عبدالرحیم اباذری

روحانیت انقلابى و متعهد که اغلب از شاگردان و اطرافیان و نزدیکان حضرت امام خمینى(ره) بودند، دوران سیاه ستمشاهى کنار هم به مبارزه سخت با رژیم دیکتاتورى پرداختند با هم تبعید، زندانى و هم‌سلول شدند. زیر شکنجه‏هاى قرون وسطایى ساواک مقاومت کردند و از شماتت، توبیخ و سرزنش و تحقیر دوستان نادان و دشمنان دانا هرگز نهراسیدند. از هم حمایت کردند و از خانواده‏هاى یکدیگر در آن دوران غربت، مساعدت و مراقبت نمودند و پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى نیز هرگز درصدد سهم‌خواهى مادى از انقلاب و یکدیگر برنیامدند.

اما وقتى نوبت به مرحله مدیریت و اجرا و اعمال سیاست‏ها رسید، به طور طبیعى اختلاف نظرهایى در بُعد اقتصادى، فرهنگى، دینى و چگونگى سیاست خارجى و اداره دولت و کشور پیش آمد و روحانیون انقلابى را به دو دسته کلى تقسیم کرد. قبلاً تشکلى تحت عنوان «مجمع روحانیت مبارز تهران» شکل گرفته بود. به خاطر این اختلافات سلیقه‏اى تعدادى از آقایان از این تشکل جدا شدند و با مشورت و اجازه حضرت امام(ره) تشکل دیگرى را با نام «مجمع روحانیون مبارز» تأسیس نمودند.[1]

امام خمینى(ره) در پیامى که بعداً به «منشور برادرى» شهرت یافت هر دو تشکل را برخاسته از اسلام و نظام اسلامى و زیرمجموعه این دو دانستند. اعضاى هر دو طرفین را در ردیف وفاداران به اسلام، قرآن و انقلاب و دلسوزان کشور و مردم قرار دادند و اختلاف سلیقه‏ها و طرز تفکرها و تضارب آرا را عامل رشد، تعالى و بالندگى قلمداد فرمودند.[2]

این جدائى و انشقاق به تدریج نمود بیشترى به خود گرفت و پس از اندکى مجمع روحانیت مبارز و طرفدارانشان به گروه «راست‌گرا» و مجمع روحانیون مبارز و حامیانشان به گروه «چپ گرا» معروف گردیدند. از سوى دیگر دهه اوّل انقلاب که با حضور فیزیکى و مبارک حضرت امام(ره) همراه بود، بنا به دلایلى که باید در جاى خود تبیین شود، به حاکمیت چپى‏ها منجر شد. به همین سبب در اغلب موارد روحانیون مبارز و چپى‏ها چون به امام و دولت نزدیک‏تر بودند، مظهر «اسلام ناب محمدى(ص)» به شمار مى‏آمدند و روحانیت مبارز و طرفدارانشان چون در موضع مخالف قرار داشتند به «مروجان اسلام آمریکایى» متهم مى‏شدند و به شدت در انزوا قرار گرفتند. به خصوص وقتى نخست‌وزیرى آقاى میرحسین موسوى به میان آمد و مخالفت تعدادى از نمایندگان مجلس که از اعضاى روحانیت مبارز و جامعه مدرسین بودند را در پى داشت و در طرف مقابل، حضرت امام نیز از دولت حمایت مى‏کرد، این جبهه‌بندى‏ها به اوج خود رسید. در این هنگام روحانیون مبارز و چپى‏ها به عنوان «پیروان راستین ولایت فقیه» معرفى شدند. در مقابل، روحانیت مبارز، جامعه مدرسین و راستى‏ها مظهر محافظه کارى، سازشگرى و ضد ولایت فقیه به شمار آمدند.

