حضرت امام خمینی در 15 آذر 1359 درسخنان خود درجمع استانداران سراسر کشور با تاکید بر ارائه خدمات مناسب به مردم تصریح کردند:باید جورى باشید که مردم مثل مادر شما را در آغوش بگیرند. الآن این جورند مردم، این را حفظش کنید. مملکتتان با این ترتیب حفظ خواهد شد. هر روزى براى مملکت مشکل پیدا مىشود، حلّالش خود مردم [باشند] الآن این مشکلى براى کشور ما پیدا شده، خوب مردم دارند کمک مىکنند. حلّالش خود این مردم هستند. این پشتیبانیهاى عظیمى که مردم مىکنند، و آن حضورى که خودشان دارند و خودشان هست. از خودشان مىدانند همه چیز را. ایشان دربخش دیگری از سخنان خود خاطرنشان کردند: در هر صورت من عرضم به آقایان این است که منحصر به شما هم نیست، به هر کس که هست این است که توجّه کنید به اینکه هم صلاح خود شماست و هم صلاح کشور شماست و هم صلاح ملت است که شما با مردم دوست باشید. مردم احساس کنند که اینها دوستهاى آنها هستند که آمدهاند.
حضرت امام خمینی در 15 آذر 1359 درسخنان خود درجمع استانداران سراسر کشور با تاکید بر ارائه خدمات مناسب به مردم تصریح کردند:باید جورى باشید که مردم مثل مادر شما را در آغوش بگیرند. الآن این جورند مردم، این را حفظش کنید. مملکتتان با این ترتیب حفظ خواهد شد. هر روزى براى مملکت مشکل پیدا مىشود، حلّالش خود مردم [باشند] الآن این مشکلى براى کشور ما پیدا شده، خوب مردم دارند کمک مىکنند. حلّالش خود این مردم هستند. این پشتیبانیهاى عظیمى که مردم مىکنند، و آن حضورى که خودشان دارند و خودشان هست. از خودشان مىدانند همه چیز را.
ایشان دربخش دیگری از سخنان خود خاطرنشان کردند: در هر صورت من عرضم به آقایان این است که منحصر به شما هم نیست، به هر کس که هست این است که توجّه کنید به اینکه هم صلاح خود شماست و هم صلاح کشور شماست و هم صلاح ملت است که شما با مردم دوست باشید. مردم احساس کنند که اینها دوستهاى آنها هستند که آمدهاند.
سخنرانى [در جمع استانداران سراسر کشور (لزوم مردمگرا بودن مسئولان)]
زمان: قبل از ظهر 15 آذر 1359/ 27 محرّم 1401
مکان: تهران، جماران
موضوع: نقش مردم در حکومت و لزوم مردمگرا بودن مسئولان
حضار: آقایان زوارهاى و میر سلیم (معاونان وزارت کشور) و استانداران سراسر کشور
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
ضعف دولت در عملکرد نامطلوب دستگاههاى اجرایى
من یک مطلب راجع به آقایان استاندارها که تشریف دارند و عموم استاندارها و عموم ادارت دولتى و عموم کسانى که در جمهورى اسلامى دستاندرکار هستند- چه لشکرى، چه کشورى- [دارم]. من از زمان احمد شاه تا حالا- این رژیم زمان احمد شاه- را دیدهام. اواخر آن رژیم را و زمان رضا شاه و پسرش را تمامش را تا منتهى شده به حالا. آن چیزى که اسباب ضعف دولت و جدایى مردم از دولت هستند آن عبارت از کیفیت عمل همه دستگاههاست؛ یعنى یک حکومتى که در یک جا مىرود، در مرکز کارهایش را درست کرده بود و رشوههایش را به آنهایى که باید بدهد، داده بوده، آنها هم اجازه اینکه هر کارى مىخواهد بکند، داده بودند، و هر کارى در آنجا مىکرد یا کسى جرأت نمىکرد صحبت کند، یا اگر مىکرد اثر