پایگاه خبری جماران، سید مهدی حسینی دورود: آیت الله شیخ محمد امامی کاشانی روز گذشته در سن 92 سالگی دار فانی را وداع گفت.
ایشان که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در نهادهای مختلفی همچون مجلس خبرگان رهبری، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و جایگاه خطیب جمعه تهران ایفای مسئولیت کرده بود، عمده ی وقت و اهتمام خود را به امور علمی در مدرسه عالی شهید مطهری اختصاص می داد که با حکم امام خمینی در ابتدای انقلاب تا پایان عمر ریاست آن را بر عهده داشت.
سال گذشته برای شنیدن خاطرات ایشان از یک عمر زندگی علمی و کاری به مدرسه عالی مطهری رفتیم و روایتش از مقاطع مختلف زندگی را شنیدیم.
مشروح این گفت و گو که امروز به مناسبت ارتحال این عالم ربّانی منتشر می شود؛ با این توضیح که بخش های پایانی آن در بحبوحه حوادث سال 1401 انجام شده و ایشان دیدگاههای خود در خصوص وقایع آن مقطع را بیان کرده است.
حضرتعالی به عنوان یکی از شخصیتهای دوستداشتنی در کشور، در حوزه اخلاق نیکو، جایگاه علمی، پایگاه مردمی و انصاف و اعتدالی که در مشی شما دیده میشود، محبوب مردم هستید. علاقه مندیم از شیوه آشنایی شما از حضرت امام و نکات و خاطراتی که از امام دارید بشنویم.
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده وقتی که به قم آمدم، حضرت امام دور دوم درس اصول را شروع کرده بودند. در دوره اول اصول امام، شهید مطهری و دوستان ایشان حضور داشتند و من جزء دور دوم بودم. من رفتم ببینم که درس ایشان چگونه است. البته غیر از امام، در درسهای بزرگان دیگر شرکت کردم اما درس ایشان را بهتر از همه پسندیدم. مزیّت مهم درس امام این بود که ایشان بحث را خوب میپختند و بیانشان نافذ و جذّاب بود. به گونه ای که با بزرگان مختلف بحث میکردم میدیدم که آنها با قوت علمی که دارند نمیتوانند آن مبنایی که من در درس امام انتخاب کردم را از دست من بگیرند؛ چون حضرت امام درس را خوب تبیین میکردند و واقعا خوب میپختند.
مسئله دیگر درس امام، اخلاق بود. قبل از اینکه من به قم مشرف شوم، حضرت امام درس اخلاق می گفتند. درس اخلاق ایشان هم جاذبه داشت؛ فضلا میگفتند که ما در درس اخلاق امام میرفتیم و اثرات آن را تا هفته بعد در وجود خود حس میکردیم. درس اخلاق ایشان خیلی جاذبه داشت، اما وقتی که من به قم رفتم درس اخلاق ایشان تعطیل شده بود.
شیوه تدریس امام برای ما اخلاق بود؛ برای نمونه وقتی که میخواستند نام بزرگان را ذکر کنند با ادب و احترام خاصی نام میبردند یا وقتی کسی ایراد و اشکال میکرد و در اشکال تند صحبت میکرد ایشان نمیگفتند ساکت باش. معمولاً بزرگان دیگر میگفتند: ساکت باش چه میگویی! اما حضرت امام میفرمود: «صبر بفرمایید». همین برای ما درس اخلاق بود. عصرها که درس امام تمام میشد، به حرم حضرت معصومه(س) مشرف می شدند؛ اینکه امام هر روز به حرم میرفتند و مداومت داشتند، برای ما درس بود. من هم گاهی ایرادی در درس داشتم، همراه ایشان به حرم میرفتم؛ اگر جواب مطلب تمام نشده بود، آقا دم حرم میایستادند و من را قانع میکردند که مطلب این است.
یکی از صفات امام این بود که اگر درباره موضوعی نظرشان تغییر میکرد، روز بعد میگفتند که یکی از آقایان من را «متفطّن» به این اشکال کرد. برای خود من هم این مسأله پیش آمده بود. امام بعد از درس مینشست سوال میکردم و گاهی تا حرم با ایشان میرفتم. کم اتفاق میافتاد که من در درس بلند حرف بزنم، معمولا بعد از درس میرفتم نزد حضرت امام و سؤال میپرسیدم. ایشان روز بعد میگفتند که یکی از آقایان من را متفطن به اشکال کرد. در حالات بزرگی، شاگردپروری، انصاف در بحث و درس و سبک صحبت کردن، حضرت امام ممتاز بود.
