در چنین شرایطی اسلام امام مدعی بود که من جوهره آزادی خواهی لیبرالیسم را قبول دارم اما نه از جنس دموکراسی خواهی آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی این برای جوان متدین خیلی افتخارآفرین بود که ما آزادی خواهی را داریم ولی این کثافت کاری اش را نداریم. و آن طرف ناسیونالیست ها؛ ناسیونالیست ها در هر کجای دنیا آن موقع با شعار ناسیونالیسم پیروز شده بودند چون ناسیونالیسم در مرحله مبارزه، ولی بعد الگوی اجرایی و عمل نداشتند. معمولاً نهضت های ناسیونالیست بعد از پیروزی یا به چپ منحرف می شدند یا به راست، چون ناسیونالیسم غیر از ضدیت با بیگانگان و استعمار در مرحله مبارزه با استعمار برای تحقق، راهکاری مستقل از سوسیالیسم و لیبرالیسم نداشت.
سعید اللهبداشتی: دکتر علی محمد حاضری از اساتید برجسته جامعهشناسی انقلاب است که پژوهشهای متعددی را در این زمینه انجام داده است. وی مدیر گروه جامعه شناسی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی و استاد دانشگاه تربیت مدرس است.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران با این عضو انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها، پیرامون نسبت گفتمان امام(س) در سالهای انقلاب اسلامی با سایر گفتمانهای سیاسی و فرهنگی موجود، به گفتوگو نشسته است، دکتر حاضری در این گفت و گو به تشریح اسلام امام که واجد ویژگی های ضد استعماری، عدالت خواهانه، آزادی طلبانه و عقل گرا بود، می پردازد:
در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب شاهد توسعه گفتمان حضرت امام در بین منتقدین، مبارزین و حتی گروههای سیاسی هستیم، به نظرجنابعالی چه عنصری در گفتمان امام وجود داشت که چنین فراگیری را ایجاد کرده است! در تشریح این علت چه نکاتی به نظرتان میرسد؟
من فکر میکنم یکی از مباحث مهمی که در ارتباط با رهبری امام و اصولاً عوامل شکلگیری یک اجماعِ ملی حول امام علیه رژیم شاه صورت گرفت، این بحث است که گفتمان امام یا به قول معروف اندیشه و موضعگیریهای امام دارای چه ویژگیهایی بود که میتوانست رقیب قدرتمند و موفقی در مقابل گفتمانهای منتقد موجود باشد، چون بالاخره رژیم شاه منتقدین و مخالفین دیگر هم داشت.
درواقع بحث این است که اگر قرار بود شرایطی ایجاد شود که جامعه به سمت انقلاب پیش رود و نارضایتیها به انقلاب منجر شود، این نارضایتیها میتوانست حول یک مطالبه، یک شعار یا یک ایدئولوژی دیگری شکل بگیرد، چرا دیگر ایدئولوژیها و دیگر جریانها نمیتوانستند پاسخگوی این مطالبات باشند یا لااقل به اندازهای که امام و اندیشه امام پاسخگویی میکرد آنها نمیتوانستند پاسخگوی اعتراضات و مطالبات مخالفین حکومت باشند. برای این که این بحث را باز کنم بد نیست اشاره کنم که اصولاً ما اگر بخواهیم از مشروطیت به بعد انواع گرایشهای فکری را یک نوع سنخشناسی یا دستهبندی کنیم، و نسبت آنها را با گرایشهای فکری موجود و با اندیشه اسلامی یا تشیع موجود در ایران و همچنین با روحانیت که متولی تشیع موجود است بررسی کنیم، میتوانیم ببینیم که چگونه این اندیشهها و متولیان آنها توان پاسخگویی ندارند و در مقابل این مطالبات موضع پَست، انفعالی و ناکارآمد داشتهاند و نمیتوانستند جذاب باشند.
اولین جریانی که از اواخر قاجار مطرح شد، بحث مشاهده پیشرفتها و تحولات دنیای غرب و دستاوردها و موفقیتهای جوامع غربی بود که جامعه ما فاقد آن بود، نقطهای که عقبماندگی ما محسوس و جدی شد، جنگهای ایران و روس و شکست در آن بود، یعنی نماد برجسته این شکست آنجا بود، برای اولین بار ما شکستی متحمل شدیم که در تحلیل عوامل شکست میتوان به ضعف فرماندهی و نداشتن حمایت اجتماعی و رویکرد علما و نوع نفوذ و جایگاه آنها اشاره کرد، شکست ما، شکست در مقابل تکنولوژی و شیوههای مدرنتری بود که ارتش روس دارا بود.
