پیدایش روحانیت تراز نوین است/حوزه فردی محترم است اما منکر تاثیر و تاثر فرد بر جامعه نخواهیم شد/دین محدود به حوزه فردی نمی شود.
محمد شکری: هفتم تیرماه هر سال، یادآور حادثهای تلخ یعنی از دست دادن تعدادی از متعهدترین افراد این کشور است. افرادی که به تعبیر امام راحل: «از ابرار بودهاند، از اشخاص متعهد بودهاند که در رأس آنها مرحوم شهید بهشتی است.» (صحیفه امام، ج14، ص518)
شهید آیتالله دکتر محمد حسینی بهشتی، متولد دوم آبان 1307 در شهر اصفهان است. تا 14 سالگی تحصیلات دبیرستانی خود را تمام میکند. چنانچه در خودنوشت او میخوانیم در سالهای اول و دوم دبیرستان با زبان فرانسه آشنا میشود و پس از پایان دبیرستان تنها در عرض 4 سال به آموختن ادبیات عرب، منطق، کلام و سطوح فقه و اصول پرداخته و و سال آخر حضور خود در اصفهان را با فراگیری زبان انگلیسی تکمیل میکند. سال 1325 به قم هجرت میکند، مکاسب و کفایه را شش ماهه به پایان میرساند و از 1326 دروس خارج را نزد مرحوم آیتالله محقق داماد، حضرت امام خمینی(س)، مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، مرحوم آیتالله سید محمد تقی خوانساری و مرحوم آیتالله حجت کوهکمری دنبال میکند. سال 1327 با فکر تحصیلات جدید و با گرفتن دیپلم ادبی به دانشکده «معقول و منقول» (الهیات) میرود و دوره لیسانس را در سالهای 27 تا 30 در آنجا میگذراند و در همین فاصله زبان انگلیسی خود را تکمیل میکند. در سالهای 1335 تا 1338 دوره دکتری فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات میگذراند. از سال 39 به فکر ساماندهی حوزههای علمیه افتاد و سال 1344 به اصرار آیتالله حائری و آیتالله میلانی به قصد تبلیغ اسلام حقیقی و سامان دهی به مرکز اسلامی هامبورگ به آلمان عزیمت میکند.
در سالهای 1329 و 1330 بود که بهشتی جوان و زیرک، با اوجگیری مبارزات سیاسی و اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آیتالله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق و به صورت یک جوان معمم مشتاق در تظاهرات، اجتماعات و میتینگها شرکت و لزوم حضور و رفع مشکلات بسیاری را در فضای سیاسی و اجتماعی را درک میکند. بعد از کودتای 28 مرداد به این نتیجه میرسد که در نهضت اسلامی کادرسازی و کار تشکیلاتی دقیق کم است. تاسیس دبیرستان دین و دانش قم، جلسات ساماندهی حوزههای علمیه، فعالیتهای درون دانشگاه، ساماندهی مرکز اسلامی هامبورگ، همکاری با امام موسی صدر، شکلدهی به هستههای اولیه روحانیت مبارز و سرانجام تاسیس حزب جمهوری اسلامی، از جمله اهم فعالیتهای این عالم نواندیش در راستای پرکردن خلأ فعالیتهای تشکیلاتی و سازماندهی شده در نهضتهای اسلامی بود.
