عبدالرحیم اباذری
روحانیت انقلابى و متعهد که اغلب از شاگردان و اطرافیان و نزدیکان حضرت امام خمینى(ره) بودند، دوران سیاه ستمشاهى کنار هم به مبارزه سخت با رژیم دیکتاتورى پرداختند با هم تبعید، زندانى و همسلول شدند. زیر شکنجههاى قرون وسطایى ساواک مقاومت کردند و از شماتت، توبیخ و سرزنش و تحقیر دوستان نادان و دشمنان دانا هرگز نهراسیدند. از هم حمایت کردند و از خانوادههاى یکدیگر در آن دوران غربت، مساعدت و مراقبت نمودند و پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى نیز هرگز درصدد سهمخواهى مادى از انقلاب و یکدیگر برنیامدند.
اما وقتى نوبت به مرحله مدیریت و اجرا و اعمال سیاستها رسید، به طور طبیعى اختلاف نظرهایى در بُعد اقتصادى، فرهنگى، دینى و چگونگى سیاست خارجى و اداره دولت و کشور پیش آمد و روحانیون انقلابى را به دو دسته کلى تقسیم کرد. قبلاً تشکلى تحت عنوان «مجمع روحانیت مبارز تهران» شکل گرفته بود. به خاطر این اختلافات سلیقهاى تعدادى از آقایان از این تشکل جدا شدند و با مشورت و اجازه حضرت امام(ره) تشکل دیگرى را با نام «مجمع روحانیون مبارز» تأسیس نمودند.[1]
امام خمینى(ره) در پیامى که بعداً به «منشور برادرى» شهرت یافت هر دو تشکل را برخاسته از اسلام و نظام اسلامى و زیرمجموعه این دو دانستند. اعضاى هر دو طرفین را در ردیف وفاداران به اسلام، قرآن و انقلاب و دلسوزان کشور و مردم قرار دادند و اختلاف سلیقهها و طرز تفکرها و تضارب آرا را عامل رشد، تعالى و بالندگى قلمداد فرمودند.[2]
این جدائى و انشقاق به تدریج نمود بیشترى به خود گرفت و پس از اندکى مجمع روحانیت مبارز و طرفدارانشان به گروه «راستگرا» و مجمع روحانیون مبارز و حامیانشان به گروه «چپ گرا» معروف گردیدند. از سوى دیگر دهه اوّل انقلاب که با حضور فیزیکى و مبارک حضرت امام(ره) همراه بود، بنا به دلایلى که باید در جاى خود تبیین شود، به حاکمیت چپىها منجر شد. به همین سبب در اغلب موارد روحانیون مبارز و چپىها چون به امام و دولت نزدیکتر بودند، مظهر «اسلام ناب محمدى(ص)» به شمار مىآمدند و روحانیت مبارز و طرفدارانشان چون در موضع مخالف قرار داشتند به «مروجان اسلام آمریکایى» متهم مىشدند و به شدت در انزوا قرار گرفتند. به خصوص وقتى نخستوزیرى آقاى میرحسین موسوى به میان آمد و مخالفت تعدادى از نمایندگان مجلس که از اعضاى روحانیت مبارز و جامعه مدرسین بودند را در پى داشت و در طرف مقابل، حضرت امام نیز از دولت حمایت مىکرد، این جبههبندىها به اوج خود رسید. در این هنگام روحانیون مبارز و چپىها به عنوان «پیروان راستین ولایت فقیه» معرفى شدند. در مقابل، روحانیت مبارز، جامعه مدرسین و راستىها مظهر محافظه کارى، سازشگرى و ضد ولایت فقیه به شمار آمدند.
