علی صالحآبادی، مدیر مسئول پیشین روزنامه همبستگی و مدیر مسئول روزنامه ستاره صبح گفت: هر بار که به دادگاه مطبوعات رفتهام گفتهام سهم ما از انقلاب حداقل داشتن یک نشریه است! خوشبختانه در اکثر شکایتها تبرئه شدهام. فرهنگ تدریجی شکل میگیرد. مشکل ایران نه در رهبران گذشته و نه در رهبران کنونیاش است. مشکل مردمی هستند که عمق فکری ندارند و به حقوق خود آشنا نیستند. قانون را نمیشناسند و اهمیت جامعه مدنی و کارکرد رسانه را نمیشناسند. هجومی میآیند و هجومی هم میروند. چنین مردمی نیاز به کار فرهنگی دارند.
به گزارش جماران؛ انجمن خراسانیان چندی پیش با حضور معاریف خراسانی از بیست سال روزنامهنگاری علی صالحآبادی تجلیل و تقدیر کردند.
بخش پایانی این نکوداشت نقطهنظرهای علی صالحآبادی، مدیر مسئول پیشین روزنامه همبستگی و مدیر مسئول روزنامه ستاره صبح در حال حاضر است که در ادامه میآید:
*****
لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق (هر که از مخلوق تشکر کند، مثل این است که از خالق تشکر کرده است). بر همین اساس من از انجمن خراسانیان، آقای خروشی و آقای تقی زاده که بانی جلسه شدند و همچنین آقایان احسان میرزاده و علی ظفر زاده که پیگیری نکوداشت 20 سال فعالیت مطبوعاتی بنده بودند سپاسگزارم و ممنون از سخنان دوستان.
درباره زمانی که (سالهای 64، 65 و 66) بنده در استانداری خراسان بزرگ بودم خاطرههایی را بیان کردند که من آنها را از یاد برده بودم. چون مطالب این جلسه ثبت و ضبط میشود و ممکن است کتاب شود، بنابراین جزئی از تاریخ ماندگار خراسان میشود آیندگان میتوانند از آن بهرهمند شوند.
خانواده ما 63 سال پیش از سبزوار به تهران آمد. هر کس از من میپرسید کجایی هستی؟ میگفتیم تهرانی هستیم و نمیگفتم سبزواری هستم. ولی وقتی اواخر سال 1364 به مشهد رفتم و با نحلههای فکری خراسان بزرگ و مشهد آشنا شدم به این گفته عزیزالله عطاردی قوچانی که بر این باور بود که خراسان بزرگ است و از ده نمک گرمسار شروع میشد و تا نزدیک چین ادامه داشته است، شیفته خراسان و بزرگان و فرهنگ آن شدم. اکنون اول میگویم ایرانیام بعد خراسانیام و در تهران بزرگشدهام.
لازم میدانم که تشکر ویژهای از کسی بکنم که امروز در حصر است و در میان ما نیست، یعنی میرحسن موسوی. اگر او نبود من امروز اینجا نبودم، زیرا آقای موسوی مرا به وزارت کشور معرفی کرد. من تا سال 64 در دانشکده فنی دانشگاه تبریز بودم. آقای مهندس موسوی به من علاقه داشت و من هم علاقه ویژهای به او داشته و دارم. ایشان مرا صدا کرد و گفت بیا رئیس سازمان تربیتبدنی بشو! گفتم من سیاسی هستم و تربیتبدنی تخصصی است و من از عهده این کاربر نمیآیم. آقای موسوی گفت: تربیتبدنی سیاسی است. بعدها که نقش و تأثیر ورزشکاران در تحولات سیاسی کشور را دیدم، فهمیدم که ایشان درست میگفت تربیت بیشتر سیاسی است تا ورزشی. نقش ورزشکاران در جامعه مهم بوده و هست. دیدم او عجب بینش درستی داشت.
