دهمین نشست از سلسله نشست های انجمن جامعه شناسی ایران در خصوص «اعتراضات 1401، ماهیت، چیستی و چرایی» با موضوع «موقعیت روشن فکران و اعتراضات» با سخنرانی محمدجواد غلامرضا کاشی، رحیم محمدی و عباس نعیمی برگزار شد.
دهمین نشست از سلسله نشست های انجمن جامعه شناسی ایران در خصوص «اعتراضات 1401، ماهیت، چیستی و چرایی» با موضوع «موقعیت روشن فکران و اعتراضات» برگزار شد.
به گزارش خبرنگار جماران، محمدجواد غلامرضا کاشی در این نشست گفت: من خیال می کنم روشن فکران ایرانی مثل خیلی گروه های دیگر اجتماعی در این جنبش شوکه شده اند و به موقعیتی پرتاب شده اند که مشخصات آن موقعیت را به درستی نمی شناسند و حقیقتا با یک موقعیت ناشناخته ای مواجه هستیم. به هر حال نقش اصلی روشن فکران در فرآیندهای تاریخی این نبوده که جنبشی شکل بگیرد و بعد آنها حمایت کنند؛ می توانیم به تعبیر بوردیو بگوییم بنگاه های تولید سرمایه های کلامی بوده اند و جمعی اقلّی از حواریون اولیه حول این سرمایه های کلامی شکل گرفته و سپس آن اقل به اکثر تبدیل شده و یک جنبش قدرتمند اجتماعی زیر سایه یک الگوی ایدئولوژیک خاص شکل گرفته است.
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی یادآور شد: پشت هر جنبشی یک ایدئولوگ دیده اید که از میان مردم سربازگیری کرده و ساختارهای قدرت را تحت تأثیر قرار داده است؛ چیزی که در این جنبش شوک آور بود این است که هیچ روشن فکری نمی تواند مدعی شود آنچه در جامعه ایران اتفاق افتاده تداوم چیزی بوده که او می گفته و شما می بینید که همه روشن فکران دینی و غیردینی به حاشیه رانده می شوند و این موقعیت بدیعی است. امروز نه هیچ روحانی و نه هیچ روشن فکری خصلت نمای این جنبش نیست. اصلا روشن فکری دیگر نمی داند جایش در یک جریان اجتماعی و سیاسی کجا است.
وی با اشاره به نظریه فیلسوفان مدرن در خصوص بیگانگی دولت و سیاست با عرصه عمومی و زیست جهان مردم، تصریح کرد: روشن فکران در واقع امپراتوران قلمرو زبان هستند و آنها سرمایه هایی برای مردان قدرت در عرصه سیاسی می شناسند. بین زبانی که خواسته های مردم را در عرصه سیاسی موضوعیت می دهد و مردم، تا کنون یک شکاف عمیق وجود داشته است. یادم هست وقتی دوم خرداد شد این را می گفتم که یک سری روشن فکران با سواد مفاهیمی را مطرح می کردند و ما هم دانشجویانی بودیم که با علاقه این متون فکری و فلسفی را می خواندیم.
غلامرضا کاشی یادآور شد: بعد از روزهای بسیج عمومی مردم که اتفاق افتاد کار ما این بود که به جاهای مختلف می رفتیم و سعی می کردیم بین آنچه که مردم می گویند و می طلبند و رنج و دردی که دارند، با این مفاهیم ارتباط برقرار کنیم؛ اگر او می گفت بهداشت ندارم، می گفتیم به خاطر اینکه دموکراسی نیست؛ اگر دموکراسی باشد، همه چیز به درستی پیش می رود و مشکلات بهداشتی، مالی و مسکن شما حل می شود. یعنی ما یک کانسپت مرکزی به نام «اصلاحات» داشتیم که کلید حل همه مشکلات مردم بود. یعنی بین ساختارهای انتزاعی زبان، که اصلا قشر محدودی آنها را می فهمیدند، و آلام زیرپوستی مردم ارتباط برقرار می کردیم؛ و سپس بسیج به همین ترتیب اتفاق می افتاد. مردم همین قدر می فهمیدند که دموکراسی مثلا به معنای حل مشکل شغلی پسر یا دختر آنها است و جامعه مدنی یعنی پسرشان وقتی لیسانس بگیرد بیکار نمی ماند.