در این ایام، دو روزنامه شاخص، ارگان رسمى این دو جبهه تلقى مىشدند. یکى روزنامه رسالت به سردبیرى مرحوم آیت اللّه احمد آذرى قمى بود که افکار و اندیشههاى راستىها را منعکس مىساخت، دیگرى روزنامه سلام به سردبیرى حجت الاسلام والمسلمین موسوى خویینىها بود و سخنگوى جبهه چپىها به شمار مىآمد. راستىها در توجیه مخالفت خویش با دولت وقت در ضمن سلسله مقالات و سخنرانىها، بیشتر روى این موضوع تأکید داشتند که اوامر ولى فقیه ارشادى است و مىتوان در برابر نظر ایشان، راى و نظر دیگرى هم داشت. در مقابل چپىها مىگفتند: امر ولى فقیه، مولوى است و بایستى چشم و گوش بسته و تعبداً آن را پذیرفت. از این رو، راستىها هرچه تلاش و تکاپو مىکردند، هیچ فایدهاى نداشت و بیشتر مورد اتهام قرار مىگرفتند و به انزواى عمیقتر سوق داده شده و مورد تنفر و انزجار عمیق عمومى قرار مىگرفتند. چنانکه یک وقتى در نماز جمعه قم به خاطر اعتراضات مردمى، سخنرانى قبل از خطبه مرحوم آقاى آذرى قمى به تشنج کشیده شد. در مهدیه تهران به همین خاطر سخنرانى آیت اللّه محمد یزدى نیمه تمام ماند و به ایشان هتک حرمت شد. آقاى آذرى قمى در حجره زیر کتابخانه مدرسه فیضیه تدریس خارج فقه داشت، طلاب جوان ریختند و مانع از ادامه تدریس ایشان شدند. آن وقتها نماز جمعه قم در دبیرستان امام صادق(ع) جنب بیت امام برگزار مىشد. یک جمعهاى، طومار بسیار طولانى از بالاى درب ورودى ساختمان دفتر تبلیغات اسلامى (واقع در میدان شهدا) روى پلهها آویزان کرده بودند و انبوه نمازگزاران مشغول امضاى آن بودند. متن طومار خطاب به رهبر کبیر انقلاب و مسئولان نظام، قریب به این مضمون نوشته شده بود: «ما مردم شهر خون و قیام قم خواستار رد صلاحیت دو نماینده شهرمان آقایان: احمد آذرى قمى و محمد یزدى و اخراج آن دو از مجلس شوراى اسلامى هستیم.» از سوى دیگر هر وقت حضرت امام در مورد «اسلام آمریکایى و اسلام مرفهین بىدرد» سخنى به میان مىآورد مصداق بارز در اذهان عمومى، راستىها به خصوص بعضى از اعضاى محترم جامعه مدرسین تداعى مىشدند. یادم هست معظم له در تاریخ 23 شهریور 1363 مصادف با عید غدیر خم 1404 ق طى بیاناتى از دولت میرحسین موسوى حمایت کردند و مخالفان آن را با عبارتهاى تند توپیدند و در جمله معروفى فرمودند: «شما که نمىتوانید یک شهر را اداره بکنید. اگر نانوایى یک شهر را به شما بدهند نمىتوانید ادارهاش بکنید، چطور مىگویید که چرا دولت نمىدانم چه نکرده چه نکرده؟ چه مىگویید به جان این دولت؟ دست بردارید، از خدا بترسید.»[3] همه مىگفتند مخاطبین معظم له در این فرمایش، راستىها هستند و بعضىها را با اسم، نام مىبردند.
فضاى سیاسى کشور در دهه اوّل انقلاب کاملاً علیه راستىها و طرفدارانشان بود به طورى که حتى طلاب جوان یک نوع بدبینى نسبت به اعضاى محترم جامعه مدرسین داشتند و خیال مىکردند این آقایان با شبکههاى جاسوسى آمریکا و اسرائیل در ارتباط هستند و در اثر همین سوء ظن و عدم اعتماد بود که منجر به تأسیس «مجمع نمایندگان طلاب» از سوى طلاب جوان و انقلابى شد. آنها در واقع با این کار و با زبانحال خویش مىخواستند بگویند: ما نمىتوانیم سرنوشت خود و حوزه و روحانیت را به کسانى بسپاریم که مروج اسلام آمریکایى هستند.
