محمدمهدی عبدخدایی آخرین عضو حاضر فدائیان اسلام است که اکنون با اعلام احیای این گروه به صحنه سیاسی بازگشته است. حضور ذهن و تسلطش بر وقایع سیاسی دوران معاصر که علاوه بر حضور در بطن حوادث نتیجه مطالعه و کنکاش مستمر است از او شخصیتی خاص ساخته که خوش سخنی و گشاده رویی آن را تکمیل می کند. در گفتگوی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران با عبدخدایی که در قیاس خاطرات و گفتنی های ایشان گفتگوی کوتاهی است به ارزیابی و تشریح بخشی از فعالیت ها و مبارزات حضرت امام(س) و جایگاه شان در انقلاب اسلامی و تاریخ معاصر پرداخته ایم.
در ابتدا به صورت مختصر بفرمائید که چه زمینه هایی موجب شد تا حضرتعالی در مبارزات و فعالیت های سیاسی مذهبی وارد شوید؟
من تقریباً در فعالیت های سیاسی شصت ساله اخیر حضور داشته ام و پدرم نیز در سال 1307 در جریان متحدالشکل کردن با رضاخان مخالفت کرده و به همین واسطه خاطراتی از تاریخ معاصر و مبارزاتی که از دوران رضاخان تاکنون انجام گرفته دارم. پدر من در سال 1311 از تبریز به مشهد تبعید شده بود و امام جمعه قبل از انقلاب و بعد از انقلاب مشهد بوده است و جزء کسانی بوده که با مرحوم میرزا صادق آقا و آیت الله سید ابوالحسن انگجی همکاری داشته است. موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی هم که مبارزات روحانیون مبارز آذربایجان را منتشر کرده سندی راجع به پدر من منتشر کرده که پدرم در تبریز پس از غائله 1308 به نجف مشرف شده و حرف هایی علیه حکومت و در تمجید قیام تبریز گفته و کنسول ایران در نجف به وزارت خارجه تلگراف کرده که شیخ غلامحسین شتربانی تبریزی از تبریز به نجف آمده مراجع با او دیدار کرده اند و حرفهایی می زند که از نظر کنسول نجف مخالف مصالح ایران بوده است. وزارت خارجه هم تلگرافی می زند و می گوید به شیخ غلامحسین تذکر دهید که به ایران بیایید وگرنه برایش اسباب زحمت خواهد شد. لذا پدر من در سال 1311 به مشهد تبعید شده و زمانی که در مشهد بود هنوز بی حجابی نیامده بود و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی ریاست حوزه را داشتند و مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر هم در مشهد بودند. اجباراً من هم با این تاریخ چه از طریق خاطرات پدرم و وضع خانوادگی مان و چه فعالیت هایی که خودم داشته ام آشنا هستم.
معمولاً شروع مبارزات و فعالیت های سیاسی حضرت امام(س) از سال 42 شمرده می شود در رابطه با فعالیت های ایشان پیش از این دوره تاریخی و مطالبی که کمتر تشریح شده است توضیحاتی بفرمایید.
