هاشمی یک اتفاق بود، چون کنشها و واکنشهای او همچون یک رخداد پیشبینیناپذیر و نادیدنی بود، درخششی بود که در یک موقعیت اتفاق میافتاد، و امر واقعیای بود که به نظم نمادین، امکان انسداد و تصلب و تغلب نمیداد.
هاشمی یک نام نبود، یک «اتفاق» بود، یک اتفاقِ تاریخی: اتفاقی فراسوی واقعیت و خیال، فراسوی سیاست و قدرت، فراسوی تاریخ اکنون.
او یک اتفاق بود، چون از آسمان سرخ سیاست باران نقرهفام بارانید، و در زمین خشک و سیاه قدرت، گلهای باطراوت و سفید رویانید.
او یک اتفاق بود، چون در اوج مصایبش قصهی شیرین میگفت، در اوج ناامیدیاش از امید سرودی میساخت.
او یک اتفاق بود، چون به بازیپیشگان بازیخوردهی سیاست میآموخت آنسوی دنیای کوچک و تنگ و تاریک نگاه آنان، دنیای دیگری هست به رنگ انسان، دنیایی فراخ و زیبا از جنس کلمات ظریف و رنگهای لطیف: رنگهایی به لطافت دوستی و عشق، تحمل و تدبر، تساهل و مدارا، تخالف و تکثر.
او یک اتفاق بود، چون نمیتوان او را تنها به اعتبار مقامش و مکانش و گفتهاش و نگفتهاش، کردهاش و نکردهاش در درون یک شرایط خاص توصیف و تعریف کرد.
او یک اتفاق بود، چون کنشها و واکنشهای او همچون یک رخداد پیشبینیناپذیر و نادیدنی بود، درخششی بود که در یک موقعیت اتفاق میافتاد، و امر واقعیای بود که به نظم نمادین، امکان انسداد و تصلب و تغلب نمیداد.
او یک رخداد بود، چون یک انسان بود: یک انسان با تمامی زشت و زیبایش، با تمامی قوت و ضعفش، با تمامی راههای رفته و نرفتهاش، با تمامی خشم و لطافتش، با تمامی گشت و بازگشتش، با تمامی خطا و صوابش.
او یک اتفاق بود، چون از مرگش هم یک رخداد ساخت؛ رخدادی که بر «وضعیت» نازل شد، آن را تغییر داد و آدمیان را به سوژههای وفادار خود تبدیل کرد.