در این ایام، دو روزنامه شاخص، ارگان رسمى این دو جبهه تلقى مى‏شدند. یکى روزنامه رسالت به سردبیرى مرحوم آیت اللّه‏ احمد آذرى قمى بود که افکار و اندیشه‏هاى راستى‏ها را منعکس مى‏ساخت، دیگرى روزنامه سلام به سردبیرى حجت الاسلام والمسلمین موسوى خویینى‏ها بود و سخنگوى جبهه چپى‏ها به شمار مى‏آمد. راستى‏ها در توجیه مخالفت خویش با دولت وقت در ضمن سلسله مقالات و سخنرانى‏ها، بیشتر روى این موضوع تأکید داشتند که اوامر ولى فقیه ارشادى است و مى‏توان در برابر نظر ایشان، راى و نظر دیگرى هم داشت. در مقابل چپى‏ها مى‏گفتند: امر ولى فقیه، مولوى است و بایستى چشم و گوش بسته و تعبداً آن را پذیرفت. از این رو، راستى‏ها هرچه تلاش و تکاپو مى‏کردند، هیچ فایده‏اى نداشت و بیشتر مورد اتهام قرار مى‏گرفتند و به انزواى عمیق‏تر سوق داده شده و مورد تنفر و انزجار عمیق عمومى قرار مى‏گرفتند. چنان‌که یک وقتى در نماز جمعه قم به خاطر اعتراضات مردمى، سخنرانى قبل از خطبه مرحوم آقاى آذرى قمى به تشنج کشیده شد. در مهدیه تهران به همین خاطر سخنرانى آیت اللّه‏ محمد یزدى نیمه تمام ماند و به ایشان هتک حرمت شد. آقاى آذرى قمى در حجره زیر کتابخانه مدرسه فیضیه تدریس خارج فقه داشت، طلاب جوان ریختند و مانع از ادامه تدریس ایشان شدند. آن وقت‏ها نماز جمعه قم در دبیرستان امام صادق(ع) جنب بیت امام برگزار مى‏شد. یک جمعه‏اى، طومار بسیار طولانى از بالاى درب ورودى ساختمان دفتر تبلیغات اسلامى (واقع در میدان شهدا) روى پله‏ها آویزان کرده بودند و انبوه نمازگزاران مشغول امضاى آن بودند. متن طومار خطاب به رهبر کبیر انقلاب و مسئولان نظام، قریب به این مضمون نوشته شده بود: «ما مردم شهر خون و قیام قم خواستار رد صلاحیت دو نماینده شهرمان آقایان: احمد آذرى قمى و محمد یزدى و اخراج آن دو از مجلس شوراى اسلامى هستیم.» از سوى دیگر هر وقت حضرت امام در مورد «اسلام آمریکایى و اسلام مرفهین بى‌درد» سخنى به میان مى‏آورد مصداق بارز در اذهان عمومى، راستى‏ها به خصوص بعضى از اعضاى محترم جامعه مدرسین تداعى مى‏شدند. یادم هست معظم له در تاریخ 23 شهریور 1363 مصادف با عید غدیر خم 1404 ق طى بیاناتى از دولت میرحسین موسوى حمایت کردند و مخالفان آن را با عبارت‏هاى تند توپیدند و در جمله معروفى فرمودند: «شما که نمى‏توانید یک شهر را اداره بکنید. اگر نانوایى یک شهر را به شما بدهند نمى‏توانید اداره‏اش بکنید، چطور مى‏گویید که چرا دولت نمى‏دانم چه نکرده چه نکرده؟ چه مى‏گویید به جان این دولت؟ دست بردارید، از خدا بترسید.»[3] همه مى‏گفتند مخاطبین معظم له در این فرمایش، راستى‏ها هستند و بعضى‏ها را با اسم، نام مى‏بردند.

فضاى سیاسى کشور در دهه اوّل انقلاب کاملاً علیه راستى‏ها و طرفدارانشان بود به طورى که حتى طلاب جوان یک نوع بدبینى نسبت به اعضاى محترم جامعه مدرسین داشتند و خیال مى‏کردند این آقایان با شبکه‏هاى جاسوسى آمریکا و اسرائیل در ارتباط هستند و در اثر همین سوء ظن و عدم اعتماد بود که منجر به تأسیس «مجمع نمایندگان طلاب» از سوى طلاب جوان و انقلابى شد. آنها در واقع با این کار و با زبان‌حال خویش مى‏خواستند بگویند: ما نمى‏توانیم سرنوشت خود و حوزه و روحانیت را به کسانى بسپاریم که مروج اسلام آمریکایى هستند.