بعد از شهریور بیست که کشور اشغال شد شرایط خاصی در ایران حاکم بود افرادی نظیر احمد کسروی و حکمی زاده پیدا شدند. مرحوم آقای سراج و سید نورالدین شیرازی و پدر من و همچنین امام در کتاب کشف اسرار به صورت تخصصی به این پدیده ها جواب داده اند اینها مسائلی است که کمتر تحقیق و کندوکاو شده است. نگاه امام پس از شهریور 20 مهم است، این که کتاب کشف اسرار در چه زمانی و تحت چه شرایطی منتشر شده است؟ شرایط بعد از شهریور 20 به گونه ای بود که در پیدایش نویسندگانی که نظیر حکمی زاده و کسروی که داعیه ناسیونالیسم دارند انگلیسی ها نقش داشتند همچنان شوروی ها در پیدایش حزب توده نقش داشته اند. این که امام می گوید اسلام از ملی گرایی سیلی خورده به خاطر این است که امام بعد از شهریور 20 و اشغال را لمس کرده است همچنان که در دوران جوانی و کودکی استبداد را لمس کرده است اما در شهریور 20 امام رشدی داشته و در حوزه ها به عنوان یک مدرس خوب مطرح بوده است. مرحوم آیت الله بروجردی در بروجرد بودند و در این زمان قم به وسیله مراجع ثلاث آیت الله حجت کوه کمره ای، آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری و آیت الله سیدصدرالدین صدر اداره می شد. آیت الله بروجردی که به قم تشریف آوردند امام جزو اصحاب فتوای ایشان شدند و ثقه آیت الله بروجردی بودند. من اولین باری که امام را زیارت کردم -مخصوصاً واژه زیارت را می گویم چون از نظر من امام یک مبارز و مجاهد و سیاستمدار نبود همه اینها بود اما در عین حال یک قدیس و یک عارف بزرگوار بود- در مشهد ثلثی از ارثیه یکی از سرمایه داران در دست مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی که از علمای مشهد بود الان هم یک شبستان در مسجد گوهرشاد به نام ایشان است روی نوع هزینه این ثلث علمای مشهد اختلاف داشتند در آن موقع در مشهد شخصیت هایی که وجود داشتند گروهی ملی بودند و گروهی دولتی و گروه دیگر جزء مقدسین بودند. درس خارج مشهد را مرحوم آقای سید یونس اردبیلی می گفتند که در جریان تغییر شکل لباس ارتباط نزدیکی با پدر من داشت علت این ارتباط هم این بود که وقتی دوستان پدر من را در سال 1307 به نارین دره اردبیل تبعید کرده بودند مرحوم سید یونس اردبیلی که در اردبیل شخص اول بود به آنها محبت کرده بود بعد از مهاجرت آیت الله حاج حسین قمی و آیت الله صدر از مشهد آیت الله اردبیلی تقریباً نفر اول حوزه مشهد بود البته مرحوم آقای شیخ احمد کفایی پسر مرحوم آخوند خراسانی که دولتی ها بیشتر به ایشان مراجعه می کردند مرحوم فقیه سبزواری بود که بینابین بود. پدر من از کسانی بود که تقریباً هم روشنفکران دینی مشهد به او علاقمند بودند و هم مقدسین. جالب است پشت پدر من مقدسین مشهد نماز می خواندند مرحوم محمد تقی شریعتی و دکتر شریعتی هم می آمد مسجد نماز بخواند پشت پدر من نماز می خواند. پدرم یک دوره تفسیر برای کانون نشر حقایق اسلامی گفته بود.
وقتی این اختلاف بر سر ثلث پیش آمد به آیت الله بروجردی مراجعه کردند مرحوم آیت الله بروجردی امام را به عنوان ثقه و نماینده خودشان به مشهد می فرستند که از علمای مشهد تحقیق کنند. چون حضرت امام و حاج آقا روح الله هرسینی و یکی دیگر از بزرگان جزء اصحاب فتوا ایشان بودند در سطحی بودند که مسائل فقهی را با این بزرگواران مطرح می کرد و خود اینها هم در سطح مرجعیت بودند که آیت الله بروجردی اینها را اصحاب فتوای خودشان قرار داده بودند.
لذا در برخی امور آیت الله بروجردی حضرت امام را به عنوان نماینده و ثقه خودش می فرستاد و به مشهد هم فرستاد من بچه بودم حدود ده سالم می شد که از مدرسه آمده بودم قبل از نماز ظهر بود پدرم در بیرونی نشسته بود برای اولین بار امام را اینجا زیارت کردم. پدرم آن موقع تازه در مشهد نماز جمعه را شروع کرده بود چون ایشان نماز جمعه را واجب می دانست و اقامه می کرد اما چون آیت الله بروجردی واجب تخییری می دانست احتیاط می کرد نماز ظهر را بخواند پدر من برای این که اکثر مردم مقلد آقای بروجردی بودند نماز جمعه را که می خواند احتیاطاً برای نماز عصر نماز ظهر را هم می خواند. در همان حال آیت الله خویی در صورتی که شرایط در امام جمع باشد شرکت در نماز جمعه را واجب می دانست یعنی فتاوی با هم تفاوت داشت.