*ورود به استانداری خراسان
دهه اول انقلاب به دلیل حمایتی که از عبدالله کوبایی استاندار وقت خراسان در مشهد و تهران میشد، دولت نمیتوانست او را تغییر دهد. آقای طبسی پشت سر استاندار ایستاده بود 18 نماینده مجلس دوم هم حامی استاندار بودند. علاوه بر آن از مرکز هم حمایت میشد. نظر وزیر کشور (مرحوم محتشمی) و نخستوزیر (میرحسین موسوی) این بود که من معاون سیاسی، اداری، مالی و امنیتی استانداری خراسان بزرگ با اختیار تام شدم.
مرحوم محتشمی و سید محمد صدر معاون سیاسی وقت وزارت کشور میگفتند دولت جایگاهی در خراسان بزرگ ندارد و شما با اختیارات تام به آنجا بروید. حکمی که برای من صادر شد «معاون سیاسی، اداری، مالی و امنیتی استانداری خراسان بزرگ» بود.
من چون قبل از انقلاب زندان رفته بودم و انقلابی بودم مدعی انقلاب بودم و هستم. در واقع در آن زمان استاندار من بودم نه آقای کوپایی، آقای رسولی که اکنون در جلسه حضور دارند آن زمان در دفتر سیاسی بودند و جزییات را میدانند.
وقتی به استان رفتم، دیدم اکثر فرمانداران با دولت همسو نبودند و توانایی لازم مدیریتی هم نداشتند. همانطور که آقای نوروززاده بهدرستی گفتند: بهعنوان یک انقلابی و با نگاه به انتخابات استان، بر این باور بودم که باید فضای استان بهگونهای شود تا مردم بارأی خود نمایندگان را برگزینند و ترکیب مجلس را تغییر دهند. فرمانداران، بخشداران و شهرداران را تغییر دادم. پس از بررسی بهجای 24 فرماندار افراد واجد صلاحیت گماردیم. دو نفر ماندند یکی حسین امینی بود که فردی خوب و واجد شرایط بود و سوابق خوبی هم داشت و دیگری آقای زینعلی فرماندار بیرجند که این دو برکنار نشدند.
همانطور که دوستان گفتند خراسان حیاطخلوت آقایان شده بود؛ و انحصار قدرت، نگاه حزبی و پشتوانه مالی آستان قدس رضوی و مجلس و جاهای دیگر وجود داشت. دولت دفاع مقدس به این جمعبندی رسیده بود که موازنه قدرت در خراسان باید به نفع خط امام و دولت تغییر کند. مقاومت بود؛ اما این اتفاق افتاد.
*افشای یک خاطره تلخ
من خاطرههای شیرین فراوانی را در دورهای که در استانداری و مجلس سوم بودم از مشهد و خراسان به یاد دارم، اما یک خاطره تلخ هم دارم که فراموش نمیکنم. ماجرا را اولین بار است که در یک جلسه علنی میگویم. این خاطره تلخ حمله به زن و بچهام در منزل مسکونی در 600 دستگاه مشهد بود.
در این جلسه حرفهایی میزنم که شاید تابهحال نشنیده باشید، البته برای ثبت در تاریخ. وقتی در حال معرفی اولین فرماندار در شهر تایباد بودم بیسیم به صدا درآمد، خبر دادند به خانه شما در مشهد حمله شده است. شوکه شدم. آن زمان موبایل نبود ولی بیسیم بود. ابراهیم پسر من که در جلسه نشسته است آن زمان 4 ساله بود و دخترم که شاگرد آقای دکتر خانیکی بوده 5 سال سن داشت. از خودم پرسیدم یعنی چه؟ چرا حمله به خانه، زن و بچه. آنها چه تقصیری دارند و به کدامین گناه باید کتک بخورند؟! مردی با چوب از دیوار به داخل خانه پریده و زن و دو فرزندم را که در حیاط خانه بودند، با چوب مورد ضرب و شتم قرار داد. آنها با جیغ و فریاد از خود دفاع کردند و ضارب متواری شد. مرد مهاجم مجبور به فرار شد و از ترس چوبش جامانده بود. بسیار ناراحت شدم. فوراً به سرهنگ حسینی رئیس شهربانی که از افسران زمان شاه بود، گفتم یا این را میگیری یا فردا به تهران برو و برکنارت میکنم. گفت چهکار کنم؟ گفتم منطقه را ببند و افراد مشکوک را بگیر. گفت مگر میشود؟ گفتم چرا نشود؟ مسئولیت با من، شما این کار را انجام دهید. تعدادی را گرفتند. صبح به کلانتری رفتیم. خانم من فرد مهاجم را نشان داد و گفت این است. معلوم شد که ضارب اجیرشده فرد قوی و خطرناکی بود احتمالاً به همین دلیل اجیرشده بود.
