جماران- فرهاد فتحی، علی کاوه قبل از انقلاب اسلامی، زمانی که عکاس صدا و سیما بود یک روز به صورت اشتباهی توسط نیروهای امنیتی به جرم چاپ اعلامیه های حضرت امام دستگیر و وقتی بعد از چند روز آزاد می شود، تصمیم می گیرد لنز دوربین خود را به سمت مردم و تحرکات انقلابی بچرخاند و از آن به بعد تبدیل به یکی از ثبت کنندگان لحظات انقلاب، امام خمینی، وقایع بعد از انقلاب و جنگ تحمیلی می شود.
کاوه عکس های بسیاری از حضرت امام(س) دارد که یکی از معروف ترین آن ها در جیب همه ایرانی ها است، یعنی همان عکسی که بر روی اسکناس ها چاپ می شود. با علی کاوه برای درج خاطرات این ثبت و چند عکس مشهور دیگر به گفت و گو نشسته ایم.
مشروح گفت و گوی جماران با این عکاس پیشکسوت خبری که عمده عمر حرفه ای خود را در حوزه ورزش گذرانده، در پی می آید:
قبل از انقلاب به چه کاری مشغول بودید و چه شد که به عکاسی از وقایع انقلاب علاقه مند شدید؟
من قبل از انقلاب ابتدا عکاس خبری بخش ورزش بودم که در سال ۱۳۵۴ در تلویزیون استخدام شدم و بعد از آن به عنوان عکاس سیاسی تلویزیون در بخش تولید فعالیت خودم را شروع کردم. ماجرای وارد شدن من به حرکت های انقلابی نیز در نوع خودش جالب است چون من همان گونه که گفتم عکاس تلویزیون بودم و فعالیت انقلابی نداشتم، تا این که یک روز ماموران ژاندارمری به منزل ما ریختند و من و برادر خامم را دستگیر کردند و به کلانتری بردند. برادر خانم بنده یک فرد انقلابی بود که بعد از انقلاب با مرتضی آوینی شهید شد. روزی که نیروهای امنیتی برای پیدا کردن اعلامیه به منزل ما ریختند در ابتدا من کارت تلویزیون خود را نشان دادم و گفتم که من کارمند تلویزیون هستنم. آنها گفتند: اما در این مکان اعلامیه چاپ میشود. ولی با دیدن کارت من دو دل شدند و منزل را ترک کردند. اما بعد از چند ساعت برگشتند و گفتند که در همین منزل اعلامیه چاپ میشود.
مامورها وقتی به منزل آمدند به کتاب های شهید مطهری، بازرگان ، دکتر شریعتی و اعلامیه های امام را دیدند، پرسیدند که این ها چیست؟ گفتم که این خانواده، خانواده مذهبی هستند و به خاطر آیه های قرآنی که در این کتاب ها وجود دارد آن ها را نگاه داشته اند. خلاصه این که اعلامیه ها را برداشتند و ما دو نفر را به کلانتری شماره 10 واقع در میدان امام حسین(ع) فعلی و فوزیه سابق بردند. من در مدت سه روزی را که در آنجا گذراندم، خیلی ترسیده بودم، چون واقعاً انقلابی نبودم. ولی برادر خانمم انقلابی بود و در کلانتری صحبت می کرد و هیچ ترسی از آن جا نداشت، ولی من در این سه روز آنقدر وحشت زده و ترسیده بودم که در این مدت هیچ چیز نخوردم.