علاوه بر این دیدار آیا رابطه دیگری نیز میان پدر شما و حضرت امام بود؟
نزدیکی پدرم با حضرت امام از نظر مقابله با کسروی و حکمی زاده هم بود چون امام کتاب کشف اسرار را نوشته بود و پدر من و مرحوم شیخ محمد خیابانی با احمد کسروی که کتاب های شیعه گری، صوفی گری، بهایی گری و شیخی گری را نوشته در مدرسه طالبیه تبریز هم حجره بودهاند و در تبریز پدر من اولین کسی بود که یک مجله دینی به نام تذکرات دیانتی راه انداخته بود که کتابخانه مجلس شورای اسلامی آن را به صورت سی دی منتشر کرده است. کسروی در زمان رضاخان نشریه پیمان را منتشر می کرد و حکمی داشت که مامور ویراستاری واژه های تازی از زبان فارسی بود و چهل روز هم دادستان تهران و وکیل تسخیری 53 نفر و پزشک احمدی هم بوده است اما بعد از شهریور 20 که کسروی نشریه پرچم را منتشر کرد. حکمی زاده و کسروی مطالبی را علیه اسلام و شیعه نوشتند که یک هماهنگی فکری بین پدر من و مرحوم حاج آقا روح الله وجود داشت و نزدیکی بیشتری داشتند. پدرم بعد از تذکرات دینی نشریات ندای حق و راه حق را منتشر کرد و علیه کسروی نوشته بودند.
بعدها من سال 1329 به تهران آمدم و سال 30به زندان رفتم و سال 32 آزاد شدم با شهید نواب صفوی به قم رفته بودیم یک روز از زیر گذرخان با مرحوم نواب صفوی و شهید سید عبدالحسین واحدی و عده ای دیگر می آمدیم از دور چهره امام دیده شد من کنار مرحوم نواب صفوی بودم گفت حاج آقا روح الله است عرض ادب کنیم به ایشان جزء مدرسین خوب قم هستند.
آیا حضرت امام با آیت الله کاشانی ارتباط داشته اند و از نگاه ایشان به این شیوه مبارزاتی چه اطلاعاتی در دست است؟
الآن عکسی از نماز عید فطر آیت الله کاشانی هست که در آن عکس حضرت امام نیز حضور دارند. این نماز یکی از نمازهای مهمی بود که بعد از بازگشت آیت الله کاشانی از تبعید لبنان در سال 1329 برگزار شده است. بعد از انتخابات دور اول دوره شانزدهم که آیت الله کاشانی به عنوان نماینده تهران انتخاب شدند آقای علی منصور نخست وزیر به ایشان تلگراف کرده است که چون شما به عنوان نماینده مردم انتخاب شده اید از مصونیت برخوردارید و بازگشت شما به ایران مانعی ندارد. این نشان می دهد که امام به خانه آیت الله کاشانی رفت و آمد داشته و شاید یکی از مشاورین سیاسی ایشان هم بوده است.
امام بعدها در سخنرانی هایشان به این دوره تاریخی اشاره کرده اند که زمانی که به آن شکل تصویر آیت الله کاشانی را در روزنامه انداختند که آن روزنامه شورش بود فهمیدم که اینها با اسلام عناد دارند. می فرمایند: بعدش دیدند که اگر یک روحانى در میدان باشد لا بد اسلام را در کار مىآورد، این حتمى است و همین طور هم بود. از این جهت شروع کردند به جوسازى. آن طور جوسازى کردند که یک سگى را عینک به آن زدند- و آن طور که من شنیدم- عینک زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و به اسم آیت اللَّه. و من خودم در یک مجلسى بودم که مرحوم آقاى کاشانى وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچ کس پانشد. من پاشدم و یکى از علماى تهران که الآن هم هستند و من جا دادم به ایشان- جا هم ندادند-. این جو را درست کرده بودند براى آقاى کاشانى که دیگر از منزلش نمىتوانست بیرون بیاید، در یک اتاقى محبوس بود در منزلش طورى که نمىتوانست بیرون بیاید. چند دفعه هم گرفتند چه کردند. آنجا هم شکست دادند، مسلمین را شکست دادند. (صحیفه امام، ج18، ص249)
برخی معتقدند که در این دوران روحانیت چند دسته شده بود به خصوص به اختلاف سلیقه مرحوم بروجردی و فدائیان اسلام اشاره می شود نظر شما در این رابطه چیست و آیا این اختلاف سلیقه ریشه ای و عمیق بود یا اینکه مصالح دیگری مطرح بود؟
از نظر من روحانیت و مبارزات روحانیت آن موقع را می توان به سه دسته تقسیم کرد. دسته اول استعمارستیزان، دسته دوم فرهنگ سازان و دسته سوم آرمانگرایان هستند. آیت الله کاشانی رهبر دسته اول یعنی استعمارستیزان بود چون ایشان می گفت همه دردهای ما از انگلستان است علتش این بود که ایشان با مرحوم آیت الله سید محمدتقی خوانساری در جنگ های استقلال عراق شرکت کرده بود در سال 1323 دستگیر شده بود. بنابراین گذشته ایشان با ضداستعماری بودن ایشان عجین شده بود و جامعه بعد از شهریور 20 و جریان نفت از آیت الله کاشانی یک انسان و روحانی ضداستعمار ساخته بود در کنار این جریان آیت الله بروجردی بودند.
