در صفحه 14 روزنامه «اطلاعات» مورخ روز پنجشنبه 12/8/90، متن سخنرانی برادرم دعایی حفظه‌الله را که در همایش منشور برادری در حوزه علمیه قم ایراد شده بود، خواندم و بسیار مسرور شدم. و در واقع کمی به حال و هوای اوائل انقلاب و صفای قدیمی و روح معنوی پیشین، بازگشتم! و آرزو کردم که ایکاش این روحیه عفو و اغماض و برادری و همدلی از نو بر جامعه ما حکومت کند. و دعواها و هواهای نفسانی، تحت عناوین موهوم، «برای اسلام»، «برای خدا!» و در راه «دفاع از ارزش‌ها» و برای: «انقلاب» بر ما حاکم شود، چرا که امام خمینی در یک سخنرانی می‌فرماید:

«... دعواهای ما دعوایی نیست که برای خدا باشد. ... همه ما از گوشمان بیرون کنیم که دعوای ما برای خدا است، ما برای مصالح اسلامی دعوا می‌کنیم... دعوای من و شما و همه کسانی که دعوا می‌کنند، همه برای خودشان است.

(متن کامل بیانات امام خمینی(ره) در جلد چهاردهم «صحیفه امام» صفحه 379 به بعد آمده است. علاقمندان مراجعه کنند).

بهرحال امیدوارم که با عنایت حق تعالی، از این دعواها و عناوین تفرقه‌انگیز: چپ و راست، اصولگرا و محافظه‌کار! اصلاح‌طلب و لیبرال! و امثال اینها، دست برداریم و به برادری و صدق، صفا و مهرورزی واقعی اوائل انقلاب برگردیم!...

آقای دعایی به چند نمونه از ارزش‌های واقعی انقلاب، در گذشت و اغماض و برخوردهای انسانی در اوائل انقلاب اشاره کرده بود و من یکی دو نمونه دیگر را که خاطراتی از امام خمینی قدس سره و تجلی مفاهیم منشور برادری در عملکرد ایشان می‌باشد ـ اشاره ـ می‌کنم:

خاطره نخست:

... پس از ماجرای عزل بنی صدر و فرار وی به خارج، جناب اندیشه بزرگ قرن! «ترور در ایران» را نبردی آزادی بخش نامید و هر روز در گفتگوهای خود با رسانه‌های غربی، نظام اسلامی ایران را تحت عنوان «حکومت ملّا تاریا!» مورد اتهام و هجمه قرار می‌داد... در آن ایّام، اعلام همبستگی با فرقه نفاق و باصطلاح شورای ملی مقاومت! امر رایجی شده بود و هر کسی که می‌خواست در غرب بماند، به بهانه‌ای به آن ملحق می‌شد!. در این میان، یکی از برادران دانشجو که در شهر «جنوا» تحصیل می‌کرد و عضو انجمن اسلامی دانشجویان در ایتالیا بود، نزد من آمد و اطلاع داد که می‌خواهد به پاریس برود و به «مقاومت»! ملحق شود و پس از جلب اعتماد سران آن بنی‌صدر را «ترور» کند!... البته او در ضمن از من به عنوان یک روحانی، «مجوز شرعی» می‌خواست و بدنبال موافقت مرکز یا نهاد دیگری نبود... اما من به او گفتم که بنده نه قاضی شرع هستم و نه حاکم دادگاه انقلاب و نه اهل حکم و فتوی در این قبیل امور، و اگر قرار بود در این زمینه‌ها مسئولیتی را بپذیرم، در ایران دعوت شهید آیت‌الله قدوسی برای سرپرستی یکی از دادگاه‌های انقلاب را قبول می‌کردم اما من نپذیرفتم، چون هر کسی را خداوند برای کاری ساخته است و کار من، کار فرهنگی ا ست و در امور دیگر، دخالتی نداشته‌ام و قصد هم ندارم که دخالت کنم.

اصرار نامبرده بر عملی ساختن تصمیم خود باعث شد که من به او بگویم: برای شرکت در سمینار سفرای ایران در خارج، که هفته آینده در تهران منعقد خواهد شد، عازم ایران هستم و «حکم شرعی» این امر را فقط از «امام خمینی» که شما مقلد ایشان هستید، خواهم پرسید و پاسخ را برای شما خواهم آورد! برادر دانشجو که در خلوص او شکی نبود و بعدها هم جز کادر رسمی وزارت امور خارجه شد، خیلی خوشحال گشت و قرار شد که منتظر پاسخ و نظریه امام خمینی باشد...