اولین موجی که ما در ایران داشتیم موج تجددگرایی و نگاه به تحولات دنیای غرب بود و آرزوی دسترسی به چیزهایی که آنها دارند. برخی از جامعه روحانیت ما در مشروطیت بالاخره نسبت به رویههای حکومتی جدیدی که در دنیای غرب مطرح شده بود موضع تأیید و حمایتی گرفتند، اصل تقسیم قوا، پارلمان، قانون و مسائلی از این قبیل، و شخصیتها و علمای مبرزی همچون مرحوم آیتالله نائینی و .... قرائتها و تفاسیری از اسلام و متون دینی ارائه میدادند که با این مطالبات برای اصلاح رویههای حکومتی و بهتر کردن ساختار اداره جامعه نظر مثبتی میدادند، یا راه را باز میکردند که با محیط آن روز و تحولات ساختاری حکومتی تعامل کنند، مخالفتی نداشته باشند. نقطه مقابل این طیف از علما، چهرههای همچون شیخ فضلالله نوری در طیف دیگری بودند که یک نوع گارد منفی در مقابل این تحولات میگرفتند و بالاخره عملاً با استدلال محمدعلی شاهی همسو شدند، البته با دلیل خاص خودشان، فرضشان هم بر این بود که ما یک خطر بزرگتری به اسم کفر، الحاد و بیگانه داریم که بایستی در مقابل آن موضع بگیریم. ولی به هر حال به نام مذهب در اتحاد با استبداد قرار گرفتند.
و البته شاید برخی مواضع به کام استبداد تمام شد؟
بله. ببینید چنین قرائتی از مذهب نمیتواند پاسخگوی نسل جدید باشد که با این تحولات آشنا است. قابل ذکر است که تا ابد همینگونه خواهد بود. دینداری مدافع استبداد نمیتواند ایدئولوژی جذابی برای نسل تحصیلکرده و آشنا با رویههای عقلانی و مدرنتر نظامهای حکومتی باشد. ایدهای که با پذیرش تحولات دنیای جدید، رویههای عقلانی جدید و تجارب بشری به دنبال دستاوردهای روز بود. روحانیت ما «بهخصوص در عالیترین سطح، نهادهای مرجعیت ما» تا همین اواخر، یعنی تا قبل از امام هیچ مرجعی یک روی خیلی خوش و اقبال مناسبی به نسل تحصیلکرده جدیدِ دانشگاهی و کسانی که با این دستاوردهای فرایند جدید آشنا بودند؛ نشان نمیداد.
لطفا به همین بهانه و در ادامه همین پروسه از این درک بالای امام نسبت به نسل جوان در همان سالهای قبل از انقلاب بگویید!؟
یکی از ویژگیهای بسیار مهم امام که از همان سال 40 شروع شد این بود که امام حتی در تبعید و حشر و نشرها واجد نگاه مثبت به تحصیلکردههای متدینِ جدید بود. امام یک نوع رابطه اعتمادزا و احترامآمیز متقابلی با این نسل داشت. در حالی که امروز 30 سال از انقلاب گذشته است، بسیاری از محافل و مجامع، تحصیلکردههای دانشگاهی ما را به دلیل اینکه تئوریهای الحادی غرب و شرق را میخوانند، همطراز کفر معرفی میکنند، آن هم در نظام جمهوری اسلامی و در دانشگاههایی که همه امور در ید قدرت نظام جمهوری اسلامی است، محصولات این دانشگاهها را به عنوان محصولات اندیشههای الحادی میشناسند و با آنها درگیر هستند و تا غسل تعمید محتوای کتب و دروس و استاد را انجام ندهند و تا پای زیارت عاشورای دانشگاه ننشینند و تا تأییدیه حضور دانشجویان در فلان مراسم رسمی دریافت نشود، حاضر نیستند اسلام این نسل را به رسمیت بشناسند. در حالی که امام در سالهای 40 و 42، از جوانان و دانشجویانی که در دانشگاههای بلاد کفر درس میخواندند و علائمی از رغبت به اسلام و مسلمانی در آنها دیده میشد، استقبال میکنند، و آنها را میپذیرند، مخاطب ایشان میشوند، امید آینده امام میشوند، به آنها پیام میدهند، به آنها به عنوان نیروهای تحولآفرینی که در جهت نجات کشور و اسلام و مسلمین میتوانند مؤثر واقع شوند، نگاه میکنند.
آیا این توجه امام برخاسته از آگاهی ایشان از تحولات علمی و میزان تاثیر آن در جوامع بشری نیست؟ آنچه بعدها در فقه پویای امام هم کاملا واضح بود!