نداشت. این انحصار به آن رده بالا نداشت. [در] همه ردهها تا آخر، وضع این طورى بود. در بعضى از اوقات، در بعضى از جاها یک حکومتى که آن وقت مىخواست برود، که حالا استاندار بوده، از فرض کنید خراسان مىخواست یک کسى برود به حسب اختلاف درآمد در آن جا براى استاندار و براى حکومت، او اجاره مىکرد آنجا را، تیول بود. خراسان، تیول مثلًا فلان شاهزاده بود. و چقدر به شاه یا به دستگاه مىداد و آنجا را تیول مىکرد، و بعد هم آنجا هر کارى
مىخواست مىکرد. باید آن چیزى را که داده است درآورد و مضاعف بر او، زیاد براى خودش و دوستانش ذخیره کند. و همین طور نظامیها، ژاندارمرى مثلًا فرض کنید که کلانتریها اینها همه باب این باب بوده است. اگر کسى آن مسائل آن وقت را درست بررسى بکند و بنویسد، یک کتاب قطورى خواهد شد که چه مىکردند اینها با مردم، و از صدر تا ذیل، وضع همین طور بود. زمان رضا شاه از باب اینکه همه دزدیها منحصر به خودش بود، انحصار دست خودش بود. حکومتها به این قدرت نبودند. زمان احمد شاه این طور نبود که خود آنها بتوانند همه برداشتها را براى خودشان بکنند. این بود که یک دار و دستههایى که مىفرستادند این بساط را درست مىکردند. زمان رضا شاه همه دزدیها از گردنهها رفته بود تهران. همه «زَلَّقىها» «1» از همه جا متمرکز شده بود در خود دستگاه دولتى. و از همه بالاتر خود رضا شاه و امثال اینها. و این اسباب این شده بود که مردم با دستگاههاى دولتى مطلقاً مخالف بودند منتها جرأت نمىکردند حرف بزنند، بعضى وقتها هم جرئت مىکردند. من یادم است بچه بودم که حکومت خمین یک نفر از خانها را گرفته بود. بعد از دو- سه شب، سه- چهار شب ریختند خانها و حکومت را گرفتند و حبسى خودشان را بیرون آوردند و حکومت را به اسیرى بردند. و احَدى از مردم هیچ، همچو نبود که چرا بگوید، خوشحال هم بودند. شاید بعضیشان منزل حکومت هم آمدند تتمه را غارت کردند. من شاهد قضیه بودم که آن خانهاى که حکومت را از آن بردند. من بچّه بودم پشت یک درى ایستاده بودم و نگاه مىکردم به وضع آنها، که آنها حمله کرده بودند و حکومت هم مرد قلدرى بود. او هم باز آن وقت ده تیرى داشت. او هم حمله مىکرد و یک نفر هم ظاهراً از آنها کشته بود، لکن بعد اسیر شد. این وضع حکومت بود در آنجا که شرح طولانى دارد. و زمان رضا شاه را هر که یادش باشد مىداند چه قضایا واقع شد. و زمان محمد رضا هم که همه یادتان هست. این اسباب این شد که دولت مقابل ملت، ارتش مقابل ملت، همه مقابل ملت بودند؛ یعنى هر چه مىتوانستند این کلانتریها و این ارتش و این ژاندارمرى و اینها هر چه مىتوانستند از مردم اخَّاذى مىکردند به زور، به ارعاب. شاید یادتان باشد که این را گفتم، نمىدانم، در مطبوعات لا بد نبوده. رضا خان یک وقتى که وارد شده بود در ژاندارمرى، دستهایش را در جیبش گذاشته بود، وقتى که وارد شده بود، گفته بود مىترسم از جیبم بدزدند. این ممکن است که اوّلًا راه نشان دادن به آنها باشد که باید دزدید و لو از من. و ممکن است معرفى آنها باشد به اینکه وضع این طورى است. همه ملت هم دستشان در جیبشان باید باشد که خود اعلیحضرت ندزدد، مسأله این است.
