اکنون، اگرچه نظام سیاسی و حکومتی ما تغییراتی ژرف و گسترده کرده است و نسبت به دوران قاجار بسی و بسیار فاصله گرفته است، و در جامعهی مردمان نیز، تغییر بسیار حاصل شده است، اما کماکان ایران از «بد اداره کردن امور» و از بینظمی و شلختگی مدیریتی رنج میبرد.
محمدرضا تاجیک استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی طی یادداشت برای جماران نوشت:
یک
در کتاب «گزارش سر مورتیمر دوراند دربارهی وضعیت ایران» - اواخر قرن نوزدهم - (حشمت حکمت) میخوانیم: «ایران بد اداره میشود و شرایط کلیاش رضایتبخش نیست. وضع مالیاش خراب است. منابعش دستنخورده مانده است و تجارتش رونقی ندارد. بعضی نشانههای شورش و ناآرامی در کشور هم دیده میشود.... دورنمای مناسبات داخلی و خارجی، خراب است. شاه صرفا دنبال پول است و «حکومت ایالات و مناصب مهم دولتی را بهطور منظم به کسی که بیشترین پول را بپردازد برای دورههای کوتاه میفروشد. به همین سبب، کشور را غارت میکنند و نظام اداری بهشدت نابسامان است. دولت مرکزی ضعیف است و نه فقط از سوی حکمرانان محلی، بلکه از سوی ملاها هم –که قدرتشان بسیار بیشتر از آن است که باید باشد، نادیده گرفته میشود. وطنپرستی که بتوان با آن کار کرد، وجود ندارد. امور ارتش، مالی، عدلیه و گمرک وخیم هستند....ایران از سوءمدیریت شدیدی رنج میبرد،
دو
اکنون، اگرچه نظام سیاسی و حکومتی ما تغییراتی ژرف و گسترده کرده است و نسبت به دوران قاجار بسی و بسیار فاصله گرفته است، و در جامعهی مردمان نیز، تغییر بسیار حاصل شده است، اما کماکان ایران از «بد اداره کردن امور» و از بینظمی و شلختگی مدیریتی رنج میبرد. شاید از آنرو که «نه هر کو ورقی خواند معانی دانست»، شاید بدان سبب که «نه هر کو معانی دانست حکومتمندی توانست»، و شاید بدان جهت که «نه هر کو حکومتمندی توانست، صلاح مملکت و مردمان دانست». از یک منظر، ساحت سیاست و قدرت و حکومت در ایران، عرصۀ روابط نامتقارن و نامتوازن و نامتجانس چهار گروه بوده است: نخست، آنان که نه میدانند و نه میتوانند، دو دیگر، آنان که میدانند اما نمیتوانند، سه دیگر، آنان که میتوانند اما نمیدانند، و چهار دیگر، آنان که هم میدانند و هم میتوانند. آخرین گروه، بسیار اندکند و معمولا از عمر بسیار کوتاه و پرتنش مدیریتی برخوردارند. گروه سوم، که هر الم را در دست خود مرهمی و هر قفلی را در دست خود کلیدی میبییند، به علت عدم آشنایی با دانش و هنر و فن حکومت، معمولا آنچه میکنند از علاج و دوا، رنج افزون میکنند و حاجت ناروا. گروه دوم، نیامده عزم رفتن میکنند و هنوز جوهر حکم ریاست و مسئولیتشان خشک نشده، نوشتن استغفای خویش را آغاز میکنند. گروه اول که علم تسخیر قدرت را نیک میداند، پیکرۀ اصلی حکومتها (دولتها) را تشکیل میدهند. در نزد این گروه قدرتباز، دغل همان سیاست کسب قدرت است. در مکتب اینان، این نه ارادۀ به دانستن و توانستن است که آدمی را بر تخت قدرت مینشاند، بلکه این «ارادۀ به خواستن» است که تسخیر قدرت را ممکن میسازد. شعار اینان این است: «واقعبین باش، بدون دانستن و توانستن، قدرت را بخواه»، و «پراگماتیست و کانفورمیست (حزب باد) باش و برای کسب قدرت به هر رنگ درآ و به هر وسیله متوسل شو».
سه
پس، واضح و مبرهن است که ایران از آنرو بد اداره میشده و میشود که گروه نخست همواره از مجال و امکان بیشتری برای کارگزار و مقام حکومتیشدن برخوردار بودهاند. از یک رویکرد انتقادی منصفانه، باید بپذیریم که سرزمینی به غنای انسانی، فرهنگی، تمدنی، مادی، تاریخی، همچون ایران، نباید حال و روزش این باشد که هست، نباید مردمان سرافرازش اینچنین پریشان و خسته و ره گمکرده باشند، یا بسان شبانی گلهاش را گرگها خورده و تاجری کالاش را دریا فرو برده. نباید مردم این سرزمین کهن، همواره در انتظار بهرام ورجاوندی باشند که پیش از روز رستاخیز برخیزد و هزاران کار نامآورد کند و هزاران طرفه از او بزاید بشکوه، یا در انتظار توس نوذر و گرشاسب دلیر و کاوه باشند که انیران را فروکوبند و اهریمنهای درون و برون را برخاک اندازند و بسوزند آنچه ناپاکیست و ناخوبیست و پریشانشهر ویران را دگر سازند. نباید این مردم تاریخساز همواره از رنج روزگاران زار بنالند و ناگزیر عزم و آرزوی دیار انیران کنند. نباید همواره مرثیهخوان روز ناخوش و نامهربان خویش باشند و از اینکه اهالی اقلیم تدبیرشان همواره غلط میکنند راه و همواره جادهای بیسرانجام را هموار میکنند، در شکایت باشند. نباید ناامید از آمدن آن روز بهروز و شیرینی باشند که با آنان آشتی باشد. نباید دریغ دیروز بگویند و بر این باور گردند که امید به رستگاری دیریست از این خاک پاک کوچیدهست و طرف دامن از این خاک برچیدهست.
چهار
بس کنید خدا را، ای اصحاب قدرت،بس. این چه آیین و چه تدبیر است. چرا ساز تدبیرتان اینچنین وحشتناک و غمگینست؟ چرا هر پنجه که بر ساز تدبیر میخرامانید، بر پردههای آشنا با رنج و درد است و چنگ در جگر و روح و روان و احساس و باور مردمان میافکنید؟ اندکی از بازی مروزی و رازی دست بردارید، راه را بر دغلبازان قدرتخواه ببندید و کار را واقعا به کاردان بسپارید. بهعنوان یک مطلع، و نه یک تحلیلگر، میگویم، بسیاری از کسانی که امروز وارد جرگۀ قدرت شدند، بازیها و طنازیهای بسیار کردند، به هر محفلی درآمدند، و کرنشها و خمشها و نرمشها نمودند، و دست از طلب نداشتند تا کامشان برآورده شد. اکنون، بهعنوان واپسین کلام، فاش میگویم: در این ره و با این رهروان که میروید، هش دارید که یکی تفتهدوزخست و دریای هول هایل و خشم توفانها. مطمئن باشید پشت دیوارهای بلند نگاهتان، ایرانی است که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است، و راهها رو به رستنگاه مهر و ماه گشوده است. بهجای بستن درها و پنجرها، تلاش کنید پنجرهای بگشایید.