... هفته بعد که به ایران آمدم و در دیدار با امام، موضوع را بعنوان یک سئوال شرعی مطرح کردم. امام فرمودند: برای چی این کار را می‌خواهد انجام دهد؟ گفتم آقای بنی‌صدر در خارج، مصاحبه‌های زیادی علیه حضرتعالی و نظام اسلامی انجام می‌دهد و مقالاتی نیز در روزنامه «انقلاب اسلامی» خود، علیه ولایت فقیه می‌نویسد...

امام فرمود: «مگر کسی را که علیه من حرف می‌زند، می‌توان کشت؟ ولایت فقیه هم که ما به آن معتقدیم یک مسئله فقهی است و آقایان فقهاء هم در باره آن نظرات مختلفی دارند و البته آن آدم، در مقالات خود که جنابعالی برای من فرستاده بودید و من بعضی از آن‌ها را خواندم، به من فحش می‌دهد، و آیا کسی را که به من فحش می‌دهد می‌توان به قتل رساند؟ البته این بیانات امام باصطلاح، طلبه‌ها «استفهام استنکاری» بود. یعنی نمی‌شود کسی را با این اتهامات، به قتل رساند... من پس از این بیانات سکوت کردم، ولی امام افزودند: البته من وقت نداشتم همه کتابها و نوشته‌های این آدم را بخوانم. اگر جنابعالی مطالعه کرده‌اید، آیا مطلبی در آنها دارد که منکر ضروریات دین، مثلاً حجاب شده باشد؟ مانند آن خبیث که منکر حکم قطع یَد سارق که یک حکم الهی است شد و گفت که او اسلامی را می‌خواهد که در آن قطع ید سارق نباشد، این یعنی انکار یکی از احکام قرآنی... آیا آن آدم هم در نوشتجات خود، چنین نظریاتی ابراز کرده است؟

به امام عرض کردم که بنده اغلب آثار آقای بنی صدر را در گذشته‌ها خوانده‌ام. نامبرده در آن آثاری که من خوانده‌ام، منکر هیچ یک از ضروریات دین نشده و بلکه در مورد مثلاً ضرورت حفظ حجاب، کتاب هم نوشته است!..

امام فرمود اگر اینطور است، پس شما آن فرد را از طرف من نهی کنید و اجازه ندهید که این کار را انجام دهد... و افزودند: من در روزهای آخر که او مغرور شده بود و در سراشیبی سقوط قرار داشت برای نجات او خواستم که نزد من بیاید و قصدم آن بود که در همینجا بنشیند کتاب و مقاله بنویسد و اگر نظری منطقی دارد، بطور معقول عرضه کند تا نظام آن را بررسی کند، ولی او نیامد و به منافقین پناه برد و برای ابد خود را ضایع کرد و من یقین دارم دیر یا زود منافقین هم او را تنها خواهند گذاشت...

این نمونه‌ای از روش و منش علوی امام خمینی درباره کسی بود که زشت‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین اهانت‌ها را علیه نظام و رهبری در رسانه‌های خارجی، مطرح ساخت. ولی روش و منش علوی امام، به او اجازه نمی‌داد که حکمی بر مهدوم الدم بودن وی صادر کند و حتی در مرحله پایانی هم در فکر نجات او از سقوط بود و می‌خواست که نزد ایشان برود و در ایران بماند و در حوزه فرهنگی کار کند و اگر نظراتی دارد، آنها را بطور منطقی مطرح سازد... و می‌دانیم که امام همین نظریه را در مورد یکی از آقایان قم هم بطور مکتوب ابراز نمود و خواستار آن شد که ایشان بدون دخالت در امور، به کار تدریس و نظریه‌پردازی علمی بپردازد و حوزه را گرمی ببخشد که همگان از چگونگی آن آگاه هستند.

