سقوط بشار اسد تا چه اندازه به ضرر ایران است؟ تصور اولیه این است که سقوط بشار اسد برای ایران میتواند ضربه بزرگی باشد، زیرا سوریه به عنوان یک هم پیمان استراتژیک و گذرگاه انتقال نیروها و تجهیزات به حزبالله و دیگر گروهها در منطقه برای ایران اهمیت زیادی دارد. اما موضوع حمایت لجستیک از طریق سوریه با توجه به آتش بس لبنان و اسرائیل (بویژه با تفاسیری دامنه دار از قطعنامه 1701 توسط اسرائیل و لبنان) سالبه به انتفای موضوع میشود. لذا این فرصت وجود دارد که ایران برای مواجهه با این وضعیت پروژه های دیگری را در دستور خود قرار دهد تا از سقوط اسد به شکل مدیریتشدهای عبور کند.
1. آیا ایران بدون "پشت کردن به آرمانهایش" از هزینههای سیاسی-مالی مقاومت "فارغ" شد؟ هزینههای حمایت ایران از گروههای مقاومت در منطقه، همواره با بزرگ نمایی یا کوچک شماری، مورد توجه ناظران و منتقدان بوده است. اگر چه چنین هزینههایی را همه کشورها برای حفاظت از امنیت ملی خود میکنند. اما گاه ممکن است وابستگی به مسیر پیش آید و عاملی که در ابتدا مهم بوده، در ادامه، دیگر موضوعیتی نداشته باشد و همچنان دلبستگی نهادی به سیاست مورد نظر وجود داشته باشد. عدول از حمایت از اسد ممکن است این تصور را برای برخی در داخل و خارج از ایران پدید آورد که ایران از آرمان هایش کوتاه آمده است، در حالیکه در وضعیت کنونی چنین شبههای در باره ایران بی مورد است چون این ایران نبود که از حمایت از مقاومت عدول کرد بلکه این خود حکومت و ارتش سوریه بود که قدرت را رها کرد. حکومت اسد علاوه بر آنکه از مقبولیت داخلی برخوردار نبود در سالیان اخیر نشان داده بود که کارکرد قابل توجهی در حمایت از لبنان و فلسطین نداشته است. بنابراین در حالی که ایران از آرمانهای خود مانند حمایت از حزبالله و فلسطین دفاع کرده است، تغییر معادلات سیاسی منطقهای و بینالمللی و تغییر وضعیت بشار اسد میتواند این نتیجه را در بر داشته باشد که سقوط اسد بلاموضوع شده است. لذا ضمن اینکه هزینههای سیاسی، نظامی و مالی ایران کاهش مییابد در افکار عمومی جهان اسلام هم نشان نداده است که ایران از آرمانهایش دست بر داشته است. اگر منازعات در درون سوریه و در میان گروهها و اقوام و نحله های گوناگون سلفی گسترش یابد این ترکیه و اسرائیل خواهند بود که بیشترین ناامنی را تجربه خواهند کرد.
2. سقوط بشار اسد تا چه اندازه به ضرر ایران است؟ تصور اولیه این است که سقوط بشار اسد برای ایران میتواند ضربه بزرگی باشد، زیرا سوریه به عنوان یک هم پیمان استراتژیک و گذرگاه انتقال نیروها و تجهیزات به حزبالله و دیگر گروهها در منطقه برای ایران اهمیت زیادی دارد. اما موضوع حمایت لجستیک از طریق سوریه با توجه به آتش بس لبنان و اسرائیل (بویژه با تفاسیری دامنه دار از قطعنامه 1701 توسط اسرائیل و لبنان) سالبه به انتفای موضوع میشود. لذا این فرصت وجود دارد که ایران برای مواجهه با این وضعیت پروژه های دیگری را در دستور خود قرار دهد تا از سقوط اسد به شکل مدیریتشدهای عبور کند. اگر چه سقوط اسد به معنای کاهش نفوذ رسمی ایران در سوریه است اما در چشم اندازی دراز مدت ایران ناگزیر است که با مردم سوریه و گروههایی که قدرت را در دست گرفتهاند ارتباط برقرار کند . توجیه ایران این است که در مقطع اوج گیری داعش، اگر دخالت نمیکرد، معلوم نبود که افراطیون چه بر سر عراق و شام بیاورند. اینکه چنین توجیهی تا چه حد در بدنه مدیریتی و اجتماعی سوریه رسوخ کند محل تردید است، در دوران اسد عملا رابطه ایران با مردم سوریه قطع بوده است. در هر صورت ایران گریزی نداردکه با مردم و با بخشهایی از معارضان ارتباط برقرار کند چون آنان در کف جامعه سوریه نفوذ و مقبولیت دارند. مقاومت بدون حمایت حقیقی مردم معنا ندارد. گفتمان وحدت اسلامی که در دهه های نخست انقلاب اسلامی جان گرفته بود تحت تأثیر گرایش سیاست زده "ترویج" قرار گرفت. در نتیجه دیپلماسی عمومی ایران در میان سُنیان از یک لکنت تحلیلی-ترویجی هم برخوردار شده و گاه نتوانسته آنچنان که باید با گروه های گوناگون سنی رابطه عمیقی برقرار کند. سقوط اسد اما میتواند خطری را متوجه ایران کند و آن هم کشاندن جنگ سلفیها به عراق است تا سناریوی خلع سلاح حشد الشعبی (و اگر بتواند خلع سلاح عراق) را پی بگیرد تا سپس پای سلفیها را به مرزهای ایران بکشاند. واضح است که از حیث عملیاتی کار به این سادگی نیست. نه حشدالشعبی بی انگیزه است و نه موقعیت دولت و ارتش عراق قابل مقابسه با سوریه است.
