پایگاه خبری جماران، سجاد انتظاری: سرهنگ سید محمدعلی شریف نسب از نیروهای ارتش شاهنشاهی بوده که در جریان تشکیل هسته های مقاومت در ارتش کنار شهیدان نامجو و صیاد شیرازی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز از فرماندهان مدافع خرمشهر بوده است. در گفت و گویی با او سعی کردیم وقایعی که در بازه زمانی شروع هسته های مقاومت در ارتش شاه تا پیروزی انقلاب اسلامی و عدم انحلال ارتش توسط امام خمینی(س) را جویا شویم. یکی از وقایعی که در این میان اتفاق افتاده 17 شهریور بوده است. در این گفت و گو تلاش کردیم روایت یک نیروی ارتش شاه را از این واقعه به دست بیاوریم که نکات جالبی را بیان کرد و شاید پیش از این هیچ کس از این زاویه به واقعه 17 شهریور 57 نپرداخته بود.
آنچه در ادامه می آید مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با سید محمدعلی شریف نسب است:
چرا امام خمینی (س) علی رغم درخواست های گروهها و اشخاص گوناگون ارتش را منحل نکردند؟
من همیشه وقتی صحبت از انقلاب و نقش ارتش می شود با این جمله آغاز می کنم که ارتش ما از ارتش های قدرتمند منطقه بود و از سال 41 که نهضت امام مرحله آشکار خود را آغاز کرد، ارتش روز به روز قوی تر می شد. یعنی شرق و غرب نگران این بودند که در ایران نطفه حرکت بزرگی بسته شود که آن حرکت به منافع هر دو ابر قدرت ضربه بزند. به همین دلیل از هیچ تلاشی برای تقویت ارتش مضاعقه نداشتند و از همان سال های 41 و 42 نظامیان را به کشورهای اروپایی، آمریکا و حتی شوروی می فرستادند تا دوره های نظامی را ببینند که ارتش از نظر آموزشی چیزی کم نداشته باشد. خود به خود این کشورها می توانستند از بازار نیازهای ارتش ایران خبردار شوند. یعنی اگر آن موقعیت های آموزشی رایگان هم واگذر می شد به دنبال کسب منافع خودشان بودند. مثلا آمریکا می گفت من امسال پنج نفر بورسیه دوره عالی پیاده به شما می دهم. به مرور ارتش ایران تشویق شد که این دوره ها را خریداری کند تا نفرات بیشتری برود.
بنابر این از نظر آموزشی بسیار قوی شدیم. از نظر تکنیک هم، دانشجویانی که می رفتند از سلاح های روز مطلع می شدند و بر می گشتند و گزارش می کردند و همان سلاح ها خریداری می شد. بنابر این ما از نظر آموزش و تجهیزات روز به روز جلو می رفتیم و سیل مهمات به دنبال آن می آمد. این مهمات در دل کوه ها و انبارها ذخیره می شد؛ به طوری که ما در سال 55 به اندازه 10 سال جنگ ذخیره تجهیزات داشتیم و سلاح های سبک ما هم سلاح های روز بود. فرماندهان هم از بین تحصیل کنندگان خارج انتخاب می شدند. مثلا اگر کسی سرتیپ می شد دو سه دوره خارج رفته بود و با بهترین دانشگاه های نظامی دنیا ارتباط برقرار کرده بود. کسانی که می گویند ارتش ما پوشالی بود به ارتش های در حال مبارزه با قدرت های سلطه گر نگاه کنند و ببینند که این ارتش ها، که قدرت آنها یک دهم ارتش ما نیست، چه بلایی بر سر ملت های خود می آورند.
چه شد که این ارتش جلوی مردم نایستاد و زودتر از چیزی که همه فکر می کردند به انقلابیون پیوست؟
من سال 42 وارد دانشکده افسری شدم؛ صیاد شیرازی سال 43 و یوسف کلاهدوز سال 44 وارد شدند. من پیاده بودم، صیاد شیرازی توپخانه و یوسف کلاهدوز زرهی بودند. ما سه نفر شاگرد ستوان یکم موسی نامجو بودیم. آقای نامجو با من گفت که ما کلاس های خصوصی قرآن و نهج البلاغه داریم. وقتی آدرس را پرسیدم، به ضلع شمال غربی دانشکده افسری اشاره کرد و گفت پشت این دیوار، آخر کوچه فرشته است. عصر جمعه قبل از اینکه خودمان را به دانشکده معرفی کنیم زنگ را زدم و دیدم چند نفر نظامی هم آنجا هستند و یکی از آنها هم ستوان یکم رحیمی فر استاد مخابرات ما بود. در کلاس خیلی بی پرده صحبت می کرد و می گفت من به شاه می گویم بهایی ها دارند به ارتش نفوذ می کنند و فردا برای ارتش مشکل ایجاد می کنند.