سال 60، بهشتی با کوله باری از خدمات نظری و عملی در راه بسط دین و شرح صحیح جمهوری اسلامی به دست منافقین ناتوان به شهادت رسید. بخشی از ظرفیت ثمربخشی این شهید بزرگوار برای اسلام و انقلاب اسلامی ایران، در کلام امام امت(س) منعکس شده است: «ایشان را من بیست سال بیشتر میشناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود. و آنچه که من راجع به ایشان متأثر هستم، شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود.»(همان)
آنچه در ادامه آمده، تلاش جماران، برای بازشناساندن افکار و اندیشههای سیاسی و اجتماعی شهید بهشتی در گفت و گو با فرزند ایشان، دکتر علیرضا بهشتی است:
در ابتدای انقلاب، تحرک بسیار زیادی را در میان علمای دینی مشاهده میکنیم. از آنجایی که قرار است یک نظام جدید اسلامی بنا شود و خروجی عینی را شاهد باشیم. افرادی مثل شهید مطهری، بهشتی و دیگر اقشار روحانیون نو اندیش یا روشنفکران جامعه دغدغه طرح مباحث اصیل و کارآمد اسلامی را دارند. در این میان نقش مرحوم بهشتی بیش از باقی افراد ملموس است، زیرا جدا از نظریهپردازی و مباحث کلامی، در کارهای سیاسی و با خروجی عینیتری مثل تشکیل حزب، تقنین قانون اساسی و حضور در مجلس خبرگان اول به شکل گیری قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی کمک میکند. بن مایه علمی بهشتی حین پرداختن به نظریه پردازی سیاسی-اجتماعی خود چیست؟ روایت بهشتی از کانالهایی که امروز به نسل سوم و چهارم انقلاب میرسد مغفول مانده و بارها تعییر ماهیت داده تا به ادبیاتی تبدیل شده که ما امروز به اسم ایشان میشنویم. جدا از داوری ارزشی، حرف پوست کنده و اولیه مرحوم بهشتی و فضایی که ایشان در آن میاندیشد، حرف میزند و عمل میکند چیست؟ !S1!
این حرف یک مقدمه دارد. انقلاب اسلامی یک اتفاق بدون پیشینه نیست. البته هیچ انقلابی از قبل برنامهریزی نشده ولی انقلاب اسلامی هم مثل هر انقلابی، پیشینه و تاریخچهای دارد که مهم است. من نمیخواهم خیلی به عقب برگردم، فقط تا جایی که انقلاب اسلامی به تدریج شکل گرفته و مخصوصا جریانات و وقایعی که بعدها در انقلاب اسلامی به صورت گفتمان دنبال میشود. باید به دهه 40 و 50 بازگردیم. البته قبل از آن باید به شکست نهضت ملی شدن نفت، و در آن شرایط هم به شکست قیام 15 خرداد و تحولات فکری آن زمان، به خصوص مکاتب غیردینی که رشد و نموی در جامعه داشتند اهمیت داد. مکاتبی مثل مارکسیسم در قرائت های مختلف، تفکرهای لیبرالی، مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم و دیگر مکاتبی که آن زمان حضور دارند. برخی از روحانیت نو اندیش و روشنفکران دینی در یک تعامل دسته جمعی (و البته نه یک سازماندهی منسجم) به تدریج با سخنرانیها، نوشتهها و گفت و گوهای خود، ادبیاتی را تولید میکنند که بعدا در اهداف و شعارهای انقلاب اسلامی و حتی در شکل گیری قانون اساسی به گفتمان مسلط مبارزات و نظام جمهوری اسلامی تبدیل میشود. البته این دو دسته و حتی افراد درون هرکدام تفاوتهایی هم داشتند، اما این گفتمان حاصل نقاط اشتراک آنها بود. باید توجه داشت که این گفتمان حاصل دیالوگ میان دو سمت بود. یعنی طیف روشنفکر دینی، اعم از دکتر شریعتی و مرحوم محمد تقی شریعتی، مهندس بازرگان، مرحوم دکتر سحابی، دکتر پیمان و مرحوم عزتالله سحابی، و از طیف عالمان دینی نواندیش، مثل مرحوم آیتالله طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، مرحوم علامه جعفری، شهید مفتح و برخی دیگر، در مجموع در عین اختلاف نظری که با هم دارند همگی در مسائلی با هم مشترکند، از جمله اینکه فهم سنتی ما از اسلام، که میراث علمای گذشته است، اگر چه گرانبهاست، پاسخگوی نیازهای زمانه نیست. تلاش این جمع، همه در همین جهات بود و سعی میکردند با تألیف و ترجمه کتاب و مقاله یا ایراد سخنرانی و دائر کردن کلاسها، برای تولید ادبیات جدید دینی راهی باز کنند. به تفسیر المیزان علامه طباطبایی، پرتوی از قرآن مرحوم طالقانی یا گفتارها و نوشتههای شهید مطهری نگاه کنید. حقوق زن در اسلام یا اسلام و مقتضیات زمان برای چه شکل میگیرد؟
از سوی دیگر کانونهایی هم شکل میگیرد که برای ترویج این گفتمان خیلی تاثیر گذارند. مثلا کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد، حسینیه ارشاد، مسجد جاوید، قبا و کانون توحید در تهران و بسیاری از کانونها و مساجد شهرستانهای دیگر که اتفاقا در مورد آنها کار تحقیقی، بسیار اندک کار شده است. مجموعه این عوامل، گفتمان جدیدی را شکل دادند. توجه داشته باشید که نکته مشترک همه این افراد این بود که اسلام، برای اینکه بتواند پاسخگوی نیازهای جدید باشد به بازخوانی و بازشناسی نیاز دارد. این فرق زیادی داشت با گفتمان قدیمی و موازی آنیها که مدعی بود ما همه پاسخها را در اسلام بالفعل داریم و فقط باید مستقیما آنها را پیدا کرد. این گفتمان به خوانش جدیدی معتقد بود، خوانشی که به لحاظ اسلوب، محتوی و روش، به اسلام شناسی و علوم و فنون مربوطه آن، مثل علم رجال و قواعد اصلی تفسیر قرآن پایبند است، اما این موارد را یا کافی نمیداند یا اجتهاد پذیر میداند. به همین دلیل است که میبینیم اجتهاد در اصول در بین این بزرگواران دیده میشود و به همین جهت توانستهاند تحولی در نگرش به اسلام و قرآن ایجاد کنند. تفسیر قرآن و گرایش فکری بازگشت به قرآن به نحوی تعلق خاطر همه این افراد است. مبارزه با خرافات و پیرایههایی که بر بدنه اصلی اندیشه دینی نشسته است و بازخوانی و فهم دوباره تاریخ اسلام از حکومت پیامبر، حکومت حضرت علی و قیام عاشورا تا معنا و مفهوم مهدویت و ظهور برای الگو برداری و فهم نگرش دینی از دیگر رویکردهای عمده و مشترک همه این افراد است. آنچه که در ادبیات موجود در انقلاب و پیش نویسهای قانون و حتی در متن مصوبه آن میبینید حاصل آن دو دهه و گفتمان مطرح شده در آن است.
با این مقدمه میتوانیم به پرسش اصلی شما بپردازیم. مسئله عدالت اجتماعی (به عنوان مثال) یک سوال به همراه دارد. آیا اسلام حرفی در این زمینه دارد؟ درمورد حکومت حرفی دارد؟ در مورد آزادی و پیشرفت و توسعه چطور؟ در مورد استقلال چه میگوید؟ آیا اصلا اسلام یک حرکت جهانی است؟ نسبت آن با دیگر نهضتهای موجود، اعم از نهضتهای آزادیبخش مسلمان و غیرمسلمان چیست؟ به هرحال اگر قرار بود انقلاب اسلامی یک گفتمان باشد انتظار میرفت به این سوالها پاسخ دهد. نکتهای که مشاهده میکنید این است که چه در شکلدهی به این گفتمان و چه پس از آن تا زمان تدوین قانون اساسی، شهید بهشتی تنها نیست و همواره گروه دیگری هم همراه ایشان هستند. نکته دیگر اینکه این گروه، گروه اندکی بودند اما بازده تولید گفتمانی بسیار بالایی داشتند و به همین دلیل توانستند قشر جوان و عمده اقشار جامعه را به خود جذب کنند.