آن روز متوجه شدم امنیت جانی ندارم و خبر دادند که ممکن است شما ترور شوید. جلسهای با مرحومان عبایی و شیرازی که یکی امامجمعه مشهد و دیگری امامجمعه موقت بود گذاشتیم. گفتم که میخواهم استعفا بدهم زیرا نه خودم امنیت دارم و نه زن و بچهام در امان هستند. این دو برآشفته شدند و گفتند نه بمانید. گفتند نه از این حرفها نزن شما باید بمانی. ما حمایت میکنیم و به شما نیاز داریم.
*واکنش آقای موسوی
آقای مهندس موسوی نخستوزیر تماس گرفتند و از این اتفاق ناراحت بودند. خبر به ایشان رسیده بود. به من گفت شنیدهام میخواهی استعفا بدهی؟ تکان نخور و همانجا بمان. بعد آقای محتشمی تماس گرفتند و گفتند عوامل این کار را پیدا میکنیم و ماجرا معلوم میشود شما در مشهد بمان. آقای معیری معاون سیاسی نخستوزیر به مشهد و گفت قضیه روشنشده و مشخصشده که ماجرا از کجا آبخورده است. شما استعفا ندهید. شما نماینده دولت در استان هستید وبمانید.
*فضای امنیتی در استان
برای اینکه بدانید فضا چقدر در استان امنیتی بود، از اداره اطلاعات آقای ارجمندی که بعداً با مرتضوی هم همکاری میکرد و قاضی حفاظت هم بود به من زنگ زد و گفت میخواهم شمارا ببینم. گفتم بیایید استانداری، گفت من به استانداری نمیآیم، گفتم یعنی چه؟ من معاون سیاسی استانداری هستم و شما یک مقام امنیتی هستید. نترسید بیایید اینجا. گفت: نه من نمیتوانم به استانداری بیایم؛ وضع بهگونهای بود که یک مقام امنیتی هم حاضر نبود با معاون سیاسی استانداری موردحمایت دولت در دفتر کارش دیدار کند،بنابراین به منزل ما آمد و جزییات را گفت که این آقا چطور و از طرف چه کسی به این کار ترغیب شده بود و چه کسی او را تحریک کرده بود؛ البته نفهمیدم که سرانجام آن پرونده چه شد؟ جزییات ماجرا بماند برای وقت دیگر؟
*ماجرای تغییر استاندار
خودم را برای معرفی فرماندار نیشابور که حکم وزیر کشور را داشت آماده میکردم. امامجمعه نیشابور حاضر نبود فرماندار را بپذیرد و فرماندار آقای بشارتی را همچنان فرماندار میدانست، کوپایی هم بخشدار مرکزی را سرپرست فرمانداری کرد. من هم فرماندار با حکم وزیر کشور را همراه خودم داشتم درواقع شهر همزمان سه فرماندار داشت.