این فضاى شکننده و آلوده همچنان ادامه داشت تا این که حضرت امام خمینى احساس خطر کردند، با چند اقدام تاریخى فضاى سیاسى کشور را تا حدودى تعدیل فرمودند. وقتى آیت اللّه‏ یزدى در انتخابات مجلس شوراى اسلامى نتوانست رأى بیاورد و به مجلس راه یابد، فورى طى حکمى ایشان را به عنوان یکى از اعضاى شوراى نگهبان منصوب کردند.[4] به مرحوم آیت اللّه‏ آذرى قمى که کاملاً منزوى و زمین‌گیر شده بود، نامه‏اى نوشتند و با عبارت‏هایى از وى دلجویى فرمودند[5] علاوه کمک مالى به او کردند تا ایشان مؤسسه تحقیقى ـ فرهنگى را در قم تأسیس کرد و در آنجا مشغول کار شد. در اقدام دیگرى نامه‏اى به مرحوم آیت اللّه‏ مشکینى نوشتند و در آن نامه از طلاب جوان خواستند تندروى نکنند و تأکید کردند اگر جذب حضرات جامعه مدرسین نشوند در آینده گرفتار مروجین اسلام آمریکایى خواهند شد.[6] در واقع معظم له با این عبارت خواستند به آنها بفهمانند منظورشان از مروجین اسلام آمریکایى، اعضاى جامعه مدرسین و شوراى مدیریت حوزه نیست. باز در نامه دیگرى خطاب به شوراى محترم مدیریت حوزه علمیه قم نوشتند و به طلاب جوان توصیه فرمودند در کنار اساتید باشند، به آنها کمک کنند و از تندروى پرهیز نمایند و به اساتید هم تذکر دادند که بدون طلاب انقلابى به هیچ یک از خواسته‏هاى مشروع خود نخواهند رسید.[7] این اقدامات ارزشمند تا حدود زیادى از فشار بر جبهه راستى‏ها کاست و فضا را تعدیل کرد، اما حاکمیت چپى‏ها همچنان ادامه داشت. با این توصیف مى‏توان دهه اوّل پیروزى انقلاب را دهه حاکمیت کامل چپى‏ها و انزواى مطلق راستى‏ها نامید.

پس از رحلت بنیانگذار جمهورى اسلامى که رهبرى امت اسلامى و انقلاب اسلامى به حق و به جا بر دوش آیت اللّه‏ خامنه‏اى گذاشته شد، این وضعیت دگرگون گردید. بنا به دلایلى که شرحش در این مقال نمى‏گنجد، این بار راستى‏ها به عرصه قدرت دست یافتند و چپى‏ها کم کم به حاشیه و انزوا رانده شدند. در این هنگام بعضى از راستى‏ها که تا دیروز در روزنامه رسالت مقاله مى‏نوشتند و یا در تریبون‏هاى مختلف سخنرانى داشتند و اوامر ولى فقیه را «ارشادى» مى‏پنداشتند از این به بعد 180 درجه تغییر موضع داده و ناگهان طرفدار مولوى و تعبدى بودن آن شدند. چپى‏ها نیز که در روزنامه «سلام» مرتب دم از مولوى بودن مى‏زدند در این مرحله به ارشادى بودن گرایش پیدا کرده و به آن اصرار ورزیدند. اگر کسى مقالات و سرمقاله‏هاى این دو روزنامه در این مقطع را مطالعه و تورق کند به آسانى مى‏تواند این واقعیت را ببیند.

در این دوره اغلب چپى‏ها به سرنوشت دوره قبلى راستى‏ها گرفتار آمدند. به انواع و اقسام جرائم متهم شدند که مهم‏ترین آنها عدم «التزام عملى و قلبى به اوامر رهبرى» بود. گویا خداى متعال مقدر کرده بود تا اینها تاوان حاکمیت خود در دهه اوّل را پس بدهند و فشار وارده بر بعضى راستى‏ها در آن دوره را با جان و دل تجربه کنند و عبرت بگیرند.

از سوى دیگر در این ایام عملکرد راستى‏ها خشن جلوه نمود و خوشایند مردم نشد. برخى از آنها با حالت و ژست تحکم با مردم برخورد مى‏کردند. حتى ترجیح مى‏دادند به جاى «جمهورى اسلامى» از اصطلاح «حکومت اسلامى» استفاده بکنند و به این ترتیب حاکمیت مطلق خود را تحکیم بخشند. چنان‌که در انتخابات دوره هفتم ریاست جمهورى (بهار 1376) هیچ اعتنایى به آراء و نظرات مردم نداشتند و با یک حالت آمرانه و دیکتاتور مآبانه مى‏خواستند کاندیداى خود را به مردم تحمیل کنند. با این که تمام امکانات لشکرى و کشورى را بسیج این کار کردند اما فقط هفت میلیون رأى آوردند. در مقابل مردم 24 میلیون به کاندیداى چپى‏ها رأى دادند و حماسه دوم خرداد را آفریدند و همه را غافلگیر ساختند.