وی اظهار داشت: تعبیر من این است که چیزی شبیه چراغ نفتی های قدیم است. نفت در این چراغ نفتی های قدیم شأنی جز سوختن نداشت. ما روشن فکران نقش آن فیلتر را بازی می کردیم که انرژی آن نفت را تبدیل به یک شعله می کردیم؛ برای گرم کردن تنور تنازعات عرصه سیاست. و هیچ وقت قرار نبود که چند و چون این تنازعات عرصه سیاست حقیقتا رنجی را کم یا دردی را درمان کند. یعنی ما بعد از انقلاب گفتیم حق ها آمدند و همه باطل ها رفتند، ولی چرا همه آن آلام به قوت خود باقی است و کمی که گذشت تشدید هم شد؟ یک بیگانگی بین ساختارهای زبانی که در عرصه سیاست موضوعیت پیدا می کند، و جامعه وجود دارد؛ کار روشن فکر این است.
استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی تأکید کرد: علی الاصول روشن فکر خودش را در این موقعیت می شناسد که من سلطان قلمرو زبان هستم. مردم و بازیگران عرصه سیاست این سرمایه را ندارند و تنها گروهی که سرمایه های زبانی دارند، روشن فکران هستند. دست آخر می بینید نقش آفرینی آنها در عرصه سیاست این است که مردم را دلخوش کنند تا تنوری را در عرصه سیاست گرم کنند. واقعا نمی خواهم همه تلاش های روشن فکران یک قرن و نیم اخیر را بی ارزش کنم؛ ارزش های بسیار زیاد و متنوعی این مواریث فکری دارند. من فقط دارم نقش روشن فکران در عرصه سیاست را مورد نقد قرار می دهم؛ نه مواریث ارزشمندی که بعضا از آنها باقی مانده است.
وی افزود: تحولاتی اتفاق افتاده و دسترسی به آگاهی دموکراتیک شده، سطح سواد و آموزش مردم بالا رفته و روشن فکران دیگران آن پوزیشن منحصر به فردی که کسی نمی داند و ما می دانیم را از دست داده اند؛ در نتیجه دموکراتیک شدن دسترسی به منابع آگاهی، تو با مردمی مواجه هستی که مطالباتشان را بدون میانجی گری ساختارهای زبانی جست و جو می کنند. یعنی مردم به میدان می آیند، خواستشان را مستقیم بیان می کنند؛ به کسی که می خواهند حمله کنند فحش ایدئولوژیک نمی دهند، همان طوری که از دل و ضمیرشان بر می آید و دلشان را خنک می کند، بیان می کنند و اگر مطالبه مشخصی دارند، سریع و مشخص به همان اشاره می کنند و اعتمادشان را به زبان ها و گروه های میانجی از دست داده اند.
غلامرضا کاشی ادامه داد: بنابر این، روشن فکران با موقعیتی مواجه هستند که برای آنها بداهت دارد. یک روزی کسی که به کسوت روشن فکری می نشست منتظر بود که روزش برسد و باد به پرچمش بخورد و میلیون میلیون مردم به پیام دعوتش بپیوندند. الآن بازی این طوری نیست و تنازع میدان سیاست را بدون میانجی گری روشن فکران دارند پیش می برند. به نظر من این نکته ای است که هم فهم یک جنبش اجتماعی و هم نقش روشن فکری را با یک ابهام مواجه می کند. من گمان می کنم باید بگوییم اساسا دوران روشن فکری کردن و نقش راهبری کردن روشن فکران به پایان رسیده است.
وی با بیان اینکه اصلا جامعه قرار نیست مسیر مشخصی را برود، گفت: جامعه کثرتی از مردمی است که غایات متنوع دارند. ثقل راهبری کننده ذهن و روان آنها به جای اینکه پیام های انتزاعی فلسفی، کلامی و مکاتب مختلف باشد، صلاحدیدها، خرد و وجدان های متعین فردی و گروهی است. همان طور که منِ پدر تا وقتی فرزندم را خوب قانع نکنم به اعتبار پدری برای من اعتباری قائل نیست، در عرصه اجتماعی هم مردم دیگر آن مردمی نیستند که شیفته یک سازمان کلامی شوند. وجدان های فردی و خصوصیت های واقعی آنها در میدان حیات اجتماعی تعیین می کند چه چیزی می خواهند و دنبال چه چیزی هستند.
