پایگاه خبری جماران: دکتر محمدرضا تاجیک استاد علوم سیاسی طی یادداشتی نوشت:

 

یک

شاید زمان آب‌شدن یخ‌های روابط خارجی ما، به‌ویژه رابطۀ با آمریکا، فرارسیده باشد. تردیدی نیست، تا این وضعیت سنگی، که بی‌شباهت به «باغ سنگی» علیرضا قزوه، نیست، انتظار فروردین در تاریخ اکنون ایران و ایرانیان، تنها آرزو را رنگ واقعیت بخشیدن است. به‌تصریح قروه، نباید فریب فصل و تقویم و گل را خورد، زیرا از اسفندی که تجربه می‌کنیم پیداست که فروردین نخواهد شد. باید در جست‌وجوی ربنای تازه بود، وگرنه صد دعا زین‌دست، یک نفرین نخواهد شد (ن.ک. به شعر «بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد» علیرضا قروه).

به بیان دیگر، اکنون که بسیاری از اصحاب قدرت این مرز و بوم، به تجربت دریافته‌اند که چون ندارند ناخن درنده تیز، با بدان آن به کم گیرند ستیز، و بر آن شده‌اند که بی‌محابا به جنگ شاخ گاو نروند و مشت‌زدن به نیشتر را شرط خردمندی نبینند، اگرچه وقت رابطه با آمریکا، شب‌هنگام و بیگاه‌ست، و ره این رابطه، سخت تاریک و باریک، و چراغ ره‌نشانه‌ها به‌سوی روز شیرین در این رابطه، تقریبا خاموش است، شاید تنها یک بداهه‌سرایی بتواند فردایی خوب تر را نوید دهد.

در سطوری از کتاب پیروزی بداهه‌سرایی، اثر جیمز ویلسون، می‌خوانیم: «... پایان دهۀ 1970، برهه‌ای بود بسیار پرتنش در روابط دو ابرقدرت. اما، در نیمۀ دهۀ 1980، روابط بهتر شد. سپیدۀ امید برآمد و موازنۀ جهانی قدرت تغییر کرد. در آن زمان بود که دیوار برلین فروریخت و نظم نوین جهانی ظاهر شد. به‌محض پایان نبرد دو ابرقدرت، بحث‌های پرشماری حول پایان جنگ سرد شکل گرفت، اما شاید بتوان گفت که مهم‌ترین عامل این چرخش، رهبرانی بودند که چه کبوتر صلح یا شاهین جنگ، چه خارپشت (که نماد شخصیتی است که یک ایدۀ کلان واحد را به همه‌چیز اعمال می‌کند)، چه روباه (نماد آن شخصیت که در هر موقعیتی ایدۀ جدیدی طرح می‌کند)، در یک لحظۀ تاریخی، از «بداهه‌سرایی» سیاست ساختند.»

به‌تصریح ویلسون، «سازش، فی‌البداهگی و تعهد افرادی که در رأس قدرت بودند، به نیم‌قرن جنگ سرد و کابوس قتل عام هسته‌ای پایان داد. این رهبران، در میانۀ تردید و عدم‌قطعیت، تلاش کردند با دشمنان‌شان تعامل کنند و با فضای بین‌المللی به‌شدت متغیری که شکوفایی سرمایه‌داری جهانی و درماندگی اقتصاد دولتی مشخصۀ آن بود، سازگار شوند.»

دو

اکنون، صاحبان تصمیم و تدبیر ما نیز، یک‌بار دیگر در میانۀ «تردید و عدم‌قطعیت» قرار گرفته‌اند. در این «میانه» دو راه پیداست. نخست، «با فولادبازو پنجه‌کردن، بی‌هراس از ساعد سیمین، خود را رنجه‌کردن»، و بر مشرب و مکتب حاجی میرزا آقاسی-آن‌گونه که کنت دوسرسی در خاطرات خود نقل می‌کند- گردیدن. در این خاطرات می‌خوانیم: «یک‌روز (حاجی میرزا آقاسی) به من گفت از دست تقاضاهای بی‌جای انگلیس جگرم خون است. چیزی نمانده است که سپاهی به کلکته بفرستم و ملکه ویکتوریا را دستگیر کنم و در ملاء‌عام او را به‌دست سپاهیان بسپارم تا هر معامله‌ی ناسزا که می‌خواهند نسبت به او روا دارند. روزی دیگر از کشتی‌هایی که در خیال خود آن‌ها را ساخته بود، صحبت می‌داشت و می‌گفت که می‌خواهد با آن‌ها تجارت بحری انگلیسی را نابود سازد.»