این رویکرد درست و هوشمندانه امام است. لذا میگویم یک عنصر بسیار کلیدی و مهمی که امام به آن توجه فراوان دارند این است که امام به علم و دستاوردهای علمی، به تحولات معرفتی عقل بشر که در دنیای غرب اتفاق افتاده و در حال وارد شدن یا ارائه شدن است با نگاه مثبت نگاه میکند. این یک جلوه بسیار مهمی از آن تجددگرایی و پیشرفتخواهی بود که در جامعه مطرح بود و متأسفانه بخش مهمی از روحانیت ما به نحو انفعالی، این نوع مظاهر دانش جدید از مدارس جدید تا تحصیلات خارج از کشور را تحریم کرده بودند و نمیپذیرفتند. ما حدود صد سال این تأخیر در به رسمیتشناسی نظام علم جدید را در نهاد روحانیت شاهد هستیم ولی امام این واقعیتها را به رسمیت شناخت.
عنصر مهم دیگر تفکر ضد استبداد بود که در این تجددخواهی بعضی از روشنفکران حاضر شدند، آزادی را قربانی مدرن شدن قرار دهند و در خدمت رضاخان قرار بگیرند فقط برای اینکه مدرنیته به ایران بیاید حتی اگر شده همراه و ملازم با استبداد. اما بخشی از روشنفکران و بخشی از کسانی که اصیلتر میاندیشیدند، به هر حال استبداد را در ضدیت با مدرنیته میفهمیدند و این امر درستی هم بود چرا که نمیتوانستند تصور کنند که میشود با سرنیزه ترقی ایجاد کرد، این دو با هم قابل جمع نیست، ممکن است صورتی از ترقی یا وجهی از ترقی محقق شود ولی همیشه خدمات رضاخانی بنیان و ریشه ندارد و روزی هم که نماد این ترقی را از کشور تبعید کنیم، اشک هیچ کسی در نمیآید. یک چنین ترقیای نمیتواند تحولآفرین در جامعه باشد و اینجا بود که امام به عنوان یک روحانی آگاه نماد ضدیت با اصل استبداد و یک نوع جلوهای از آزادیخواهی اسلام، اسلام آزادیخواه و اسلام مروّج آزادی را فریاد زد. این مواضع در بیان امام مشهود بود و قطعاً ایدئولوژیهایی که مدافع آزادی بودند وقتی که این جلوه فعال و قوی را از امام میدیدند دیگر حرفی برای گفتن نداشتند، یا لااقل ادعایی نمیتوانستند بکنند.
آنچه که امام آن زمان مطرح میکردند، اسلامی بود که فقط در سطح گفتمان مطرح بود و ما در اجرا با آن سر و کار نداشتیم، یعنی جامعه ما هنوز تجربهای به اسم اینکه این نظام و این ادعا در عمل چه میکند و چقدر مطابق مطالبات خود میتواند عمل کند یا نکند آن موقع نبود، آن موقع فقط ارزشهای گفتمانیاش مورد نظر بود، تجربه عملی نبود. میبینیم که این تفکر امام میتوانست این عنصر را به خوبی ارائه کند و ایدئولوژیهای دیگر چیزی برتر از این نداشتند که ارائه دهند. شاید جسارت امام در خطاب قرار دادن شاه از دهه 40 به بعد به عنوان کسی که هیمنه استبداد را میشکست در حالی که هیچ یک از سران و مدعیان ایدئولوژیهای دیگر به این شفافیت، صراحت و شجاعت نمیتوانستند با نام استبداد درگیر شوند و آن را نفی کنند، در حالی که امام مرجعی دینی است که اساساً نهاد سلطنت و شیوه حکومت سلطنتی را مغایر با اسلام معرفی میکند و میشناسد و این خطابههای خیلی تند و علنی را علیه شاه مطرح میکند.
به این ترتیب دو وجه ایدئولوژیهای دیگر که یکی علمگرایی و دیگری آزادیخواهی است، در امام متجلی میشود. اما عنصر سومی که بعضی از ایدئولوژیهای مدرن آن روز، آن را ارائه میدادند، ناسیونالیسم بود. همانطور که گفتم یک نوع ناسیونالیسم که رضاخان دنبال آن بود، ناسیونالیسم باستانگرایانه بود که در مقابل وطنگرایی اسلامی قرار داشت، این باستانگرایی هیچ وقت نتوانست به عنوان یک ناسیونالیسم جدی مورد توجه قرار بگیرد. آنچه ناسیونالیسم رهاییبخش تلقی میشد یک نوع ناسیونالیسم یا وطنگرایی در مقابل استعمار بود، ما در دوره رضاخان هیچ وقت یک ناسیونالیسم ضداستعماری نداشتیم. ما ناسیونالیسم ضداستعماری را در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت پیدا کردیم که ناسیونالیسم هویت خود را در دفاع از منافع ملی در مقابل بیگانه میدید.