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی اظهار داشت: روشن فکری در شرایط امروز قبل از آنکه دعوت کننده و پیام آور باشد، باید در مقام فهم قرار بگیرد که چه اتفاقی افتاده است. خیلی از تحلیل های خوبی که از نویسندگان و روشن فکران این روزها خوانده ام، انگونه است که جنبش را به یک موضوع متعین شده پیش روی خودمان تبدیل و بعد سعی می کنیم تحلیلش کنیم؛ یک نفر از الگوی مارکس و یک نفر از الگوی دیگری استفاده می کند. تو باید قدرت همدلی با جنبش و واقعه اجتماعی را پیدا کنی! باید درونش بروی و پذیرنده باشی تا با روح یک حادثه یا یک دوران همجوش شوی!
وی با بیان اینکه ما واقعا یک گسل رادیکال با این دوران داریم، تأکید کرد: اول باید بتوانیم آن را فهم کنیم و بعد یاد بگیریم شاید کار روشن فکری کردن از امروز به جای تولید و خلق نظام های کلامی منسجم این است که چگونه با مردم همگام باشیم و سعی کنیم در رنج هایی که مردم در میدان زندگی دارند، زبان آنها باشیم و «امکان به زبان آوری» را به آنها یاد بدهیم. این طیف توانایی بیشتری در به زبان آوری دارد و می تواند بنویسد و سخنرانی کند. دلیل اینکه هنرمندان از ما موفق تر هستند این است که زودتر می توانند با روح یک رویداد پیوند بخورند و آن را بیان کنند. شاید روشن فکران کمی باید از فیلسوفان فاصله بگیرند و به هنرمندان نزدیک تر شوند.
به گزارش خبرنگار جماران، رحیم محمدی نیز در این نشست گفت: چند ماه گذشته در کشور من در خانه ای نرفتم که حرف سیاسی در آنجا نباشد. اما آن صحبت ها توسط تحلیلگران، گویندگان یا نسل قدرتمند جامعه ما تصرف و اقدام دهه هشتادی ها فراموش شد. گویا دهه هشتادی ها رسانه و زبان تحلیل نداشتند و قدرت جامعه در اختیارشان نبود. یعنی هیچ کدام از امکانات، اختیار و قدرتی که در اختیار پدران و مادران جامعه هست، را در دست نداشتند. بنابر این، تحلیلگران این جنبش را تصرف کردند. من فکر می کنم این جنبش به درستی فهمیده و تحلیل نشد. مثلا حرف های سارینا اسماعیل زاده و نیکا شاکرمی را در کنار حرف های علی کریمی بگذارید؛ واقعا اینها چه تناسبی با هم دارند؟!
عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین(ع)، افزود: چیزی که در صحنه اتفاق می افتاد و کنشگران واقعی جامعه برای آن اقدام می کردند، برای چه بود؟ هرچه زمان می گذرد این فهم ناشدگی بیشتر و مسأله اصلی فراموش می شود؛ به نظرم باید به آن برگردیم. این جنبش جهتگیری مشخصی دارد و تنوع و تکثری که در آن می بینیم به معنای این نیست که بی جهت باشد و آینده ای متصور نباشد. این روزها گفته شد که این جنبش «بهار جامعه شناسی» هم هست؛ واقعیت این است که چنین حرف هایی وسوسه انگیز و مقداری هم اغفال کننده است؛ یعنی به این سادگی هم نیست.
وی یادآور شد: آقای دکتر کاشی به درستی اشاره کردند که اساسا عصر روشن فکری پایان یافته است. گویا باید این طور تفسیر کنیم که سوژگی و بلوغ سوژه به جایی رسیده است که آماده شده بی واسطه سخن را بگوید. به همین خاطر یکی از مشکلات این جنبش رهبری آن است. این مشکل از جای خاصی نمی آید و از خود این جنبش گران و کنشگران می آید. این کنشگر دیگر حاضر نیست کسی مثل دکتر احسان شریعتی، احسان طبری یا احسان نراقی را به عنوان روشن فکر بپذیرد و بگوید او را دارد از زبان من حرف می زند؛ می گوید خودم حرفم را می زنم و چه نیازی است دیگران حرف من را بزنند؟! اتفاقا سخنگوهای مهمی هم در جامعه هست ولی کنشگر حاضر نیست او را به سان روشن فکر و ایدئولوگ بپذیرد.