دو دیگر، حجت زورمند را از حجت ضعیف قوی‌تر پنداشتن، و به‌تبع، تقرب‌جستن به عقل، و پرهیز از سپردن عنان تصمیم و تدبیر به‌دست احساس. بی‌تردید، راه نخست، راه بی‌برگشت و بی‌فرجام است که آن را جز سوی دریای هول هایل و خشم توفان‌ها و تفته‌دوزخ‌ها، راهی نیست. سالیانی‌ست رهرو این راهیم، اما هیچ‌گاه نبردیم ره به جایی، و اکنون، خویش را خسته و تنها و گرفتار در کوه و کمر روزگار می‌یابیم. راه دوم، اگرچه «راه نیمش ننگ و نیمش نام» نیز باشد، اما باید پذیرفت که در این شرایط، بقاء را اگر راهی‌ست، جز از راهی که روید زان گلی و خاری نیست. دقیقا در میانۀ این گل و خار است که بداهه‌سرایی معنا می‌یابد. در شرایطی که مردمان ما بعد از سال‌ها پیمودن راه‌های بی‌حاصل، دل‌شان سیر آمده از جان و جان‌شان پیر و فرسوده‌ست، و پندارند که دیگر امید به آیندۀ بهتر پوچ و بیهوده‌ست، و دیگر، نه جویند زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد چاره و ترفند، نه دارند انتظار هفت تن جاوید ورجاوند، و دگر بیزار حتی از دریغاگوئی و نوحه، تنها یک قهرمان بداهه‌سرا می‌تواند چراغی در روزهای شب آنان بیفروزد.

 

سه

آن کنش که «بداهه» می‌نامم، بی‌مقدمه و در لحظه و بی‌اندیشه ملهم نمی‌شود، اگرچه در این لحظۀ تاریخی می‌باید به انجامش رساند. در پس و پشتِ این بداهه، تاریخی به بلندای تمامی ناکامی‌ها، شکست‌ها، سرخوردگی‌ها، استیصال‌ها، انفعال‌ها، هزینه‌ها، نارضامندی‌ها، واگرایی‌ها، دشمن‌سازی‌ها، نهفته است. پس، بداهه‌سرایی دقیقا همان «زودتصمیمی/تدبیری» یا «ارتجال» (سخن‌گفتن بدون آمادگی قبلی)، نیست، بلکه بیش‌تر به نوعی «رویه‌گویی» یا سخن‌گفتنِ نو و بدیع و متفاوت‌ که در پی تامل و تفکر و اندیشه، می‌آید، نزدیک است.

می‌دانیم استراتژیِ «هنر معاملۀ» ترامپ، به‌نوعی با «هنر بداهه‌سرایی» عجین است، و می‌دانیم این بداهه‌سرایی، چهره‌ای ژانوسی(آب و آتش) دارد. این‌که ایرانِ امروزو فردا از کدامین چهرۀ بداهه‌سرایی ترامپی نصیب ببرد، ربط تنگاتنگ و معنادار با تمایل و ارادۀ به بداهه‌سرایی رهبران آن در شرایط کنونی، از یک‌سو، و شیوه و روش این بداهه‌سرایی، از سوی دیگر، دارد.

به‌عنوان کلام آخر، به اصحاب تصمیم و تدبیر امروز می‌گویم: گریز و گزیری از این بداهه‌سرایی، چه امروز و چه فردا، ندارید. پس، حکم عقل سلیم و سیاسی آن است تا لاجرم از حاد-بداهه‌سرایی‌های شگفتی‌آفرین و عزت‌زدا نشده‌اید، در طریق حکمت، آن‌ بداهه که اقتضای مصلحت ایران‌زمین است را با شهامت بسرایید. به قول سهراب سپهری، گفته‌هایم مثل یک تکه‌چمن روشن است، و به شما می‌گویم: «سیاست‌ورز نیک» هم‌چون «پهلوان نیک» دموتریوس (در بیان فوکویی) است. همان‌گونه که پهلوان نیک کسی نیست که هر عمل ممکنی که احتمالا مورد نیاز است یا احتمالا قادر است انجام دهد، آموخته باشد، سیاست‌ورز نیک امروز ما نیز، اساسا برای پهلوان-نیک-بودن، کافی است تا فقط آن اعمالی را بشناسد که حقیقتا بتواند کاربرد داشته باشند، و نهایتا، در مبارزه مورد استفاده قرار گیرند و وضعیت را تغییر دهند.

تردید نداشته باشید که جامعۀ امروز ما، بیش از هر زمان دیگر، نیازمند سیاست‌ورز نیک و سیاستی «در-میانه» (نه در بالا و پست) است: سیاست‌ورزی که چندان به خود مطمئن نباشد و اهل بداهه‌سرایی باشد، و بیاموزد و بنمایاند که چگونه، به تعبیر ایمانوئل والرشتاین، می‌توان فقط بهتر (نه بی‌عیب و نقص) درون محدودیت‌های واقعیت موجود قرار گرفت، و به تصریح تینو سگال، با این محدودیت‌ها دیالوگ و رابطۀ تعاملی و تفهیم و تفاهمی داشت.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.