این فضاى شکننده و آلوده همچنان ادامه داشت تا این که حضرت امام خمینى احساس خطر کردند، با چند اقدام تاریخى فضاى سیاسى کشور را تا حدودى تعدیل فرمودند. وقتى آیت اللّه یزدى در انتخابات مجلس شوراى اسلامى نتوانست رأى بیاورد و به مجلس راه یابد، فورى طى حکمى ایشان را به عنوان یکى از اعضاى شوراى نگهبان منصوب کردند.[4] به مرحوم آیت اللّه آذرى قمى که کاملاً منزوى و زمینگیر شده بود، نامهاى نوشتند و با عبارتهایى از وى دلجویى فرمودند[5] علاوه کمک مالى به او کردند تا ایشان مؤسسه تحقیقى ـ فرهنگى را در قم تأسیس کرد و در آنجا مشغول کار شد. در اقدام دیگرى نامهاى به مرحوم آیت اللّه مشکینى نوشتند و در آن نامه از طلاب جوان خواستند تندروى نکنند و تأکید کردند اگر جذب حضرات جامعه مدرسین نشوند در آینده گرفتار مروجین اسلام آمریکایى خواهند شد.[6] در واقع معظم له با این عبارت خواستند به آنها بفهمانند منظورشان از مروجین اسلام آمریکایى، اعضاى جامعه مدرسین و شوراى مدیریت حوزه نیست. باز در نامه دیگرى خطاب به شوراى محترم مدیریت حوزه علمیه قم نوشتند و به طلاب جوان توصیه فرمودند در کنار اساتید باشند، به آنها کمک کنند و از تندروى پرهیز نمایند و به اساتید هم تذکر دادند که بدون طلاب انقلابى به هیچ یک از خواستههاى مشروع خود نخواهند رسید.[7] این اقدامات ارزشمند تا حدود زیادى از فشار بر جبهه راستىها کاست و فضا را تعدیل کرد، اما حاکمیت چپىها همچنان ادامه داشت. با این توصیف مىتوان دهه اوّل پیروزى انقلاب را دهه حاکمیت کامل چپىها و انزواى مطلق راستىها نامید.
پس از رحلت بنیانگذار جمهورى اسلامى که رهبرى امت اسلامى و انقلاب اسلامى به حق و به جا بر دوش آیت اللّه خامنهاى گذاشته شد، این وضعیت دگرگون گردید. بنا به دلایلى که شرحش در این مقال نمىگنجد، این بار راستىها به عرصه قدرت دست یافتند و چپىها کم کم به حاشیه و انزوا رانده شدند. در این هنگام بعضى از راستىها که تا دیروز در روزنامه رسالت مقاله مىنوشتند و یا در تریبونهاى مختلف سخنرانى داشتند و اوامر ولى فقیه را «ارشادى» مىپنداشتند از این به بعد 180 درجه تغییر موضع داده و ناگهان طرفدار مولوى و تعبدى بودن آن شدند. چپىها نیز که در روزنامه «سلام» مرتب دم از مولوى بودن مىزدند در این مرحله به ارشادى بودن گرایش پیدا کرده و به آن اصرار ورزیدند. اگر کسى مقالات و سرمقالههاى این دو روزنامه در این مقطع را مطالعه و تورق کند به آسانى مىتواند این واقعیت را ببیند.
در این دوره اغلب چپىها به سرنوشت دوره قبلى راستىها گرفتار آمدند. به انواع و اقسام جرائم متهم شدند که مهمترین آنها عدم «التزام عملى و قلبى به اوامر رهبرى» بود. گویا خداى متعال مقدر کرده بود تا اینها تاوان حاکمیت خود در دهه اوّل را پس بدهند و فشار وارده بر بعضى راستىها در آن دوره را با جان و دل تجربه کنند و عبرت بگیرند.
از سوى دیگر در این ایام عملکرد راستىها خشن جلوه نمود و خوشایند مردم نشد. برخى از آنها با حالت و ژست تحکم با مردم برخورد مىکردند. حتى ترجیح مىدادند به جاى «جمهورى اسلامى» از اصطلاح «حکومت اسلامى» استفاده بکنند و به این ترتیب حاکمیت مطلق خود را تحکیم بخشند. چنانکه در انتخابات دوره هفتم ریاست جمهورى (بهار 1376) هیچ اعتنایى به آراء و نظرات مردم نداشتند و با یک حالت آمرانه و دیکتاتور مآبانه مىخواستند کاندیداى خود را به مردم تحمیل کنند. با این که تمام امکانات لشکرى و کشورى را بسیج این کار کردند اما فقط هفت میلیون رأى آوردند. در مقابل مردم 24 میلیون به کاندیداى چپىها رأى دادند و حماسه دوم خرداد را آفریدند و همه را غافلگیر ساختند.
