گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

در گفت و گو با جماران؛

تاجیک: برای تغییر ماندگار گریزی از ساز و کارهای مدنی شکل نداریم/ گفتمان مسلط در کشور بیان زمختی پیدا کرده است/ بدن نظام و مسئولین نظام کرخت‌تر شده است/ اصلاح طلبان باید ویترین گفتمان خود را عوض کنند

محمدرضا تاجیک نظریه پرداز سیاسی اصلاح طلب: در شرایطی که اصولگرایان شاید هیچگاه به این اندازه با بحران مشروعیت حتی در میان طرفداران خودشان و در میان مردمان مواجه نشده بودند، اگر واقعا یک جریان اصلاح‌طلب بتواند به تعبیر زیبای اخوان ثالث به مثابه یک «جوانه ارجمند» بروید، این جوانه ارجمند حتما می‌تواند خیلی از نگاه‌ها را به خودش جلب کند به شرط اینکه این اتفاق تاریخی بیفتد. البته نمی‌دانم چقدر تحقق این مهم می‌تواند از جنس آرزو باشد، اما امیدوارم از جنس آرزو نباشد و ما شاهد آن باشیم.

پایگاه خبری جماران: بیش از صد روز از فوت مهسا امینی می گذرد؛ اتفاقی که سلسله ای از اعتراضات و ناآرامی ها را در کشور در پی داشت.

در همین زمینه، جماران با دکتر محمدرضا تاجیک نظریه‌پرداز سیاسی اصلاح طلب به گفتگو پرداخته است.

تاجیک معتقد است، «نتایج تمامی آمار رسمی جامعه نشان می‌دادند که زیر پوست شهر و جامعه ملتهب است؛ از احساس محرومیت‌های جدی که در جامعه وجود داشت تا شرایط ذهنی بسیار مخرب مردم تا احساس نارضایتی، بی‌قدرتی سیاسی، مهجوری سیاسی و شکاف طبقاتی و تا فضایی که زندگی روزمره مردم با دشواری بسیار جدی مواجه شده، و جامعۀ مردمان را بر این احساس کرده که بودن دارند نه زندگی!»

او می گوید، «من معتقد هستم که اگر یک جریان احیاشده، زنده و فعال اصلاح‌طلب شکل بگیرید، می‌تواند در نقش راهکار و ساز و کارهای تغییر اجتماعی و سیاسی جامعه امروز و فردای ما ظاهر شود. زیرا اگر می‌خواهیم تغییری ماندگار را تجربه کنیم، گریزی از ساز و کارهای مدنی شکل نداریم».

مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با محمدرضا تاجیک در پی می آید: 

 

به عنوان اولین سوال از شما می پرسم که اتفاقات اخیر در کشور «اعتراض» بود یا «اغتشاش»؟

اجازه دهید بین آن لحظۀ نابی که یک رخداد حادث می‌شود و فردای آن رخداد تفکیکی داشته باشم. در آن لحظۀ ناب، بی‌تردید، علل و عواملی، بستر، انگیزش‌ و انگیخته‌هایی وجود داشته که یک حرکت را در جامعه ایجاد کرده، و از این‌رو، نمی‌توان فرض کرد جنبش‌ها و خیزش‌های اجتماعی در خلاء شکل می‌گیرند، و نمی‌توان فرض کرد وقتی یک جنبش اجتماعی که کنش‌گر آن گروهی از مردمان، در سنین و جنس قومیت و اشکال مختلف و با انگیزه‌های مختلف هستند، تمامی آنان قبلا توسط عوامل خارجی تحریک شده‌اند و دارند یک کنش و واکنش جمعی را از خودشان نشان می‌دهند که قبلا هدایت شده است. بنابراین، روایت یک رخداد در آغاز متفاوت با فردایش است.