خاطره دوم: نمونه دیگری در همین زمینه هست که نقل آن بی مناسبت نخواهد بود... در سفری به الجزائر، برای شرکت در کنفرانس اندیشه اسلامی، همراه آیت‌الله تسخیری دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی و حجت‌الاسلام جناب آقای عبدالحسین معزی که اکنون رئیس مرکز اسلامی لندن است، به الجزائر رفتیم جلسات کنفرانس اندیشه اسلامی طبق معمول با حضور شخصیت‌های برجسته جهان اسلام و عرب و شرکت بیش از هزار نفر از دانشجویان دختر و پسر، به مدت هفت روز برقرار بود... هم آیت‌الله تسخیری و هم بنده در آن سال سخنرانی داشتیم. روزی پس از سخنرانی اینجانب که با توجه به شرایط روز، حال و هوای انقلابی داشت و مورد استقبال جوانان و حضار قرار گرفت، در موقع خروج از سالن کنفرانس و در میان ازدحام جمعیت اساتید و دانشجویان، یک جوان از من خواست در گوشه‌ای به سخن او گوش فرا دهم... به گوشه‌ای رفتیم و او به عنوان یک امر محرمانه و امانت شرعی، مطلبی را با من در میان گذاشت و خواستار پاسخ «شرعی» آن شد. او که «ابوالعلا» نام داشت از اعضاء رهبری یکی از سازمانهای جهادی جوانان مصری بود و گویا برای دیدار با بعضی از جوانان الجزائر، به آن کشور آمده بود. او گفت: همسر شاه ـ فرح دیبا ـ که در قاهره اقامت دارد و میهمان انورسادات است، همراه بچه‌هایش هر شب جمعه به «مسجدالرفاعی» می‌آید که جنازه شاه در آنجا دفن شده است و مأمورین پلیس و امنیتی در مقابل درب ورودی مسجد، مراقب بوده و مسئول حفاظت هستند و امکان اینکه ما وارد مسجد بشویم و یا او را در موقع خروج «ترور» کنیم، وجود ندارد، ولی فقط به راحتی می‌توانیم سوار بر موتوری، به هنگام عبور از جلو مسجد ـ‌که درب آن همیشه باز است ـ نارنجکی بسوی او پرتاب کنیم که در این عملیات علاوه بر خود او، بچه‌ها هم کشته خواهند شد؟... البته من آشنایی قبلی با ابوالعلا بعنوان یک جوان مصری اسلام‌گرا داشتم و طرح او را جدی تلقی کردم ولی او علت اصلی اقدام جماعت اسلامی را گزارش نکرد، بلکه از من «مجوز شرعی» و بقول او «حکم» یا «فتوا» می‌خواست!.. من به آن برادر گفتم که بنده «مفتی» نیستم و در مسائلی از این قبیل نه دخالت می‌کنم و نه نظر می‌دهم... گفت: از شیخ خلخالی بپرسید و جواب او را به ما بگوئید:! (آن ایام خلخالی همه جا به عنوان حاکم شرع دادگاه انقلاب معروف شده بود!)... به برادر مصری گفتم که من این مسئله را از امثال آقای خلخالی نمی‌پرسم و با کارهای او هم موافق نیستم ولی اگر سفری به ایران بروم، از شخص امام خمینی مسئله شما را به عنوان یک مسئله شرعی و فقهی، می‌پرسم و پاسخ ایشان را به شما اطلاع می‌دهم.

او تلفن تماس مرا در ایتالیا گرفت و گفت پس از مدتی تلفنی پاسخ را از شما می‌پرسم؟ پس از پایان کنفرانس اندیشه اسلامی الجزائر، ما به ایتالیا برگشتیم، دوستان به ایران مراجعت کردند، و من یکی دو هفته دیگر، برای استفاده از مرخصی سالانه، به ایران آمدم و یکی دو هفته نیز برای ارائه گزارش امور در واتیکان به خدمت امام رفتم و پس از ارائه گزارش، این مسئله را هم به عنوان سئوال شرعی یک برادر مسلمان مصری، مطرح کردم. امام یکبار دیگر سئوال را از من پرسیدند؟ پس از توضیح بیشتر، پاسخ ایشان بطور دقیق این بود: «اگر جنابعالی و یا آن آقایان زن شاه را مفسده می‌دانند، تقصیر بچه‌ها چیست؟ حتماً نهیشان کنید و بگوئید که به این کار دست نزنند.».