غرویان امامجمعه به من زنگ زد و گفتم نیا ما تو و فرماندار را راه نمیدهیم. گفتم عجب؟! من گفتم 8.30 صبح فردا آنجا هستم هر چه میخواهد بشود. آمدم شورای اداری فرمانداری نیشابور دیدم همه کیپ در کیپ در جلسه نشستهاند نخست بشارتی فرماندار معزول صحبت کرد، بعد عطار دادستان نیشابور صحبت کرد و گفت ما فرماندار را قبول نداریم و پشت امامجمعه ایستادهایم بعد امامجمعه صحبت کرد. از دولت، وزارت کشور و معاون سیاسی انتقاد کرد و گفت: من جلسه را ترک میکنم. دیدیم همه رفتند و آقای بهجت پناه و بنده و دو نفر دیگر که از استانداری با من آمده بودند ماندهاند. همانطور که آقای تقوی گفت من وقتی میخواستم تصمیمی بگیرم قدم میزدم. آن روز در محوطه فرمانداری شروع به قدم زدن کردم بعد به نگهبان گفتم که در فرمانداری را ببندد. به اتاق فرماندار رفتم. لیست شورای اداری را برداشتم. از مسئولان دولتی بهشدت انتقاد کردم و گفتم شما از دولت حقوق میگیرید یا از جای دیگر. دولت همه شما را برکنار میکند. بعد از یک ساعت تعدادی از مدیران برگشتند، شب که به استانداری رفتم ماوقع را به آقای موسوی، آقای محتشمی و آقای عبایی در دفتر تبلیغات اسلامی قم تلکس کردم. عنوان گزارش این بود «شهری که سه فرماندار دارد» دارد. آقای عبایی یک بولتن سری و محرمانه منتشر میکرد. امام این بولتن و گزارش نیشابور را دیده بود. از احمد آقا پرسیده بود قضیه چیست؟ او پاسخ داده بود دولت معاون سیاسی فرستاده خراسان و آقای طبسی و بقیه نمیگذارند. امام پرسیده بود استاندار کیست؟ احمد آقا پاسخ داد همان فردی است که به دستور شما از اصفهان برداشته شد. امام گفت به آقای محتشمی زنگ میزنید اگر برش داشتند که هیچ، وگرنه من خودم او را عزل میکنم. آقای کوپایی آن روز در قائنات سمینار داشت. حکم عزلش را در آنجا به وی دادند. البته قرار این بود بعد از او من استاندار بشوم که نشد. خاطرات مرحوم آقای محتشمی آماده انتشار است. او ماوقع را در آنجا شرح داده است.
*تغییر استاندار و معاون سیاسی همزمان
آقای محتشمی برای من تعریف کرده که آقای طبسی بعد از هیئت دولت یکبار آمدند و گفتند آقای صالحآبادی را بردار. گفتم ما ایشان را برمیداریم شما هم اجازه بدهید آقای کوپایی را برداریم. قبول نکردند و گفتند صالحآبادی باید برود و کوپایی باید بماند. وقتی عزل آقای کوپایی انجام شد اینها آمدند و گفتند مگر قول ندادهاید چرا به قولت عمل نمیکنی؟! آقای محتشمی مطالبی دراینباره گفته که بهتر است در خاطرات ایشان یا کسانی که آقای محتشمی برای آنها تعریف کرده بازگو شود نه من. محتشمی گفت من تحتفشار قرار گرفتم و گفتم آقای صالحآبادی استاندار آذربایجان یا گیلان میشود، سر من معامله شد و من از وزارت کشور خداحافظی کردم.
*ورود مهندس موسوی به ماجرا
آقای موسوی وقتی ماجرا را متوجه شدند ناراحت شدند و به من گفت وزارت کشور بدون نظر من شمارا برداشته است. گفت شنیدم آقای محتشمی پیشنهاد کرده که شما برو حج، قبول نکردهای؟! گفتم: درست است آقای موسوی گفت: حاضری از طرف من حج بری؟ قبول کردم و از طرف نخستوزیر با همسرم به حج خونین سال 1366 مشرف شدیم. بعد من مشاور نخستوزیر، دبیر ستاد بسیج کشور و مدیرکل هماهنگی در امور اقتصادی و بازرگانی نخستوزیری شدم و در شرایط بمباران شهرها حداقل نیازهای مردم را از طریق سهمیهبندی تأمین میکردیم.
*بسترسازی برای تغییر و تحول در استان
سیاست دولت این بود که بستر برای تغییر و تحول فراهم شود. این پروژه باید اجرا میشد و برای تحقق آن چهکارهایی میباید میکردیم؟ مردم نماینده خوب میخواستند.. آقای نوروز زاده و بنده در مجلس سوم بودیم ترکیب مجلس سوم پس از اقداماتی که من با حمایت دولت در خراسان انجام دادم عوض شد. نمایندگان خط امام که در مجلس دوم در اقلیت بودند در مجلس سوم اکثریت شدند. من به مجلس آمدم و از حقوق مردم دفاع کردم. بعد از نمایندگی مجلس وزارت اطلاعات من و آقای ابراهیم اصغر زاده را بازداشت کرد. بعدها آقای فلاحیان (وزیر پیشین اطلاعات) را درجایی دیدم گفتم چرا ما را گرفتید؟ گفت: برای روکمکنی! گفت شما رویتان زیاد شده بود ما رویتان را کم کردیم!