وقت کشتن اعلیحضرت را نداشتم
بعد از بازداشت ما را به دادستانی ارتش در چهار راه قدس انتقال دادند. در جلسه دادگاه قاضی به من گفت شنیده ام قصد داشتید اعلیحضرت را بکشید. گفتم جناب قاضی ما اگر هم می خواستیم وقت این کار را نداشتیم. گفت: چطور؟ گفتم خب من صبح تا ساعت ۳ تلویزیون هستم، بعد از ظهر هم در روزنامه کار میکنم؛ جمعهها صبح هم در کاخ گلستان عکس های قدیمی را برای نمایشگاه آماده می کنم. بعد از ظهر هم برای عکاسی مسابقات سوارکاری میروم و پنج شنبه ها هم عکاس مسابقات فوتبال هستم، من دیگر کجا وقت دارم که اعلیحضرت را بکشم؟
قاضی گفت: چرا این خراب کار را معرفی نکردی؟ گفتم ایشان برادر خانم من هستند و نمی دانستم که انقلابی هستند. گفت، خیلی خوب، خودت آزادی و برو برای برادر خانمت هم سند بیاور... واقعیت این است بعد از اینکه از دادگاه بیرون آمدم نگرش من تغییر کرد و به خودم گفتم حالا که شما من را اشتباهی گرفتید و اینگونه برخورد کردید، من هم از این به بعد علیه شما کارخواهم کرد و شروع کردم به گرفتن عکس از تظاهرات مردم در خیابان ها و عکس هایی بر علیه رژیم. حقیقتاً در آن دو، سه روز زندان یک مقدار شجاع شدم و ترسم فروریخت.
همان گونه که گفتم من در واحد تولید تلویزیون مشغول به کار بودم. یک روز در محوطه ساختمان «جام جم» دیدم که دانشجویان دانشکده صدا و سیما به حیات آمدند و مرگ بر شاه گفتند. من برای اولین بار بود که شعار «مرگ برشاه» را در محوطه صدا و سیما می شنیدم. از آن به بعد بود که کارمندان بخش های مختلف صدا وسیما به غیر از بخش خبر که نظارت بیشتری بر روی آن ها بود، کم کم به انقلاب گرایش پیدا کردند و عملاً به صورت غیر رسمی اعتصاب کرده بودیم. یعنی سر کار می رفتیم اما کار نمی کردیم. تا این که بحث ورود حضرت امام به کشور پیش آمد و همین بچهها گروههایی را برای استقبال از حضرت امام و گرفتن فیلم و عکس از فرودگاه و بهشت زهرا تشکیل دادند. قرار شده یک گروهی به فرودگاه اعزام شوند و گروه دیگر به بهشت زهرا(س) رفتند. من جزو آن گروهی قرار گرفتم که به بهشت زهرا(س) رفتند. البته خودم هم درخواست داشتم که به بهشت زهرا(س) بروم چرا که بهشت زهرا(س) برای من بهتر بود چون اگر به فرودگاه می رفتم دیگر نمیتوانمستم خودم را به بهشت زهرا(س) برسانم. به خودم گفتم بهتر است بروم به محل سخنرانی امام، تا بتوانم تا آخر سخنرانی عکس بگیرم.
اینگونه شد که در روز ورود حضرت امام به کشور، ما ساعت شش یا هفت صبح با بچه های واحد سیار صدا و سیما در بهشت زهرا(س) مستقر شدیم. تا این که حول و حوش ساعت 10، 11 حضرت امام وارد بهشت زهرا شدند. از بدو ورود تا زمانی که دانش آموزان سرود می خواندند و ... من مشغول عکاسی از امام و جمعیت بودم، همه عکس های من هم اکنون در گروه آرشیو واحد تلویزیون موجود است. یکی از آن عکس ها در آن لحظه ای است که حضرت امام با مشت گره کرده، فرمودند که من در دهن این دولت میزنم که عکس فوق العاده زیبایی است.
از فردای آن روز امام برای سخنرانی به مدرسه علوی می رفت و من هم به آنجا میرفتم و از سخنرانی و دیدارهای مردمی ایشان عکس میگرفتم. تا اینکه در ۲۲ بهمن انقلاب به پیروزی رسید و همه اسلحه و تجهیزات جنگی که برای مبارزه در اختیار داشتیم تحویل دادیم و به سر کار برگشتیم. نمیدانم چگونه شد که بند در تلویزیون از بخش تولید به واحد سیاسی خبر انتقال پیدا کردم و توانستم بعد از آن در بیشتر سخنرانیها و دیگر مراسمات سیاسی امام حضور داشته باشند.