به همین دلائل ما درس ایشان را انتخاب کردیم. امام صبحها فقه و عصرها اصول میگفتند و من در درسهای ایشان شرکت میکردم و مینوشتم. من هفت سال در درس فقه و اصول امام شرکت کردم و همه درسهای ایشان را نوشتم.
حضرتعالی چه سالی به قم تشریف بردید؟
بیست ساله بودم که به قم رفتم، متولد 1310 هستم و سال 1330 یا 1331 به قم مهاجرت کردم.
پس آیت الله العظمی بروجردی را درک کردید؟
بله، من مدتی به درس مرحوم آیت الله بروجردی میرفتم اما دیگر نرفتم و به درس حضرت امام چسبیدم. آن وقت معروف بود که درس مرحوم آیت الله بروجردی، "درس ریاست" بود و مطلبی که دیروز گفته بودند را امروز هم تکرار میکردند و آهسته و آرام میگفتند. به صورت مختصر جمعبندی میکردند و بلند میشدند و میرفتند.
ظاهرا درس آیت الله بروجردی منظم نبوده، برای ایشان کاری پیش میآمده ...
بله، گرفتاری ایشان زیاد بود؛ میگفتند درس آیت الله بروجردی «درس ریاستی» است. در عین حال من به بعضی از بزرگان که به درس ایشان میرفتند، اشکال میکردم، آنها میگفتند که بله، آقای بروجردی در درس مطلب ندارد اما برخی اوقات مطلب بِکری میگوید که جای دیگری پیدا نمیشود؛ مخصوصا در رجال مرحوم آیت الله بروجردی اینگونه بود.
از آیت الله بروجردی نکته یا خاطرهای اگر دارید بفرمایید.
من در کاشان هجده ساله بودم و مطوّل میخواندم. میخواستم به قم بروم اما گفتند که آقای بروجردی به طلبهای حجره و شهریه میدهد که بیست ساله باشد، من دو سال کم داشتم و اگر به قم میرفتم شهریه و حجره نمیدادند. یکی از علمای کاشان به نام آقای اعتمادی را در بازار دیدم و به ایشان گفتم که من میخواهم به قم بروم و شرایط آن را ندارم. ایشان به من گفت که آقای بروجردی تابستان در «وشنوه» است و شیخ قوام وشنوهای از دوستان ما آنجاست، به پدرت بگو که نامهای به آقای بروجردی بنویسد که فرزندم میخواهد به قم برود، نامه را به شیخ قوام بده تا به آقای بروجردی تحویل دهد.
پدرم از علمای کاشان بود، به ایشان موضوع را گفتم. پدرم گفت که آقای بروجردی من را نمیشناسد. من به قم رفتم تا ایشان را ببینم، در درس و روضه آیت الله بروجردی نشستم اما من را نمیشناسد. من سخن پدرم را به آقای اعتمادی گفتم، ایشان گفت: همین که پدرت به عنوان امام جمعه کاشان بنویسد و امضا کند کافی است، چون آیت الله بروجردی به علما احترام میگذارد. پدرم نوشت و همان طور هم شد که ایشان گفت.
تابستان آقای بروجردی در وشنوه بود و من به آنجا رفتم. آن زمان میگفتند اگر کسی هزار بیت شعر الفیه ابن مالک را حفظ باشد، آقای بروجردی به او صد تومان جایزه میدهد، من هم حفظ بودم. شیخ قوام وشنوهای که نامه پدرم را به مرحوم بروجردی داد، گفت که ایشان الفیه ابن مالک را هم حفظ است، اما صدای اذان بلند شد و آقای بروجردی به نماز رفت و از من امتحان نگرفت.
یکی از دوستان گفت که الان شب و تاریک است، همین جا بمان، بخواب و صبح به قم یا کاشان برو. لذا شب ماندم. برای شام سفره خیلی طولانی و دراز انداختند و تمام اصحاب آیت الله بروجردی که به وشنوه آمده بودند نشستند. آقای بروجردی در صدر مجلس نشسته بود و من هم پایین مجلس در بین هم سن و سالان خود نشسته بودم.