در آغاز، طبیعتا این رخداد شکل یک جنبش و حرکت کاملا اعتراضی را نسبت به چیزی که در طول دوران‌های مختلف آن فرد یا افراد را اذیت کرده و در ناخودآگاه آنان انباشت شده، داشت و این ناخودآگاه به اشکال گوناگون سرکوب شده است. اکنون این ناخودآگاه به صورت خشن برمی‌گردد. اما در فردای آن، وقتی که یک حادثه و یک موج اجتماعی-سیاسی شکل می‌گیرد، هرکس و گروهی تلاش می‌کند این موج را در جهت و منافع خودش سویه دهد.‌ بسیاری تلاش می‌کنند تا پیام خودشان را با آن خیزشی که صورت گرفته به گوش دیگران برسانند. در اینجاست که نیازمند یک تحلیل استراتژیک و واقع‌بینانه هستیم که این دو مرحله با هم خلط نکند.

 مرحلۀ نخست، از یک حرکت یا خیزش اجتماعی خبر می‌دهد که لحظه‌ای خاص و ناب حادث شده است. همچنین خبر از چهرۀ زیرین خیزش می‌دهد که کدام صورت در زیر آن است و علل موجبه و موجدۀ آن کدامند. آن صورت زیرین که تولید نفرت، خشم و نارضایتی کرده، چه بوده است؟ چه عواملی تولید یک نوع احساس محرومیت کرده، تولید یک نوع احساس بی‌قدرتی سیاسی کرده، تولید یک نوع احساس بیگانگی سیاسی کرده و تولید یک نوع احساس مهجوری سیاسی کرده است.

اینها دفعتا حادث نمی‌شوند، بلکه در طول زمان انباشت می‌شوند و یک روزنه‌ پیدا می‌کنند و تا ثریا می‌روند؛ یعنی در پس و پشت این روزنه، دریچه و در و دروازه‌ای می‌گشایند.

بنابراین، اگر کسی می خواهد تدبیر کند باید این دو مرحله را از همدیگر تفکیک کند. نمی‌توان همان حکمی که ناظر بر یک جریان در فردایش است، و نیروها و کنش‌گران مختلف وارد آن شده‌اند و انشاء و دیکته خودشان را نوشته‌اند، را بر مرحلۀ آغازین نیز جاری کرد.

از همین رو، فرض من این است آن چیزی که حادث شد یک خیزش و جنبش اجتماعی بود تا یک اغتشاش اجتماعی. طبیعی که در روند هر جنبشی تکنیک‌ها، تاکتیک‌ها و استراتژی‌های مختلفی مورد بهره‌برداری کنش‌گران قرار می‌گیرد و طبیعتا این تاکتیک‌ها و تکنیک‌ها، می‌توانند صورت و سیرت یک جنبش را در لحظات مختلف متحول کنند و نمی‌توان آن را در یک صورت و سیرت خاص ترسیم و تصویر و تحلیل کرد.

آیا پیش‌بینی چنین جنبشی از دید شما (و اغتشاش از دید اصحاب قدرت) شده بود و‌ اگر این رخداد پیش‌بینی شده چرا نتوانستند به‌خوبی مدیریت کنند؟

خیزش‌های اجتماعی، به تعبیر آلن بدیو، عمدتا در شکل رخداد حادث می‌شوند. رخدادها به لحاظ طبیعتی که دارند یک امر احتمالی-حادثی هستند و به اصطلاح contingent هستند و چون امر حادثی هستند قابلیت پیش‌بینی ندارند و دفعتا از هیچ‌کجا و همه‌کجا نازل می‌شوند و ایجاد بهت، شگفتی و حیرانی می‌کنند. به تعبیر کانت، یک حادثه که شکل می‌گیرد سه نوع نشانه را با خود به همراه دارد. یک نوع نشانه «یادآورنده» است و ما را متوجه می‌کند که حادثه‌ای در راه است، نوعی از نشانه‌ها، نشانه‌های «نمایش‌دهنده» هستند. یعنی می‌فهمیم حادثه‌ای که اتفاق افتاده چه نشانه‌هایی دارد و ما چگونه باید آن را تحلیل کنیم و واقعیت آن را چگونه ببینیم که آن را تحریف نکنیم. نشانه دیگر، «پیش‌گویانه» است که به ما می‌گوید ممکن است این حادثه دوباره اتفاق بیفتد و در فردای آرام‌شدن،  داستان آن به پایان نمی‌رسد.

