پایگاه خبری جماران، سجاد انتظاری: عضو هیأت علمی دانشگاه تهران با تأکید بر اینکه نظام سیاسی در ایران هنوز تکلیف موسیقی را روشن نکرده است، گفت: موسیقی کوچه بازاری از قدیم در ایران جاری بوده؛ یک کسی شروع به خواندن میکرده و بقیه او را همراهی میکردند. این موسیقی در بازار و برزن و محیط عمومی جاری و ساری بوده و امروز هم هست. مثلا در مترو میبینید که نوازندگان مینوازند و مردم لذت میبرند؛ در خیابان و کوچه و بازار هم هست.
مشروح گفتوگوی خبرنگار جماران با تقی آزاد ارمکی را در ادامه میخوانید:
تحلیل شما از نوع مواجهه با موضوع پیرمرد اهل رشت، معروف به «صادق بوقی»، چیست؟
این قضیه چند وجه دارد و یک وجهش این است که اساسا نظام سیاسی در ایران هنوز تکلیف موسیقی را روشن نکرده است. یعنی صدا و سیما به گروگان نظام سیاسی گرفته شده و نمیتواند موسیقی آرام و متنوع در صدا و سیما جاری باشد؛ و علاوه بر اینکه تالارها و کلاسهای موسیقی همچنان بلاتکلیف است. تا جمهوری اسلامی تکلیفش را با مسأله هنر، فیلم و موسیقی حل نکند این گرفتاریها پیدا خواهد شد.
یک وجه دیگرش به غلبه وجه عبوس، بد اخلاق و ضد فرهنگ اصولگرایی بر میگردد. قدیم اینها در حاشیه بودند و خیلی اجازه حضور در قدرت نداشتند. متأسفانه اینها به قدرت رسیدهاند و به بخش فرهنگی هم آمدهاند. یعنی چه بسا اگر به حوزه اقتصاد رفته بودند، عبوس بودن آنها خیلی دیده نمیشد. ولی در حوزه ارشاد و جاهای دیگر غلبه پیدا کردهاند و چون عبوس هستند و اهل فرهنگ نیستند، خیلی از بخشهای فرهنگ را به رسمیت نمیشناسند، بخش مهمی از فرهنگ ایران، موسیقی و فیلم است.
نکته سوم وضعیت دوگانه بین حوزه سیاسی و حوزه اجتماعی است. ما با یک جامعه باز، بزرگ شده و نیازمند به شادی مواجه هستیم و از آن طرف یک نظام سیاسی کم شده، بسته و بی اعتنای به شادی داریم؛ با اینکه در تبلیغ از شادی حرف میزنند.
به نظر شما چرا این دوگانگی بین حرف و عمل را شاهد هستیم؟
شادی آنها تعریف دارد، ولی جامعه موقعی شاد است که به راحتی بتواند خودش را با وقایع انطباق بدهد. ضمن اینکه شادی فقط خنده نیست. مثل اینکه ایام عاشورا مردم در عزاداری شرکت کردهاند، ولی به یک نوع شادی میرسند و به همین دلیل فرهنگ دینی را مصرف میکنند.
نکته بعد این است که اتفاقاتی در بخش فرهنگی ایران میافتد، مثلا چند سال پیش قضیه پاشایی رخ داد و واکنش بخش شمالی و بقیه ایران پیش آمد که به تشییع جنازه و بعد مصرف موسیقی آمدند. جامعه از طریق موسیقی، هنر، سینما و ادبیات و همچنین طنز، جوک و شایعه، فضای آزاد برای خودش فراهم میکند؛ به دلیل اینکه حوزه سیاسی فضای بستهای است و امکان بازیگری ایجاد نمیکند.