ملبّس بودید؟
بله ملبس بودم. من دقیقاً مقابل آقا نشسته بودم. شام که میخوردم دیدم مرحوم آیت الله بروجردی به من نگاه میکند، من هم خیلی خجالت کشیدم اما شام را خوردم. گذشت تا مرحوم حاج عبدالله آلآقا تولیت مدرسه فیضیه را دیدم، به من گفت که آقا سفارش کردند که به شما جا بدهم. با حاج عبدالله به مدرسه فیضیه رفتیم، آیت الله مهدوی کنی را دیدیم که در کنار حوزه وضو میگرفت. تولیت مدرسه فیضیه به آقای مهدوی کنی گفت: آقای مهدوی، این آقای امامی کاشانی را میشود در حجرهات جا بدهی؟ آقای مهدوی کنی به من نگاه کرد و خیلی جدی گفت من به حجره میبرم و جواب دو همحجرهایام را هم میدهم؛ چون سه نفر بودند.
ما در حجره طبقه بالای فیضیه ساکن شدیم و حجره خیلی خوبی بود. آقای مهدی باقری کنی ـ برادر آیت الله مهدوی کنی ـ آقایی به نام سید جلال، همحجرهای آیت الله مهدوی کنی بودند. مادرم از کاشان برای من زیلو و رختخواب و ... فرستاده بود، خلاصه آنجا ساکن شدم و مشکل حجره حل شد اما مشکل شهریه مانده بود. آن زمان اگر طلبهای امتحان درس خارج میداد هفده تومان شهریه میدادند و اگر رسائل و مکاسب امتحان میداد 12 تومان میدادند، اما من مطول و معالم میخواندم. شیخ قوام درِ اتاق من را زد، مقداری پول داد و گفت، آقای بروجردی شهریه شما را ماهانه دادند و در دفتر حسبالامری نوشتند. آیت الله بروجردی به هر فردی که خلاف قوانین و مقرارات جاری حوزه، دستور میداد شهریه بدهند، نام او را در دفتر حسبالامری ثبت میکردند.
دیدم بیست تومان است، تعجب کردم افرادی که به درس خارج می روند 20 تومان نمی گیرند! شیخ قوام چهار اسکناس پنج تومانی به من داد، آن زمان من خیلی کیف کردم و گفتم که غذا، کتاب و همه چیز من با این میزان شهریه ماهانه فراهم میشود.
این خاطرۀ من از آقای بروجردی است، ایشان خیلی به من لطف کردند و من اغلب شبها برای آیت الله بروجردی طلب مغفرت و رحمت میکنم چون لطف ایشان باعث شد ما در حوزه علمیه قم ساکن شویم و درس بخوانیم.
متوجه نشدید که چرا آیت الله بروجردی به شما 20 تومان شهریه داده است؟
آقای بروجردی سخاوتمند بود. این گونه نبود که 5 تومن یا ده تومان بدهند؛ حساب غذا، کتاب و همه مخارج من را کرد و 20 تومان داد و ماهانه این مبلغ را به من میدادند.
برگردیم به صبحتهای امام. یک بار یادم است تابستان از کاشان به قم برگشته بودم، امام در خیابان بودند و به منزل تشریف میبردند، من خدمت ایشان رسیدم سلام کردم، ایشان ایستادند و احوالپرسی کردند و فرمودند: در کاشان چه کار میکردی؟ عرض کردم: مباحثه و مطالعه میکردم و درسهای شما را هم نوشتم، تنظیم و مرتب کردم. ایشان خیلی دعا و اظهار لطف کردند.
این برخورد امام برای من خیلی جالب بود که امام ایستادند و با من صحبت کردند.