محمدی اظهار داشت: ما اهل جامعه شناسی به صورت رندانه از نسبت انقلاب 57 و جامعه شناسی حرف نزده ایم و یا غفلت داشته ایم؛ شاید جامعه شناسی به جایی نرسیده بود که از خودش بپذیرد. اما فهم من این است که انقلاب 57 انقلاب جامعه شناسان هم بود. جامعه شناسی در ایران تا کودتای 28 مرداد سال 32 اگرچه در دانشگاه تهران وجود داشت اما نسبت به خودش هیچ آگاهی نداشت. اما از سال 32 دو نهاد به تدریج در جامعه شناسی به ظهور رسیدند که انگار می خواستند بفهمند در کدام جهان اجتماعی هستند. آ؛از این با تأسیس مؤسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران بود.
وی افزود: بعد از کودتای 28 مرداد 32 حکومت بر تمام عرصه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مسلط شد و تمام فضای روشن فکری، مطبوعاتی و دانشگاهی جامعه بسته شد و آرزوهای آنها به یأس کشیده شد و حتی در این دوره افیون زدگی روشن فکران بیشتر شد و در این دوره است که کسانی از کشور خارج شدند و کسانی در قالب مؤسسه تحقیقات اجتماعی نقش جدیدی ایفا کردند. یعنی همان روشن فکری که در صحنه ایدئولوگ بود به این مؤسسه منتقل شد. کسانی از اینها تحقیقات اجتماعی می کردند که برای انقلاب نیروی اجتماعی بسازند. یعنی انقلاب از صحنه سیاسی و اجتماعی به دانشگاه تهران منتقل می شود.
عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین(ع) تصریح کرد: این مؤسسه تا سال 1350 حدود 150 اثر منتشر کرد. در واقع اینها در ذهن و گفتار خودشان دارند چیزی به نام «انقلاب» را می سازند. اصلا عصر، عصر انقلاب است و دهه های بعد از کودتای 32 تا انقلاب 57 باد انقلاب در همه جای جهان می وزد؛ و کسی که جامعه شناسی را در ایران نمایندگی می کند، اساسا جامعه شناس به معنای آکادمیک کلمه نیست؛ او روشن فکر و ایدئولوگ است و دارد زبان انقلاب را می سازد. از سال 50 این افراد به دانشگاه جامعه شناسی منتقل شدند و این دانشکده از یک فضای روشن فکری و ایدئولوژی آمده است و به همین خاطر جامعه شناسی در ایران خودش را به سان ایدئولوژی فهمید و خودش بخشی از ایدئولوژی شد.
وی افزود: در واقع جامعه شناسی در جای خودش نایستاد؛ جامعه شناس و جامعه شناسی و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در یک اتمسفر ایدئولوژیک، سیاسی و روشن فکری تکوین یافت و مدت ها این ادامه داشت. خود آگاهی علمی در دوره پسا انقلاب آغاز می شود و از دهه 1370 به این طرف من نشانه های آن را می بینم. از آنجا است که جامعه شناس به خودش می گوید من ایدئولوگ و روشن فکر نیستم و من قرار است جامعه شناس باشم و جامعه خودم و انسان ایرانی را در ساحت دیگری حرف بزنم. از اینجا است که آهسته آهسته کارهای جامعه شناسی بروز می کند.
محمدی تأکید کرد: جامعه شناس باید در جای خودش بایستد و جای خودش را پیدا کند. اگر جامعه شناس جای خودش را پیدا نکند، جنبش و انقلاب و همه چیز او را هم می برد. از بیرون کسی نیامد و انقلاب فرهنگی کند؛ خود همین دانشگاهی ها انقلاب فرهنگی کردند، در دانشگاه را بستند و گفتند ما این علم غربی را قبول نداریم. اگر دانشگاه را باد جنبش و انقلاب با خودش ببرد، هیچ چیزی در آنجا قابل اعتنا نیست و جامعه شناس یک جایی در پیاده رو باید بایستد و جنبش را تماشا کند نه اینکه خودش جزئی از آن باشد؛ کار جامع شناسی در ساحت خرد نظری است.
