حجتالاسلام و المسلمین احمد صادقی اردستانی در نخستین نشست از مجموعه نشستهای «بازخوانی خاطرات امام و انقلاب» بیت امام خمینی(س) در قم، گفت: هر انقلابی اگر سه پایه اساسی یعنی رهبری صالح، یاران باوفا و مردم فداکار را داشته باشد به پیروزی میرسد و انقلاب اسلامی ایران این سه ویژگی را داشت.
یک مدرس حوزه علمیه قم با اشاره به اینکه موتور محرّک وجود امام راحل، «اخلاص» بوده است، گفت: علمای قدیم، سنگین و ثقیل صحبت میکردند اما حضرت امام اینگونه نبود. امام مطالب را به قدری ساده میگفت که مثل پتک بر سر رژیم طاغوت میزد و در وجود افراد چنان شعلهای برمیافروخت که قضیه پُل باقرآباد ورامین و چهارراه سرچشمه تهران پیش میآمد. حرکت امام در قم و شهرهای دیگر استمرار پیدا کرد تا به شب بیست و دو بهمن ختم شد.
به گزارش جماران، حجتالاسلام و المسلمین احمد صادقی اردستانی در نخستین نشست از مجموعه نشستهای «بازخوانی خاطرات امام و انقلاب» بیت امام خمینی(س) در قم، گفت: هر انقلابی اگر سه پایه اساسی یعنی رهبری صالح، یاران باوفا و مردم فداکار را داشته باشد به پیروزی میرسد و انقلاب اسلامی ایران این سه ویژگی را داشت.
این مدرس حوزه علمیه قم تصریح کرد: رهبر باید شایستگیهایی داشته باشد که مصداق اعلا برای ما امام راحل است. ویژگیهای امام راحل فراوان است و بر این باوریم که موتور محرّک وجود امام راحل، «اخلاص» بوده است. امام راحل در دوران جوانی به یزد رفت و در کتابخانه وزیری یادداشتی نوشت که بنده آن را دیدهام. از جمله مسائلی که امام در آن یادداشت نوشته، آیه «قوموا لله» است. لذا بذر قیام برای خدا و اخلاص از همانجا در امام افشانده شد.
وی افزود: در اتاقهای اندرونی و بیرونی بیت امام راحل، خاطرات زیادی وجود دارد که بسیاری از اینها را باید «شجاعت رهبر» بگوییم. شاید من تنها یادگار زنده باشم که حادثه حمله مأموران رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه را دیدهام و از اول تا آخر آن بودهام؛ یعنی از ساعت سه بعد از ظهر تا هفت شب را لحظه به لحظه به یاد دارم. مقداری از آن گفته شده و تلویزیون پخش کرده است اما «شنیدن کی بود مانند دیدن».
صادقی اردستانی ادامه داد: وضعی شد که تصور آن برای همه ما مشکل است؛ فیضیه را کوبیدند، درب و داغون کردند، پنجرهها شکسته، لباسها در حیاط ریخته، کتاب، قرآن، صندلی و .. در وسط حیات فیضیه بود. در خیابان حکومت نظامی بود و کسی جرأت نمیکرد نفس بکشد. پس از جریان فیضیه، جلو درب بیت امام دو پلیس ایستاده بودند، افراد که رد میشدند، سرشان پایین بود، جرأت نمیکردند سرشان را بالا کنند و به پلیس نگاه کنند. رعب و وحشت اینگونه بود.
وی تأکید کرد: در سال 42، روز و شام تلخی بر قم گذشت، شاهد واویلا، وانفسا، گریه، ناله، دود اسلحه، مجروح شدن افراد و ... بودیم. شب در قبضه حکومت خشن قرار گرفت، افراد تار و مار شدند، حتی برخی از طلبگی رفتند و در کوچهها کسی جرأت نمیکرد به سادگی بیرون بیاید. خیابان باجک انباشته بود از ماشینهای دولتی، نیروهای ارتشی، سرباز و 500 کماندویی که فیضیه را کوبیده بودند.
این مدرس حوزه علمیه قم اظهار داشت: پناهگاه ما دو اتاق بیت امام بود که نزد ایشان میآمدیم که چه باید کرد؟ بعد از ظهرِ فردای حمله به فیضیه، خبر آوردند که به خانه مراجع میریزند؛ مأموران شاه که فیضیه را کوبیده بودند به منزل مراجع هم حمله خواهند کرد. من جزء اعضای بیت امام بودم و در توزیع چای کمک میکردم. جمعیتی حدود 25 نفر در بیت امام حضور داشتند، آقا گفتند: «افرادی که اینجا هستند بروند و درِ خانه باز باشد». افرادی که در بیت بودند رفتند که البته حملهای صورت نگرفت.
وی افزود: این نشاندهنده جرأت و جسارت یک عالم و مرجعی است که برای آرمانی قیام کرده است، و از نیروی ارتش و پلیس و اسلحه بیم ندارد.
صادقی اردستانی یادآور شد: از موفقیتهای رهبر، علاوه بر خصلتهای ذاتی و اخلاقی، جایگاه علمی اوست. حضرت امام آثار کلامی، فقهی و... دارد؛ تحریرالوسیله، مناهجالاصول و کتابهای دیگر، ابعاد مختلف علمی امام را مبرهن و روشن میکند. ایشان در روستای بورسای ترکیه، عروة الوثقی را تکمیل کرد که تبدیل به تحریرالوسیله شد. حضرت امام که شصت و چند سال داشت در روستای بورسا که غذای مرتب و پرستاری نداشت، و خودش غذا درست میکرد روی تحریرالوسیله تحقیق کرد.