شاتری که نقطه شروع سخنرانی امام شد
بعد از مدرسه علوی امام به قم رفتند و ماهم به همراه بچه های واحد خبر به قم رفتیم. یک عکسی از امام است که نمای پشت سر امام کاغذ دیواری است. این عکس را در دیدار کارمندان تلویزیون با امام گرفتم. در این دیدار کارمندان تلوزیون گله هایی از قطب زاده داشتند که می خواستند برای امام مطرح کنند. در همان ابتدای مراسم برق های اتاق قطع شد و کسی قادر به فیلم و عکس گرفتن نبود. بعد از 10 دقیقه از خاموشی چراغ ها به یکی از افرادی که در آنجا بود اشاره کردم که چراغ ها را روشن کند. دوربین منم هم از نوعی بود که وقتی شاتر را می زدی صدای بلندی داشت. بعد از اینکه چراغ ها را روشن کرد من تردید داشتم که شاتر را بزنم یا نه، بالاخره با ترس و لرز "بسم الله "گفتم و دکمه دوربین را فشار دادم و صدای دوربین در همه اتاق پیچید و سکوت اتاق شکست و بلافاصله امام بعد از این صدا شروع به سخنرانی کرد.(خنده)
عکسی که عراقی ها به آن دخیل می بستند
این روال ادامه داشت تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد. در سال 61 عکسی از امام گرفته بودم که پشت سر ایشان آینه ای قرار داشت. این عکس به همراه یک عکس دیگر بر شیشه تمام خودرو ها و سینه نیروهای نظامی ایران در زمان جنگ نسب شد بود. جالب این که وقتی رزمندگان ما توسط نیروهای عراقی اسیر می شدند، عراقی ها این عکس امام را از رزمندگان ما می دزدیدند و با خود نگاه می داشتند و احیاناً اگر در ادامه توسط نیروهای ما دستگیر می شدند این عکس را نشان می دادند و می گفتند:" دخیل الخمینی" و با این کار از رزمندگان ما که اعتقاد راسخی به امام داشتند، امان می گرفتند. به عبارتی همین عکس باعث میشد که خیلی از رزمندگان ما در مقابل اسرای عراقی از خودشان رفعت نشان دهند و احیاناً آسیبی به آن ها نرسانند.
در اواخر جنگ در سال 65 بود که حضرت امام به دلیل عارضه قلبی به بیمارستان قلب منتقل شدند که من از آنجا هم عکس های خوبی دارم. تا دو سه سال پیش عکسی در میدان انقلاب بود که در آن حضرت امام دستانش را به نشانه خداحافظی برای مردم تکان می دهد. این عکس را من در بیمارستان قلب هنگامی که دربالکن بیمارستان از کارکنان بیمارستان خداحافظی می کنند، گرفته ام. من در بیمارستان عکس های زیادی از امام گرفتم ولی بهترین عکس، همین عکسی است که خدمتتان توضیح دادم که تا چند سال پیش در بالای یکی از سینماهای میدان انقلاب بود.
امام خندید و گفت بیرونش کنید
از حسینیه جماران خاطره ای دارید؟
بله، یک روز به همراه آقای ایزدی مدیر بخش خبر صدا و سیما رفته بودیم در حسینیه جماران از امام عکس بگیرم. هنگامی که می خواستیم وارد اتاق شویم آقای حسن صانعی آمد و گفت: این آقا که همراهتان است کیست؟ گفتم ایشان رئیس بخش خبر صدا و سیما است و ایشان نامه داده اند که من بیایم اینجا عکس بگیرم. آقای صانعی گفتند عکاس که نیستند؟ گفتم نه، گفت نمی توانند داخل شوند. به هر حال من بدون ایشان وارد اتاق حضرت امام شدم و همان جلوی در نشستم. شرایط به گونه ای بود که اجازه عکاسی زیاد نداشتیم. با خودم گفتم من اگر به صف جلو بروم و چند فریم عکس بگیرم، اجازه عکس بیشتر را نمی دهند. بنابراین همان جلوی در روی زانو نشستم و در کادری کاملاً باز اولین عکس را گرفتم و بعد یک قدم، یک قدم جلو می رفتم و در حالی که کادر بسته تر می شد عکس می گرفتم؛ همین طور روی زانوهای خود جلو رفتم تا به یک متری امام رسیدم. یک بار دیگر شاتر را فشار دادم که دیدم ۳۶ فریم نگاتیو دوربین تمام شده است. سریع فیلم دوم را درآوردم و داخل دوربین گذاشتم که امام نگاهی به من کرد، خندید و گفت که بیرونش کنید.(خنده)
این یکی از خاطرات شیرینی بود که از امام داشتم ولی من مقاطع مختلفی در دیدارها و جلسات مختلف از حضرت امام عکس هایی بسیار زیادی در جماران گرفتنم به طوری که یکی دو جلسه تنها من بودم و حضرت امام و تا جایی که دلم میخواست عکس گرفتم.