اما بعد از اندکى به خاطر غرور برخى از دست اندرکاران، این حماسه نیز آلوده به برخى هوسرانى‏ها شد و از کنترل رهبران واقعى آن خارج گردید و به دست عده‏اى نااهل و نادان افتاد. شاید از همین مقطع بود که چپى‏ها و دوم خردادى‏ها به «اصلاح طلبان» تغییر نام پیدا کردند و راست‌گرایان نیز به عنوان «اصول‌گرایان» در عرصه سیاسى کشور ظاهر شدند. از رحلت حضرت امام(ره) تا پایان حاکمیت دوم خردادى‏ها (مرداد 1376) حوادث و مسائل بسیارى پیش آمد که جا دارد پیرامون هر کدام تجزیه و تحلیلى جداگانه انجام گیرد، اما چون فعلاً از قدرت این مقاله خارج است به وقت و مقاله دیگر موکول مى‏گردد. آنچه که در این فرصت مى‏شود گفت این که هیچ‌کدام از چپى‏ها و راستى‏ها یا به عبارتى اصول‌گرایان و اصلاح طلبان نتوانستند در مدت حاکمیت خود عملکرد خوبى داشته باشند. به طور کلى هر دو طرف از فرصت حاکمیت بهره مناسب نبردند بلکه در مواردى سوء استفاده کردند. بزرگان و عقلاى هر دو جبهه آن طورى که باید و شاید نتوانستند به وظیفه تاریخى خویش عمل کنند، در برخى موارد قصور داشتند و در نتیجه این کوتاهى‏ها میدان به چنگ بعضى افراد تندخو و احساساتى افتاد و فضا را آلوده‏تر کرد. نزاع‏هاى جناحى و بیهوده اینان مردم را دل آزرده، سخته و کوفته ساخت و از همه متنفر نمود.

نتیجه آن شد که در انتخابات دوره نهم و دهم شاهد آن بودیم، گروهى با شعارهاى ارزشى، مردم و برخى نخبگان را فریب داده و آنها را پل پیروزى خود فرض کردند و به حاکمیت رسیدند. وقتى هم به قدرت چنگ زدند، همه را به بازى گرفتند. هم چپى‏ها و اصلاح طلبان را بازى دادند و هم بر سر راستى‏ها و اصول‌گرایان کلاه گذاشتند. اصلاح طلبان را ناخواسته در مقابل نظام و رهبرى قرار دادند و با اتهام «سران فتنه» به طور کلى آنها را از صحنه خارج کردند به دست اصول‌گرایان نیز آب سردى ریختند و گفتند: مردم به خاطر شخص ما به ما رأى دادند نه به خاطر حمایت اصول‌گرایان. حتى بعضى‏ها بالاتر از این هم گفتند و نوشتند که حمایت امثال آیت اللّه‏ مصباح، سبب افت و ریزش آراى ما شد. اگر ایشان از ما حمایت نمى‏کرد، آراى ما به مراتب بیشتر از این بود. سپس با نمایندگان مجلس، قوه قضاییه و شوراى نگهبان آن برخوردهاى تحقیرآمیز را انجام دادند، در موارد متعدد از فرمایشات رهبرى تمرد کردند که همه شاهد آن بودیم و البته اگر این موارد را بخواهیم بشماریم مثنوى هفتاد من کاغذ شود، چنان‌که موضوعاتى مانند: هاله‏اى از نور، اسلام ایرانى، مکتب ایرانى، منشور کوروش، مدیریت جهانى، مدیریت امام زمانى از جمله مهم‏ترین ارمغان اینان به مردم جاى خود دارد. به یقین اگر درایت و مقاومت و قاطعیت رهبرى در برابر اینها نبود بیشتر از این هم مى‏کردند به عبارت روشنتر این گروه که جریان انحرافى رهبرى آن را بر عهده گرفته است هم سر اصلاح‌طلبان را از تن جدا کردند و هم سر اصول‌گرایان را و بدین ترتیب هر دو جناح را از کارآیى و تأثیرگذارى انداختند، لکن سر اصلاح طلبان را با قهر و غلبه و شمشیر بریدند، اما سر اصول‌گرایان با پنبه بریده شد به طورى که هیچ کس حتى خودشان هم نفهمیدند. هنوز بعد از شش سال بدنشان همچنان داغ است و متوجه نیستند چه بلایى به سرشان آمده است و این دست و پا زدن‏ها هم بیشتر به حرکت مذبوحانه شباهت دارد، زیرا موضع‏گیرى‏ها و نقد و نظرهاى اصول‌گرایان اصلاً ارزشى براى آنها ندارد، آنان فقط کار خودشان را مى‏کنند.