وی با بیان اینکه ارتباط با افرد هم مسئله بسیار مهمی است، افزود: امام به حمامی که جنب مدرسه آیتالله نجفی بود میرفت، نان سنگگ را هم از همانجا میگرفت و به طرف خانه میآمد. چون فیضیه خراب شده بود، من در خانهای به نام جوادیه بودم. من میآمدم رد شوم، حضرت امام نان سنگگ به دست، شاید ده یا هجده متر مانده، به بنده سلام میکرد. من خجالت میکشیدم و شرمنده میشدم که یک مرجع تقلید به منِ مکلّا سلام میدهد. لذا کنار دیوار میایستادم تا امام رد شود، من سلام میکردم و ایشان سلام میداد.
این مدرس حوزه علمیه قم افزود: حدود 50 یا 60 طلبه، 500 کماندو را از فیضیه بیرون کردند؛ اینکه چگونه و با چه ابزاری کماندوها را بیرون کردند گفتنی نیست. گونههای جلو ایوانها آجری بود، طلاب اینها را خراب و آجرها را نیمه و چارک کردند. آجرهای قدیمی تیز بودند لذا رگبار آجرها از چهار طرف به طرف 500 کماندو شروع شد. آجرهای تیز، اسحله عجیبی بود و کماندوها از حیات مدرسه بیرون رفتند. در مرحله دوم کماندوها با چماق حمله کردند. آنها از بالای سر آمدند و همان آجرهایی که به طبقه دوم فیضیه داده بودند تا از جمعیت پایین و حیات فیضیه حفاظت کنند را تصاحب کردند و به جان طلبهها افتادند.
وی اظهار داشت: من سال 51 در کارخانه قند ممسنی به مدت 10 روز منبر میرفتم. به ما گفتند دهه دوم را هم اضافه کنید، ما هم اضافه کردیم. میزبان ما حاج آقا هاشمی از اهالی مشهد بود. وی یک روز به من گفت: کار خمینی میگیرد. گفتم: چرا؟ وی گفت: چون یاران و اطرافیانی دارد که دنبال پول نیستند و باوفا و متدین هستند.
صادقی اردستانی تأکید کرد: ما در مدرسه حقانی طلبههایی داشتیم که با هفت ریال زندگی میکردند. لذا طلاب و اطرافیان امام به مسائل مادی توجه نمیکردند. آیه «ان تقوموا لله» در رهبر انقلاب تجلی عملی یافت و تأثیر آن نَفَس و رفتار این الگوی بزرگ، برای یاران باوفا درس شد.
وی یادآور شد: در سال 56 ازهاری متحیر میشود و میگوید که چگونه است که حرفهای خمینی به همه شهرها میرسد؟! ما رادیو و تلویزیون نداشتیم، چگونه اعلامیهها یک شبه از تهران به همه شهرها و حتی روستاها میرسید؟ ازهاری گیج شده بود که آخوندها و طلبههایِ دست خالی چگونه اعلامیهها را به نقاط دوردست میرسانند؟ در حالی که اعلامیهها را در گاراژ تهران، به اتوبوسها میدادند و فرمان امام یک شبه در همه جای کشور منعکس میشد.
این مدرس حوزه علمیه قم افزود: علمای قدیم، سنگین و ثقیل صحبت میکردند اما حضرت امام اینگونه نبود. امام مطالب را به قدری ساده میگفت که مثل پتک بر سر رژیم طاغوت میزد و در وجود افراد چنان شعلهای برمیافروخت که قضیه پُل باقرآباد ورامین و چهارراه سرچشمه تهران پیش میآمد. حرکت امام در قم و شهرهای دیگر استمرار پیدا کرد تا به شب بیست و دو بهمن ختم شد.
وی گفت: شب بیست و دوم بهمن در تهران بودم، گرسنه بودم و رفتم چیزی بخورم، چون زندگی من در قم بود. به دلیل اینکه در تهران منبر میرفتم، آشنایی داشتم، رفتم غذایی خوردم و آمدم. دیدم جوانی سر کوچه با اسلحه ژ3 ایستاده است. شعار «وای به روزی که مسلح شوم» یادم آمد. به جلوی مدرسه رفاه آمدم، در مدرسه بسته بود.
صادقی اردستانی یادآور شد: اولین کلانتری تهران که تسلیم شد، کلانتری 13 خیابان پامنار بود. چون کلانتریهای دیگر در محل بودند اما این کلانتری در خیابان پامنار بود که منطقه مسکونی نیست بلکه تجاری است. کلانتری دوم هم که تسلیم شد، کلانتری 14 میدان خراسان بود. 19 پلیس اسیر شده را به من که بدون اسلحه بودم تحویل دادند. چشمان آنها بسته بود، آنها را به طبقه سوم مدرسه رفاه بردم و گفتم رو به دیوار بنشینید تا صبح شود و جمعیت بیاید. نهضت به این مرحله رسید، استمرار کرد تا به سقوط پادگانها و پیروزی انقلاب منجر شد.