امروز دو نوع گرایش در میان روشنفکری دینی ما وجود دارد. گروهی معتقدند اسلام صرفا برای بخشی از زندگی ما که عمدتا شخصی و خصوصی است کاربرد دارد و برای بخش دیگر باید بدون نگاه به آموزههای اسلام، یا حداکثر تحت سایه اخلاقیات اسلامی نظریهسازی کنیم. گروه دیگر اما معتقدند در همه بخشها میتوان نظریهای متناسب با روح اساسی اسلام پیدا کرد و هرچند متن محور و متصلب با متن برخورد نمیکنند ولی به هرحال خود را به نص اسلامی و فضای دینی در همه زمینهها محدود میکنند. شهید بهشتی در کدام بستر به بسط نظریههای اجتماعی و سیاسی خود میپرداخت؟
این بحث، بحث مهمی است که من قصد ورود به آن را نداشتم اما از آنجا که شما آن را طرح کردید و موضوعی ضروری است به آن میپردازم. موضوعی که مدتی است ما به آن توجه داریم، این است که به تعبیر ما پیدایش روحانیت تراز نوین است. وقتی به تاریخ تفکر دینی و به خصوص روحانیت پس از مشروطه و شهریور 20 به بعد نگاه میکنیم، سه جریان را میشناسیم. یکی شاخهای که از لحاظ فهم دین، فهماندن و تبلیغ دین و سازمان روحانیت، کاملا سنتی است. این جریان که اکثریت روحانیت را تشکیل میداد به تعبیر ما به اسلام سیاسی اعتقاد نداشت. یعنی معتقد بود که ما در عصر غیبت نباید به دنبال برپایی یک جامعه اسلامی باشیم. طبیعی است دین نزد این افراد به یک حوزه فردی یا حداکثر در یک حوزه مدنی تقلیل مییابد. گروه دوم، به لحاظ فهم دین با گروه اول قرابت زیادی دارند، اما در فهم و تبلیغ، نو آوریهایی نشان دادهاند و در سازمان روحانیت هم در عین اینکه محافظه کارانه کار میکنند اما به دنبال برخی تغییراتاند. جریان بارز و شاخص گروه دوم، تفکر فدائیان اسلام و به خصوص شخص مرحوم نواب صفوی است که بسیاری از طلبههای دهه 30 از او متاثراند و بعدها بخشی از بدنه گروه دوم میشوند. البته این گروه دوم به اسلام سیاسی اعتقاد دارند اما این مفهوم را به معنای تغییرات بنیادین در نهادهای سیاسی و اجتماعی نمیدانند. بهترین شیوه برای فهم این تفکر، مراجعه به برنامه فدائیان اسلام برای شکل دادن به حکومت اسلامی است که بیشتر آن توسط خود مرحوم نواب نوشته شده است. سقف خواستهها و اهداف مثلا به جلوگیری از ظهور و بروز فساد اخلاقی در جامعه، برپایی نماز جماعت در ادارات و همه اماکن عمومی، مبارزه با تفکر غربی، تاسیس صندوقهای قرضالحسنه و مسائلی از این قبیل محدود شده است. اما این همه به عنوان یک سیستم سیاسی برای تاسیس یک نظام اجتماعی و سیاسی مطرح نشد، بلکه فقط در حد آرزوها و اهداف منقطعی با دغدغه و خلوص دینی باقی ماند. اما گروه سوم اساسا در فهم دین تجدید نظر میکنند. به همین دلیل با عنوان نواندیش خوانده می شوند. ضمنا در ابزارهای تبلیغ دین هم تغییر ملموسی نسبت به گروه دوم دارند. مثلا میبینیم که ادبیات شفاهی به سرعت در بین آنها به ادبیات کتبی، آن هم در چارچوب علمی تبدیل میشود. نوشتههای دو گروه اول عموما بدون ارجاع و در قالبهای دلخواه است، اما گروه سوم مقالههایی با ارجاع و فرم مشخص ارائه میدهند. مثلا مقالههای گفتار ماه و یا نشریه مکتب تشیع از این دستاند. همچنین به شکل دادن جامعه اسلامی به نوعی که به حکومت اسلامی هم منتهی شود اعتقاد دارند. مرحوم آقای بهشتی از دهه 30 حلقههای مطالعاتی خاصی شکل داد برای پاسخ به این پرسشها که ما به دنبال چه چیزی هستیم؟ حکومت اسلامی یعنی چه؟ شکل و محتوای آن چیست؟ چه استفاده ای میتواند از دیگر اشکال حکومتهای رایج ببرد؟ چه در حوزه سیاست، چه درحوزه اقتصاد و چه در دیگر حوزههای مرتبط دیگر، این سوالها مطرح بود. بنابر این، دین را یک امر فردی و شخصی نمیداند، دلیل آن را هم میتوان در آثار خود مرحوم بهشتی دید. ایشان میگوید اسلام آئین زیستن است، و در آئین زیستن ما یک مبنای جامعهشناختی داریم که در آن نه به اصالت فرد قائلیم و نه به اصالت جمع. به این معنا که حوزه فردی محترم است اما منکر تاثیر و تاثر فرد بر جامعه نخواهیم شد. نمیتوان گفت من کاری به جامعه ندارم و به صورت منفرد قصد دارم مسلمان خوبی باشم. فرض کنید شما مدرسهای را تاسیس میکنید. اولا این خود یک حوزه جمعی ساختن است. ثانیا دانش آموز شما در کدام حوزه فرهنگی و اجتماعی پس از خروج از مدرسه وارد خواهد شد و با کدام حوزه اقتصادی سروکار دارد؟ مرحوم بهشتی چون با این مسائل روبرو است معتقد است که دین محدود به حوزه فردی نمیشود.
