گفت و گو با «منصوره کرمی» همسر شهید دکتر مسعود علی محمدی و سخنگوی انجمن دفاع از قربانیان تروریسم به بهانه خارج شدن سازمان منافقین از فهرست گروه های تروریستی توسط آمریکا صورت گرفت اما در این میان خاطره ایشان از دیدار با حضرت امام و بیان صادقانه و بی تکلف شان از علاقه شهید علی محمدی به حضرت امام نیز شنیدنی بود.
همسر اولین شهید هستهای کشور در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، با اشاره به وحدت و همدلی سالهای ابتدای انقلاب مسئولان را به بیان صادقانه مشکلات با مردم دعوت کرد و از ارادت ویژه خود و خانوادهاش به امام گفت، در حین سخن گفتن از رهبر کبیر انقلاب اسلامی بارها مکث کرد، بغض کرد و اشک ریخت...
لطفاً از زمان و چگونگی آشناییتان با دکتر علی محمدی بفرمایید.
من در سال 1361 با دکتر علیمحمدی ازدواج کردم. ایشان آن زمان دانشجوی دوره لیسانس بودند، ولی دانشگاهها تعطیل بود. در آن دوره(در دفاع مقدس) همه خود را سهیم میدانستند و میخواستند کاری انجام دهند. همسر من هم به جبهه رفته بودند اما به خاطر بیماری و مشکلات دیگر برگشتند. پدرشان هم به خاطر تک فرزند بودن وی اجازه برگشت به جبهه را به او ندادند.
ایشان در این مدت با ستاد انقلاب فرهنگی هم همکاری داشتند و با بازگشایی دانشگاهها به تحصیل ادامه دادند و یکسال بعد(1364) لیسانس را از شیراز گرفتند و در دانشگاه صنعتی شریف هم تحصیل را ادامه دادند. از همین زمان بود که همکاری شان را با سازمان انرژی اتمی آغاز کردند. زیرا به این نتیجه رسیده بودند که اگر ایران امکانات نداشته باشد، هر روز یک کشور به ایران حمله میکند. این همکاری تا زمان شهادت ادامه داشت.
من به یاد دارم که در زمان عملیات مرصاد که منافقین حمله کردند، همسر من به اتفاق چند تن از دوستانشان گفتند که اینجا دیگر جای اجازه گرفتن نیست و همه باید برای دفاع از کشور برویم. من هم خیلی ناراحت بودم و بچه دومم را باردار بودم. آن زمان مثل الآن نبود، همه مردم با هم متحد بودند؛ لذا من هم گفتم که مثل همه مردم وظیفه دارم که با همسرم همکاری کنم. آن روزی که میخواستند به جبهه بروند خبر آمد که منافقین شکست خوردهاند و لازم نشد که به جبهه بروند.
ایشان در آن زمان خدمت امام هم رسیده بودند؟
یکبار وقتی تازه ازدواج کرده بودیم، برادرم که عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود تعریف میکرد که به اتفاق همسرم و سایر اعضای ستاد به دیدن امام رفته بودند. در آنجا حتی بردن حلقه ازدواج به داخل هم ممنوع بود. برادرم نقل میکند که همسرم آن انگشتر را داخل دستمالی که برای تمیز کردن موتور سیکلتشان استفاده میکرد گذاشت و پنهانش کرد.
یکبار هم من و پسرم ایمان در اتوبوس بودیم. در آن زمان قسمت خانمها و آقایان جدا نبود و یک پاسداری وقتی مرا همراه با بچه دید، جایش را به من داد. بعد که ما نشستیم فرزندم شروع کردن به خواندن این شعر که «انار دونه دونه، خدا خودش میدونه، خمینی مهربونه»؛ آن آقای پاسدار خیلی خوشش آمد و پرسید تا حالا به دیدن امام رفتهاید؟ گفتم که ملاقات از نزدیک نه اما زمانی که امام در قم بودند دو بار رفتهام. سپس وی روی برگهای اسمش را نوشت و گفت که جمعه به جماران بیایید و ما شما را به دیدن امام میبریم. به خانه که آمدم به مسعود گفتم و کلی ذوق کردیم. روز جمعه سوار بر موتور شدیم و رفتیم؛ برایمان جالب بود که همه راهها باز بود و هیچ ایست-بازرسی سر راه نبود. بدون اینکه آن آقا را پیدا کنیم به حسینیه رفتیم و در حالی که بیش از 20-30 نفر نبودیم، امام آمدند و دستی تکان دادند. مسعود هم فرزندمان را با دستش به سمت بالای بالکن برد.