*ورود به عرصه فرهنگ
پس از گذراندن مراحل سخت مسئولیتها رستگار شدم. چون از عالم سیاست به عالم فرهنگ کوچ کردم. یادی از مرحوم آقای راهچمنی کنم. ایشان سال 1381 پیش من آمد و گفت: اداره روزنامه همبستگی به بنبست رسیده و 200 میلیون تومان بدهی دارد شما مدیرمسئولی این روزنامه را قبول کن. گفتم من میانه خوبی با حزب همبستگی ندارم، از من انکار و از ایشان هم اصرار. بار دیگر با مرحوم آقای قندهاری نماینده مجلس ششم گرگان آمد. با شرط قبول کردم. 18 اسفند 1381 مدیرمسئول روزنامه همبستگی شدم. نشان به این نشان که بیست روز بعد خبرنگاران برای حقوقشان زندهباد و مرده باد میگفتند. آن زمان خانم مسیح علی نژاد خبرنگار روزنامه همبستگی بود یقه من را گرفته بود و میخواست من را خفه کند. حقوقش را میخواست. من گفتم تازه آمدهام از کجا بیاورم؟! او و چند نفر دیگر را اخراج کردم. برخی از اعضای حزب از اینها حمایت میکردند ولی خوشبختانه اکثریت با من بودند. من روزنامهنگاری را ازآنجا شروع کردم. روز 18 اسفند 81 اعلام کردم تعهد میدهم هر شنبه یک یادداشت بنویسم. اکنون بیش از 20 سال از آن زمان میگذرد و شنبهها ستون ثابت داشته و دارم. تعدادی از سرمقالههای همبستگی در دو جلد کتاب با عنوانهای تبعید روزها و بازگشت به نقطه صفر چاپ شده است. کتابهای دیگری هم در حال انتشار است. تاکنون بیش از هزار یادداشت نوشتهام.
همزمان با معاون وزیر مدیرمسئول روزنامه همبستگی هم بودم. وزیر تحتفشار بود و گفت فشار میآورند که این آقا یا مدیرمسئول باشد یا معاون وزیر. گفتم معاونت وزیر را نمیخواهم و عشق و علاقه من روزنامهنگاری است. همانطور که آقای خانیکی گفتند، روزنامهنگاری انگیزه، علاقه، حوصله، خلاقیت و پذیرش ریسک میخواهد. در طول دو دهه بیش از 100 بار به دادسرا و دادگاه مطبوعات رفتهام. یک خبر معنادار میدهم. روز 11 بهمن سال گذشته که روز بعد دهه فجر آغاز میشد در دادگاه مطبوعات به 50 ضربه شلاق محکوم شدم؛ اما درنهایت قاضی آن را به 5 میلیون تومان جریمه تبدیل کرد. در دادگاه خطاب به اعضای هیئتمنصفه گفتم: شما که خود را انقلابی میدانید من اگر جای شما بودم یک متهم را که 45 سال پیش در چنین روزهایی به خاطر پیروزی انقلاب در زندان بود بدون قرائت کیفرخواست او را تبرئه میکردم که نکردند.
*صدای کسانی هستیم که صدایشان شنیده نمیشود
سابقه بنده نشان میدهد که در روزنامه و جاهای دیگر صدای کسانی که صدایشان شنیده نمیشود، یعنی صدای بیصدایان هستم. ما که در انقلاب بودیم آرزویمان این بود که جامعه فضیلت محور باشد و به دنبال ایجاد جامعهای بودیم که ارکانش فضل، کرامت، انصاف و اخلاق بوده و مناسباتش عادلانه و منصفانه باشد. من 5 سال دبیر کل کانون زندانیان قبل از انقلاب بودم و جزو جوانترین آنها بودم. بسیاری از این افراد امروز خانهنشین شدهاند. برخی در بستر بیماری هستند آنها از خود میپرسند چرا آرمانهایمان محقق نشد. احمد حاتمی یزد زندانی سیاسی قبل از انقلاب در جلسه حضور دارند و میدانند برای چه زندان رفتیم. من تلاش کردم از کانون نیز به نفع مردم استفاده کنم.