البته این نکته را هم باید بگویم که این سه گروه در واقع در یک طیف بندی از هم جدا میشوند و مرز تیره و مشخصی ندارند و شاید برخی افراد در بیش از یک گروه جای بگیرند. نکته دیگر اینکه بحث ما نوعی جریان شناسی تاریخی است و برای ارزیابی یا محاکمه افراد مناسب نیست، بلکه بیشتر برای فهم جریان ها و گفتمان های رایج در میان متدینین به کار می آید.
در ساحت عملی، دسته سومی که شما اشاره کردید در مواجهه با اندیشه «دیگری» تسامح و تحمل بیشتری دارند. یعنی در عین اینکه با دیگر تفکرها به مقابله نظری جدی میپردازند، معتقدند مارکسیست باید در دانشگاه درس مارکسیسم دهد و یا افراد آزادند تجمعات اعتراضی و مخالفتهای خود را درون قواعد قانونی داشته باشند و از این دست موارد. اما ما میبینیم دسته اول که شما معتقدید نگاهی به اسلام سیاسی ندارند اتفاقا برخورد تندتری با مخالف خود دارند و حضور آنها را برنمیتابند درحالی که دسته سوم که با اسلام فردی و شخصی مخالفند مخالفان خود را در زیست عینی کاملا می پذیرند. این نقطه عطف برای چه در حوزه نظر و عمل گروه اول و سوم به طور عکس رخ میدهد؟
پاسخ به این سوال کمی مفصل است اما اگر من مسئله را ساده کنم میتوانم اجمالا به آن پاسخ دهم. اگر شما گمان کنید که اسلام همه چیز را درخود بالفعل دارد، وقتی کسی بخواهد از قانون و معاملات اقتصادی و غیره حرف بزند پاسخ این است آنچه خوبان همه دارند ما یکجا داریم. اینجا خط کشیهایی توسط دسته اول میشود و آن این است که تو یا اسلام را نفهمیدهای چون همه اینها را دارد و یا اصلا حرف تو حرف بیهودهای است. این نحوه برخورد، برخورد کلامی است نه برخوردی فلسفی. دسته اول و دوم کلامی و خطابی برخورد میکند درحالی که دسته سوم میخواهد با ذهن تحلیلگر مسائل را فهم کند. به عنوان مثال در بین روحانیت، برخی اهل منبر هستند. یعنی برای آنها فقط خطابه و ابزار خطابی مهم است. کاری به مخاطب ندارند و برای به کرسی نشاندن حرف خود هر ابزاری را به کار می برند. فن جدل و خطابه در یونان به عنوان ابزار حقوقی به کار می رفت. کاری به حق بودن یا نبودن زیاد نداشتند و فقط به اثبات و قبولاندن حرف خود فکر می کردند. خطیب و واعظ اینگونه است، اما فقیه و فیلسوف نمیتوانند اینگونه باشند. فقیه، مخصوصا اگر به علم اصول نگاه کنید، مجبور به گفت و گو است. پس اساسا دو گونه نگاه داریم: برای واعظ به کرسی نشاندن حرف خود و ردکردن کامل حرف حریف مهم است درحالی که برای فقیه و فیلسوف هدف فهمیدن مسئله است و حتی شاید در حین بحث متوجه شود که او اشتباه میکند. اتفاقا الان به یاد آوردم که در جلد 23 مجموعه آثار مرحوم بهشتی، در کتاب «درس گفتارهای» فلسفه دین و در بحث اختیار انسان، آقای بهشتی می گوید ما باید از توجهی که اگزیستانسیالیسم در حیطه اختیار آدمی و دامنه آن به ما داد قدردانی کنیم. این حرف بسیار مهمی است. یعنی یک عالم دینی که با اگزیستانسیالیسم الحادی نسبتی ندارد اینگونه سخن میگوید. یا مثلا ایشان یک حلقه مطالعه کاپیتال داشتند که گاه میگفتند مارکس خیلی خوب برخی مطالب را فهمیده است. یا باز هم برای مثال صحبتهای ایشان در مورد لیبرالیسم را میتوان برشمرد. جالب است که فقط یک بخش از حرفهای ایشان در مورد لیبرالیسم در رسانههای رسمی پخش میشود، در صورتی که در یک بخش انتقادهای خود و اختلافات دیدگاه خود را با لیبرالیسم مطرح میکند و در بخش دیگر مسائلی را از لیبرالیسم بر میشمارد و میگوید که حرفهای بسیار خوبی است و حتی ما هم با آن موافقیم.