عبرت گرفتن مسئولین از اوضاع رژیم سابق
دولت و ملت؛ دولت و همه ارگانهاى دولتى که شما آقایان هم در هر استانى در رأس هستید، باید فکر این مسائل را، این تاریخ آخر این زمانها را یک قدرى مطالعه کنید- نه آن تاریخى که براى شاه نوشتند. آنها تاریخ نیستند. آنها دروغ هستند- مشاهده کنید و کارهاى اینها را ببینید و ببینید که چرا ملت از اینها جدا بود؟ چرا کارشکنى مىکرد ملت؟
من یادم است این را. شاید خیلى شما یادتان است، اینها هم خیلیهایتان یادتان است که وقتى این متفقین از اطراف ریختند به ایران، و زمان رضا خان ریختند به ایران، و آن مردم آن قدر خوف داشتند از اینها که آیا چه خواهند کرد، لکن خوشحال بودند از اینکه رضا خان را بردند. یکى از برکات این هجوم را با اینکه همه اشکالات را مردم در نظرشان این بود که چه خواهد شد و چه خواهند کرد، لکن این معنا مثل اینکه یک هدیهاى بود آسمانى براى اینها رسیده بود که رضا خان رفت. و مع الأسف آن وقت اشخاصى که خود ملت یک رأسى که بتواند آنها را جمع بکند نبود، که پسر رضا خان را آنها گذاشتند اینجا. و در صورتى که اگر آن وقت در دو- سه تا شهر تظاهر مىشد به ضد، نمىگذاشتند او را، لکن هیچ کس حرف نزد. تا اینکه آن خوف سابق بود و ریخته نشده بود آن خوف. از این جهت مردم جرأت نمىکردند. کسى هم نبود که آنها را وادار کند به یک همچو مسائلى. شاید اگر مرحوم مدرّس در آن وقت بود، آن کار را مىکرد. لکن کسى نبود که این کارها را بکند. این قصهها که من براى شما مىگویم خیلى هم خودتان مىدانید.
این راهى است براى همه شماها و همه کسانى که دستاندرکار هستند و امور مملکت را مىگردانند به هر جورى که هست که بفهمند که حکومتها از بالا گرفته، از رئیس جمهور گرفته تا آنجاهایى که در دِه، یک نفرى، فرض کنید بخشدار است، اینها باید در خدمت ملت باشند. اگر اینها در خدمت ملت نباشند باز کم کم همان خواهد شد که در زمان آنها شد. حالا بدتر از آن وقت است. براى اینکه حالا مردم دیگر آن خوف را ندارد از هیچ کس. اینها تا آمدند خوف ایجاد کنند، یکى دو نسل بعدش شاید ثمر برسد.
خیال نکنند که مثلًا اگر بخواهند یک نفر یا چند نفر دیکتاتورى بکنند در این نسل، مىشود، نه نمىشود. این یک مطلبى است که اگر حالا پایهاش ریخته شد، در دو نسل دیگر آن وقت نتیجه گرفته مىشود؛ یعنى اینها کارش را مىکنند، آنها نتیجهاش را مىگیرند. از این جهت ما باید درست همه ملت و همه استاندارها و همه کسانى که دستاندرکار هستند اینها، مواجهه با ملت این طور نباشد که در آن وقت بود که یک بیچارهاى اگر مىخواست استاندار را ببیند نتواند تا آخر. یک کسى که به او ظلم شده اگر مىخواست حکومت یک شهرى را ببیند، فرض است که استاندار یک- فرض کن- ناحیه باشد، اصلًا قدرت این را نداشت همچو جرأتى به خودش نمىداد که من ببینم ایشان را. یک همچو چیزى نبود. نمىشد یک همچو چیزها. از این جهت عُقدهها در دل مردم همین طور انباشته شد تا یک وقتى که آن عُقدهها باز شد و آن کار را انجام دادند.