از ویژگیها و خلقیات امام که خیلی به پیروزی انقلاب کمک کرد، «توکل» ایشان بود. از توکل امام چند نمونه عرض میکنم:
امام که به ایران آمدند منزل و محل استقرار ایشان در مدرسه علوی بود و دولت موقت را تعیین کرده بودند. با حضور مهندس بازرگان، شهید بهشتی، شهید مطهری و دیگران، در مدرسه علوی جلسهای تشکیل شده بود که امام حضور نداشت. اینها گفتند: آن گونه که به اما اطلاع دادهاند امشب قرار است بیایند، امام را بگیرند و ببرند. برخی گفتند: ممکن است به مدرسه علوی بمب بیندازند و منفجر کنند. بحث این بود که امشب خیلی خطرناک است، که امام رسیدند. به ایشان موضوع را گفتند که نیروهای امنیتی و دولت میخواهند کارهایی انجام دهند. امام فرمودند که «تکلیف چیست؟ تکلیف این است که ما کارمان را انجام دهیم، ما کارمان را انجام میدهیم و کاری نداریم که دیگران چه کار میخواهند انجام دهند.» با این حرفی که امام زدند قضیه تمام شد و همه تکلیف خود را فهمیدند.
مورد دوم؛ حاج احمدآقا از آقای شهابالدین اشراقی -داماد امام- نقل میکرد، که آقا شهابالدین به من گفت که سحر بود و من در حیاط مدرسه علوی قدم میزدم. امام برای نماز شب بلند شد و من را دید. به من فرمود که آقا شهاب! چرا بیداری و راه میروی؟ گفتم که امشب میخواهند اینجا را بمباران کنند، لذا خوابم نبرد. امام فرمودند که «آقا شهاب! برو راحت بخواب، اینجا از همه جا امنتر است.» امام میخواست بگوید که خبری نمیشود. حضرت امام چنین باور، یقین و توکلی داشتند که نظیر آن پیدا نمیشد. در علمای قبل نبود در علمای بعد هم نیست و تنها امام این گونه بود.
همچنین حاج احمد آقا نقل میکرد که وقتی رژیم بعث شهرهای ایران و تهران را بمباران و موشکباران می کرد، امام شبها تابستان و زمستان، رختخواب و بستر خود را کنار پنجره میانداخت و میخوابید. حاج احمد آقا میگفت برای اینکه گفته بودند امشب موشکباران میشود رفتم رختخواب امام را از کنار پنجره که شیشه داشت، کنار کشیدم که اگر بمباران شد، شیشهها روی امام ریخته نشود. امام بدون اینکه چیزی بگوید، رختخواب را برداشت و کنار شیشه پهن کرد و خوابید. اوقات احمد آقا اوقات تلخ شد که امام رختخواب خود را دوباره همانجا پهن کرد و به حرف کسی گوش نمیدهد!
خب، ایشان توکل داشت توکل امام بود که میگفت خبری نمیشود، کار دست خداست، چنین باور و یقینی داشت.
از باورها و یقین و توکل امام، موارد زیادی نقل میشود. یادم است وقتی که عراق به ایران حمله کرد، مردم ایران خیلی هراسان بودند، امام سخنرانی کردند و فقط یک جمله فرمودند که «یک جاهل و نادانی سنگی داخل چاه انداخته است.» همین جمله مردم را آرام کرد. لذا آرامش امام در جنگ و بمباران زیاد بود.
بعد از انقلاب شما از طرف حضرت امام به عنوان متولی مدرسه سپهسالار انتخاب شدید، در این باره توضیح دهید.
انقلاب که پیروز شد روز بیست و دوم بهمن، شهید مطهری به من زنگ زد. یادم است، بعد از نماز ظهر، ناهار میخوردم که تلفن زنگ زد. شهید مطهری به من گفت که من در خدمت امام هستم، صحبت درباره مدرسه سپهسالار است، من پیشنهاد کردم که شما را به عنوان تولیت تعیین کنیم. من مسجد چهارراه کوکاکولا نماز میخواندم، کلاسهایی تشکیل داده بودم، کلاسها و بحثهای من خیلی رونق داشت و جوانهای زیادی شرکت میکردند. بعدها افرادی که در آن جلسات شرکت میکردند به من گفتند که شما بر ما منت دارید، آن روز با ما بحث کردید و ما را از افتادن در دامن منافقین و گروههای منحرف نجات دادید.
به شهید مطهری گفتم: من در آن مسجد بحثهای مهمی دارم و عده زیادی میآیند. شهید مطهری گفتند که وضع مدرسه سپهسالار این گونه است که عدهای رفتهاند اتاقهای آنجا را گرفتهاند. شبستان مدرسه را آقا یحیی عبادی گرفته، کمیته گوشهای از آن را تصاحب کرده است و... همچنین مدرسه سپهسالار یازده میلیون پول در بانک دارد. شما برو افراد مختلف را از آنجا بیرون کن و اوضاع آنجا را مرتب کن. من هم قبول کردم.