 از نظر من، نشانه‌هایی که در راه بودند را اصحاب قدرت نتوانستند با ببینند. بنابراین، دفعتا با یک پدیده رخدادگونی مواجه شدند که از هیچ‌کجا و همه‌کجا به شکلی حادث شده که در فضای ذهنی آنان قابل تصویر و تصور نبوده و آنان را دچار حیرانی کرده است، و آنان را به این علت که نمی‌دانند این پدیده دارای چه صورت و سیرتی است و چگونه می‌توان با آن مواجهه اصولی داشت، دچار نوعی فقدان تصمیم و تدبیر کرده است. چون آمادگی برای این مسئله نداشتند و نشانه‌های در راه را ندیدند، در نتیجه، در چنین فضایی در فهم نشانه‌های نمایشی هم دچار گیجی و گنگی شده‌اند، نمی‌توانند این پدیده را آنگونه که هست، درک کنند. لذا پیکره‌ای متفاوت در ذهنشان می‌تراشند و با آن پیکره برخورد می‌کنند.

دقیقا حکم اینان حکم داستان فیلم فرانکشتاین است. در فیلم فرانکشتاین فردی مخلوقی می‌سازد، اما اندک اندک آن مخلوق خالق و ارباب خودش می‌شود، یعنی جای خالق و مخلوق عوض می‌شود. اینها نیز، در فضای ذهنی خودشان از یک پدیده اجتماعی یک مخلوقی می‌سازند و بعد با آن پدیده ذهنی مواجهه و مقابله می‌کنند و آن همان پدیده ذهنی شروع به خوردن آنها می‌کند. مهم این است که اگر در راه نشانه‌ها را ندیدید، حداقل نشانه‌های پدیده‌ای که جلوی روی شما حادث شده را بفهمید!

 وقتی این هم موضوع فهم نمی‌شود، طبیعی و بدیهی است که در آینده به شکلی دیگر بازگشت خواهد داشت، و نشانه‌های این بازگشت را هم فهم نمی‌کنند. پس این چرخه فهم و درک دچار مشکل می‌شود. در این صورت اتفاقی که می‌افتد، همانگونه که گفتم، این است که همواره خیزش‌های اجتماعی به تعبیر بدیو و رخدادگون حادث می‌شوند. یعنی دفعی، و غیرقابل پیش‌بینی خواهند بود و با خود حیرانی، شگفتی و بهت می‌آورند.

به همین خاطر، بارها عامیانه گفتم که بسیاری از مسئولین و اصحاب قدرت ما به کارآگاه‌های کودنی تبدیل شدند که هروقت می‌رسند جنازه پهن است. ناسلامتی قرار است از نشانه‌ها تشخیص دهند قتلی در جریان است و باید قبل از اینکه اتفاق بیفتد جلوی آن را بگیرند و حداقل از ده مورد جلوی یکی از آن را بگیرند! ولی اینکه هروقت می‌رسند جنازه‌ای پهن است به این خاطر است که نشانه‌ها را به تعبیر کانت فهم نمی‌کنند؛ نه آن نشانه‌هایی که در راه بودند و به ما می‌گویند که حادثه‌ای در راه است و نه آن نشانه‌های نمایشی که پدیده از خودش بروز می‌دهد و نه حتی آن نشانه‌هایی را که به ما می گویند در آینده چه اتفاقی خواهد ‌افتد.

بر این باور هستید که نشانه‌ها برای چنین جنبشی وجود داشتند. اگر چنین بوده چرا مسئولین آن را نادیده گرفته بودند؟ و اینکه مهمترین این نشانه‌ها چیست؟

نتایج تمامی آمار رسمی جامعه نشان می‌دادند که زیر پوست شهر و جامعه ملتهب است؛ از احساس محرومیت‌های جدی که در جامعه وجود داشت تا شرایط ذهنی بسیار مخرب مردم تا احساس نارضایتی، بی‌قدرتی سیاسی، مهجوری سیاسی و شکاف طبقاتی و تا فضایی که زندگی روزمره مردم با دشواری بسیار جدی مواجه شده، و جامعۀ مردمان را بر این احساس کرده که بودن دارند نه زندگی! یا به تعبیر آگامبن، «حیات برهنه دارند نه حیات مدنی». گاهی انسان‌ها فقط حیات برهنه و یک حیات حیوانی دارند. بودن دارند و زیستن ندارند، بسیاری از مردمان ما نیز، همین احساس را دارند. در واقع، نسبت به آینده ناامید هستند، نسبت به تغییر در سطوح ساختاری، کارکردی و قوانین ناامید هستند، نسبت به گشایش‌های مختلف فرهنگی ناامید هستند.