ماها باید متوجّه این مسائل باشیم که حالا اینکه دست شما آقایان آمده است حکومت، و دست بالاترى آمده است حکومت خوى مثلًا، توجّه به این معنا باشد که باید اینها در خدمت مردم باشند. و به مردم حالى کنند که ما خدمتگزاریم؛ حالى کنند لفظاً، حالى کنند عملًا. در عمل این طور باشد که مردم ببینند که این استاندارى که آمده است در اینجا،آمده است خدمت کند به مردم، مشغول خدمت به مردم است. خوب، وقتى مردم ببینند که کسى مشغول به خدمت است دیگر دعوا ندارند با او. دعوا آن جا پیدا مىشود که ببینند آمده است که مردم را داغ کند. آمده که با هر وسیلهاى اخّاذى کند. آمده است قدرت خودش را تثبیت کند. وقتى مردم دیدند که یک نفرى مىخواهد قدرت خودش را تثبیت کند، مردم با او مخالف مىشوند. و حالا هم مىگویند مردم، مثل آن وقت نیست که عقده بشود. حالا اینها عقدهها شکافته شده است. حالا دیگر اجازه نمىدهند به کسى که بخواهد این کار را بکند. این جز آبروریزى خود آنها چیز دیگرى بار نمىآورد. آدم عاقل فرضاً اگر یک نفرى باشد که در باطنش یک دیکتاتورى باشد- خوب، در شرق تقریباً این جور هست. خیلى، غرب هم هست. همه جا هست. انسان این جورى است- بر فرض اینکه باشد لکن باید اگر عقل دارد این را حالا ذخیره کند براى یک وقتى که اگر، وقت باشد، نه براى [همه جا] عجله نکند در کار، این عجله اسباب این است که انسان را از بین ببرد.
صلاح مسئولین و کشور در مراوده و دوستى با مردم
در هر صورت من عرضم به آقایان این است که منحصر به شما هم نیست، به هر کس که هست این است که توجّه کنید به اینکه هم صلاح خود شماست و هم صلاح کشور شماست و هم صلاح ملت است که شما با مردم دوست باشید. مردم احساس کنند که اینها دوستهاى آنها هستند که آمدهاند. براى اینکه مثلًا فرض کنید که ژاندارمرى مثل آن وقت نباشد که مردم از ترس او نمىتوانستند عبور کنند نه از دست دزدها! مثل- عرض مىکنم که- شهربانى نباشد که مردم از ترس آنها نمىتوانستند اظهار بکنند که یک کسى به ما چه کرده است. شاید شما آن وقت در شهربانى نرفته باشید یا رفته باشید شاید هم. در این کلانتریها که مردم کار داشتند، عزا مىگرفتند. اگر، بخواهند بروند توى کلانترى، آیا چه خواهد شد؟ یک مظلومى مىخواهد برود آن [ستمى] که به او شده است، آن ظلمى که شده است به او بگوید، به اینها بگوید. عزا مىگرفتند چطور ما برویم توى اینجا. این مثل از حبس بدتر بود براى اینها. اینها یک [وحشت] عجیبى، یک ارعاب عجیبى کرده بودند. بنا بر این بود که ایجاد خوف بکنند در مردم. ارعاب کنند مردم را که کسى در ذهنش هم نیاید که مخالفت کند. این بساط بنا بر این بوده است. حالا یا تعلیم بالاترها بوده است یا خودشان؛ شیطنت خودشان.
در هر صورت ما براى خاطر حفظ یک کشورى، براى خاطر استقلال یک کشورى که باز یک قدرتهایى نیایند دوباره در کشور ما و بخواهند چه بکنند؛ باید مردم را نگه دارید. هر کدام در هرجا که هستید مردم را همراه خودتان نگه دارید. و مردم را با هم جوش بدهید؛ یعنى صحبتهایى که مىکنید، در مجالسى که مردم دارند، بروید صحبت کنید براى مردم و مردم را آگاه کنید که این بساطى که- فرض کنید- بعضى از روشنفکرها مىخواهند درست بکنند، این بساط، بساطى است که اگر اشتباه کردهاند خوب، اشتباه. و اگر یک نقشهاى در کار هست که یک همچو کارهایى بشود، نقشهاش را به هم بزنند.