خدمت امام رفتم که حکم من را بنویسند، احمد آقا هم حضور داشتند. امام میخواستند حکم من را بنویسند، گفتند هر چه میخواهی، خودت بنویس من امضا میکنم. احمدآقا به گفت اجازه بدهید من بنویسم. من هم گفتم بنویس. احمد آقا به امام گفت چگونه بنویسم؟ امام فرمود: بنویس شما را برای تولیت مدرسه سپهسالار منصوب میکنم. من به امام گفتم: مدرسه عالی سپهسالار تولیت نیست، نائب التولیه است. در وقفنامه تولیت متعلق به شخص اول یعنی شاه است، لذا من باید نائب التولیه باشم و حضرتعالی تولیت باشید. امام فرمود: نه، من تولیت نیستم، خودت هستی. حاج احمد آقا گفت: شما به جای شاه! امام خیلی خندیدند، بعد هم مرقوم فرمودند و ما کار را شروع کردیم.
آنجا به نام سپهسالار بود؛ البته قبل از آن مدرسه ناصریه بود و الان هم در دیوارها ناصریه نوشته و به نام ناصرالدین شاه بود. مرحوم مدرس زمانی که متولی شد، گفت ناصریه را بردارید چرا به نام ناصریه باشد؟ به همین دلیل ناصریه را برداشتند و چون سپهسالار آنجا را ساخته بود اسم آن را سپهسالار گذاشتند.
من که آمدم دیدم، یک مشت بچههایی ابتدایی آورند و درس میخوانند. دیدم که اینها مثل همان چیزی که دربار فکر میکرده که بچهها از بچگی دبستان دبیرستان تربیت شوند، بعد بزرگ شوند و عمامه به سر شوند و جزء آخوندهای درباری شوند. من همه آنها را به دبیرستانها منتقل کردم.
در همان هفتهها شهید مطهری به شهادت رسید، و اسم آن را به «مدرسه عالی شهید مطهری» تغییر نام دادیم.
سپهسالار زندگی اروپا را دوست داشت و ناصرالدین شاه را با میرزا ملکم خان و جمعی دیگر به اروپا برد. انگلیسیها به سپهسالار و میرزا ملکم خان پول داده بودند. مرحوم ملاعلی کنی که قضیه را متوجه شده بود، دستور داد که سپهسالار حق ندارد به تهران بیاید. سپهسالار در قزوین بود و گفت، من میآیم و با هر چه پول دارم مدرسه و مسجد میسازم. دکتر ولایتی وزیر امور خارجه بود میآمد و در مدرسه عالی شهید مطهری، درس سیاسی میگفت. یک بار این موضوع را به ایشان گفتم. دکتر ولایتی گفت: تمام این گزارشات در شرح حال سپهسالار در وزارت خارجه موجود است و تنها پولی که به جا خرج شد این بود که مدرسه و مسجد سپهسالار ساخته شد.
الحمدلله این مدرسه بابرکت است و شاگردان زیادی تربیت شدهاند که در کل کشور مشغول فعالیت هستند. بیش از هزار نفر در مقاطع فوق لیسانس و دکتری فارغالتحصیل شدهاند، هر کدام در کاری مشغول بوده و انسانهای مؤثر و مفیدی در جامعه هستند.
مدرسه زیر نظر حضرتعالی توسعه داشت؟
در قانون مجلسین آن زمان آمده است که مدرسه سپهسالار میتواند در هر کجا که بخواهد شعبهای تأسیس کند. ما دو دبیرستان در تهران، و چندین دبیرستان در شهرهای دیگر تأسیس کردیم که مجموعاً نزدیک 40 دبیرستان میشود. دوره عالی یعنی کارشناسی و کارشناسی ارشدِ مدرسه عالی شهید مطهری، در چند شهر مثل زاهدان، یزد مشهد و ... وجود دارد و توسعه زیادی یافته است.