پس از مراجعت به ایتالیا، روزی «ابوالعلا» با من تماس گرفت و احوالپرسی کرد و به تناسب و در وسط گفتگو پاسخ امام را که قرار بود با یک جمله «یجوز» یا «لایجوز» به ایشان منتقل کنم، بیان کردم و درضمن بیان امام را با عنوان کلی که اگر کسی گناهی مرتکب شده، تقصیر همراهان او چیست؟ «لایجوز» مطلب را به او ابلاغ کردم.

... موضوع منتفی شده بود که یک ماه بعد روزنامه‌های مصری خبر کشته شدن «ابوالعلا» را در یکی از خیابان‌های قاهره منتشر کردند که توسط دو فرد مسلح ترور شده و کیف دستی او هم به سرقت رفته است! ولی بعد روزنامه‌های مصری نوشتند که در کیف او، علاوه بر اسناد!، مبلغ 12 هزار دلار نقد هم موجود بوده است و این کشف خبر، نشان داد که ترور او توسط مأمورین امنیتی مصر اجرا شده است وگرنه اگر دزدانی به خاطر کیف پول او را ترور کرده بودند، خبر کشف پول نقد در کیف، در جراید منتشر نمی‌گردید!... بدین ترتیب سوژه اصلی از بین رفت و دوستان مصری هم این طرح را عملی نکردند. یکی دو ماه بعد، گروهی از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی برای شرکت در کنفرانس بین‌المجالس به ایتالیا آمده بودند تا در آن کنفرانس شرکت کنند و طبق معمول مسافران رسمی، اعضاء مجلس هم یکی دو روز میهمان ما بودند، یک روز بر سر میز نهار موضوع فعالیت‌های اعضای خاندان پهلوی و بنی‌صدر در خارج مطرح شد و بعضی‌ها به شدت به آن‌ها حمله می‌کردند و افسوس می‌خوردند که آنها فرار کردند و اعدام نشدند!

من به تناسب موضوع بحث، نظریه امام را در هر دو مورد نقل کردم که مورد پسند بعضی از دوستان انقلابی اوائل انقلاب! قرار نگرفت و حتی یکی از آنها به شدت اعتراض کرد که این مطلب را نباید از قول امام نقل کنم!...

به آن برادر محترم گفتم که من این مطلب را از شخص امام و بدون واسطه شنیده‌ام و نقل آن در غرب، نشان خواهد داد که نظریه امام خمینی در این قبیل موارد چیست؟ و اتهامات مربوط به مسئله دخالت ایران در ترورها، بی اثر خواهد شد. و اگر احتمال نقل حدیث غیر واقعی! می‌دهید، جناب آقای دعایی که همراه شما به ایران برمی‌گردد، می‌تواند از شخص امام مسئله را بپرسد تا شک و تردید برادران برطرف شود... و نتیجه را به من هم اطلاع دهند.

یکی از آشنایان قدیمی و روحانی عضو هیأت هم گفت: ما در صحت نقل شما شک نمی‌کنیم ولی نقل آن را در شرایط انقلابی کنونی کشور و خیانت این افراد هم صحیح و صلاح نمی‌دانیم!...

من اضافه کردم که: همه می‌دانیم امام اهل پنهان‌کاری و مصلحت‌گرایی نیست، و اگر مطلبی را فرموده‌اند لابد با نقل آن هم مخالفتی نخواهند داشت...

... جلسه ما ختم شد و دوستان برای شرکت در کنفرانس بین‌المجالس، رفتند ولی پس از مراجعت به ایران هم متأسفانه خبری از پرسش موضوع از امام و پاسخ ایشان، به اینجانب ابلاغ نشد!