*روزنامهنگاری
روزنامهنگاری و نویسندگی به خلاقیت نیاز دارد زیرا هرروز باید موضوعات دیده شوند و تجزیهوتحلیل و نتیجهگیری شود. خوشبختانه ما توانستیم بدون بندوبست روی پای خود بایستیم و 20 سال در عرصه مطبوعات حضور فعال و پویا داشته باشیم. «ژان پل ساتر» استاد دانشگاه «سوربون» هفتهنامه داشت. وقتی درسش تمام میشد، شخصاً بیرون از دانشگاه هفتهنامه را میفروخت. من هم وقتی هفتهنامه بودیم همین کار را میکردم.
تلاشها باعث شد تا هفتهنامه و روزنامه جا بیافتد خوشبختانه امروز عمر روزنامه به 14 سال رسیده است.
*ترویج سازگاری در جامعه
مسئله مهم که میخواهم بگویم این است که وقتی میخواستم روزنامه را منتشر کنم به این جمعبندی رسیدم که جامعه ایران در «درون» و «برون» دچار نزاع تاریخی است. کشور با غرب درگیر است و بسیاری از مردم باهم و با حکومت درگیر هستند. خانوادهها بعضاً درگیرند. احزاب و گروههای سیاسی باهم درگیر هستند به همین دلیل این شعر حافظ را که میگوید:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا بهعنوان شعار روزنامه برگزیدیم. موضوعی که متأسفانه در کشور عکسش را میبینیم؛ زیرا با دوستان انقلاب که تمامقد برای انقلاب آمده بودند برخورد شده و حذفشدهاند. مثلاً آقایان امین زاده و رسولی و بنده را که در این جلسه حضور داریم زندانی کردند، ولی ما بر آزادی، عدالت، انصاف و اخلاق پای میفشاریم به همین دلیل مشی میانه را انتخاب کردم. شیوهای که کشورهای پیشرفته برگزیدهاند و به رشد، رفاه، عدالت و ... رسیدهاند.
*جامعه شبکهای
آقای خانیکی به شبکههای اجتماعی اشاره کردند. یک تحقیق در دانشگاه هاروارد نشان میدهد که 323 جنبش در طول 10 سال و جنبشهای اصلاحطلبانه و غیر رادیکال دو برابر بیشتر از جنبشهای خشن شانس پیروزی داشتهاند. درنتیجه من بهعنوان یک انقلابی دیروز، با رادیکالیسم و احزاب و تشکلها خداحافظی کردهام و از عالم سیاست به عالم فرهنگ آمدم.
هر بار که به دادگاه مطبوعات رفتهام گفتهام سهم ما از انقلاب حداقل داشتن یک نشریه است! خوشبختانه در اکثر شکایتها تبرئه شدهام. فرهنگ تدریجی شکل میگیرد. مشکل ایران نه در رهبران گذشته و نه در رهبران کنونیاش است. مشکل مردمی هستند که عمق فکری ندارند و به حقوق خود آشنا نیستند. قانون را نمیشناسند و اهمیت جامعه مدنی و کارکرد رسانه را نمیشناسند. هجومی میآیند و هجومی هم میروند. چنین مردمی نیاز به کار فرهنگی دارند. تا زندهام تلاش میکنم این کار را انجام بدهم. البته کار سخت است ولی نشدنی نیست و امیدوارکننده است. روزنامهنگارانی که در میانه حاکمیت و مردم قرار میگیرند هم بر رویه غلط حاکمیت تأثیر میگذارند و همبستر رشد و افزایش دانش مردم را فراهم میکنند.
من به این سخن سعدی که گفته: دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بیفایده کردند: یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد باور دارم.