هر روز به من سر میزد
اولادهای من به تبعیت از آقا رفتارشان با من خیلی خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفی) بسیار مهربان و احترامشان به من فوقالعاده بود. بعد از فوت ایشان این خصوصیت در احمد جان نمایان شد. البته تا هنگامی که امام زنده بودند، بسیار مهربان و محترمانه بود، گاهی اوقات به من میگفت: اگر کاری داری به آقا نگو و به من بگو تا برایتان انجام دهم که من فکر میکنم این ناشی از توجه و دقت زیاد ایشان به آقا بود. شاید خواستهای یا تقاضایی که میشود باعث ناراحتی آقا شود. چون میدانید بالاخره مردمی که با ما رفت و آمد میکنند بعضیها دچار مشکل میشوند و یا نیازی دارند و یا گرفتاری دارند که توصیه احمد جان این بود این امور را به من بگویید تا رفع کنم. ولی بعد از امام انگار تمام علاقهای که به آقا و من داشت یکجا در من جمع شد، بسیار مهربانتر و متواضعتر و با توجهتر شده بود و ابراز علاقه شدیدی به من میکرد و هر روز به من سر میزد. پایش که درد میکرد و نمیتوانست که از پلهها بالا بیاید، روی پلهها مینشست احوال پرسی میکرد و با تأکید میگفت: مادر کاری ندارید، هر چه شما بگویید تا آنجا که از دستم برآید انجام میدهم.
آقا احمد جان را قبول داشتند
تا قبل از انقلاب که ما در نجف بودیم امام از علاقه خود به احمد آقا چیز مشخصی را نشان نمیداد، زیرا ایشان در ایران بودند. اما در سفر آخری که همراه با خانم و حسن آقا که کوچک بود به عراق آمده بودند و میخواستند بعد از دو ماه برگردند امام هم علاقه داشتند که احمد جان در عراق بماند، ولی من بیشتر اصرار میکردم. آقا به ایشان گفتند بخاطر مادرت تا چند ماه دیگر بمان که بیست روز بعد شهادت آقا مصطفی اتفاق افتاد، و این هم خواست خدا بود که در آن برنامه آقا تنها نباشد و احمد آقا به خاطر امورات مختلفه در نجف باشد. ولی بعد از انقلاب علاقه امام به احمد جان بسیار محرز و مشخص بود به او اعتماد کامل داشتند و بارها از خوبیها و دیانت و کیاست احمد جان تعریف میکردند. اصلاً امام به گونهای که تا به کسی اعتماد از هر نظر نداشتند مسؤولیتی به او نمیدادند، و یا در مسائل مختلف مشورت نمیکردند. در مسائل مملکتی و مشورتها و برخی امور به احمد آقا نمایندگی داده بودند و به نظرات او احترام میگذاشتند، و با دقت به حرفهایش گوش میدادند. من بارها در طول جنگ یا مسائل مملکتی، شاهد گفتگوهایشان بودم. آقا اصلاً به او اعتماد کامل و او را قبول داشتند.