چرا به دنبال حوزه صِرف نرفتید؟
در وقفنامهای که برای این مجموعه وجود دارد آمده است که محصلان باید فلسفه و ... بخوانند، از جمله زبان خارجی بخوانند. بیشتر به نظر میرسید که مجموعه جایی باشد تا درسهایی بخوانند و با دنیا صحبت کنند. سال 72 ملاقاتی با مقام معظم رهبری داشتیم. ایشان فرمودند که مدرسه شهید مطهری دانشگاه و حوزه علمیه نیست. دانشگاه نیست چون فقه و اصول و فلسفه را مثل حوزه میخواند. حوزه نیست چون حوزه علمیه در فقه و اصول خواندن ممحض شده و اینجا، اینگونه نیست. اینجا درسهای دیگری مثل زبان، تاریخ و تفسیر و... میخوانند. آقا فرمودند که باید این مدرسه کسانی را تربیت کند که اسلام را نه عوامانه، بلکه عالمانه و حکیمانه و با زبان روز تبلیغ کند.
نظر من همین است و تصمیم بر این داریم تا شاگردانی به خارج از کشور بفرستیم، زبانشان خوب شود و در آنجا بتوانند خدماتی داشته باشند. لذا با وزارت علوم و وزارت آموزش و پرورش صحبت کردیم و باید وزارت علوم قبول کند. در این راستا مسئله مدرک لیسانس و فوق لیسانس را من به وجود آوردم.
درباره نامهای که به حضرت امام درباره تغییر رشته فرزندتان نوشتید، بگویید.
فرزندم مشغول تحصیل بود و مردد بود که دوره عالی را ادامه بدهم یا طلبه شوم، و به امام ارادت داشت. به پسرم گفتم: میخواهی از امام بپرسم؟ گفت: از امام بپرس.
رفتم و از امام پرسیدم، فرمود که هر چه میل خودش است، باشد. تحمیل نکن. فرزندم بیشتر علاقه داشت به دانشگاه برود و چون در مدرسه عالی شهید مطهری، لیسانس، فوق لیسانس و دکتری دارد؛ بالاخره مدرسه عالی را انتخاب کرد.
در حوزه علمیه کاشان و قم نزد چه کسانی تلمذ کردید؟
در کاشان، ادبیات را نزد شیخ جعفر صبوری خواندم. مرحوم خالصیزاده از مرحوم سید صدرالدین صدر درخواست کرد، آقای صبوری از شاگردان خود را به کاشان بفرستد، ایشان آمد و در کاشان تدریس کرد و ادبیات آقای صبوری خیلی خوب بود. از طرف دیگر مرحوم آیت الله میر سید علی یثربی، مدرسهای داشت، آنجا آقای موذن خوب درس میداد و نزد ایشان هم تلمذ کردم. ادبیات عرب را در کاشان خواندم، اما برای مطول و رسائل به قم رفتم.
کتاب شرح لمعه را به درس شهید محراب مرحوم آیت الله صدوقی میرفتم، ایشان رسائل هم میگفت که شرکت کردم. مکاسب و کفایه را در درس مرحوم مجاهدی حضور پیدا کردم. درس خارج هم به درس امام رفتم و درس فلسفه را در درس علامه طباطبایی شرکت کردم؛ اسفار را خدمت علامه خواندم. اسفار بحثی دارد به نام «سفر نفس» که سفرهای مشکل و جالب اسفار است. آقا جلال آشتیانی با سیدابوالحسن قزوینی آشنا بود، به من و آقای مهدوی کنی و چند نفر دیگر گفت که تابستان به قزوین نزد سید ابوالحسن قزوینی برویم و سفر نفس را نزد ایشان بخوانیم. آقای آشتیانی میگفت درس آقای سید ابوالحسن قزوینی، موفقتر از درس علامه طباطبایی است و اسفار را بهتر میگوید. دو سال، تا هوا در خرداد ماه در قم گرم میشد به قزوین میرفتیم و آبان ماه که هوا خنک میشد به قم برمیگشتیم. سید ابوالحسین قزوینی درس اسفار و فصوص میگفت و درس فقه باب خمس هم داشت.
از چه سالی تدریس را شروع کردید؟
از همان زمان که در قم بودم، در ادبیات سیوطی را تدریس میکردم، بعدا کتاب "حاشیه ملاعبدالله" درباره منطق تدریس کردم. دیگر تدریس من کم بود و معمولا با آیت الله مهدوی کنی مباحثه میکردیم. من و آقای مهدوی کنی و آقای باقری -برادر آیت الله مهدوی کنی- سه نفر مباحثه میکردیم.