از سوی دیگر، ناکارآمدی و سترون و نازابودن گفتمان مسلط، که دیگر نمی‌تواند تولید معنا، تولید سبک، تولید شادی، تولید روابط اجتماعی و تولید اسطوره کند، بر این ناامیدی افزوده است. گفتمان مسلط، به‌طور فزاینده‌ای از بیان لطیف فاصله گرفته و بیان زمختی پیدا کرده، لذا خاصیت گفتمانی خود را از دست داده و نمی‌تواند فضای معنایی برای جوان‌ها تولید کند. طبیعتا چون نمی‌تواند فضای ذهنی، روحی و روانی آنها را تحت کنترل داشته باشد، بادی (body) آنها را تحت کنترل قرار داده و ایجاد بدن اهلی و رام را هدف خود قرار داده و دلمشغولی‌اش این شده که جوانان چگونه می‌پوشند، چگونه آرایش می‌کنند، چگونه رفتار اجتماعی دارند.

محمدرضا تاجیک

 از طرف دیگر، شاهد آن هستیم که شکاف‌های متعدد قومی عمیق و عمیق‌تر شده، میان خرده‌فرهنگ‌ها، خرده‌زبان‌ها و خرده‌‌مذهب‌ها، شکاف‌ها و گسل‌هایی شکل گرفته، میان جنسیت‌ها شکاف‌هایی ایجاد شده، و همه شیارها و گسل‌ها طی این سال‌ها به صورت آهسته و پیوسته شکل گرفته است. به قول اسماعیل خویی، در طی این سالیان، در ساحت‌ها و عرصه‌های مختلف، خرمن، خرمن نفرت کاشته شده، و اکنون خرمن خرمن خشم برداشت می‌شود. به بیان دیگر، این شکافه‌های نفرت‌آفرینی که در طول سالیانی در ناخودآگاه انسان‌های این مرزوبوم بایگانی و آرشیو شده‌اند، در انتظار روزنه‌ای بودند تا انفحاری دهان بگشایند.

از بیان مسئولین می‌توانیم این برداشت را کنیم که اگر قضیه مهسا نبود یک بهانه دیگری ایجاد می‌شد که چنین رخدادی حادث شود. اگر با ایجاد بهانه‌ای چنین التهابی می‌تواند در یک جامعه ایجاد شود، عقل حکم می‌کند ببینیم بدن جامعه چه مشکلی داشته که با یک سرماخوردگی ساده (بهانه) به تب و لرز می‌افتد. بدن اجتماعی ایران امروز، دچار مشکل است و باید این را دید در غیر این صورت با توالی بهانه‌ها و خیزش‌ها مواجه‌ایم.

متأسفانه به مدت صد روز شاهد آن هستیم. نمی‌توان گفت که در آتشی که این بهانه برافروخته پایانی هست، و نمی‌توان گفت چنین بهانه‌ای فردا به شکل و صورت دیگری بروز و ظهور نخواهد داشت. اگر تشخیص داده شود که عده‌ای دارند بهانه ایجاد می‌کنند تا جامعه را ملتهب کنند، همین تشخیص یک نوع پیش‌بینی است، و می‌توان تکرارپذیری چنین خیزشی را از هم اکنون پیش‌بینی کرد. پس، حداقل در پرتو این پیش‌بینی می‌توان از اصحاب تدبیر انتظار داشت جلوی این بهانه‌ها را بگیرند و اجازه ندهند آن بهانۀ رخدادساز اتفاق بیفتد، اما چگونه است که تشخیص می‌دهید عده‌ای دنبال بهانه هستند و اقدامی بنیادین انجام نمی‌دهید؟

 اشاره کردید در پوست شهر آنقدر مسائل زیاد بود که می‌شد آن را تشخیص داد. آیا مسئولین توانایی این تشخیص را نداشتند یا تشخیص را دادند ولی می‌خواستند مدیریت جامعه را به‌خوبی به‌دست بگیرند؟

به نظر من، هرچه از آستانه پیروزی انقلاب دورتر شدیم، بدن نظام و بدن مسئولین نظام کرخت‌تر شده است.