چه باید کرد؟

حال سؤال این است که چرا چنین شده است و چه باید کرد؟

چه عوامل و عناصرى منشأ این همه تفرق و جدائى شد؟

چطور شد برخى نااهلان و نامحرمان در صفوف انقلابیون واقعى و دلسوزان نظام و فرزندان اما رسوخ کردند؟

آیا وقت آن نرسیده است به خود آییم و آسیب‏شناسى کنیم. از گذشته‏ها عبرت بگیریم و کاستى‏ها را جبران نماییم؟

جا دارد یک بار دیگر به «منشور برادرى حضرت امام» بازگردیم. در بند بند آن تأمل و به فرازهاى آن عمل کنیم.

1ـ دورى از سیاسى‌کارى

با توجه به این که در دهه اوّل انقلاب، جناح‌هاى انقلابى موجود در کشور همدیگر را به انواع و اقسام اتهامات ناروا متهم مى‏کردند، بعد به آن رنگ و لعاب اعتقادى داده و در نهایت حکم شرک و کفر افراد را صادر مى‏نمودند، حضرت امام(ره) به عنوان یک طبیب حاذق و حکیم دردآشنا، این جور اختلافات میان فرزندان انقلابى‌اش را ناشى از یک نوع جنگ زرگرى و سیاسى‌کارى توصیف مى‏کردند. ایشان در بخشى از منشور برادرى به این موضوع چنین تأکید دارند:

... و این مسأله روشن است که بین افراد و جناح‌هاى موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفاً سیاسى است ولو این‌که شکل عقیدتى به آن داده شود. چرا که همه در اصول با هم مشترکند و به همین خاطر است که من آنان را تأیید مى‏کنم. آنها نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان براى کشور و مردم مى‏سوزد و... .[8]

اگر منصفانه بنگریم باید اعتراف کنیم که در طول سه دهه گذشته اغلب این اتهامات به شاگردان حضرت امام بى‌پایه و بى‌اساس بوده و از آن دروغ‏هاى شاخدار است، چگونه ممکن است کسى که یک عمر در مکتب علمى ـ اخلاقى حضرت امام پرورش یافته باشد، اعم از این که از روحانیون یا از روحانیت باشد، آن وقت یک همچون شخصیتى با شبکه‏هاى جاسوسى آمریکا و اسرائیل ارتباط داشته باشد، یا این که ضد ولایت فقیه باشد و علیه نظام اسلامى، قانون اساسى و نهادهاى انقلابى توطئه کند؟ به یقین این اتهامات و شیطنت‏ها توطئه بر ضد حوزه و روحانیت و بر ضد رهبر کبیر انقلاب، نظام و ولایت فقیه است. متأسفانه شیاطین فضاى کشور را طورى آلوده و مسموم ساختند که امروز جاسوسی یک روحانى، آن هم از شاگردان و نزدیکان امام خیلى راحت‏تر و آسان‏تر از جاسوسى یک فرد عادى و معتاد در میان مردم جا مى‏افتد و دشمنان نیز همین را مى‏طلبند.