به هر حال این یک گفتمان و یک نوع ایدئولوژی بسیار جذابی بود، بهخصوص بعد از جنگ جهانی دوم و موج نهضتهای رهاییبخش که در سراسر دنیا اتفاق افتاد و در آمریکای لاتین و آفریقا و بسیاری از کشورهای آسیایی، هند و کشورهای دیگر همه به مدد این انرژی ضداستعماری و نفی بیگانه جنبشهای مشخصی را رهبری میکردند، بسیار ایدئولوژی جذابی بود.
موضع امام با سایر طیف روحانیت در رابطه با ناسیونالیسم ضداستعماری و وطنخواهی را چگونه ارزیابی می کنید؟
ما شاهد بودیم که بخشی از روحانیت ما نسبت به اصل این عنصر نمیتوانست نگاه مثبت داشته باشد و آنها جهانوطنی اسلامی را به گونهای برداشت میکنند که این انرژی از آن درنمیآمد. در همین بین میبینیم که امام به عنوان یک مرجع دینی بسیار هوشیارتر، زرنگتر و جدیتر از بقیه مدعیان ناسیونالیسم ظاهر میشود و به صحنه میآید. ماجرای کاپیتولاسیون که در مجلس گذشت و یک پرونده بسیار زیبایی دارد و بنده متأسف هستم که چرا بر روی این پرونده با توجه به مدارکی و اسنادی که در لانه جاسوسی بود، هنوز کار جدی نشده تا مواضع امام و مسائلی که مربوط به طرح لایحه کاپیتولاسیون در مجلس بوده را نشان میدهد. درجایی مطالعه کردم که آمریکاییها به شدت اصرار داشتند که اساساً سر و صدای این لایحه بیرون نیاید، یک مسئله خیلی سربستهای بماند که اصلاً در جامعه کسی نفهمد که چه اتفاقی میافتد، و بر اساس همین قضیه، مذاکراتی در مدارک اسناد لانه جاسوسی موجود است که در آن پرونده تاکید شده که این مصوبه علنی نشود، چون میدانستند که دادن چنین امتیازی حساسیت بالایی دارد.
من به یاد دارم که در آن پیشنهاد، وزارت خارجه ایران اشاره میکند که اگر میخواهید خیلی سر و صدایی نداشته باشد، میشود که این طرح را با یک فرمان ملوکانه، اعلیحضرت تصویب و سپس امضا کنند و قضیه فیصله یابد. سفارت آمریکا به تمسخر میگیرد که گویا حاکمان ایران فکر میکنند که فرمان اعلیحضرت تضمین کننده چنین خواستهای است. آمریکاییها میگویند این راهحل نیست که مصوبه در مجلس تصویب شود. در مصوبه مجلس چگونه میتوان این خواسته را مطرح کرد؟ پیشنهادی که از طرف سفارت آمریکا به هیئت رئیسه مجلس داده میشود این است که اصلاً در آن ماده واحده ذکر نشود که آن ماده واحده چه هست و قصد دارد چه بگوید! این هم سربسته است که قبلاً در یک کنوانسیون در ژنو در سال 54-1953 تصویب شد که ایران هم قبلاً آن مصوبه را امضا کرده و به آن پیوسته، آن ها یک امتیازهایی را برای دیپلماتهای خارجی مقیم هر کشور پیشبینی کردهاند که این دیپلماتها از تعرضات داخلی مصون باشند و اگر هم اتفاقی در مورد آنها افتاد، نهادهای رسمی رسیدگی کنند. اینجا اشاره میکند که مفاد کنوانسیون ژنو در مورد مأموران اداره مستشاری و نظامی که میآمدند در ایران و کارمندان این ادارات مستشاری هم صادق باشد. این کنوانسیون چه بود و چه امتیازی و مصونیتهایی قائل میشد و اینکه شامل مستشار نظامی هم میشود یعنی چه؟ همان مصونیتهای دیپلماتیک و عوامل نظامی و مستشارها است یا نه؟ همه سربسته باقی ماند و کسی نمیدانست. به این ترتیب یک ماده واحدهای میآید در مجلس فرق نمیکند که چه چیزی میخواهد تأیید شود و امضا شود. یک کنوانسیون بوده که ده سال پیش از آن هم ایران به آن پیوسته و موافقت هم کرده، حالا ما میخواهیم ببینیم که با توجه به شرایط فعلی حضور مستشاران آمریکا برای پیشبرد ارتش لازم بوده و مسائلی که در مورد دیپلماتها رعایت میشده، در مورد اینها هم رعایت شود یا نه!؟ این خواستهها خیلی سربسته میآید در مجلس. اینجا توضیح میدهم که چه ارتباطی و چه حلقهای بین منبع یعنی کسی که از مجلس این اخبار را به اطلاع امام میرساند و شخص امام وجود داشته! و امام به محض اینکه اطلاع مییابد که چنین مسئلهای قرار است تصویب شود پی میبرد که این چه فاجعهای است و چه چیزی میخواهد در این جمله در پرانتز اتفاق بیفتد.