مردم با هم باشند. آقا، مردم تا حالا در این چند سال آخر که چقدر اینها زحمت کشیدهاند. مردم خیلى خوباند. مردم ما واقعاً خوباند. شاید نظیر ملت ایران در هیچ جا نباشد. ماها بدیم. آنها خیلى خوباند. من گاهى در ذهنم این معنا مىآید که اگر در آخرت- من خودم را مىگویم- من جهنم بروم آن کسى که براى من یک کارى کرده، به خیال اینکه من آدم هستم، براى من یک کارى کرده است در بهشت باشد. مىگویند بهشت مُشْرِف به جهنم است. مىبینند آنها را. خوب من چه جواب بدهم به او؟ اینها به من بگویند که ما براى تو مثلًا «اللَّه اکبر» گفتیم. تظاهر کردیم، تو جورى بودى که رفتى جهنم و ما براى خاطر تو بهشت رفتیم. تو خودت ملعون بودى، رفتى جهنم. این مردم خوباند. این خوبها را نگه دارید. این مردم خوب را با خودتان همراه کنید. وقتى تمام استانها، اشخاصى که در استاندارى هستند، تمام این استاندارها بنا را بر این بگذارند که کارهاى خودشان را خوب انجام بدهند، در خدمت مردم باشند، حالى کنند به مردم که حکومت اسلامى، حکومت خدمت است. پیغمبر اکرم خدمتگزار مردم بود با اینکه مقامش آن بود ولى خدمتگزار بود. خدمت مىکرد. آن قصه مالک اشتر را من کراراً گفتهام. عبور مىکرد از جایى. سردار اوّل اسلام بود. از یک جایى عبور مىکرد. یک کسى نشناخت و یک فحشى داد. یک چیزى گفت. وقتى رد شد آن کسى که آنجا نشسته بود گفت؛ تو او را شناختى؟ گفت نه. گفت: مالک اشتر بود. دوید مردک، دید رفته مسجد، رفته مسجد نماز مىخواند. رفت عذرخواهى کرد. گفت: من نیامدم مسجد الّا اینکه براى تو طلب مغفرت بکنم. این یک کلمه ببینید چه مىکند با قلب آن آدم.
حفظ پشتوانه مردمى نظام
این قلبهاى صافِ پاکِ مردم را نگه دارید. این کشاورزها و- نمىدانم- کارگرها و اینها بودند که شما را به استاندارى رساندند، و الّا شما را استاندار نمىکردند. زمان رضا شاه هیچ کدام شما استاندار بودهاید؟! راه نمىدادند شما را توى ادارات. این مردم بودند که این دولت را به وجود آوردند و این رئیس جمهور را رئیس جمهور کردند. و- عرض مىکنم- این مملکت را برگرداندند از آن حال که یک حاکمى که وارد یک جایى مىشد، هزار جور فساد مىکرد، حالا آن جور نباشد. ما باید درست توجّه داشته باشیم به این مسائل، و خدا را حاضر ببینیم همه جا. در قلوب ما حاضر است، در هر مجلس حاضر است، ما در محضر خدا هستیم. وقتى ما در محضر خدا هستیم، بندگان خدا که عزیز خدا هستند، در محضر خدا ما به آنها اذیّت بکنیم؛ این جرم بخشودنى نیست. باید نگه داریم اینها را. اگر بخواهید کشور شما دوباره اسیر نشود و همه چیز را از شما نگیرند و این پنجاه سال اختناقى که بعضى از شماها یادتان هست و ده- پانزده سالش را بعضى یادتان هست، همه یادتان هست. آن اختناق دوباره به وجود نیاید. و آن ذلّتى که براى همه بود، براى بزرگها بیشتر بود، منتها نمىفهمیدند. اینها این قدر قلبشان ظلمانى شده بود که نمىتوانستند ادراک کنند. من خدا مىداند این مطلب هیچ از یادم نمىرود که وقتى دیدم یک کسى که خودش را شاه یک کشورى مىداند- ما البته هیچ وقت او را نپذیرفته بودیم به اینکه این شاه است، این یک دزدى بود آمده بود اینجا به زور- اما یک کسى که به عنوان شاهى، مردم ممالک دیگر شناخته بودند او را، در مقابل نیکسون بود،
جانسون گمان مىکنم بود. جانسون بود. او آنجا ایستاده بود و او اینجا ایستاده بود. او اصلًا توى صورت او نگاه نکرد. از شأن خودش، عینکش را برداشته بود، چشمش را از آن طرف دوخته بود، این هم مثل یک بچّه مکتبى که مقابل آن معلّمهاى سابق بود نه حالا، معلّمهاى سابق، این طور ایستاده بود. من خجالت مىکشیدم از اینکه، خوب، ما در مملکتمان یک نفر مقامى که عالم او را شناختهاند به اینکه او مثلًا شاه ایران است. او در مقابل یک رئیس جمهور آن طور ذلیل هست. چرا باید باشد؟ بارى اینکه مىخواهد از آنجا اجازه حکومت بگیرد و اینجا بچاپد. همان کارى که خود آن سلاطین سابق هم مىکردند و نخست وزیرهاى آن وقت، و- نمىدانم- فرمانفرماهاى آن وقت مىکردند که به تیول مىدادند کشور را، حکومتهاى تکه تکه را. همین کار را مىخواهد او بکند که آنها اجازه غارت بدهند. بیاید هر کارى بکند آنها هم نگذارند کسى صدایش در بیاید.