چرا از قم به تهران مهاجرت کردید؟
پس از رحلت آیت الله بروجردی دیدیم که وضع جوانان و دانشگاه ها ناجور است، با آیت الله مهدوی کنی همحجره بودیم به فکرمان رسید که به تهران برویم و جلسات و خدماتی داشته باشیم. آیت الله مهدوی کنی داماد مرحوم سرخهای بود، ایشان در مسجد جلیلی در میدان فردوسی فعالیت میکرد، من هم به مسجدی در خیابان نیروی هوایی قدس میرفتم نماز میخواندم و بحثهایی برای جوانها داشتم. از زمانی که در تهران ساکن شدم، درس میگفتم. در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، مرحوم لالهزاری حوزه علمیه داشت، آنجا رسائل، مکاسب و منظومه میگفتم. بعدا آقای خسروشاهی من را به مسجد مدرسه آشیخ عبدالحسین در بازار دعوت کرد، من آنجا هم رسائل، مکاسب و منظومه را درس میگفتم. در مدرسه عالی شهید مطهری از اولِ جامع المقدمات تا درس کفایه، مکاسب و خارج همه را خودم میگفتم و اساتید دیگر را هم دعوت میکردم.
غیر از تولیت مدرسه سپهسالار، مسئولیت دیگری به شما پیشنهاد نشد؟
وکالت مجلس را قبول کردم. شورای عالی قضائی از من خواست که از مجلس بیرون بیایم و دیوان عدالت اداری را تشکیل بدهم؛ لذا دیوان عدالت اداری را من تشکیل دادم و ساختمان آن را آماده کردم. بعد امام از من خواست تا عضو شورای نگهبان شوم و دو دوره آنجا بودم.
حال و هوای شورای نگهبان در زمان امام چگونه بود.
خوب بود، خیلی خوب بود. بعدا که مجمع تشخیص مصلحت تشکیل شد، رهبر معظم انقلاب گفتند که در مجمع عضو شوم و هشت سال عضو مجمع بودم. بعد از هشت سال میخواستند عضویت من را تمدید کنند که به آقا عرض کردم من را در مجمع تشخیص نگذارید. گفتند: چرا؟ گفتم: در مدرسه عالی شهید مطهری باید درس بگویم و دیگر وقت آنجا را ندارم.
چه سالی ازدواج کردید؟
من 30 سالگی با دختر یک خانواده اهل علم از کاشان به نام «حاج مشکات» ازدواج کردم. خداوند دو پسر و دو دختر داده است که اهل درس و بحث هستند و تدریس میکنند.
تقریرات درس حضرت امام را منتشر کردید؟
تقریرات درس امام را نوشته بودم، یک بار مأمورین ساواک به منزل ما ریختند تا من را ببرند و خانواده یا خواهرش تقریرات درسهای امام را در حیات زیر خاک گذاشتند که باران آمد و همه را از بین برد. اما همه مبانی امام یادم است؛ گاهی در تدریس مبانی امام را میگویم.
برای اجتهاد یا امور حسبیه از حضرت امام اجازاتی دارید؟
نه اجازه اجتهاد از کسی ندارم، دنبالش نرفتم و پیگیر نبودم. ولی درس خارج میگویم.
درباره آثار خود توضیح دهید.
سفرهای زیادی به کشورهای مختلف داشتم و با مسیحیها، هندوها و دانشمندان زیادی گفتگو کردم به اروپا مصر رفتم و با دانشمندان صحبت کردم و اینها در کتاب دو جلدی «خط امان» گزارشات و گفت و گوها در سال 85 چاپ شده است اما کتاب 15 جلدی زیر چاپ است و نیمه شعبان منتشر خواهد شد.
خاطره نابی از رهبر معظم انقلاب بفرمایید که جایی نقل نکردهاید.
با رهبر معظم انقلاب از اول آشنا بودیم، بعد در دوره ریاست جمهوری ایشان، من در شورای نگهبان سخنگو بودم و ارتباط داشتیم و گفتگو میکردیم. در انتخاب ایشان برای رهبری من صحبت کردم و تلویزیون هم پخش کرد؛ بعد از امام برخی میخواستند در علمیت آقا و درباره ولایت فقیه تردید کنند، گفتم یکی از آشنایان من میگفت: در مشهد نزد آقای خامنهای کفایه میخوانم. من در مجلس خبرگان رهبری نقل کردم، کسی که در حوزه علمیه مشهد با آن همه عظمت و دقت، کفایه تدریس میکند حتما مجتهد و فقیه است.