از چه لحاظ؟

 اوایل انقلاب ممکن بود مسأله کوچکی اصحاب قدرت را تحریک و تهییج کند که بالاخره مشکل را ببینند و تلاش کنند مشکل را مرتفع کنند. ولی بعد از گذشت ۴ دهه، در حالی که مسائل کوچک تبدیل به مسائل بزرگتری شده‌اند، اما بدن و ذهن اصحاب قدرت نیز، به همان نسبت کرخت‌تر شده است. حوادث تاریخی به اشکال گوناگون اتفاق می‌افتند اما نمی‌توانند در حکم جوالدوز نقش بازی کنند و این بدن کرخت را تحریک کنند. برای همین به محض اینکه در فراز خیزشی فرودی شکل می‌گیرد، این اصحاب قدرت نیز، به طبیعت خویش برمی‌گردند و دوباره آرام می‌گیرند و به یک تعطیلات تاریخی می‌روند، و تا رخداد بعدی از سفر برنمی‌گردند. لذاست که تاریخ اکنون توالی خیزش‌ها شده است. این خصیصۀ مسئولین، باعث می‌شود علل موجبه و علل موجده خیزش برجا بماند و بستر برای رویش و پیدایش خیزش‌هایی دیگر فراهم باشد.

 در این شرایط، هر آنچه این اصحاب قدرت می‌کنند از علاح و دوا، مواجهه با معلول است نه با علت. علت سرجای خود است و اصحاب قدرت تا نتوانند این شکاف‌ها و گسل‌ها را مرتفع کنند، تا نتوانند این احساس‌ها را به گونه‌ای مدیریت کنند، تا نتوانند چشم مردم را بشویند تا طور دیگری ببینند و تا نتوانند در زندگی روزمره مردم مدیریت خودشان را به نمایش بگذارند، با هر روزنه‌ای که گشوده می‌شود، هویت‌های مقاومت گوناگون با انگیزه‌ها و انگیخته‌های گوناگون به‌هم می‌پیوندند و به اصطلاح اسپینوزایی، بدن بدون اندام خود را تبدیل به یک ارگان می‌کنند.

در این حالت، اعضا و اجزاء این ارگان، لزومی ندارد که یک ایده و یک منش واحد داشته باشند. حتی مضرورتی ندارد که به لحاظ گرایش‌های سیاسی یکسان باشند. بلکه مهم این است که وقتی یک روزنه باز می‌شود شرایطی را فراهم می‌آورد تا یک نوع حرکت کارناوال‌گونه ایجاد شود. همان حرکت کارنوال‌گونه‌ای که در آن همگان ماسکی بر چهره دارند، اما در یک مسیر روان می‌شوند. یعنی در  چنین شرایطی هم آن کسی که انگیزه سیاسی دارد وارد صحنه می‌شود، هم آن کسی که صرفا انگیزه اقتصادی دارد، هم آن کسی که انگیزه جنسیتی دارد. و در این صورت شما با یک جمعی مواجه هستید که به لحاظ ایدئولوژی به هم پیوستند، بلکه چون نافی شرایط موجود هستند به هم پیوستند و در یک امر سلبی به‌هم گره می‌خورند (لزوما نه در یک امر ایجابی!) چون همه در نفی وضعیت موجود با هم مشترک هستند و این آنان را تبدیل یک «کمونیتاس» می‌کند.