... چند ماه گذشت و من باز برای انجام کاری به ایران آمدم و به دیدار امام هم شتافتم. اتفاقاً در آن روز، ساعت ملاقات حقیر با ساعت دیدار آیت‌الله حاج سید موسی شبیری زنجانی (حفظه‌‌الله) ـ از مراجع عظام کنونی ـ یکی شده بود و ایشان هم همراه فرزند فاضلشان برای ملاقات با امام به جماران آمده بودند، لذا در وقت معین شده همراه ایشان به اطاق ملاقات امام رفتیم. پس از سخنانی که آیت‌الله شبیری بیان داشتند و معرفی فرزندشان که ظاهراً تازه «معمم» شده بود؟ نوبت به اینجانب رسید که گزارش خلاصه‌ای از مسائل حوزه مأموریت خود و کارهای فرهنگی را که انجام می‌دهیم، ارائه نمودم و سپس یک سئوال مطرح کردم و پرسیدم:

اگر خاطر شریف باشد در ملاقات چند ماه قبل درباره اقدام بعضی‌ها، در مورد همسر شاه، سئوال شرعی دوستان مصری را مطرح کردم که فرمودید: گناه بچه‌ها چیست؟ من تا این جمله را گفتم، امام حرف مرا قطع کرد و فرمود: «من آن زن را هم اجازه ندادم» و من بلافاصله مطلب را تکمیل کردم و گفتم بلی حضرتعالی فرمودید: اگر از نظر شما آن زن مفسده باشد؛ تقصیر بچه‌ها چیست؟ امام فرمودند: بلی این درست است...

گفتم سئوال بنده اکنون این است که آیا من حق دارم این مطلب را از قول حضرتعالی در جلسه‌ای بیان کنم، و یا در جایی بنویسم، یا موضوع خصوصی است و فقط جهت اطلاع دوستان مربوطه بود؟

امام فرمودند: هم می‌توانید نقل کنید و هم می‌توانید بنویسید. و این بود که من پس از مراجعت به ایتالیا، در مصاحبه‌ای این مطلب را از قول امام نقل کردم و منتشر گردید و آقای فهمی هویدی نویسنده معروف مصری هم آن را در کتاب خود از قول من نقل کرد که موجب رفع بعضی از سوء تفاهمات گردید ولی چون آن ایام مصادف با نشر اتهام رهبری تروریسم در اروپا توسط بنده بود! ـ و جراید وابسته به امپریالیسم خبری بالاتفاق کشف کرده بودند که گویا رهبری «کامی‌کاز»‌های اسلامی را در اروپا بنده به عهده دارم! ـ شاهیان و یاران آقای بنی صدر و شاید خود وی هم بنده را به دلیل اینکه یک مسئله شرعی از امام پرسیده‌ام، به رهبری یا هواداری از تروریسم متهم کردند، در حالیکه من در واقع با اقدام خود، جلو «تروریسم» را گرفته بودم.

در اینجا ضروری است اشاره کنم که پس از شکایت من از روزنامه معروف انگلیسی «ساندی تایمز»‌ و کشیده شدن مدیر آن: «مردوُک»‌ صهیونیست به «دادگاه عالی» لندن روزنامه نامبرده در دادگاه محکوم شد و او مجبور شد که علاوه بر پرداخت هزینه وکیل و دادگاه و 15 هزار پوند بعنوان خسارتی که بر من وارد شده بود!‌در همان صفحه از روزنامه خود، عذرخواهی رسمی بعمل آورد... و از همه مهمتر آنکه آقای امیر طاهری، نویسنده اصلی مقاله و جاعل و ناشر اتهام را از روزنامه‌ «ساندی تایمز» «اخراج» کردند و او از آن تاریخ به بعد ـ و تاکنون ـ دیگر نتوانسته است که در آن روزنامه معروف و دومیلیون تیراژی در روزهای یکشنبه، مقاله یا گزارشی بنویسد و منتشر سازد.

در اینجا لازم می‌دانم که از زحمات کارداران وقت جمهوری اسلامی ایران در لندن، جناب آقای ساداتیان و سپس جناب آقای آخوندزاده، تشکر و قدردانی کنم که در تمام مراحل چند ماهه دادگاه و انتخاب وکیل و پرداخت هزینه‌ها ـ که البته همه آن‌ها پس از محکوم شدن مردوُک توسط وکیل از روزنامه بازپس گرفته شد ـ‌ در کمال صداقت و مسئولیت‌پذیری ما را یاری کردند و بی تردید پاداش آنان عندالله محفوظ خواهد بود.

... این بود خلاصه‌ای از خاطراتی درباره روش و منش امام خمینی(ره) در برخورد با مخالفین،‌که امیدواریم برای اهل خرد و مسئولان امور عدل و داد کشور سرمشقی باشد

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.