اما بعد از اندکى به خاطر غرور برخى از دست اندرکاران، این حماسه نیز آلوده به برخى هوسرانىها شد و از کنترل رهبران واقعى آن خارج گردید و به دست عدهاى نااهل و نادان افتاد. شاید از همین مقطع بود که چپىها و دوم خردادىها به «اصلاح طلبان» تغییر نام پیدا کردند و راستگرایان نیز به عنوان «اصولگرایان» در عرصه سیاسى کشور ظاهر شدند. از رحلت حضرت امام(ره) تا پایان حاکمیت دوم خردادىها (مرداد 1376) حوادث و مسائل بسیارى پیش آمد که جا دارد پیرامون هر کدام تجزیه و تحلیلى جداگانه انجام گیرد، اما چون فعلاً از قدرت این مقاله خارج است به وقت و مقاله دیگر موکول مىگردد. آنچه که در این فرصت مىشود گفت این که هیچکدام از چپىها و راستىها یا به عبارتى اصولگرایان و اصلاح طلبان نتوانستند در مدت حاکمیت خود عملکرد خوبى داشته باشند. به طور کلى هر دو طرف از فرصت حاکمیت بهره مناسب نبردند بلکه در مواردى سوء استفاده کردند. بزرگان و عقلاى هر دو جبهه آن طورى که باید و شاید نتوانستند به وظیفه تاریخى خویش عمل کنند، در برخى موارد قصور داشتند و در نتیجه این کوتاهىها میدان به چنگ بعضى افراد تندخو و احساساتى افتاد و فضا را آلودهتر کرد. نزاعهاى جناحى و بیهوده اینان مردم را دل آزرده، سخته و کوفته ساخت و از همه متنفر نمود.
نتیجه آن شد که در انتخابات دوره نهم و دهم شاهد آن بودیم، گروهى با شعارهاى ارزشى، مردم و برخى نخبگان را فریب داده و آنها را پل پیروزى خود فرض کردند و به حاکمیت رسیدند. وقتى هم به قدرت چنگ زدند، همه را به بازى گرفتند. هم چپىها و اصلاح طلبان را بازى دادند و هم بر سر راستىها و اصولگرایان کلاه گذاشتند. اصلاح طلبان را ناخواسته در مقابل نظام و رهبرى قرار دادند و با اتهام «سران فتنه» به طور کلى آنها را از صحنه خارج کردند به دست اصولگرایان نیز آب سردى ریختند و گفتند: مردم به خاطر شخص ما به ما رأى دادند نه به خاطر حمایت اصولگرایان. حتى بعضىها بالاتر از این هم گفتند و نوشتند که حمایت امثال آیت اللّه مصباح، سبب افت و ریزش آراى ما شد. اگر ایشان از ما حمایت نمىکرد، آراى ما به مراتب بیشتر از این بود. سپس با نمایندگان مجلس، قوه قضاییه و شوراى نگهبان آن برخوردهاى تحقیرآمیز را انجام دادند، در موارد متعدد از فرمایشات رهبرى تمرد کردند که همه شاهد آن بودیم و البته اگر این موارد را بخواهیم بشماریم مثنوى هفتاد من کاغذ شود، چنانکه موضوعاتى مانند: هالهاى از نور، اسلام ایرانى، مکتب ایرانى، منشور کوروش، مدیریت جهانى، مدیریت امام زمانى از جمله مهمترین ارمغان اینان به مردم جاى خود دارد. به یقین اگر درایت و مقاومت و قاطعیت رهبرى در برابر اینها نبود بیشتر از این هم مىکردند به عبارت روشنتر این گروه که جریان انحرافى رهبرى آن را بر عهده گرفته است هم سر اصلاحطلبان را از تن جدا کردند و هم سر اصولگرایان را و بدین ترتیب هر دو جناح را از کارآیى و تأثیرگذارى انداختند، لکن سر اصلاح طلبان را با قهر و غلبه و شمشیر بریدند، اما سر اصولگرایان با پنبه بریده شد به طورى که هیچ کس حتى خودشان هم نفهمیدند. هنوز بعد از شش سال بدنشان همچنان داغ است و متوجه نیستند چه بلایى به سرشان آمده است و این دست و پا زدنها هم بیشتر به حرکت مذبوحانه شباهت دارد، زیرا موضعگیرىها و نقد و نظرهاى اصولگرایان اصلاً ارزشى براى آنها ندارد، آنان فقط کار خودشان را مىکنند.