خوب اگر بخواهید که برنگردد این اوضاع، من چند روز دیگر بیشتر نیستم، امّا مملکت، مملکت شماست، مملکت، مملکت ایران است. اگر ایرانیها از آن صدر تا آن ذیل بخواهند که این مملکتشان این طورى که حالا پیش خودشان هست، و ان شاء اللَّه این غائلهها هم ختم مىشود، به خیر ختم مىشود- ان شاء اللَّه- اگر بخواهید مملکتتان مال خودتان باشد و مال خود این ملت باشد، باید این ملت را به همان گرمیى که هست نگه دارید. و تخیّل اینکه ما یا به شرق متمایل باشیم یا به غرب متمایل باشیم، این در ذهنتان اصلًا دیگر وارد نشود. و نگذارید در ذهن کسانى دیگرى که با شما تماس دارند یا ملت وارد بشود. اینها را همین طور منسجم نگه دارید. یک ملت [است که] اصلًا نظیر ندارد این. اگر زمان محمد رضا یک جنگى واقع مىشد، مثلًا فرض کنید در اهواز واقع مىشد، در خراسان برایش زنها نان مىپختند؟! دعا مىکردند که- ان شاء اللَّه- شکست بخورد. حالا وضع این طورى است. در کجاى دنیا شما سراغ دارید یک همچو مطلبى. یک همچو پشتیبانى مردم از حکومت، از ارتش. سراغ نداریم ما جایى در این، نظیر نداشته است این، در تاریخ هم نمىتوانید پیدا بکنید. از بچههاى کوچکى که ده تومان دارند مىدهند براى ارتشى که آنجا، قواى مسلّحهاى که آنجا کار مىکنند. با آن پیر زن هشتاد سالهاى که چند تا تخم مرغ دارد، اینها ارزش دارد. ارزش اینها زیاد است، و ما باید حفظ کنیم این ارزش را. پیروزى مملکت ما براى همین ارزشهاست. این پیروزى قلوب، بالاتر از پیروزى کشور است. از قلوب این طور، این طور فتح قلوب بالاتر از فتح کشورهاست. این را حفظش بکنید. و دائماً در نظرتان باشد که ما یک بنده خدایى هستیم که این مردم ما را به این محل رساندند، و ما براى آنها باید خدمت بکنیم.
رئیس جمهور باید فکر بکند که این مردم کوچه و بازار من را از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور کردند؛ من باید خدمت بکنم به مردم. نخست وزیر باید فکر همین معنا باشد که این مردم بودند که من را از حبسها و زجرهاى آنجا بیرون آوردند و نخست وزیر کردند، من باید خدمت به آنها بکنم. شما آقایان هم همین طور. هر کدام که در آن وقت زجر کشیدید و حبس رفتید، همین ملت، شما را نجات داده است. هر کدام هم که نبودید، اصلش مملکت یک حبسى بود، تمام کشور یک زندانى بود براى همه. بنا بر این، آن چیزى که اساس است در این مملکت، هم سیاست اقتضا مىکند، هم دیانت اقتضا مىکند، هم انصاف و وجدان اقتضا مىکند؛ این است که این خدمتگزارهایى که مجانى براى شما دارند خدمت مىکنند، و براى حکومت دارند خدمت مىکنند، اینها را ارجشان را بدانید. و بدانید که اگر خداى نخواسته این پیوند سست بشود و گسسته بشود.