در یکی دیگر از این جلسات ما هشت و نه عکاس بودیم که به ما اجازه داده بودند هرکدام از حضرت امام عکس بگیریم. در این جلسه حضرت امام به داخل حیاطشان آمدند و روی صندلی نشستند. پشت سر حضرت امام شیشههای منزل شان بود که در زمان جنگ به صورت ضربدری برای ممانعت از شکستن چسب زده بودند و پشت ما هم حسینیه جماران قرار داشت. حضرت امام در حیاط روی صندلی نشستند و ما هشت، نه عکاس از جاهای مختلف شروع به عکاسی از حضرت امام کردیم. ساعت ۱۰ صبح بود و آفتاب خیلی تندی به حیات می تابید به صورتی که نصف صورت حضرت امام در نور قرار داشت و آفتاب می خورد و نصف دیگر صورتشان در سایه بود و وقتی عکس می گرفتیم به اصطلاح عکاسی، عکس خشن می شد. شانسی که آوردیم یک دفعه آفتاب به زیر ابر رفت و یک سافتر(نرم کننده) طبیعی رخ داد. به گونه ای که یک دفعه یک فیلتر بزرگ جلوی نور را گرفت و فضا برای عکاسی ایده آل شد. در آن روز من یک حلقه بیشتر (36 عدد) نتوانستم عکس بگیرم اما در همین 36 فریم من دوبار لنز تله ۱۳۵ میلی متری خود را باز کردم و به جای آن لنز وایت ۳۵ میلی متری گذاشتم تا بتوانم حضرت امام را همراه عکاسان، عکاسی کنم. در مدت زمانی که حضرت امام از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ تا وفاتشان در سال ۶۸ که در ایران بودند شاید صدها هزار فریم از ایشان عکس گرفته شده باشد ولی شما عکسی ندارید که امام را با عکاسان نشان دهد. یعنی خداوند این شانس را به من داد که من دو بار درآن روز لنز تله خود را باز کنم و به جایش لنز واید بگذارم از این ۳۶ عکس حداقل هفت یا هشت فریم، عکس امام با عکاس ها است که خودم به خودم میگویم این یک کار خلاقانه ای بود که من در آن روز کردم.
عکسی که روی اسکناس ها قرار گرفت
این عکس معروفی که از شما بر روی اسکناس ها است را در چه زمانی گرفتید؟
در آن روز وقتی امام روی صندلی نشست خیلی آرام از چپ به راست و راست به چپ متمایل می شدند تا همه عکاس ها بتوانند به راحتی از ایشان از زوایای مختلف عکس بگیرند. زاویه من به شکلی بود که توانستم علاوه بر این عکس هایی که عرض کردم، عکسی را بگیرم که در حال حاضر در جیب همه مردم است؛ یعنی همان عکس معروف روی اسکناس های جمهوری اسلامی که من در خرداد سال 61 گرفتم. البته انتخاب این عکس به این شکل بود که یک روز فراخوانی برای جمع آوری عکس های امام زدند که حدود هزار عکس جمع شد و در بین آن عکس ها، عکس من برای چاپ بر روی اسکناس های صد تومانی انتخاب شد.
چند پژوهش در قالب پایان نامه بر روی عکس های اسکناس ها از زمان قاجار تا امروز انجام شده است و در آن عکس ها و عکاسان اسکناس ها معرفی شده اند. مثلاً در آن مشخص شده است که در دوره قاجار ۲۰ عکاس خارجی بوده اند که عکس های افرادی که روی اسکناس ها چاپ می شد کار آن ها بوده است یا مثلاً در دوره پهلوی 30،40 عکاس ایرانی و خارجی بوده اند که این عکس ها متعلق به این عکاسان بوده است.اما در جمهوری اسلامی ایران، طی این 40 سال یک عکس از امام بر روی اسکناس ها چاپ می شود که آن متعلق به بنده است.