اینها عرصههای بازی و شاد شدن جامعه است. موسیقی کوچه بازاری از قدیم در ایران جاری بوده؛ یک کسی شروع به خواندن میکرده و بقیه او را همراهی میکردند. این موسیقی در بازار و برزن و محیط عمومی جاری و ساری بوده و امروز هم هست. مثلا در مترو میبینید که نوازندگان مینوازند و مردم لذت میبرند؛ در خیابان و کوچه و بازار هم هست.
یک موقع پدیده خاصی پیش میآید، مثل همین ماجرایی که در رشت پیش آمده، و انعکاس ملی پیدا کرده و حتی ایرانیان خارج از کشور هم به آن توجه کردند. نحوه برخورد حاکمیت است که اینها را اینطور میکند.
ما با یک حاکمیت یکپارچه رو به رو نیستیم؛ ما حاکمیتی داریم که وزیر گردشگری آن میگوید اشکالی ندارد، ولی در شهرها کسی چیزی میخواند که مغایر با اخلاق، فرهنگ و دین نیست و او را زندانی میکنند؛ یعنی متن و اجرای آن هیچ چیزی را ترویج نمیکند. فقدان حاکمیت یکپارچه، حاکمیت را بلاتکلیف میکند. یکی میگیرد و دیگری رها میکند، یکی مجازات میکند و دیگری پاداش میدهد. این در اصولگرایی هم وجود دارد؛ قبلا که مشکل بیشتر بود.
عدم حاکمیت یکپارچه در ارتباط با جامعه، زیست اجتماعی و فرهنگ خودش را نشان میدهد. چون تکلیفشان با موسیقی، ابزار موسیقی، رقص و چیزی به نام هنر معلوم نیست و بعد از دههها که با این پدیده روبرو بودهایم هنوز به یک تکلیف نرسیدهایم که باید چه کار کنیم.
آن وقت یک بداخلاقی هم اینجا شکل گرفته است. متأسفانه برخی در جمهوری اسلامی در بحث ارتباط با جامعه یا اتفاقاتی که پیش میآید، به جای عذرخواهی، وضع خودش و جامعه را بدتر میکنند. وقتی مشکلی پیش میآید مدیر آن واحد، مدیرکل، وزیر یا هرکسی یک عذرخواهی ساده کند، مشکل تمام میشود؛ تا لجبازی بیشتر که مقاومت مردم و اعتراض اجتماعی در پی دارد. الآن ما با یک اعتراض جدی اجتماعی در حوزه موسیقی روبرو شدهایم و دارد موسیقی جدیدی در جامعه اشاعه پیدا میکند.
این اتفاق قبلا هم در موسیقی زیرزمینی و رپ وجود داشت که آن را به یک پدیده بینالمللی تبدیل کرد و بعد هم مهاجرت اینها و اتفاقا در اعتراضات سال قبل، این موسیقی است که به میدان میآید و بعد جایزه بینالمللی هم میگیرد. یک عذرخواهی ساده مشکلات را حل میکند و تبدیل به بحران مدیریتی و سیاسی و فرهنگی هم نمیکند.
یعنی با یک عذرخواهی ساده از اعتراضات اجتماعی پیشگیری میشود یا باید دنبال راههای مکملی هم بود؟
جامعه راه خودش را پیدا کرده و قرار نیست حاکمیت نظام اجتماعی را مدیریت کند؛ در کنار نظام سیاسی باید توأمان حرکت کنند و از هم درس بگیرند. نظام سیاسی و حاکمیت که منفک از جامعه نیست؛ بر خلاف تصوری که فکر میکند یک پدیده برآمده است و باید حکم کند؛ از این خبرها نیست و این فهم غلط حاکمیت است. حاکمیت در کنار این است؛ پس نمیتواند حکم کند و سیاست بسازد. چیزی که فرهنگ میسازد، جامعه و حوزه فرهنگی جامعه است. این راه را میرود و باید با آن مماشات کرد و کنار آمد، در عین حال با یک رابطه رفاقت و عذرخواهی و در کنارش راهنمایی، کار را پیش برد.
