفه شدیم از بس هیچ چیز نگفتیم. امام فرمود آن نامهای که آشیخ محمد (منتظری) نوشته است خوب بود؟ روز قبل محمد منتظری یک نامه محرمانهای نوشته بود (از این نامههای محرمانه که منتشر هم میکرد) و در آن یک کیسه حسابی از بالا تا پایین بنیصدر را کشیده بود. برای ما تعجبآور بود که امام آن نامه را خوانده بود و در جریان آن قرار داشت و آن را هم به حساب همه ما گذاشت. به اینجا که رسید، محمد منتظری خندید و گفت حالا ١٠٠ تا او گفته یکی هم ما گفتیم. بعد امام شروع به نصیحت کرد و گفت که جنگ است، بچسبید به جنگ، از این حرفها کوتاه بیایید نباید اختلافی شکل بگیرد. ما هم دست از پا درازتر از این جلسه بیرون آمدیم) .روزنامه اعتماد- 94/4/2)
یکی از جفاهایی که در حق امام شده، از طرف دوستداران امام است. ما دوستداران امام نباید امام را تاسطح فهم خودمان پایین بیاوریم و هرچه می کنیم به نام امام تمام کنیم. ببینید گاهی محبت ها در کنار اثرات بسیار سازنده شان ، تاثیرات منفی ببار می آورد. یعنی اگرچه نمادهای انسانیِ اجتماعی و دینی می توانند الگوهای قابل تبعیت بوده و همچون چراغ راه مورد تبعیت قرار گیرند، اما برای الگوگیری از نمادهای موفق بشری، نباید که الگوها را تا سطح فهم خویش پایین بیاوریم. بلکه الگوها برای بالا کشیدن ما هستند.
متاسفانه گاهی مشاهده می کنیم که ما به جهت شدت محبتی که به اسطوره های خود داریم، بجای اینکه خودمان را به سوی اسطوره های مان بالا بکشیم، آنها را تا سطح رفتاری خود نازل می کنیم. از جمله نمونه این حادثه در هنگامه برخوردهای جناحی ما با جناح مشهور به بنی صدر اتفاق افتاد و جناح ما کارکرد خود را مطلوب امام فرض می کرد و بر همین مبنا جناح خود را جناح خط امام نامیده بودیم و چنین نامگذاری ثبت تاریخی هم شده است وحال آنکه این نامگذاری به اعتقاد من نوعی تحریف حقیقت است. بنده برای اثبات ادعای خود اظهار می دارم که اگر ما خط امامی به معنای حقیقی کلمه بودیم، باید هنگامی که امام از بنی صدر تعریف می کرد؛ مثلا هنگامی که در انجام سفری، هلی کوپتر بنی صدر آسیب دید ولی او جان سالم به در برد و امام این واقعه را دالّ بر صداقت بنی صدر دانست. چرا ما پشت سر امام، این نگاه امام را ترویج نکردیم و نه تنها هیچگاه بنی صدر را صادق ندانستیم بلکه همواره او را متهم به خیانت و وابستگی می کردیم و حال آنکه از این دست مطالب کم نیستند.
لذا بگذارید به عنوان یک شریک جرم اعتراف کنم که ما خط امامی ها هم در حق امام جفا کردیم و درصورتی که باید عملکرد خود را با اظهارات و رفتار امام محک می زدیم، رفتار خود را مطلوب قطعی امام فرض کرده و به نام خط امام ثبت در تاریخ کردیم.
جریانی که از دل شکاف بین جریان بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی سر بیرون آورد و در زمستان 1359 دکترین خود را اینگونه تعریف کرد که "دفاع ما از بهشتی در برابر بنی صدر، دفع افسد به وسیله فاسد است" از همان روز جریانی را که نمادش بهشتی بود فاسد فرض کرده و کمر همت برای حذف امثال بهشتی هم بسته بود. منتها تا قبل از سقوط بنی صدر، فرصت میدان داری پیدا نکرده بود و امروز همان جریان است که برای حذف هاشمی از صحنه انقلاب، هیچ تلاشی را فروگذار نکرد و متاسفانه جمعی کثیری هم که حامی و دوستدار انقلاب هستند، ندانسته آب به آسیاب آنان می ریختند.