آیت الله بروجردی و آیت الله کاشانی از شاگردان مرحوم آخوند بودند. مرحوم بروجردی فرهنگ ساز بود و مشروطیت و روی کار آمدن ترقی خواهان را دیده بود و این که چگونه تعالی خواهان کنار زده شدند شیخ فضل الله اعدام و سید عبدالله بهبهانی ترور شد و بعد رضاخان سرکار آمده و هجمه عظیمی که به تشیع صورت گرفته و قرآن و شرعیات از مدارس بیرون رفته است که بعداً پس از شهریور 1320 با همت آیت الله قمی دوباره برگشت. یک خاطره بسیار زشتی از حمله به مبانی فکری تشیع داشتند لذا آیت الله بروجردی در قبال این هجمه و حمله فکری معتقد به فرهنگ سازی بودند. ایشان در کتاب البیع وقتی بحث حکومت اسلامی را دارد روشن است که دلش نمی خواهد طلبه وارد سیاست شود و اختلافاتی هم که بین آیت الله کاشانی و آیت الله بروجردی و نواب صفوی به وجود آمد علتش این بود که آیت الله بروجردی معتقد بود باید حوزه ساخته شود و وحشت داشت از اینکه کار به جایی برسد که رژیم حمله کند و حوزه را جمع کند. نظرش این بود که شخصیت هایی مثل مرحوم بهشتی و مرحوم مطهری تربیت کند و کرد. آن نقش در ان زمان ضروری بود نقش آیت الله کاشانی هم ضروری بود. !S1!
در طرف دیگر هم یک عده جوان پراحساس مذهبی بودند که در نجف خدمت علامه شیخ عبدالحسین امینی و علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطا و بزرگان فکری نجف را درک کرده بودند و آرمان گرا بودند و به دنبال حکومت اسلامی و اجرای مو به موی احکام اسلام بودند در یک مقطعی در دهه 20 این سه جریان در جامعه در کنار هم قرار گرفتند و وقتی مسائل سیاسی پیش می آمد هر کدام در حوزه خودشان صلاحدیدی داشتند مثلاً در زمینه جنازه پهلوی که به قم می آید مشخص است که آیت الله بروجردی نمی تواند با پهلوی موافق باشد اما صلاح را در این می بیند که مخالفت نکند چون فکر می کند اگر مخالفت کند حوزه جمع می شود به همین جهت با آنهایی که با جنازه پهلوی مخالفت کردهاند اختلاف سلیقه پیدا می کند با آیت الله کاشانی هم اختلاف سلیقه پیدا می کند اما در عین حال در مقاطع حساس از آیت الله کاشانی حمایت می کند.
از نظر شما حضرت امام در این دوره تاریخی به کدام یک از این جریانات تعلق داشت؟
به نظر من امام در میان این سه جریانی که وجود داشته در عین حال که با آیت الله کاشانی و همچنین با آرمانگرایان از نظر فکری و سیاسی همدل بوده اما نقشش را در کنار آیت الله بروجردی تا زمانی که رژیم عکس العمل تند نداشته حفظ کرده است. امام مسائل را خیلی خوب می فهمید چون وقتی نگاه می کنید ایشان یک نگاه فلسفی و عرفانی دارند و در عین حال شاعر هم هستند کسی که اسفار را به مرحوم منتظری و مرحوم مطهری تدریس می کند اما در مسائل فقهی که وارد می شود و در حیطه مرجعیت کاملاً نگاه فقهی دارند چون احساس می کند که امکان دارد در بین توده ها و عوام لطمه بزند این که می بینید کوزه آب آقا مصطفی را آب می کشند نشان می دهد که چقدر باید در این جامعه احتیاط کرد. در زمینه فلسفه، حوزه مشهد مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی ، آقا شیخ هاشم قزوینی، آقا شیخ مجتبی قزوینی، آقا میرزا جواد تهرانی، آقا شیخ غلامحسین بادکوبه ای و مرحوم پدر من از مخالفین فلسفه بودند. پدر من فلسفه خوانده بود وتا حدودی مخالف فلسفه بود امام هم به نظر من تا حدودی فلسفی بود اما در حیطه فقه فلسفه را کنار می گذارد زهد امام هم کمک می کند تا عوام خیلی حساس نشوند.