این در حالی بود که هنوز از حقیقت این ماجرا بحثی مطرح نشده بود؟
نه، امام با تیزبینی میفهمد که این مشمول کردن، نتایج خطرناکی را به دنبال میآورد، ما نمیدانیم که امام از چه کانالهایی به این مسئله پی بردهاند، این مشخص است که امام آن قدر حساسیت و تیزبینی دارد که اینها را پیگیری و استخراج کند. بالاخره امام یکی از نمایندگانی را که مرتبط بودند حساس و تحریک میکنند که در مجلس شاه سؤال کند که موضوع کنوانسیون چیست؟ برای امام باید معلوم شود که ماجرا چیست؟ با طرح این سوال مجلس بهم میخورد، طرح آنها پیچیده میشود، مجلس را فوری به تنفس وا میدارند، کسی میآید جواب آن نماینده پرسش کننده را بعد از تنفس مجلس میدهد و با تمسخر میگوید که من تعجب میکنم که کسی نماینده مجلس باشد ولی نداند که کنوانسیون ژنو چیست؟ کنفوانسیون ژنو را همه میدانند! اظهر من الشمس است، چیز خاصی نیست! سپس دوباره آن شخص با حساسیت بلند میشود و پاسخ میدهد که بنده از ده آمدهام و از این کنفوانسیون اطلاعات ندارم، من از شماها که میدانید خواهش میکنم توضیح دهید! آقای فلان شما که میدانید بگویید چیست؟ [بعد شروع میکند از افراد حاضر در مجلس پرسیدن که آقای فلانی شما میدانید؟ آقای فلانی شما میدانید؟] بعد میگوید، آقای ریاست محترم مجلس دیگر همکاران من مانند من دهاتی هستند و نمیدانند، شما که شهری هستید شما بفرمائید کنفوانسیون ژنو چیست؟ موج بالا میگیرد که این چیست که داخل پرانتز گذاشتهاند و هیچ کس نمیخواهد راجع به آن حرف بزند. بعد جلسه را تعطیل میکنند و میبینند که ماجرا برملا شده، در قسمت دیگر مجلس دوباره کسی از یک موقعیت دیگری حاضر میشود که من تعجب میکنم که بعضی آقایون که حساسیت به خرج داده بودند چرا اینقدر مسائل را میپیچانند، بزرگ میکنند. بالاخره این مصوبهای است که اعلیحضرت اینها را دیدهاند، خب چیزی که اعلیحضرت پذیرفتند و تأیید کردهاند، مسلم است که مشکلی برای کشور ندارد. سعی میکنند از این طریق طرف خلع سلاح شود که اگر اعلیحضرت موافقت کردند ما دیگر روی آن ان قلت نداشته باشیم. این شخص بلند میشود و میگوید من شکی ندارم که اگر اعلیحضرت پذیرفته باشند، مشکلی برای کشور ندارد ولی در این شک دارم که اعلیحضرت دیده باشند. سندی دارید که اعلیحضرت موافقت کردهاند و امضا کردند و یا دیدهاند؟ اگر هست اشکال ندارد ما قبول میکنیم. ولی من فکر میکنم که ما نمایندگان مجلس به عنوان چشم و گوش اعلیحضرت اینجا هستیم که اینها را ببینیم و اگر نکتهای بود به سمع اعلیحضرت برسانیم. ایشان به ما اعتماد دارند. آن قدر بحث میکنند و خلاصه این مسئله بالا میگیرد در نهایت این کنوانسیون با کمترین رأی موافق در مجلس سنای آن موقع تصویب میشود که خود آمریکاییها در گزارش خودشان اقرار میکنند که این مصوبه خجالتآوری بود.