در آن جلسه یک نفر درس را شروع کرد و بعدا فهمیدیم ستوان یکم ناصر رحیمی است که دوره الهیات دانشگاه تهران را گذرانده است. نامجو هم یک افسر نمونه و درسش نقشه خوانی و نقشه برداری بود. در آن زمان هدف خودسازی بود و نمی گفتند که می خواهیم با شاه مبارزه کنیم. در جلسات می گفتند که چون بهایی ها می خواهند رخنه کنند ما باید شغل های حساس را در اختیار بگیریم و در اطلاعات هم نفر داشته باشیم. وقتی دوره مقدماتی من تمام شد به اطلاعات رفتم و صلاح را در این دیدم که ارتباطم را با اینها قطع کنم. ارتباط من با نامجو و یکی دیگر از دوستانم به نام کتیبه بود. به نامجو گفتم به جایی رسیده که امروز یا فردا لو می رویم. چون دوره های چترباز و رنجر را دیده بودم سه ماه طول کشید که از اطلاعات بیرون آمدم. من گفتم باید بروم سرباز ترببیت کنم.
از اطلاعات که بیرون آمدم به کمیته رنجر شیراز که دوره دیده بودم، رفتم و ارتباطم با ستوان نامجو مجددا برقرار شد. تمام دانشجویانی که برای دوره مقدماتی می آمدند اول پیش ما می آمدند. از سال 53 ما در جلسات فعال شده بودیم. یک شب کلاهدوز به خانه من آمد و گفت چه خبر است؟ گفتم خبرهای خوبی در راه است ولی زمانش را خدا می داند. گفتم باید جذب کنیم و آدم های خوب را به طرف خودمان بیاوریم. گفت جلساتی که با نامجو در ضلع غربی دانشکده افسری داشتیم توسعه پیدا کرده و الآن یک شبکه فعال در سراسر ارتش است. گفتم اطلاعات خیلی قوی است. گفت ما فکر همه چیز را کرده ایم و به راهی وارد شده ایم که عقب گرد ندارد. گفت همان کارهایی را که می کردی انجام بده و فقط با اقارب پرست در ارتباط باش. من زیر مجموعه اقارب پرست شدم.
سال 57 این کادرسازی ها شده بود و من و اقارب پرست خیلی فعال بودیم و یوسف هم در گارد بود و خبر نداشتیم که افراد چه کار می کنند. اقارب پرست خیلی از صیاد شیرازی برای من می گفت. می دانستم که صیاد شیرازی یک افسر بسیار شجاع و امین است ولی خیلی نمی دانستم چه خبر است.
سال 56 یا 57 بود که اقارب پرست گفت اگر خوب درس بخوانیم دانشکده فرماندهی ستاد قبول می شویم و این در سرنوشت ما خیلی اثر دارد. با همدیگر وارد دانشکده فرماندهی ستاد شدیم.
بعد از 17 شهریور انقلاب فعال شد. با اینکه نمی گذاشتند چیزی بفهمیم فهمیدیم که در همه جا نیرو دارند. روزهایی هم که دانشکده تعطیل بود خودمان را به یک پادگان می رساندیم.
کلاه سبزها در میدان حرّ بودند. به یکی از آنها گفتم فرمانده شما چطور آدمی است؟ گفت به محض گفتن اذان سجاده خود را پهن می کند و نماز می خواند. گفتم همین؟ گفت یک روز به من گفت کرمی، برو نیروی زمینی 20 هزار تومان وام برای من تصویب شده، آن را بگیر و بیاور. آن موقع با 20 هزار تومان می شد یک خانه خرید. گفتم تنخواه گردان دست من است؛ به شما می دهم و ماهیانه از حقوق شما کم می کنم. گفت تنخواه گردان امانت است. بعدها فهمیدیم که او هم عضو گروه خود ما ولی زیر مجموعه کس دیگری بوده است.
ما حس کرده بودیم که به زودی ارتش را وارد میدان و با مردم درگیر می کنند. حرف ما این بود که ارتش برای دفاع از مرز است و ما نباید رو در روی مردم بایستیم و باید پیش مردم اعتبار داشته باشیم. در دبیرستان نظام پیش یکی از دوستانم رفتم و گفتم از جامعه خبر دارید؟ می گفتند ما آدمی نیستیم که رو در روی مردم بایستیم. گفتم نگران نباشید؛ در همه ارتش ما هسته هایی داریم که کار را دست می گیرند.
وقتی پادگان ها غارت می شد ما می دانستیم که کردستان چه می شود. اولین کسی که محکم ایستاد که این پادگان ها باید حفظ شود و ارتش باید حفظ شود شخص امام خمینی (س) بودند. بعد همه کسانی که با ما بودند پست های کلیدی را گرفتند.