اگر به سوال ابتدایی شما بازگردم و بخواهم جان مایه تفکر شهید بهشتی را در افکار و افعال ایشان برشمارم باید بگویم آن جان مایه، نگاه ایشان به انسان و نوعی انسانگرایی خاص مبتنی بر قرآن است که خیلی خلاصه آن این است که انسان موجودی است اساسا انتخابگر و چه به راه صلاح برود و چه به راه فساد باید با انتخاب خود برود. دو پیش فرض و پیش زمینه دارد این انتخابگری که آزادی و آگاهی است و البته یک پیامد هم این انتخابگری دارد که همان مسئول بودن است. مسئولیت در قبال خویشتن خویش، جامعه، خداوند، محیط زیست و تاریخ که البته بر سر این آخری مناقشه بوده و هست. شهید بهشتی در همه مسائل اعم از اقتصادی، سیاسی، دینی، محک زدن به اسلام، قانون گذاری و غیره با این جان مایه اصلی وارد میشود که هرچه با آن سازگار باشد، پذیرفتنی است.
یه نظر میرسد شهید بهشتی با نبوغی که در کار سازمانی داشت، به درستی خلأ کار تشکیلاتی و سیاسی را حس کرد و بلافاصله در این زمینه موفقیتهای چشمگیری هم به دست آورد. اما جدای از نبوغ و توانایی ایشان، خروجی کار مهم است. به زمان تدوین قانون اساسی و حضور ایشان در مجلس خبرگان قانون اساسی نگاه کنید. طبق شهادت مشروح مذاکرات این مجلس، ایشان دائما در حال تلاش بود تا افکار اطرافیان را برای تقنین یک قانون مدنی به معنای واقعی متقاعد کند. متوجه هم شده بود که برای توسعه این کار باید فعالیت حزبی و سازمانی گستردهای هم شکل داد. اما امروز پس از حدود سی سال تفکر مخالفین ایشان در بخش هایی از جامعه حاکم شده است. در عمل، اندیشه ایشان توانایی ظهور و بروز سازمان یافته پیدا نکرد. آیا میتوان کارنامه ایشان را با توجه به خروجی کار در فعالیت سازمانی و تشکیلاتی مثبت ارزیابی کرد؟
توجه داشته باشید که مرحوم بهشتی بعد از انقلاب فقط دو سال و نیم زنده است، آن هم دو سال و نیمی که نظام و کشور اصلا مستقر و ثبات یافته نیست. تا سالهای 61-60 یعنی حتی بعد از شهادت ایشان، هر روز امکان تجزیه، کودتا و اتفاقاتی که در انقلابها رایج است وجود دارد. نکته بعدی در مورد حزب جمهوری اسلامی که اتفاقا من میخواهم بر آن مبنا بگویم کارنامه حزب، کارنامه قابل دفاعی است. این نکتهای است که باید از لحاظ تاریخی بررسی شود. مقدمات شکل گیری حزب جمهوری یک سال قبل از اعلام موجودیت آغاز شده بود. در واقع بعد از کودتای ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین خلق و خلأ تشکیلاتی میان مسلمانها این اندیشه به تدریج شکل گرفت که باید در این زمینه کاری کرد. این درحالی بود که همه احزاب چپ و لیبرال، فعالیتهای بسیار کمرنگی پیدا کرده بودند. در این زمان بود که نیاز آن برای شهید بهشتی و دوستانش