2 ـ پرهیز از انحصارطلبی

امام خمینی در فراز دیگری از منشور برادری به یکی از علت‌های مهم سیاسی‌کاری پرداخته و خطاب به روحانیت و روحانیون مبارز می‌نویسد:

... اگر آقایان از این دیدگاه که همه می‌خواهند نظام و اسلام را پشتیبانی کنند، به مسائل بنگرند، بسیاری از معضلات و حیرت‌ها برطرف می‌گردد... هیچ کسی نباید خود را مطلق و مبرای از انتقاد ببیند. البته انتقاد غیر از برخوردهای خطی و جریانی است. اگر در این نظام کسی یا گروهی خدا ناکرده بی‌جهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتماً پیش از آن‌که به رقیب یا رقبای خود ضربه بزند، به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است.[9]

همان طوری که می‌بینید حضرت امام در این فراز از نامة خویش، انحصارطلبی و مطلق‌گرایی را نفی کرده و آن را عامل ضربه به اسلام و لطمه به انقلاب می‌داند و در قاموس ایشان فرقی نمی‌کند که انحصاریون از کدام طرف باشند؟ از روحانیون مبارز؟ چنان‌که در دهة اول انقلاب احیاناً چنین بود یا از میان روحانیت مبارز؟ چنان‌که امروز گاهی این‌گونه مشاهده می‌شود.

در سیرة‌ عملی معظم‌له نیز اصلاً انحصارطلبی و مطلق‌گرایی دیده نمی‌شود. در ایامی که نهضت آزادی‌ها و جبهة ملی‌ها با ایشان مخالفت‌هایی داشتند و بعضی نزدیکان و مسئولین می‌خواستند با آنها برخورد کنند، حضرت امام با کمال تواضع فرموده بودند: من که اصول الدین نیستم، هر کس با من مخالفت کرد یا مرا منکر شد کافر بشود. (قریب به این مضمون)

3 ـ طرد واسطه‌ها

یکی از معضلات مهم در سی سال گذشته، وجود نامیمون «واسطه‌ها»، سخن‌چینان و سعایتگران در میان جناح‌های انقلابی و از جمله در میان فرزندان مکتبی امام، روحانیت مبارز و روحانیون مبارز در کشور است. شیطنت اینان به قدری روشن است که هیچ نیازی به دلیل ندارد و همواره موجب دردسر و مشکلات برای همه شده است.

شیاطینی که نه از خدا و قیامت می‌ترسند و نه از مردم حیا می‌کنند. خصیصة مشترکشان، پررویی، کله‌شقی، خودسری، جمود، تنگ‌نظری، افراط و تفریط، تندخویی، پرخاشگری، هتاکی، چاپلوسی، عجب و تهور می‌باشد.

حضرت امام(ره) با تیزبینی‌ خاصی به وجود این عناصر در میان تشکل‌های انقلابی و مذهبی هشدار داده و خطاب به فرزندان روحانی می‌فرماید:

... باید از واسطه‌‌هایی که فقط کارشان القای بدبینی نسبت به جناح مقابل است، پرهیز نمود. شما آنقدر دشمنان مشترک دارید که باید با همة توان در برابر آنان بایستید.[10]

واسطه‌ها، شیاطینی هستند که تا دیروز در جبهة چپی‌ها سنگر گرفته و علیه راستی‌ها توطئه چیده، هتاکی و پرونده‌سازی می‌کردند. شخصیت‌های روحانی مانند ‌آیت الله آذری قمی و آیت الله محمد یزدی را طرفدار سرمایه‌داری، مرتبط با آمریکا و مروج اسلام آمریکایی معرفی می‌نمودند، مردم هم باور می‌کردند و علیه آنها شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» سر می‌دادند. امروز همان شیاطین نوعی، در جبهة اصول‌گرایان نفوذ و جا خوش کرده و شخصیت‌هایی مثل: حجج اسلام و المسلمین موسوی خویینی‌ها، آقا سید حسن خمینی، حسن روحانی و سایر شاگردان و نزدیکان امام را با همان اتهامات واهی چوبکاری و هتک حرمت می‌کنند. جالب است که اینان برای اثبات این شیطنت‌ها، اسناد و مدارک هم ارائه می‌دهند و می‌گویند: تسخیر لانة جاسوسی آمریکا توسط موسوی خویینی‌ها و دانشجویان پیرو خط امام با هماهنگی شبکه‌های جاسوسی آن کشور و اسرائیل بوده است. آنها خودشان می‌خواستند سفارت تسخیر شود تا بتوانند برای حمله به ایران مستمسک داشته باشند!!! بعد به خیال خودشان شواهد و قرائن هم می‌آورند و می‌گویند: وقتی دانشجویان قبل از اقدام خواستند از امام خمینی کسب تکلیف کنند و ایشان را در جریان بگذارند، آقای موسوی خویینی‌ها مانع شد و گفت: اگر امام باخبر شوند، موافقت نمی‌کنند.