به شخصیت فلسفی حضرت امام اشاره فرمودید ارزیابی کلی تان از شخصیت حضرت امام چیست چگونه می توان ایشان را توصیف کرد؟
امام را باید در چند بعد نگاه کرد بعد فلسفی، شعر و عرفان و فقه و اصول و در سیاست بالاتر از همه اینها چون به نظر من امام فراتر از یک مبارز و رهبر سیاسی یک نظریه پرداز سیاسی نیز هست که امروز نظریات ایشان مطرح است چرا که یک مکتب برای انقلابات آورده است که موجب یک تحول عظیم در انقلابات است. دو نظریه در زمینه انقلابات وجود داشت یکی جنگ چریکی و دیگری کودتای انقلابی. در زمینه جنگ چریکی نهرو، کریشنا منو، سالوادور آلنده و بیشتر کسانی که در زمینه انقلابات نظر می دادند می گفتند وقتی تکنولوژی اسلحه پیشرفت کرد انقلاب امکان ندارد و در زمینه کودتای انقلابی هم اصولاً خارجی ها نقش عظیمی ایفا می کنند بعضی ها معتقدند کودتای عبدالناصر انقلابی بوده اما اعدام سید قطب در این پرونده لکه سیاهی است. امام یک نظریه پرداز انقلابی است که یک شیوه جدید انقلابی را ابداع کرد و یک انقلاب را به پیروزی رساند.
آقای لاهوتی را خدا رحمت کند. ایشان از همراهان امام در پرواز پاریس بودند و نماینده تام الاختیار امام در ایجاد سپاه پاسداران شد یک شب آقای امیر زهتاب چی که از منافقین بود به من گفت لاهوتی می خواهد به تو شام بدهد بیا با هم برویم آمد دنبال من و با هم منزل آقای لاهوتی رفتیم. لاهوتی خیلی آدم خوبی بود اما تفکرش انحرافی شده بود تا نشستیم رو به من کرد که آقای عبدخدایی من دکتر شریعتی را بالاتر از امام می دانم. من با تعجب به او نگاه کردم گفت نمی پرسی چرا؟ گفتم: نه! گفت امام یک انقلابی بود و شریعتی یک متفکر و متفکر رسالتش در تاریخ تمام نمی شود انقلابی رسالتش با انقلاب تمام می شود و ادامه داد من دین بچه هایم را از شریعتی دارم. من باز نگاه کردم؛ گفت تو که حاضر جوابی چرا جواب نمی دهی؟ گفتم: اشکال شما در این است که شما ریشه ای برخورد نمی کنی. چون دو علم هست که در دنیا خیلی زود تغییر می کند یکی دانش جغرافیا و دیگری جامعه شناسی. جامعه شناس تا زمانی که حیات دارد نظریاتش به نسبت زمان و اطلاعاتش می تواند صائب باشد اما بعد از مرگش اگر تحولی پیش آمد آن نظریات کهنه شده اند مثل جغرافیاست قبل از جنگ جهانی اول وقتی می خواستی دولت عثمانی را می خواستیم بررسی کنیم مرزهایش در شمال آفریقا و قلب اروپا و عربستان و .. بود جنگ جهانی اول که تمام شد تمام این مرزها به هم خورد کسی که جغرافیای این مرزها را خوانده است دانشش تغییر می کند جامعه شناس هم همین است دکتر شریعتی در کتاب فاطمه، فاطمه است می گوید مصرف لوازم آرایش از سال 46 تا 51 پنجاه برابر شده است با نگاه جامعه شناسی می گوید این فاجعه است اما چون ایشان به موضوع جنگ اعراب و اسرائل و گرانی نفت توجه ندارد و این که ساختار دولت توان مصرف این دلار نفتی را در کارهای تولیدی ندارد و کارشناسی دولت واقعی نیست دلار نفتی را آورده در کالاهای مصرفی صرف کرده است. اما آقای لاهوتی امروز انقلاب شده تحولی در جامعه اتفاق افتاده و مصرف لوازم آرایشی یک پنجاهم شده اگر دکتر شریعتی امروز بود باید نظرش را عوض می کرد اما نیست. اما امام یک فیلسوف و متفکر است و نظریه پرداز در انقلاب، فقیه، محدث و مفسر و نابغه است. به من گفت تا حالا کسی چنین جواب قشنگی را به من نداده بود. اشتباه بعضی ها همین بود. یکی دوبار بنی صدر گفت من مصدق نیستم که در برابر امام بایستم اما بدتر از مصدق شد اما امام آگاه تر از آیت الله کاشانی بود.