خداى نخواسته کار همان است که اوّل بود. حال نشود چند وقت دیگر، چند وقت دیگر، از حالا باید این بنیان، محکم باشد، این بنیان را باید همیشه دنبال استحکامش باشید. و این استحکام را هر کدام شما در محلتان عهده دارش هستید، یعنى یک تکلیف شرعى- وجدانى است که شما نگذارید در هر جایى که هستید آن کسانى که در زیر نظر شما وزیر- عرض کنم- حکومت شما هست به مردم بدسلوکى کنند، مردم را بپذیرید براى خودتان، بروید تو مردم، جدا نشوید از مردم. آن وقت این طور بود که مردم را نمىپذیرفتند، جدا بودند از مردم. اگر محمد رضا مىخواست از یک راهى برود، چند روز قبلش باید همه آنجا را، خانهها را کنترل کنند تا بتواند از آنجا عبور کند. این سلطنت نیست که، این ذلّت است. اسمش را سلطنت مىگذارند.
مردم حلّال مشکلات کشور
باید جورى باشید که مردم مثل مادر شما را در آغوش بگیرند. الآن این جورند مردم، این را حفظش کنید. مملکتتان با این ترتیب حفظ خواهد شد. هر روزى براى مملکت مشکل پیدا مىشود، حلّالش خود مردم [باشند] الآن این مشکلى براى کشور ما پیدا شده، خوب مردم دارند کمک مىکنند. حلّالش خود این مردم هستند. این پشتیبانیهاى عظیمى که مردم مىکنند، و آن حضورى که خودشان دارند و خودشان هست. از خودشان مىدانند همه چیز را. ارتش را از خودشان مىدانند. همه چیز را از خودشان مىدانند. این باید حفظ بشود تا حفظ بشویم. تا کشورتان حفظ بشود. و اگر خداى نخواسته، این از دست ما برود، ما برمىگردیم به آن طورى که اوّل بودیم. و من خوف این را دارم که ما نعمتى را که خدا به ما داده است، و همه اینها از جانب خداى تبارک و تعالى بوده است ما کُفران این نعمت را بکنیم، و عنایت خدا از ما منحرف بشود. ما خودمان اسباب این بشویم و ما بدتر از آنکه بودیم بشویم.
لزوم ارائه کارهاى انجام شده به مردم
امّا مشکلاتى که شما گفتید و آقایان گفتند، من نه اینکه نشنیده بودم، من گزارش زیاد برایم مىرسد، اینها- ان شاء اللَّه- کم کم باید رفع بشود و رفع مىشود، و در صدد هم هستند، و من هم تعقیب خواهم کرد. و شاید همین دو روز هم بیایند اینجا. من تعقیب خواهم کرد این را. من هم براى همین جهت خواسته بودم اینها بىنقص باشد، آن هم یک مملکتى که دو سال است با آن زحمتها و با آن رنجها فتح شده است. و یک مملکتى گذاشتهاند که آن همه عیب دارد. آن همه عیب را گذاشتهاند و فرار کردند. اصلًا مال مردم را، مال ملت را برداشتند، غارت کردند و رفتند. اینهایى که از زمینهایشان و نمىدانم چهشان مصادره شده، بیشتر از این را بدهکار هستند اینجا. غارت کردند این مملکت را و رفتند. محمد رضا گفته بود که من مملکت را خراب مىکنم و مىروم. درست گفت، خراب کردند و رفتند. منتها ما خیال مىکردیم که خرابى به این است که مثلًا بمباران کنند و بروند. نه، از خراب بدتر کردند. براى اینکه بمباران یک دفعه مىشود و تمام. اما اینها ریشه اقتصاد ما را از بین بردند که حالا سالهاى طولانى باید زحمت بکشند مردم تا این خرابیها را جبران کنند. و این کارهایى که شماها انجام مىدهید، من این را از زمانى که آقاى مهندس بازرگان نخست وزیر بودند، به ایشان کراراً گفتم با یک مَثَلى، و حالا به شما عرض مىکنم. من عرض کردم به ایشان که یک مرغ یک تخم مىکند، ببینید چقدر هیاهو مىزند. چه اعلامهایى مىدهد. فریادهایى مىزند یک تخم در مىآورده! شما کار مىکنید و سکوت. خیال نکنید که ما براى خدا سکوت مىکنیم. خیر، براى خدا بگویید. براى اینکه این مملکت را این شیاطین دنبال این هستند که بگویند هیچ کارى نشد، جمهورى اسلامى آمد و هیچى. مِثْل اوّل. این بىانصافها که حالا خودشان افسارگسیخته هستند و توى خیابانها وهمه جا با افسارگسیختگى دارند هر شرارتى مىخواهند بکنند، و آن وقت نَفَسشان نمىتوانست در آید، حالا مىگویند چیزى نشده است.