حفاظت اطلاعات ارتش از این هسته ها خبر نداشت؟
اطلاعات می دانست ولی از دستشان خارج شده بود.
برخی معتقدند اگر ارتش روز 17 شهریور می خواست جلوی مردم بایستد عمق فاجعه بیشتر می شد.
انقلاب هم چندین سال عقب می افتاد.
چرا میل باطنی ارتش در 17 شهریور شلیک به سمت مردم نبود؟
در 17 شهریور هسته های مقاومت در سطح ارتش فعال بود و همه حرفشان این بود که مراقب باشید از ارتش استفاده ابزاری نکنند. وقتی ارتش وارد حکومت نظامی شد از آموزش پرسنل غافل شد و سلاح ها نیز روغن کاری و سرویس نشد و بعضی از قطعات حساس این سلاح ها را جدا می کردند که عمل نکند. یعنی هیچ کدام از تانک هایی که به شهر تهران می آمد نمی توانست تیر اندازی کند.
قرنی در رنج نامه ای که برای امام نوشته می گوید که حتی روپوش هیچ کدام از تانک هایی که به خیابان ها آمد برداشته نشد.
هوانیروز پیشگام انقلاب بود و بخش عمده آن به دلیل حضور همافرها در هوانیروز بود. تیمسار آذین می گوید اگر حتی یک تیر از هلی کوپترها به مردم شلیک شده من پاسخگو هستم. یعنی این طور نبود. نه اینکه ارتش ما قدرتش را از دست داده باشد؛ انقلابیون اسلحه ها را دست کاری کرده بودند که کار نکند.
برای سرکوبی یک جمعیت 10 هزار نفری لازم نیست هزار نفر نظامی وجود داشته باشد. روز 17 شهریور یک دسته، یعنی بین 30 تا 40 نفر، از پادگان خارج می شود که فرمانده با آنها نبوده و به یک افسر می گویند که آنها را بیرون ببرد. وقتی این واحد می خواهد به بیرون برود سرلشکر نشاط به سربازان می گوید هیچ کس اجازه شلیک ندارد.
وقتی این دسته ها به مأموریت می رفتند طبق مقررات مهمات کافی همراه داشتند. یعنی اگر می خواستند 10 هزار نفر را هم بکشند از نظر تجهیزات می توانستند. پرونده های این ماجرا تا به امروز مبهم است اما فکر می کنم 10 تا 15 سال دیگر محققین اجازه پیدا می کنند که این پرونده ها را بخوانند. من حدود دو سال پیش به تحقیقات میدانی رفتم و با عنوان «رمزگشایی از یک فاجعه» به چاپ رسید. در آن تحقیقات میدانی یک نفر به من گفت که فرمانده مردم را قسم می داد که «بروید. ما برای درگیری نیامده ایم» مردم هم آن زمان به حکومت نظامی تمکین می کردند اما چون 12 شب اعلام شده بود کسی خبر نداشت.
اگر حتی یک نفر در این میدان کشته شده باشد برای ما که مسئولیت آگاه سازی ارتش را داشتیم مایه ننگ و شرمندگی است. اما بیشتر کشته شد. گروهک ها با این هدف که ارتش را از چشم مردم بیاندازند و زمینه انحلال ارتش را فراهم کنند و قدرت را در دست بگیرند تعداد کشته شده ها را تا 3 هزار نفر هم گفتند. اما شخصی به نام عمادالدین باقی دقیق از بهشت زهرا و پزشکی قانونی آمارها را بیرون آورده و آماری که داده زیر صد نفر است. اما خود ما که انقلابی بودیم قضیه را بزرگ می کردیم.
یعنی روز 17 شهریور هیچ فرماندهی دستور آتش نداد؟
در این ماجرا خیلی چیزها شایعه است؛ از جمله هلی کوپتری که از بالا مردم را می زده است. در همه نظام ها و تشکیلات یک عده آدم های فرصت طلب هستند و آدم هایی هستند که می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند.
کمی جلوتر بیاییم. بعد از انقلاب اسلامی همه مشاوران امام خمینی (س) به ایشان گفتند که ارتش را منحل کنند. به نظر شما چرا این اتفاق نیافتاد؟
17 شهریور هسته های مقاومت شوکه شدند. باورتان نمی شود که روز بعد در دانشکده افسری همه عزادار بودیم و به همه دوستان گفتیم این نقطه ننگی است و مراقب باشید دیگر اتفاق نیافتد. فرماندهان رده بالا می گفتند، ارتش «پلیس ضد شورش» نیست و برای این کار ساخته نشده است. وقتی ژنرال هایزر برای کمک به شاه آمد فرماندهان گفتند که طبقه جوان ارتش از ما تبعیت نمی کند.