چه باید کرد؟
حال سؤال این است که چرا چنین شده است و چه باید کرد؟
چه عوامل و عناصرى منشأ این همه تفرق و جدائى شد؟
چطور شد برخى نااهلان و نامحرمان در صفوف انقلابیون واقعى و دلسوزان نظام و فرزندان اما رسوخ کردند؟
آیا وقت آن نرسیده است به خود آییم و آسیبشناسى کنیم. از گذشتهها عبرت بگیریم و کاستىها را جبران نماییم؟
جا دارد یک بار دیگر به «منشور برادرى حضرت امام» بازگردیم. در بند بند آن تأمل و به فرازهاى آن عمل کنیم.
1ـ دورى از سیاسىکارى
با توجه به این که در دهه اوّل انقلاب، جناحهاى انقلابى موجود در کشور همدیگر را به انواع و اقسام اتهامات ناروا متهم مىکردند، بعد به آن رنگ و لعاب اعتقادى داده و در نهایت حکم شرک و کفر افراد را صادر مىنمودند، حضرت امام(ره) به عنوان یک طبیب حاذق و حکیم دردآشنا، این جور اختلافات میان فرزندان انقلابىاش را ناشى از یک نوع جنگ زرگرى و سیاسىکارى توصیف مىکردند. ایشان در بخشى از منشور برادرى به این موضوع چنین تأکید دارند:
... و این مسأله روشن است که بین افراد و جناحهاى موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفاً سیاسى است ولو اینکه شکل عقیدتى به آن داده شود. چرا که همه در اصول با هم مشترکند و به همین خاطر است که من آنان را تأیید مىکنم. آنها نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان براى کشور و مردم مىسوزد و... .[8]
اگر منصفانه بنگریم باید اعتراف کنیم که در طول سه دهه گذشته اغلب این اتهامات به شاگردان حضرت امام بىپایه و بىاساس بوده و از آن دروغهاى شاخدار است، چگونه ممکن است کسى که یک عمر در مکتب علمى ـ اخلاقى حضرت امام پرورش یافته باشد، اعم از این که از روحانیون یا از روحانیت باشد، آن وقت یک همچون شخصیتى با شبکههاى جاسوسى آمریکا و اسرائیل ارتباط داشته باشد، یا این که ضد ولایت فقیه باشد و علیه نظام اسلامى، قانون اساسى و نهادهاى انقلابى توطئه کند؟ به یقین این اتهامات و شیطنتها توطئه بر ضد حوزه و روحانیت و بر ضد رهبر کبیر انقلاب، نظام و ولایت فقیه است. متأسفانه شیاطین فضاى کشور را طورى آلوده و مسموم ساختند که امروز جاسوسی یک روحانى، آن هم از شاگردان و نزدیکان امام خیلى راحتتر و آسانتر از جاسوسى یک فرد عادى و معتاد در میان مردم جا مىافتد و دشمنان نیز همین را مىطلبند.