سوال من این است که در این دوره مدعیان ناسیونالیسم کجا هستند؟ چه موقع خبردار شدند؟ من معتقد هستم بخش مهمی از آنها بعد از سر و صدای امام فهمیدهاند که چه اتفاقی در مجلس افتاده است. یعنی درواقع روحشان خبردار هم نشده که چه اتفاقی در مجلس میگذرد. حال سخن این است که چنین گفتمانی که در ناسیونالیسم اینگونه نسبت به بقیه مدعیان ناسیونالیسم پیشتاز است و با جسارت، تیزبینی آنچه که از عمق مجلس شورای ملی و سنای شاه اراده شده بود را خنثی میکند و این حرکت میسوزد. به این ترتیب ناسیونالیسم، لیبرالیسم و تجددگرایی که گفتمانهای مدعی روز زمانه بودند، در قرائت اسلامی امام با قوت همراه است.
مطالبات افتصادی مردم معترض چه رابطهای با افق فکری امام دارد؟
یکی از گفتمانهای بسیار جذاب آن زمان سوسیالیسم و بحث عدالتخواهی است که این ایدئولوژی مدرنتر دنیای غرب بوده و بسیاری از نهضتها و حرکتها و انقلابهای دهههای 40 و 50 میلادی مانند انقلابهای کویا، الجزایر و حرکتهای مختلف را این ایدئولوژی رهبری و هدایت کرده و انرژی بسیار جالبی دارد. شعار محوریاش هم عدالتخواهی و حقوق مردم بر علیه اشراف و ثروتمندان است. مسئله اصلی این ایدئولوژی نفی مالاندوزی و سرمایه اندوزی توسط ثروتمندان و مسائلی از این قبیل است. این موضع سوسیالیست در ایران دفاع از اصلاحات ارضی و نفی اراضی اربابها و صاحب زمین شدن رعیت و قطع استثمار ارباب از رعیت است. این قضیه را حتی از زمان ملی شدن صنعت نفت هم که مطرح بود و یک دورهای در زمان دکتر مصدق چون تودهایها خیلی بر این محور شعار مطرح و دنبال میکردند، در دولت مصدق یک اصلاحیهای برای این امر پیش بینی کرده بودند که بعضی از اسناد نشان میدهد که مذهبیها و از جمله آیت الله العظمی بروجردی با این امر مخالف بودند و لذا در آن زمان طرح نشد. بعد از رحلت آیتالله بروجردی، علی امینی و اطرافیان او این بحث را مطرح کردند و بالاخره بحث اصلاحات ارضی مطرح شد. ببینید اصلاحات ارضی یک شعاری است و یک موضوعی است که گرفتن زمین از اربابهایی که سالیان سال رعیتها را استثمار و بهرهکشی کردند، اینجا دادن زمین به رعیت برای کشاورزی، سوسیالیسم پشت آن است و نه تنها سوسیالیسم که حتی سرمایهداری آمریکا پشت آن بوده، چون نگران جنبش سوسیالیستی و جنبش دهقانی در ایران است. در بسیاری از کشورها این اتفاق افتاده و آنها خودشان طرح اصلاحات ارضی را یکی از مفاد انقلاب سفید قرار دادند.
در اینجا ما میبینیم که بخشی از روحانیت هم علیه اصلاحات ارضی اعلام موضع میکند. معلوم است که مذهب و روحانیتی که در این شرایط به دفاع از ارباب بلند شود و علیه رعیت موضعگیری کند، نمیتواند مورد جاذبه آن جوان انقلابی و روشنفکر قرار بگیرد. ولی امام در آن سالها در هیچ اطلاعیهاش علیه اصلاحات ارضی صادر نمیکند و موضع نمیگیرد و حتی امام به بقیه روحانیت هم هشدار میدهد که این پاشنه آشیلی است که شما اگر علیه اصلاحات ارضی موضع بگیرید موضع درستی نیست.
به هر حال در تفکر امام دفاع از مالکیت اربابها مورد نظر نیست. با اینکه امام شدیدترین موضعگیریها را علیه انقلاب سفید و آن پروژه آمریکایی میگیرد ولی در چیزی که دفاع از ارباب باشد یا حتی مخالفت با اصلاحات ارضی موجود باشد، در بیانیه امام نیست. نه تنها امام آنجا آن موضعگیری را نمیکند به طوری که ما حتی بعدها هم که خطی از قرائتهای اسلامی که گرایشهای عدالتخواهانهتری از اسلام ارائه میدهند همچون آثار شهید صدر، بعضی از آثار شهید مطهری و امثالهم و بعد هم دیدگاههایی که دکترشریعتی مطرح میکند و مجموعاً یک اسلام عدالتخواهانهتری ارائه میکنند این تفکر همانی است که امام تا سالهای آخر عمر شریف خود دنبال میکند. تعابیری چون «اسلام ضد سرمایهدار، ضد مرفهین بیدرد» توسط امام مطرح میشود.