همین که حاضر به کشتن مردم نبود نشان می دهد که ارتش در اسلام و انقلاب پیشگام بوده است. ما باید هرگونه پیرایه ای و برچسبی را از انقلاب بزنیم. این انقلاب قرار بود با اخلاق اسلامی شناخته شود. این انقلاب اولین و آخرین انقلابی بود که رهبرشان حاضر نبود کوچکترین زیانی به کسی برسد؛ هرچه عیب و ایراد می بینید افرادی مثل من و شما مسبب آن بودند. این انقلاب باید به همان شکلی برگردد که حضرت امام پایه گذاری کرد.
رابطه این هسته های مقاومت ارتش چطور با امام برقرار شد؟
امام خبر نداشتند که شبکه ای در ارتش این گونه فعال است، اما فرماندهان ارتش در سفرها خود را به امام می رساندند و می گفتند که مرجع ما شما هستید. ما نگران نانی بودیم که به خانه می بریم. پیامی در مورد حقوق خود به امام فرستادیم و امام فرمودند تا زمانی که مسیر شما اسلام و رعایت حال مسلمین است حقوق شما اشکالی ندارد.
یک هفته قبل از انقلاب سرگرد محمدرضا رحیمی به اقارب پرست گفت که فردا به اقامتگاه امام بیایید. گفتم اگر پادگان ها غارت شود و اسلحه ها به دست مردم افتد فاجعه پیش می آید. با مشکلات به مدرسه علوی رفتیم و آقایان رحیمی و رفیق دوست به ما گفتند که اسلحه و مهمات را جدا کنید. من گفتم این اسلحه ها دست کاری شده و به هیچ دردی نمی خورد؛ باید خودمان را به امام برسانیم و بگوییم این ارتش با هسته های مقاومت در خدمت شما و همراه شما هستند. همه را خبر کردیم و نامجو و سلیمی و یوسف کلاهدوز هم آمدند و آنجا من سخنگو بودم. پیش حاج احمد آقا رفتیم و گفتیم ارتش در خدمت انقلاب است.
حاج احمد آقا به امام گفت عده ای نظامی آمده اند می گویند ارتش بازوی انقلاب و امام و وفادار به انقلاب است و باید بماند. حضرت امام از آنجا که در همین فضا اندیشیده بودند و عمل کرده بودند و همه پیرایه ها را جدا کرده بودند، تا می بیند حرف های خودش دارد زده می شود به آقای ربانی شیرازی می گوید که این حرف ها را بشنود. سه جلسه همه حرف های خود را گفتیم و هر مرتبه که آقای ربانی شیرازی می رفت با چهره بازتری با ما برخورد می کرد. فردای آن روز به ما گفتند خودتان را به تیمسار قرنی معرفی کنید. بعد از آن خبردار شدیم که ارتش اعلام همبستگی کرده است و ما از این خبر خیلی خوشحال شدیم.
چطور توانستید امام را متقاعد کنید که ارتش را منحل نکند؟
در جلسه ای که با آقای ربانی شیرازی داشتیم حرف های خود را به ایشان گفتیم و ایشان هم به امام گفت و امام هم به این نتیجه رسید که آنچه اندیشیده بود و عمل کرده بود در برنامه ما است. امام می خواست ارتش را در اختیار بگیرد و حالا دید که نمایندگان ارتش آمده اند و می گویند ما در این زمینه برنامه داریم و دست خود ما در آتش بوده است.
یعنی امام دوست داشت که این ارتش حفظ شود ولی از نیروهای ارتش خبر نداشت. وقتی که از نیروهای ارتش مطمئن شد به این نتیجه رسید که ارتش نباید منحل شود؟
این طور نبود که خبر نداشته باشد. امام ارتش را یک ارتش اسلامی با بدنه سالم می دانست.
یعنی تصمیم امام در مورد حفظ ارتش احساساتی و در لحظه نبود و از روی شناخت بدنه ارتش بود.
بدنه ارتش اسلامی بود و امام با درایت و هوش خدایی این را از روز اول درک کرده بود و با برخوردهای حکیمانه و اطلاعات خوبی که از ارتش داشت روز به روز بر اعتقادش افزوده شد که این ارتش متعلق به اسلام است. امام همیشه به دنبال این بود که از ارتش در راه اهداف استفاده کند. خوشبختانه در روزهای بحرانی این ارتش اجازه نداد که از آن سوء استفاده شود و وقتی انقلاب شد افراد رده اول آن در خدمت انقلاب بودند و در جنگ تحمیلی نیز خدمات فراوانی رابه انقلاب اسلامی داشتند که همه آنها نتیجه درایت امام در حفظ ارتش بود.