3. آیا مهمترین چیزی که روی میز اختلافات ایران-غرب باقی مانده موضوع هستهای است؟ بصورت دوفاکتو آری، موضوع هستهای اکنون به عنوان محور اصلی منازعه بین ایران و غرب به ویژه آمریکا باقی مانده است. هر چند اسرائیل و گروهی در حاکمیت آمریکا تلاش میکنند که درگیری نظامی توسعه یابد. توافق هستهای (برجام) همچنان مسئله اصلی است، و اختلافات بر سر نحوه اجرای توافق، تحریمها، و محدودیتهای هستهای همچنان به عنوان یک عامل کلیدی در روابط ایران و غرب مطرح است. اینک البته تمایل کمتری در آمریکا برای بازگشتن به میز مذاکرات و توافق وجود دارد. از این روست که گزینه اقتصاد مقاومتی و تقویت توان موشکی همچنان باید در اولویت قرار گیرد. برخلاف تصور برخی تحلیلگران، مانع تراشی در حل مسئله هستهای از سوی آمریکا و اسرائیل و شماری در داخل صورت میگیرد و نه از سوی ایران. جمهوری اسلامی یکبار تمایل خود را برای کاهش غنی سازی تا پایین ترین درجه ممکن نشان داده است.
با برهم خوردن توازن قدرت، اینک چشم انداز حل مسئله هستهای دورتر بنظر میآید مگر آنکه ترامپ بتواند، با برجسته کردن خطر چین، بر لابی اسرائیل در واشنگتن فائق آید. هم از این روست که نزدیکی ایران به چین و تعریف پروژه های جدی با این کشور میتواند این انگیزه را در ترامپ افزون کند. دستور کار رئالیستی موازنه مثبت در دوگانه چین-آمریکا برای سیاست خارجی ایران اگر چه یک گزینه مهم است اما بسیار پیچیده و زمانبر است و نیازمند مهارت دیپلماتیک اقتصادی است. پروژه برجام با هر میزانی از مقبولیت و رضایت از آن میتوانست "فرایندی تدریجی" را برای تنش زدایی پدید آورد. اینکه دستاوردهای عملیاتی و عینی برجام چیست موضوعی فرعی نسبت به شکل گیری فرایند مورد نظر است و فرایند تدریجی تنش زدایی سبب میشد تا امنیتی زدایی از چهره ایران تحقق پذیرد و سبب شود تا روند تجارت جهانی ایران نیز تسهیل شود. در مقابل اما کسانی هستند که با احاله اختلافات ایران و آمریکا (غرب) آن را پدیدهای "مبنایی" تلقی میکنند و سپس با ارجاع به برخی روایات شیعی نتیجهای محتوم در جنگی آخرالزمانی از آن میگیرند. این گروه با چنین باورهایی، که البته در طی سالیان در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی نفوذ قابل توجهی کسب کردهاند، نمیتوانند گزینه «مذاکره هسته ای» و «دیپلماسی اقتصادی» را موضوعی قابل اعتنا تلقی کنند. چنین رویکردی اساسا از توان مذاکره عقیم است. رواج روش تحلیلی آخرالزمانی میتواند حکومت را از ظرفیت های تئوریکی و عملیاتی در روابط خارجی تخلیه یا محدود نماید. این تخلیه تئوریک البته نه تنها در سیاست خارجی بلکه حتی در سیاست داخلی نیز قابل تسری است. چنین رویکردی، بدلیل فاصله معنا داری که از لایه مدنی جامعه (و بلکه از عموم مردم) میگیرد خود را به یک حلقه فرقهای در ترکیب سیاسی محدود میکند، به تشکیل یک طبقه بورژوازی ایدئولوژیک مبادرت میورزد و این دو را مستظهر به نیروی نظامی-شعایری مینماید. در میان مدت چنین طبقهای این ظرفیت را خواهد داشت که منازعهای ناشی از ناکارآمدی اقتصادی و فقر نظریه دولت در درون خود بپرورد و با تغییر نسل به سوی یک قدرت نظامی سکولار پیش رود.
4. آیا این به معنی آن است که این فرصت به صورت دوفاکتو فراهم شده که منازعات ایران و آمریکا به فاز سیاسی-دیپلماتیک محدود شود؟ احتمالاً بله. «گزینه سیاسی» روی میز آرمانگرایی است. در صورتی که مسئله هستهای حلوفصل یا مهار شود، و ایران و آمریکا به توافقاتی دست یابند، منازعات به فاز سیاسی-دیپلماتیک منتقل و در سطح تنش سیاسی محدود میشود. رسیدن به چنین وضعیتی نیازمند تلاش برای دستیابی به توافقات اجرایی است. توافقات اجرایی در صورتی محقق میشود که ظرفیت های تئوریکی و عملیاتی وجود داشته باشد؛ چه پیش رونده باشد، مانند افزایش توان نظامی، و چه پس رونده در روابط خارجی. در هر صورت نباید این ظرفیتها از طریق طبقه بورژوازی شبه ایدئولوژیک تخلیه شده باشد.