جمهورى اسلامى آمد و آن هم هیچ کارى نکرد. در صورتى که آن طورى که به من گزارش مىشود این مقدارى که جمهورى اسلامى به مردم، با همه گرفتاریهایى که داشته در ظرف این دو سال، یک سال و نیم انجام داده، بیشتر از آن مقدارى است که در طول سلطنت اینها [بوده]. کارى نکرده بودند آنها. بیشتر از آن مقدارى است که یک حکومت عادلى در آن وقت مىکرد، لکن گفته نمىشود. مردم را، شما عَرْضَه نمىدارید.
در هر صورت این هم جزو نقص است. ما باید هر کارى مىکنیم، شماها آقایان هر کارى که مىکنید عرضه کنید به مطبوعات. در رادیو- تلویزیون، در رادیو، در مطبوعات عرضه کنید. گاهى مثلًا یک چیزى تو تلویزیون مختصرى مىآید، خیال مىکنند مردم همین بود. در صورتى که پریروز آقاى باهنر اینجا بودند و قضیه مدارسى که ساخته شده است ایشان مىگفت: مدارس، پانزده هزار مدرسه است که تا چند روز دیگر، چند وقت دیگر پانزده هزار تمام مىشوند، ده هزارش است، پانزده هزار تمام شده. و در طول تاریخ اینها، در طول تاریخ، سه مقابل این در تمام تاریخ ایران بود. و این پانزده هزار به قدر ثُلْث تمام این کارهایى است که از اوّل تا حالا کردند. خوب، این عَرْضَه باید بشود، گفته باید بشود. مردم بفهمند که چقدر خانه ساخته شده است. چقدر مسجد ساخته شده است. چقدر حمّام ساخته شده است. چقدر زمین احیا شده است. چقدر اسفالت شده است؛ کار زیاد شده است. باید این کارها را به مردم گفت که خیال نکنند [کارى نشده]، شیاطین هى نیایند بگویند که کارى نشد، کارى نشد. خوب همه این کارها شده است، منتها یک مملکتى است که باید بشود. بعد هم- ان شاء اللَّه- مىشود و حالا هم همّت باید بکنید. همه آقایان همّت بکنند که این کارها پیش برود.
و من امیدوارم که- ان شاء اللَّه- موفق باشید. و همهمان موفق باشیم و همهمان عازم خدمت به مردم. اینها بندگان خدا هستند. ما به خدا بخواهیم خدمت کنیم، به این بندگان خدا باید خدمت بکنیم. خدا احتیاج به خدمت ما ندارد. اینها عیال مردماند و شماها پرستار آن عیال. باید حفظ بکنید آنها را تا حفظ بشوید خودتان.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را تأیید کند و توفیق بدهد. موفق و مؤیّد باشید، و براى مملکت خودتان خدمت بکنید. و در ذهنتان همیشه این باشد که این شرق و غرب دشمن ماست. و هر چیزى که او به ما بدهد دشمنى است که براى هلاک ما به ما مىدهد. و ما باید کارى بکنیم که دستمان پیش دشمنمان دراز نباشد.
صحیفه امام،ص 378تا 391