تأسف‌بارتر این‌که همة مسئولین نیز این اراجیف و دروغ‌ها را می‌شنوند و با سکوت از کنارش رد می‌شوند. به یقین این شیاطین همان نااهلان و نامحرمان انقلاب هستند که امام خمینی در یکی از بیانات به آن هشدار داده بودند[11] و امروز به صفوف فرزندان انقلابی ایشان رخنه کرده‌اند و در پشت پرده به طور غیرمستقیم از سوی دشمنان نظام، اسلام و رهبری تغذیه و هدایت می‌شوند. اگر امروز جلوی این شیطنت‌ها گرفته نشود، حتماً فردا دامن بزرگان دیگر را هم آلوده خواهند کرد.

4 ـ باز هم اتحاد

امام خمینی در بخش پایانی این نامة تاریخی، هر دو جریان و تشکل (روحانیون و روحانیت) را به «دوری از حب نفس»، «تألیف قلوب»، «تلاش جهت زدودن کدورت‌ها» و «نزدیک ساختن مواضع خدمت به یکدیگر» تأکید کرده و نوشتند:

... خداوندا! تو شاهد باش من آنچه بنا بود به هر دو جریان بگویم گفتم، حال خود دانند. البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد ـ که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ـ که آن حب نفس است که این دیگر، این جریان و آن جریان نمی‌شناسد... و تنها یک راه برای مبارزه با آن وجود دارد و آن ریاضت است، بگذریم... برای من روشن است که در نهاد هر دو جریان اعتقاد و عشق به خدا و خدمت به خلق نهفته است. با تبادل افکار و اندیشه‌های سازنده مسیر رقابت‌ها را از آلودگی و انحراف و افراط و تفریط باید پاک نمود. من باز هم سفارش می‌کنم کشور ما در مرحلة بازسازی و سازندگی به تفکر و به وحدت و برادری نیاز دارد.[12]

امروز که به برکت انقلاب اسلامی، بیداری ملت‌های اسلامی ـ عربی دنیا را فراگرفته، دیکتاتورها یکی پس از دیگری سرنگون می‌شوند و نشانه‌های فروپاشی بلوک غرب و جهان سرمایه‌داری دیده می‌شود و نزدیک است به سرنوشت بلوک شرق و کمونیستی گرفتار آیند، سزاوار نیست فرزندان انقلاب در داخل کشور نظاره‌گر این‌گونه ناهنجاری‌ها و مصیبت‌ها باشند.

آیا سزاوار است به بهانه‌های واهی پیشکسوتان شهادت و خون، قربانی شیطنت‌ها و هواهای نفسانی نااهلان و نامحرمان شده و در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده گردند؟ آیا این ترفند جدید دشمنان نیست که فرزندان انقلابی حضرت امام را به جان هم اندازند و از آب گل‌آلود ماهی بگیرند؟ به کجا می‌رویم؟ از چه کسانی داریم بازی می‌‌خوریم؟ چرا از خواب غفلت بیدار نمی‌شویم؟

بیایید یک بار دیگر هم که شده متن «منشور برادری» امام رضوان الله تعالی علیه را با هم مرور کنیم. حب نفس و حب خط و جناح‌بازی‌ها را کنار بگذاریم، واسطه‌ها را از خود برانیم و در یک کلمه به «تألیف قلوب»، «زدودن کدورت‌ها» و «نزدیک ساختن مواضع خدمت به یکدیگر» بیندیشیم. به امید آن روز.

 


[1]. ر.ک: صحیفه امام، ج 21، ص 28، تاریخ 25/1/1367.

[2]. ر.ک: همان، ص 176، تاریخ 10/8/1367.

[3]. ر.ک: صحیفه امام، ج 19، ص 67، تاریخ 23/6/1363.

[4]. ر.ک: همان، ج 21، ص 67، تاریخ 4/4/1367.

[5]. ر.ک: همان،‌ ص 141، 28 / 6 / 1367.

[6]. ر.ک: همان، ص 367، تاریخ 7/2/1368

[7]. ر.ک: همان، ص 380.

[8]. صحیفه امام، ج 21، ص 178.

[9] . همان، ص 179.

[10] . همان، ص 180.

[11] . همان، ص 93.

[12] . همان، ص 179 - 180.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.