به این معنی که، شما بدون اینکه مشترک باشید وارد یک کنش اشتراکی می‌شوید و بدون اینکه به لحاظ هویتی، به لحاظ مرام سیاسی و به لحاظ ایدئولوژیکی با هم یکسان باشید، ایجاد یک جمع و جمعیت می‌کنید. و این اتفاقی است که داریم تجربه می‌کنیم. به عبارتی، یک نوع انبوهه خلق را تجربه می‌کنیم، لذا شما یک نوع وحدت در کثرت می‌بینید و این گوناگونی به حکومت اجازه نمی‌دهد با محقق کردن یک مطالبه، بتواند تمام جریان را کنترل کند. به دلیل اینکه این جریان تجمیع مطالبه‌ها است و اگر شما بتوانید مطالبه الف را پوشش دهید مطالبه ب، ج، د تا ی وجود دارد پس همان گروهی که مطالبه‌اش پوشش داده شده اینبار در جمع بقیه قرار می‌گیرد و شما با بی‌نهایت مطالبه مواجه می‌شوید

محمدرضا تاجیک

پس باید گفت باید دوباره منتظر وقوع اتفاق باشیم؟

من در این تردیدی ندارم. در کتاب «زیست‌جنبش» گفتم شکل این جنبش‌ها چیست و در آینده چه شکلی حادث می‌شود. شما می توانید از سه منظر مطمئن باشید که این خیزش‌ها در آینده هم اتفاق می‌افتند: اول، منظر نظری است. دوم، منظر عقلی-علمی و سوم، منظر تجربی-تاریخی است. در منظر نظری، خیزش‌ها یک فرآیند هستند و آنچه که یک «هنوز-نشده» یعنی در حال شدن هستند، جنبش در رود زمان جاری است و نمی‌توان برای یک جنبش آغاز و فرجام نهایی قائل شد. نه نقطه صفر تاریخی و نه حتی نقطه انتهایی تاریخ. این خیزش‌ها در رود زمان جاری هستند و به همین جهت بسیاری معتقدند تاریخ و زمان حقیقی یک جنبش همواره آینده است (نه گذشته و نه حال) و این چیزی است که قدرت‌ها آن را درک نمی‌کنند که زمان حقیقی یک جنبش آینده است.

 اگر یک جنبشی در زمان حال فرودی داشت، به خفا رفت و مسکوت ماند در واقع مرحله‌ای در این فرآیند است. مثل انسانی که در یک مرحله‌ای می‌ایستد تا نفس چاق کند و بعد شتابان به حرکت خودش ادامه دهد. این به آن معنا نیست که وقتی ایستاده جزئی از فرآیند نباشد. جنبش مثل شب جهان هگل می‌ماند. وقتی هگل، شب جهان را به‌کار می برد در واقع شب جهان پر از امکان و پر از استدلال و پر از استعداد شدن و ایجاد امر جدید. شب جهان پر از امکان است و خود آینده خود را ترسیم می‌کند و خود سنگ آینده‌اش را بر دوش می‌کشد. آینده‌اش اکنونی که جنبش دارد آن را و تقریر و تدبیر می‌کند. آینده چیزی نیست که در فاصله قرار گرفته باشد. به تعبیر دریدا، آینده اکنونی که دارد تقریر و تدبیر می‌شود. آینده بر انسان‌ها نازل نمی‌شود، یعنی خارج از اراده انسان‌ها آینده از آسمان‌ها نازل نمی‌شود. پس اینکه چه کسی می‌تواند آینده را در اکنون تقریر کند مهم است.

به نظرشما، جنبش بعدی چه شکلی خواهد داشت؟

تردید ندارم که اگر تمهید نشود خیزش کنونی در صورت‌های مختلف کف قرار می‌گیرد. یعنی خیزش‌های بعدی که حادث می شوند رادیکال‌تر، خشن‌تر و گسترده‌تر خواهند بود.

نقش دولت و مجلس و اصحاب قدرت در این اعتراض و جنبش چگونه بود؟‌

من نقش تدبیرگر و مدیریت بحران‌ را برای آنان قائل نیستم و فکر نمی‌کنم آنان جزئی از راه‌حل مشکلات امروز جامعه هستند. بیشتر آنان را در صورت و هیبت مشکل می‌بینم.