حس شده بود، هرچند هنوز نامی برای حزب درنظر نگرفته بودند اما بسیاری از مواضع آن در حال شکلگیری بود. بنابراین، هنگامی که موجودیت حزب در 29 بهمن 57 اعلام شد یک شبه اتفاق نیفتاده بود. حتی قرار بود قبل از این تاریخ، موجودیت حزب اعلام شود اما به خاطر وقایع انقلاب فرصتی برای این کار باقی نمانده بود. ضمن اینکه اگر بنا بود قبل از انقلاب این حزب تاسیس شود باید تشکیلاتی مخفی پیدا میکرد که خود این امر در بین اعضای حزب، متفق القول نبود. وقتی اعضای حزب در کانون توحید آمدند و قصد ثبت نام عمومی داشتند تصوری که داشتند مراجعه حداکثر هزار نفری بود، اما ناگهان با سیلی از مراجعین و حجم بالایی از اعضا روبرو شدند. در آن زمان بود که نیاز سازماندهی حزب بیش از هر زمان احساس میشد و شهید بهشتی هم با جدیت تمام پس از پایان کار شورای انقلاب به این کار پرداخت. البته این نکته را هم بگویم که شخص شهید بهشتی هیچ علاقهای به گرفتن منصب رسمی در حکومت نداشت و ریاست دیوان عالی کشور را هم پس از تجویز حضرت امام به شرطی میپذیرد که پس از ساعات اداری بتواند به مسائل حزب بپردازد چرا که میدانست اهمیت این کار چقدر زیاد است. همان زمان، ایشان و دوستانشان به تقریر مواضع حزب میپردازند. سوال من این است که از احزاب گذشته تا امروزی، کدام حزب این چنین دقیق به تبیین مواضع خود پرداخته است؟ من به یاد دارم که شبها تا دیر وقت در خانه جلساتی تشکیل میدادند برای تبیین و تقریر این مواضع تا هر که میخواهد عضو شود بداند دقیقا چه مواضعی را باید داشته باشد. حتی پس از تاسیس حزب، جدا از جزوههای آموزشی، دروس تفصیلی مواضع حزب توسط ایشان، و پس از شهادت ایشان، شهید باهنر و پس از شهادت شهید باهنر توسط آیتالله هاشمی تدریس میشد. ولی توجه داشته باشید همه این کارها در یک دوره بسیار کوتاه شکل گرفت. به نسبت فرصت کوتاه شهید بهشتی، خلاف آنچه برخی بدون استناد میگویند که حزب جمهوری اسلامی یک مجموعه بینظم و سیاقی بود، اتفاقا مواضع حزب، تداوم روزنامه جمهوری اسلامی، همه حاکی از سازمان یافتگی حزب است. البته این کوتاهی را قبول دارم که افراد دخیل در حزب، بعدها به تدوین آن مواضع نپرداختند. ما در بنیاد نشر آثار، کار مختصری را آغاز کردهایم ولی واقعیت این است که چون دسترسی به همه اسناد و مدارک آن نداریم، امکان کار سیستماتیک و انسجام یافته را برای ترسیم یک تصویر واقع بینانه سخت است. چه در این مورد، چه درمورد مدرسه حقانی و چه در بسیاری از مسائل دیگر، حرف من این است که بهشتی یک پروژه ناتمام بود. ایشان در حین شهادت فقط 53 سال دارد، یعنی در اوج زمان محصول دادن و شکوفایی تجارب و آموختههای قبلی به شهادت میرسد.