2 ـ پرهیز از انحصارطلبی
امام خمینی در فراز دیگری از منشور برادری به یکی از علتهای مهم سیاسیکاری پرداخته و خطاب به روحانیت و روحانیون مبارز مینویسد:
... اگر آقایان از این دیدگاه که همه میخواهند نظام و اسلام را پشتیبانی کنند، به مسائل بنگرند، بسیاری از معضلات و حیرتها برطرف میگردد... هیچ کسی نباید خود را مطلق و مبرای از انتقاد ببیند. البته انتقاد غیر از برخوردهای خطی و جریانی است. اگر در این نظام کسی یا گروهی خدا ناکرده بیجهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتماً پیش از آنکه به رقیب یا رقبای خود ضربه بزند، به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است.[9]
همان طوری که میبینید حضرت امام در این فراز از نامة خویش، انحصارطلبی و مطلقگرایی را نفی کرده و آن را عامل ضربه به اسلام و لطمه به انقلاب میداند و در قاموس ایشان فرقی نمیکند که انحصاریون از کدام طرف باشند؟ از روحانیون مبارز؟ چنانکه در دهة اول انقلاب احیاناً چنین بود یا از میان روحانیت مبارز؟ چنانکه امروز گاهی اینگونه مشاهده میشود.
در سیرة عملی معظمله نیز اصلاً انحصارطلبی و مطلقگرایی دیده نمیشود. در ایامی که نهضت آزادیها و جبهة ملیها با ایشان مخالفتهایی داشتند و بعضی نزدیکان و مسئولین میخواستند با آنها برخورد کنند، حضرت امام با کمال تواضع فرموده بودند: من که اصول الدین نیستم، هر کس با من مخالفت کرد یا مرا منکر شد کافر بشود. (قریب به این مضمون)
3 ـ طرد واسطهها
یکی از معضلات مهم در سی سال گذشته، وجود نامیمون «واسطهها»، سخنچینان و سعایتگران در میان جناحهای انقلابی و از جمله در میان فرزندان مکتبی امام، روحانیت مبارز و روحانیون مبارز در کشور است. شیطنت اینان به قدری روشن است که هیچ نیازی به دلیل ندارد و همواره موجب دردسر و مشکلات برای همه شده است.
شیاطینی که نه از خدا و قیامت میترسند و نه از مردم حیا میکنند. خصیصة مشترکشان، پررویی، کلهشقی، خودسری، جمود، تنگنظری، افراط و تفریط، تندخویی، پرخاشگری، هتاکی، چاپلوسی، عجب و تهور میباشد.
حضرت امام(ره) با تیزبینی خاصی به وجود این عناصر در میان تشکلهای انقلابی و مذهبی هشدار داده و خطاب به فرزندان روحانی میفرماید:
... باید از واسطههایی که فقط کارشان القای بدبینی نسبت به جناح مقابل است، پرهیز نمود. شما آنقدر دشمنان مشترک دارید که باید با همة توان در برابر آنان بایستید.[10]
واسطهها، شیاطینی هستند که تا دیروز در جبهة چپیها سنگر گرفته و علیه راستیها توطئه چیده، هتاکی و پروندهسازی میکردند. شخصیتهای روحانی مانند آیت الله آذری قمی و آیت الله محمد یزدی را طرفدار سرمایهداری، مرتبط با آمریکا و مروج اسلام آمریکایی معرفی مینمودند، مردم هم باور میکردند و علیه آنها شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» سر میدادند. امروز همان شیاطین نوعی، در جبهة اصولگرایان نفوذ و جا خوش کرده و شخصیتهایی مثل: حجج اسلام و المسلمین موسوی خویینیها، آقا سید حسن خمینی، حسن روحانی و سایر شاگردان و نزدیکان امام را با همان اتهامات واهی چوبکاری و هتک حرمت میکنند. جالب است که اینان برای اثبات این شیطنتها، اسناد و مدارک هم ارائه میدهند و میگویند: تسخیر لانة جاسوسی آمریکا توسط موسوی خویینیها و دانشجویان پیرو خط امام با هماهنگی شبکههای جاسوسی آن کشور و اسرائیل بوده است. آنها خودشان میخواستند سفارت تسخیر شود تا بتوانند برای حمله به ایران مستمسک داشته باشند!!! بعد به خیال خودشان شواهد و قرائن هم میآورند و میگویند: وقتی دانشجویان قبل از اقدام خواستند از امام خمینی کسب تکلیف کنند و ایشان را در جریان بگذارند، آقای موسوی خویینیها مانع شد و گفت: اگر امام باخبر شوند، موافقت نمیکنند.