وقتی امام به نجف رفتند درس فقه شان در قیاس درس آیت الله حکیم و آیت الله سید محمود شاهرودی و آیت الله خویی جلوتر اگر نباشد عقب تر هم نیست در حالی که رژیم هدفش این بود که امام در کنار اعاظم فقه شیعه گم شود و دیده نشود در حالی که امام شخصیتش بیشتر دیده شد و این شخصیت ممتاز انقلاب را به وجود آورده است و در واقع اگر امام نبود انقلاب هم به وجود نمی آمد.
انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(س) جهانی را متحول کرده است و بیداری گسترده ای را در جهان پدید آورده است. اگر قبل از انقلاب خانه مبارزین هر کشور حتی کشورهای اسلامی را که می رفتید عکس چه گوارا و فیدل کاسترو بود. جلسه ای که در سال 1332 در بیت المقدس تشکیل شد رهبران اخوان المسلمین می گفتند حمله اسرائیل به سرزمین عربی فلسطین، در سایه تعلیمات امام حمله به غزه حمله به سرزمین اسلامی غزه است. امام چهره تاریخ را عوض کرد و ما باید قدر این تعویض چهره تاریخ را بدانیم. امام به عنوان یک نظریه پرداز پرونده مارکس را بست،همانطور که خودش در نامه به گورباچف نوشت بعد از این باید نظریات مارکس را در موزه ها جستجو کرد.
چگونه می توان از شخصیت امام تجلیل کرد و در همین رابطه جایگاه بیت و خانواده حضرت امام در جامعه ما می بایست چگونه باشد؟
حضرت امام در وصیت نامه زمانی که می گوید اکنون که به پیش خدا می روم با آرامش می روم علاوه بر اینکه احساس می کند آرمان هایش در جامعه پیاده می شود دلش می خواهد که ما به خانواده و فرزندانش احترام بگذاریم، این نباشد که خدایی نکرده به ما بگویند که هنوز کفن پیامبر خشک نشده کسی را روی کار آوردند؛ نه، کسی روی کار آمد که حاج احمدآقا آنگونه برایش سخن گفت و این شخصیت برای خود لازم می دانست احترام حاج احمدآقا را نگه دارد احمدآقا هم یک یادگار دارد که همچون امام در حال پیگیری فقه است و در جوانی درس می دهد و فلسفه خوانده است و باید هم چون امام، عزیز مردم باشد. شاید امام در نظرش همین بود که ای مردم من از شما اجری نمی خواهم مگر مودت خانواده ام. چرا ما باید در شرایطی قرار بگیریم که نوادگان امام مهجور بمانند؟ ما باید همان احترامی را که به آن نظریه پرداز بزرگ قائل هستیم و همان بزرگواری که در چهره او می بینیم در چهره خانواده او ببینیم و نباید کاری کنیم که خدایی ناکرده دلی از این خانواده برنجد چون همه عزت ما از امام است. اگر امام نبود امروز کجا رسانه ها حرف من عبدخدایی را گوش می کردند؟ کجا من اجازه داشتم بیایم حرف بزنم؟ لذا من معتقدم نماد امام را باید در نوادگان امام ببینیم اگر به امام علاقمندیم باید به خانواده او، عروس او و نوه او احترام بگذاریم نکند که به گونه ای رفتار کنیم که در تاریخ ناممان به زشتی برده شود.
این که برخی فکر می کنند آن شور و باور و تعهد نسل اول انقلاب در نسل چهارم وجود ندارد به نظر من بیشتر به واسطه عدم آگاهی است و به این علت که ما وظیفه مان را آنگونه که باید انجام ندادیم و ریشه ها را خوب بیان نکردیم.