البته حرف من بیشتر به جای بحث در قوام نظری حزب جمهوری، تداوم عینی و عملی آن در سطح سیاسی جامعه بود. اینکه امروز دیگر اثر ملموسی از آن حزب و سازمان تشکیلاتی آن دیده نمیشود چه علت یا عللی دارد؟
این حرف درستی است. اینکه بعدها چه اتفاقی افتاد، اگر فقط درمورد خود حزب بحث کنیم باید ببینیم بعد از شهادت شهید بهشتی و شهید باهنر چه رخ داد؟ این را بگویم که مرحوم باهنر بسیار به شهید بهشتی نزدیک بود. ما چند بار از شهید بهشتی پرسیدیم که چه کسی را از همه به خود نزدیک تر میدانید و ایشان میگفتند آقای باهنر. اما متاسفانه چهره شهید باهنر در محافل علمی و خبری ما به کلی پاک شده و از یادها رفته است. بعد از شهید بهشتی، شهید باهنر دبیر کل حزب بودند، تا اینکه در شهریور ماه به شهادت رسیدند. واقعیت این است که بعد از شهید باهنر تغییر و تحولاتی در جامعه و در خود حزب رخ میدهد که بر روی وقایع بعدی بسیار تاثیرگذار است. بسیاری از افراد حزب در واقعه هفتم تیر و یا بعدها در جنگ تحمیلی و این فاصله به شهادت رسیدند و یا از دنیا رفتند. اما مهمتر این بود که پس از سال 60، تفکری که ضرورت وجود حزب را درک کند کمرنگ شد. خیلی از اعضای حزب مسئولیتهای رسمی در نظام گرفتند و خدمت خود را در جایگاه رسمی تعریف کردند اما شهید بهشتی اصلا به حزب اینگونه نگاه نمی کرد. حزب برای ایشان جایی بود که استعدادهای جوان را جذب، کشف و پرورش می دهد و در صورت نیاز نظام از آنها در مناصب رسمی و غیر رسمی بهره مند شود. مساله رسیدن به قدرت مسئله ثانویه ایشان است. برای همین موقع انتخاب نخست وزیر، شهید رجایی انتخاب میشود که اصلا حزبی نیست. ایشان از اعضای سابق نهضت آزادی بود اما همانطور که نوار ضبط شده آن جلسه نشان میدهد بین چندین نفر مطرح امتیازبندی کردند و به این نتیجه رسیدند که باید از مرحوم رجایی حمایت کنند، هرچند فرد حزبی نیست. این نگاه بعد از شهید بهشتی بسیار کمرنگ میشود. بنا بر این تعطیلی حزب، بیشتر به خاطر فقدان تفکری است که ضرورت کار حزبی را درک کند.
من خیلی دوست دارم درمورد بنیاد نشر آثار و فعالیتهای آن هم از شما سوال کنم. چرا این اندازه محدودیت برای فعالیت های بنیاد وجود دارد؟
پروانه نشر بقعه که آثار شهید بهشتی توسط آن چاپ میشد تمدید نشد. امسال فکر کردیم انتشارات روزنه که حالا متکفل چاپ آثار ایشان شده در نمایشگاه کتاب شرکت خواهد کرد که به آن هم اجازه شرکت ندادند. کتابها درحال چاپ هستند اما مشکلاتی برای ما به وجود میآورند. مثلا سایت بنیاد یک سال است که فیلتر شده اما هر چه ما پیگیری میکنیم حتی نمیگویند چرا!
در مورد همکاری سازمانهای رسمی با شما هم همین مسئله دیده میشود. سازمانهایی که اسناد و آرشیوی دارند این اسناد را در اختیار شما نمیگذارند. در مقدمه کتاب آزادی، هرج و مرج، زورمداری هم نوشته شده که این کتاب مشروح مناظرات آقای بهشتی با آقایان پیمان، کیانوری و فتاپور است که از 5 جلسه آن فقط 2 جلسه پیاده شده و 3 جلسه دیگر را صدا و سیما در اختیار شما نمیگذارد.
بله. صدا و سیما هیچگونه همکاری در دادن آرشیو مربوط به شهید بهشتی به ما نکرده است. از ابتدا تا امروز که علت آن را نمیدانیم.
از وقتی که در اختیار ما قرار دادید متشکریم و امیدواریم فعالیتهای بنیاد در ترویج محتوی و روش فکری شهید بهشتی با حمایتهای دولتی و استقبال روز افزون مردمی مواجه شود.