به خاطر دارم وقتی که امام در پاریس بودند، یکی از خبرنگاران خارجی با امام مصاحبه میکند و میگوید ظاهراً اوضاع و احوال به سمتی میرود که کار رژیم شاه تمام است و انقلاب شما پیروز میشود، حالا شما به عنوان رهبر انقلاب یا کسی که به ایران برمیگردید، از اول هم شما مخالف انقلاب سفید شاه بودید و با اقدامات شاه مخالفت میکردید، یکی از اقدامات شاه هم این بود که اراضی اربابها را گرفت و بین دهقانها تقسیم کرد. آیا شما الان که به ایران برگردید چه کار میکنید؟ به عنوان اینکه شاه اراضی اربابها را غصب کرده آیا شما آنها را از دهقانها میگیرید و به اربابها برمیگردانید؟ قاعدتاً این سوال منطقی است و علیالقاعده از تفکر رایج روحانیت سنتی موجود بپرسید همین است، شاه به زور اراضی مالکین را گرفته و داده به دهقانان و قاعدتاً اینها غصبی است، یعنی باید برگردانیم. پاسخ امام به این جمله خیلی دقیق و هوشیارانه است که میگویند اصلاً اینجور نیست! اصل مالکیت اربابها بر زمین محل سؤال است، اینطور نیست که ما آن را محفوظ بگیریم و آنها مالک شرعی اراضی و زمینهایشان بودهاند و حالا شاه غصب کرده!! حضرت امام پاسخ میدهند که من فکر میکنم که آنها خیلی بیشتر از آنچه که از آنها گرفته شده از بیتالمال و جامعه مسلمین بردهاند! امام آب پاکی روی دست این تفکری که این اسلام میآید که زمینها را از رعیت بگیرد و به ارباب برگرداند، میریزد. حتی بعد از انقلاب بحث بند «جیم» یک بحث جدی بود که بخشی از مراجع و بخشی از نهادهای روحانی ما واقعاً مدافع همان مالکیتهای غاصبانه بودند و امام بر آن موضع نبود، یعنی امام همان موقع هم اگر در حوزه بیان میکرد به فتوای آیتالله منتظری ارجاع میداد. به این ترتیب اسلامی که امام ارائه میکرد ارزش برتر ازعدالتخواهی سوسیالیسم، ارزش برتر موضعگیری ضد استعماری ناسیونالیسم و ارزش برتر آزادیخواهی لیبرالیسم و ارزش برتر انقلابی تجددگرایان بود.
چهار محور به روز و پیشروانه در گفتمانهای موجود!
بله، چهار گرایش فکری آن زمان که بعد از مشروطیت در ایران مطرح شده بود، یکی تجددگرایان بودند که داعیه علم و دستاوردهای علمی غرب را داشتند، بعد لیبرالها که مدعی دموکراسی و نفی استبداد بودند و ناسیونالیست که برترین شعار آن ضدیت با بیگانه و سوسیالیست که برترین شعار آن عدالت خواهی بود.
اشاره میکنم اسلامی که امام معرفی میکرد همه این ارزشها را در این اسلام گفته بود. اسلام امام به شدت ضداستعماری بود، اسلام امام به شدت عدالتخواهانه بود، اسلام امام به شدت آزادیخواهانه بود و اسلام امام به شدت عقلگرا و علمگرا بود. یعنی چیزی برای ایدئولوژیهای رقیب باقی نگذاشته بود که بتوانند ادعایی داشته باشند که در این اسلام نباشد. بحث من این است که برای منِ دانشجوی سال 53 یک طرف اینجور اسلامی از سوی امام به ما معرفی میشد، طرف دیگر آن ادعای دیگر و ایدئولوژیهای دیگر. ما وقتی که چنین اسلامی برایمان ارائه میشد و امکان دسترسی به آن طرح میشد میدانستیم باز سرافرازیم. دیندار و اسلامگرا باشیم و از بقیه ایدئولوژیها خجالت نکشیم. اگر چنین چیزی نبود میتوانستیم اسلامگرا باشیم ولی سرشکسته بودیم. خیلیها بودند که با خجالت نماز میخواندند و یا وضو میگرفتند درواقع یک نوع تعلق درونی ذهنی، پاسخگوی ابهامات اعتقادشان نبود. ولی با اسلام امام هر کسی با سرافرازی می توانست بگوید که من مسلمانم و اگر افتخاری است در ایدئولوژی من است.