تأسفبارتر اینکه همة مسئولین نیز این اراجیف و دروغها را میشنوند و با سکوت از کنارش رد میشوند. به یقین این شیاطین همان نااهلان و نامحرمان انقلاب هستند که امام خمینی در یکی از بیانات به آن هشدار داده بودند[11] و امروز به صفوف فرزندان انقلابی ایشان رخنه کردهاند و در پشت پرده به طور غیرمستقیم از سوی دشمنان نظام، اسلام و رهبری تغذیه و هدایت میشوند. اگر امروز جلوی این شیطنتها گرفته نشود، حتماً فردا دامن بزرگان دیگر را هم آلوده خواهند کرد.
4 ـ باز هم اتحاد
امام خمینی در بخش پایانی این نامة تاریخی، هر دو جریان و تشکل (روحانیون و روحانیت) را به «دوری از حب نفس»، «تألیف قلوب»، «تلاش جهت زدودن کدورتها» و «نزدیک ساختن مواضع خدمت به یکدیگر» تأکید کرده و نوشتند:
... خداوندا! تو شاهد باش من آنچه بنا بود به هر دو جریان بگویم گفتم، حال خود دانند. البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد ـ که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ـ که آن حب نفس است که این دیگر، این جریان و آن جریان نمیشناسد... و تنها یک راه برای مبارزه با آن وجود دارد و آن ریاضت است، بگذریم... برای من روشن است که در نهاد هر دو جریان اعتقاد و عشق به خدا و خدمت به خلق نهفته است. با تبادل افکار و اندیشههای سازنده مسیر رقابتها را از آلودگی و انحراف و افراط و تفریط باید پاک نمود. من باز هم سفارش میکنم کشور ما در مرحلة بازسازی و سازندگی به تفکر و به وحدت و برادری نیاز دارد.[12]
امروز که به برکت انقلاب اسلامی، بیداری ملتهای اسلامی ـ عربی دنیا را فراگرفته، دیکتاتورها یکی پس از دیگری سرنگون میشوند و نشانههای فروپاشی بلوک غرب و جهان سرمایهداری دیده میشود و نزدیک است به سرنوشت بلوک شرق و کمونیستی گرفتار آیند، سزاوار نیست فرزندان انقلاب در داخل کشور نظارهگر اینگونه ناهنجاریها و مصیبتها باشند.
آیا سزاوار است به بهانههای واهی پیشکسوتان شهادت و خون، قربانی شیطنتها و هواهای نفسانی نااهلان و نامحرمان شده و در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده گردند؟ آیا این ترفند جدید دشمنان نیست که فرزندان انقلابی حضرت امام را به جان هم اندازند و از آب گلآلود ماهی بگیرند؟ به کجا میرویم؟ از چه کسانی داریم بازی میخوریم؟ چرا از خواب غفلت بیدار نمیشویم؟
بیایید یک بار دیگر هم که شده متن «منشور برادری» امام رضوان الله تعالی علیه را با هم مرور کنیم. حب نفس و حب خط و جناحبازیها را کنار بگذاریم، واسطهها را از خود برانیم و در یک کلمه به «تألیف قلوب»، «زدودن کدورتها» و «نزدیک ساختن مواضع خدمت به یکدیگر» بیندیشیم. به امید آن روز.
[1]. ر.ک: صحیفه امام، ج 21، ص 28، تاریخ 25/1/1367.
[2]. ر.ک: همان، ص 176، تاریخ 10/8/1367.
[3]. ر.ک: صحیفه امام، ج 19، ص 67، تاریخ 23/6/1363.
[4]. ر.ک: همان، ج 21، ص 67، تاریخ 4/4/1367.
[5]. ر.ک: همان، ص 141، 28 / 6 / 1367.
[6]. ر.ک: همان، ص 367، تاریخ 7/2/1368
[7]. ر.ک: همان، ص 380.
[8]. صحیفه امام، ج 21، ص 178.
[9] . همان، ص 179.
[10] . همان، ص 180.
[11] . همان، ص 93.
[12] . همان، ص 179 - 180.