مهمترین مسئلهای که از حضرت امام بر شما تأثیر ماندگار گذاشت، چه بود؟
شیوه تدریس امام بود که بر همان شیوه تدریس میکردم. درست است که امام بعد از انقلاب اطلاعیه زیاد صادر میکرد، اما روش ایشان بسیار آرام بود، همان سبک صحبت کردن ایشان بر من اثر گذاشت.
این روزها مهمترین دغدغه و نگرانی شما نسبت به امام و آرمانهای امام چیست؟
اعتقادم این است که اوضاع و احوال، بساطی است که خارجیها برپا کرده اند؛ خیلی هم امیدوارند، اما من معتقدم که به هیچ جا نمیرسند. مسأله مهمی که کشور دارد مسئله ولایت فقیه است. ولی فقیه آدمی است که کأنّ سر راه ایستاده و میگوید: راه این است. دشمن هم همان طور که اطلاع دارید برخی دانشگاهها مثل دانشگاه شریف را راه انداخته که حرفهای زشتی میزنند، اشخاصی هم راه میافتند که به نظرم به جایی نمیرسند چون ولایت فقیه وجود دارد؛ و اگر ولایت فقیه نبود ممکن بود که این شیطنتها، افکار را تغییر دهد، اما ولایت فقیه راه و خط اسلام را نشان میدهد.
این شلوغیهایی که راه میاندازند ضد خط اسلام است. خداوند آقا را نگهداری کند. ان شاءالله سایه ایشان تا ظهور امام زمان(عج) مستدام باشد و اگر خدای نکند مشکلی پیش بیاید، که هیچ کس نیست این مشکل را حل کند.
بخشی از مطالبات بحث زنان و جوانان است، به نظر حضرتعالی شکل و شیوه برخورد نظام با این قشر چگونه باید باشد و اساسا به مطالبات مردمی چگونه باید پاسخ داده شود.
چیزی که مردم مطالبه دارند مسائل اقتصادی است؛ افرادی که در خیابان هستند مردم نیستند اینها یک عده ماجراجو هستند که دشمن آنها را تحریک کرده است که میگویند ما آزادی میخواهیم و... در بحث آزادی هم در کشور اسلامی، ظواهر اسلامی و حجاب باید رعایت شود؛ در این مسأله تردیدی نیست. آقا هم درباره این موضوع صحبتی کردند، اما چیزی که این سر و صداها میگوید اینها خارجی و بیگانهاند، و یک مشت جوانی که از انقلاب خبری ندارند و اصلا از قبل از انقلاب خبر ندارند که زمان شاه چه بود و چه شد را نمیدانند، بیخود داد میزنند. دشمن هم اینها را تحریک میکند. اما آن چیزی که فضا را تند کرده مسائل اقتصادی است. ان شاءالله اگر مشکل مسائل اقتصادی را دولت بتواند حل کند، مشکل اساسی حل شده است. دشمن این کارها را میکند اما دشمن در ایران موفق نخواهد شد.
چه مقدار از حل مشکل اقتصادی با سیاست خارجی گره خورده است؟
خیلی گره خورده، مسأله تحریمها و... است. خب، آقا صحبت کردند که افرادی میگویند برای حل تحریم به آمریکا باج دهیم، اگر تحریم را بردارد میگوید سلاح نداشته باشید یا سلاحتان را محدود کنید یا موشک نداشته باشید و ...
این را ایشان نگفت؛ کم کم به جایی میرسد که تا برسد به اینکه اسرائیل را باید به رسمیت بشناسید، و الّا فلان جا را تحریم میکنیم. یعنی ممکن است به اینجا برسد.
توصیه شما برای حفظ حرمت بیت امام و پاسداشت یادگاران حضرت امام چیست؟
امام را مردم دوست دارند و بیت ایشان و سید حسن را هم دوست دارند.
خیلی ممنون از اینکه وقت ارزشمند خود را در اختیار ما گذاشتید.