جامعه نابالغ نیست و نباید آن را مثل کودک تصور کرد. جامعه یک پدیده پیچیده با لایههای متعدد و مجموع انباشت از انرژیها، امکانات و سرمایهها است. پس بالغ است و اگر کاری انجام میدهد باید با او گفتوگو کرد و نباید او را تنبیه و مجازات کرد.
به این دلیل است که میگویم نظام سیاسی باید اول عذرخواهی و بعد از آن همراهی کند و سوم از طریق گفتوگو بتوانند مسیرش را توأمان با همدیگر عوض کنند؛ نه اینکه یکی بخواهد به دیگری حکم کند. حاکمیت نمیتواند حکم کند به جامعهای که هزاران گرفتاری، دردسر و بدبختی دارد و در عین حال هم خودش دارد نوع شادی را تنظیم میکند. اتفاقا جامعه ایرانی در بدترین شرایط تاریخی به لحاظ اقتصادی و سیاسی قرار دارد و اگر راهحلهایی برای خودش پیشنهاد نکند کسی به او کمک نمیکند. پس دارد برای رقص، آواز، موسیقی، هنر، سینما و مراودات اجتماعی راههای طبیعی انتخاب میکند. اتفاقا باید به این آدمها جایزه داد و از آنها تجلیل کرد که برای شادی جامعه صدای نیکو دارند؛ تا بگیریم تنبیه و مجازات کنیم و بعد جامعه عصبانی شود و جامعه را به مخالفت با نظام سیاسی وادار کنیم.
واکنشهایی که تندروها به این مسائل دارند، در موارد مختلف منجر به نمادسازی از افراد و کنش آنها میشود و اتفاقا عکس هدف حاکمیت یا نظام سیاسی را در پی دارد. پیشنهاد شما برای جلوگیری از نمادسازی های حاشیهساز چیست؟
پیشنهاد اول من این است که حاکمیت تلاش کند وجه عبوسش را در حوزه فرهنگ قرار ندهد و وجه عبوسش را در ستیز با بیگانگان قرار بدهد؛ نیروهای خودش را جا به جا کند و کسانی که رادیکال هستند را در حوزه فرهنگ قرار ندهد و به حوزه مبارزه با قاچاق و دزدیهای بزرگ ببرد. اول اینکه تنظیم مجدد نیرو لازم دارد و دو اینکه آدمی که میخواهد در حوزه فرهنگ مدیریت کند خودش باید فرهنگی باشد و مثلا نمیتوانید اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی شما کسانی باشند که با موسیقی، هنر، کتاب و دانش روبرو نیستند. مثلا مجموعهای از کسانی که حوزوی هستند را بیاورید که یک رمان نخواندهاند یا یک فیلم ندیدهاند؛ این برای فرهنگ و دانشگاه دردسر درست میکند.
کسی که میخواهد وارد عرصه موسیقی شود باید بفهمد که کدام موسیقی غلط و کدام درست است، کدام ایرانی است و کدام نیست، کدام محبوب است و کدام نیست و کجا میشود محاکمه کرد و کجا نمیشود.
پیشنهاد من تصحیح نظام مدیریتی و تقویت نظام کارشناسی است؛ آن هم نظام کارشناسی، نه کسانی که دکتر و مهندس هستند، کسانی باشند که آن دانش و کار را بلد هستند. از همه مهمتر این است که باید کسانی مدیریت کشور را بر عهده بگیرند که مردم و جامعه را دوست داشته باشند، فرهنگی باشند و به فرهنگ و مردم ایران علاقه داشته باشند. من فکر کنم این گرفتاری الآن در حاکمیت وجود دارد؛ کسانی اینجا هستند که با مردم ستیز دارند، مردم را دوست ندارند و فرهنگ ایرانی را هم دوست ندارند. لذا این مشکلات پیش میآید و بحران پشت بحران در کشور داریم.