آیا از ارادت دکتر علی محمدی به امام یا زمان رحلت ایشان، خاطرهای دارید؟
امام را همه یک جور عیجب و غریبی دوست داشتند؛ ایشان در قلب همه جا داشتند. آن زمان که اعلام شد حال امام بد است، همه گریه کردیم؛ نماز حاجت خواندیم و تنها چیزی که در ذهنمان بود شفای امام بود. پدر شوهر من همیشه شبها تا صبح بیدار بود و صبح آن روزی که خبر فوت امام اعلام شد به ما گفت که از صبح در تلویزیون قرآن پخش میشود. همه ما دگرگون شدیم و حالمان بد شد...ظاهرا هنوز نمیخواستند خبر را بگویند... تا اینکه خبر اعلام شد. یادم است که تعدادی از اقوام و خانواده همسرم در کرج زندگی میکردند؛ همه آنها به منزل پدر همسرم آمدند. گویی که ما صاحب عزا بودیم و همه وقتی از در داخل میآمدند خودشان را در بغل هم پرت میکردند. یعنی اینقدر امام برای همه عزیز بودند و یادشان از خاطره آن نسل هیچ گاه نمیرود و فکر نمیکنم فردی چنین تا کنون بوده و در آینده باشد. واقعا امام نعمت بزرگی برای کشور بود و زحمات زیادی کشیدند. تمام فکر و ذکر امام وحدت بود وکمترسخنرانی بود که در آن از وحدت نگویند. و یکی از عواملی که انقلاب ما تا حالا سر پا مانده، همان وحدت است که امام روی آن تاکید داشتند.
در مراسم تشییع پیکر امام هم بودید؟
وقتی امام فوت کردند ایشان هم مثل همه مردم ناراحت بودند. اما چون الهام کوچک بود و وی نگران گرمازدگی او بود، به من اجازه نداد که بروم و خودش با موتور به جماران رفت. اما میگفت که در نزدیکیهای جماران از شدت شلوغی و ازدحام جمعیت موتورش را پارک کرده و پیاده رفته بود. بعد هم تا وقتی پیکر امام را به مصلی بردند و ما هم هرشب به مصلی میرفتیم. ایشان هم مثل باران شدید اشک میریختند و میگفتند باورم نمیشود! ما هم اینطور بودیم. آن موقع همه شعار میدادیم که «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار»؛ زیرا فکر میکردیم که واقعا امام تا آن زمان در قید حیات خواهند بود.
در روز تشییع پیکر امام هم من نتوانستم بروم و ایشان با موتور به سمت بهشت زهرا(س) رفته بود و وقتی دیده بود که نمیتواند مسیر را ادامه دهد آن را پارک کرده بود که خودش تعریف میکرد حتی پیاده هم نمیشد آن مسیر را رفت. هنگام برگشتن وقتی گلایه کردم که من هم میتوانستم با موتور بیایم؛ گفت که آمدن تو هم مثل رفتن من بی فایده بود، زیرا من چیزی ندیدم. در حالی که تو در تلویزیون صحنههایی را دیدی که من همان را نیز ندیدم.
فوت امام برای من و ایشان و همه سخت بود. آن اوایل امکان نداشت که ما به بهشت زهرا(س) برویم و به زیارت حرم امام نرویم.
به موضوع وحدت اشاره کردید؛ به نظر شما و شهید علی محمدی چه چیزی میتواند ضامن این وحدت و انقلاب و راه شهدا باشد؟
امام روی کرامت انسانها و احترام به عقاید یکدیگر و دوست داشتن همدیگر و همراهی در سختیها خیلی تاکید داشتند. امروز هم کشور در شرایط خاصی از لحاظ گرانیها، مسائل بینالمللی و... قرار دارد. امروز همان وحدت دوران انقلاب و جنگ مورد نیاز است. در آن دوران هم روزی نبود که در یک محله کسی شهید نشود و ما باید آن خونها را پاس بداریم تا از بین نروند.
اگر مسئولان با مردم رو راست باشند و مشکلات را صادقانه با آنها در میان بگذارند، آنها میتوانند مشکلات را تحمل کنند؛ مشابه زمان جنگ. در آن دوران حتی پودر لباسشویی هم موجود نبود و کوپنی شده بود. مثلا من وقتی میخواستم ازدواج کنم جهیزیه ام خیلی چیزها را کم داشت و مادرم با چشم گریان به خانه برمیگشت؛ اما این دلیل بر این نبود که ما به یکدیگر فشار بیاوریم.
خوب است که مسئولان واقعیات را به مردم بگویند؛ در آن صورت مردم بهتر تحمل میکنند. همانطور که در 22 بهمن به کوچه و خیابان میآیند و دعوت مسئولان را میپذیرند، اگر در امور جاری کشور هم صداقت ببینند، مشکلات را تحمل میکنند.
اخیرا سازمان منافقین از لیست سازمانهای تروریستی آمریکا خارج شده است؛ نظر شما در این مورد چیست؟
مسلما ما نباید از آمریکا توقع اقدامات خوب داشته باشیم. امام هم گفتند که «آمریکا جرثومه فساد است»...در شهادت همسر من منافقین نقش داشتند و خود ایشان چند بار به من گفتند که منافقین تا حالا چند بار به من زنگ زدهاند. وقتی که آنها با آمریکا و موساد همکاری داشتند دیگر چه توقعی میتوان داشت که آمریکا آنها را به رسمیت نشناسد. آمریکا اصلا این گروهها را میپروراند؛ مانند القاعده. اگر شروع فعالیتهای منافقین هم با آمریکا نبود، اما الآن دیگر برای آنها کار میکنند و آنها رزق و روزی شان را تامین میکنند.
این رفتارها البته ارتباطی به ملت ایران ندارد و مردم ایران اهل خشونت نیستند. ما در 33 سال اخیر هیچ نشانهای از امریکا ندیدهایم که بخواهند رابطه خوبی با ما داشته باشند و هرچه هم گفتهاند دروغ بوده است.