دانشجویی که میتوانست بگوید، من هم مدرن هستم، هم دانشگاهیام، هم چپ و عدالت خواه هستم!
بله. میتوانست بگوید همه اینها را من دارم، چیزی کم ندارم، با این تفاوت که هر یک از این ایدئولوژیها. یک اتفاقی هم خوشبختانه در دهه 40 برسرشان آمده بود که من میتوانستم با نشان دادن آن بلاها بگویم نه آن نسخهای که تو میگویی نسخه ناکارآمد است. به این معنا که عدالت سوسیالیستی که اینقدر ادعا میکردند و جذاب هم بود، ولی همان موقع این عدالت سوسیالیست، اجرایش استالینیستی شده، نمونه اجرایی این عدالت را داریم و ما با به رخ کشیدن تجربه سوسیالیسم استالینیستی میگفتیم این ناکارآمد است و مطلوب ما نیست.نماد دموکراسیخواهی لیبرال کشورهای آمریکا و انگلیس بودند که چهرههای استعماریشان در دهه 40 و 50 شهره عام و خاص بود در شرایطی که آمریکا جنایت جنگ ویتنام را دنبال میکرد، در شرایطی که فرانسه جنایت سرکوب انقلاب الجزایر و کشتارهای الجزایر را پشت سر گذاشته بود، در حالی که انگلیس در ماجرای مختلف همه دنیا به عنوان پیر استعمار شناخته میشد، اینها مهد دموکراسی و لیبرالیسم بودند.
در چنین شرایطی اسلام امام مدعی بود که من جوهره آزادیخواهی لیبرالیسم را قبول دارم اما نه از جنس دموکراسیخواهی آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی این برای جوان متدین خیلی افتخارآفرین بود که ما آزادیخواهی را داریم ولی این کثافتکاریاش را نداریم. و آن طرف ناسیونالیستها؛ ناسیونالیستها در هر کجای دنیا آن موقع با شعار ناسیونالیسم در مرحله مبارزه پیروز شده بودند ولی بعد الگوی اجرایی و عمل نداشتند. معمولاً نهضتهای ناسیونالیست بعد از پیروزی یا به چپ منحرف میشدند یا به راست، چون ناسیونالیسم غیر از ضدیت با بیگانگان و استعمار در مرحله مبارزه با استعمار برای تحقق، راهکاری مستقل از سوسیالیسم و لیبرالیسم نداشت. ولی ما مدعی بودیم که این اسلام ضد استعماری لااقل آن موقع ادعایی که ما راهکارهای اداره اقتصاد و توسعه و کشور و پیشرفت را نه منطبق با غرب، چیز مستقلی به نام اسلام داریم. به این ترتیب ما مزیت ناسیونالیسم را داشتیم، ولی عیب آن را نداشتیم، مزیت سوسیالیسم را داشتیم، ولی عیب آن را نداشتیم، مزیت لیبرالیسم را داشتیم ولی عیب آن را نداشتیم، یعنی در تصویری که امام ارائه میکرد همچین چیزی ارائه میشد. لذا با سرفرازی هر چه بلندتر و با همین نگاه بود که تقریباً همه پیروان ایدئولوژیهای دیگر و احزاب دیگر در دست بیعت دادن و پیوستن با امام خجالت زده نبودند، یعنی میتوانستند حتی همراهان خود را توجیه کنند.
سران حزب توده موقعی که میخواستند بگویند ما با امام و جریان مذهبی ائتلاف و همکاری میکنیم، قطعاً حزب توده بایستی پیران و زیردستان خود را توجیه میکرد که چگونه حزب پیشتاز جریان مترقی سوسیالیست آمده با یک جریان مذهبی ارتجاعی پیوند میخورد و میرود زیر بال آن. چه زمانی میتوانست این کار را بکند؟ حزب توده نشان داد که آن اسلام ارزش ائتلاف کردن دارد، شعارها و موازینی دارد که میتوان با آن ائتلاف کرد. ناسیونالیسم که میخواست بگوید ما میرویم زیر چتر امام در موضعی بود که برای ناسیونالیسمها آن موضع خجالتآور نبود.
ویژگیهای امام به گونهای بود که بقیه ایدئولوژیها جمع شدن زیر چتر امام را نفی اصول و ارزشهای خود نمیدانستند. من فکر میکنم که این بزرگترین رمز شکلگیری آن ائتلاف بزرگی است که بدون آن ائتلاف قطعاً انقلاب به ثمر نمیرسید.