به گزارش خبرنگار جماران، عباس نعیمی جورشری نیز در این نشست گفت: در دوره ای که زیست می کنیم، بیشترین حملات و نقدها را متوجه روشن فکران می بینیم و اتفاقا بخشی از این مباحث کسانی مطرح می شود که اندیشمندان حوزه علوم انسانی هستند. بر این اساس مفاهیمی مانند روشن فکرنما و شبه روشن فکر وارد ادبیات ما شده و در این نشست گزاره ای ماننده عصر روشن فکران به پایان رسیده است، به گوش رسید. به فهم من گزاره هایی از این دست نمی تواند راهگشا باشد و حتی محل ایراد معرفت شناسانه هم می تواند باشد.
این استاد جامعه شناسی افزود: اولین نقدی که به این قسم از رویکردها می توان روا داشت این است که روشن فکر را یک کلیت تام در نظر می گیرند. اساسا روشن فکر یک قشر یکدست نیست که شما بخواهید به واسطه این عبارت او را مورد نقد قرار دهید. الزاما ابزار کار روشن فکر «عقل نقاد» است. دوم اینکه روشن فکر فارغ از تخصصی که دارد، نسبی اندیش است و به این واسطه از جزم اندیشی و مطلق اندیشی فاصله می گیرد. بنابر این، الزاما اهل مدارا خواهد بود، با کسان دیگری که مانند او نمی اندیشند. سوم اینکه انسان مدار است و در مرکز دستگاه فکری که او توضیح می دهد، الزاما انسان دارای مقام است؛ فارغ از قومیت، مذهب و حتی زبان و مسائل پیشینی که ما همواره به عنوان عیارها و ملاک های طبقات اجتماعی می بینیم.
وی در خصوص مسئولیت اجتماعی روشن فکران، تأکید کرد: بسیار بعید است که بتوانیم برای روشن فکر صفت «اهمیت دیگری» قائل نباشیم. یعنی در مجموعه چیزی که او می اندیشد، «دیگری» اهمیت دارد. بنابر این روشن فکر به منافع جمعی در کنار منافع فردی می اندیشد؛ البته نسبت این دو در مکاتب مختلف متفاوت است. روشن فکر دستگاه معرفتی مشخصی دارد که به سطوح هستی شناسی خاصی دلالت می کند. بنابر این، روشن فکر پوزیسیون و اپوزیسیون نیست؛ چون پوزیسیون و اپوزیسیون در نسبت با نهاد قدرت تعریف می شود. اگرچه در طیف بندی روشن فکران از نصیحت و مشورت دادن به نهاد قدرت را می بینید تا کسانی که نوعی رادیکالیسم براندازانه را در نظر می گیرند.
نعیمی با اشاره به ویژگی های اعتراضات اخیر، گفت: این اعتراضات مطالباتی دارد که دلالت بر انباشت مطالبات پیشینی دارند که هر بار بیان شده ولی پاسخی نگرفته و نهایتا با کاهش و صبوری از بین رفته، تبدیل به جنبش خیابانی وسیع می شود. روشن فکر به عنوان کسی که ابزارش عقل نقاد و انسان مدار است، نمی تواند رسمیت ببخشد به قلمرو ذهنی مردانه ای که در قالب گفتمان مسلط میل به چیرگی دارد. بنابر این می توان نشان داد بین صفاتی که احتمالا بتوانیم برای یک روشن فکر اجماع کنیم و آنچه که «زن، زندگی، آزادی» درخواست می کند، ارتباط موثقی هست.
وی در پایان گفت: روشن فکر الزام دارد از جامعه خودش دفاع کند؛ ولی به این معنا نیست که الزاما کف خیابان باشد. تئوریزه کردن هم دفاع از جامعه است. لذا من با این جمله که روشن فکران در جنبش غایب هستند، موافق نیستم. اساسا هنگامی که جنبش های اجتماعی شکل می گیرند، شما به طور پیشینی فعالیت اندیشه ای و زبانی روشن فکران را می بینید؛ که جامعه را غنی کرده و امکان مقایسه را به جامعه یاد داده و در مقام مقایسه می بیند او چه دارد و من ندارم و آن گاه اعتراض می کند. بنابر این روشن فکر هست، غایب نیست.