پس در چه نقشی بودند؟

در بسیاری از موارد منفعل هستند و آنگاه که به سخن می‌آیند بر شعله‌های آتش خیزش‌ها می‌دمند در شرایطی، مدیریت بحران مستلزم این است که آن کسانی که خودشان را مدیر بحران می‌دانند سخنی نگویند و کاری نکنند. لطف کنند و کنار بکشند و سخنی نگویند و حتی کاری انجام ندهند. به دلیل اینکه از هر سخن و حرکت آنها بلا می‌خیزد. اینها اگر کنار بکشند آن فضای جنبش منطق خودش را پیدا می‌کند و در درون خودش به یک اصول و چهارچوبی می‌رسد که ممکن است خود، خودش را تدبیر کند. ولی وقتی مدیران بحران وارد صحنه می‌شوند هر کلام و کنش آنها یک اخگری می‌شود که به جان کنش‌گران آتش می‌اندازد تا رادیکال‌تر و خشن‌تر شوند و به دامنه و عمق خیزش افزوده شود شاید در یک مرحله‌ای باید زبان در کام گرفت.

برخی براین باور هستند برخی از این اعتراضات نهایت استفاده را بردند مثل کاسبان تحریم که منفعت دارند تحلیل شما در این باره چیست؟

بستگی دارد که از چه منظری به قضیه نگاه کنند. من مطمئن هستم در شرایط کنونی عده زیادی از گروه‌های مختلف داخلی و خارجی که از توان و امکان تولید موج اجتماعی برخوردار نیستند سخت در تلاش هستند تا امواج اجتماعی داخلی را مصادره  به مطلوب کنند. این افراد، همواره به انتظار نشسته‌اند تا چنین موجی صورت گیرد و آنها بتوانند آن را در جهت خودشان سوق دهند و مصادره‌اش کنند. عده‌ای نیز، در چنین شرایطی به ثروت‌های هنگفت می‌رسند و می‌توانند در این شرایط فقدان نظم و نظام خاص، ببشترین بهره‌ها را ببرند. کاسب‌کاران سیاسی هم، تلاش می‌کنند و انجماد بیشتر فضای سیاسی، عرصه برای بازیگری خود و خودی‌ها مناسبتر کنند.

محمدرضا تاجیک

با توجه به وقایع اخیری که پیش آمده، ظاهرا کارنامه اصولگرایان که جایی برای سخن گفتن ندارد. اما نظر شما اصلاح طلبان نمی‌توانستند در این شرایط دوباره به میدان بیایند و تا حدودی گذشته خود را جبران کنند؟

نخست باید این احساس در اصلاح‌طلبی رسمی پیدا شود و این آگاهی و خودآگاهی ایجاد شود که احتیاج به یک پوست‌اندازی جدی دارند. قبلا هم گفتم که اصلاح‌طلب‌ها برای اینکه پوست خودشان را نجات دهند در یک مقاطعی احتیاج دارند تا پوست بیاندازند و این یکی از آن مقاطع است. اصلاح‌طلبی مألوف و مرسوم جواب نمی‌دهد به دلیل اینکه کنش‌گری که اکنون دارد در جامعه ما عمل می‌کند خودش را مخاطب اصلاح‌طلب‌ها نمی‌داند. یعنی نمی‌تواند یک رابطه تفهیم و تفاهمی با زبان و بیان و با منش و روش اصلاح‌طلبی در شرایط کنونی برقرار کند. در این شرایط، ضرورت تاریخی ایجاب می‌کند که اصلاح‌طلبان یک تحول حال و احوال، یک تحول گفتمانی، یک تحول در روش و منش، یک تحول در تاکتیک و استراتژی، یک تحول در ساماندهی و یک تحول در رهبران و مرجع‌ها داشته باشند. اصلاح‌طلبان، در شرایط کنونی، باید چشم‌هایشان را بشویند و جور دیگری به جامعه و به این نسل نگاه کنند.

قبلا هم گفته‌ام که اصلاح‌طلبان با این ریش دیگر نمی‌توانند بروند تجریش. اگر می‌خواهند به‌مثابه به راه‌حل نقش بازی کنند باید نه تنها ویترین گفتمانی خود را عوض کنند، بلکه در درون مغازه گفتمانی باید چینش و جنس را هم عوض کنند. نمی‌شود با صدای این گفتمان دیگر مخاطبی جمع کرد.

من معتقد هستم که اگر یک جریان احیاشده، زنده و فعال اصلاح‌طلب شکل بگیرید، می‌تواند در نقش راهکار و ساز و کارهای تغییر اجتماعی و سیاسی جامعه امروز و فردای ما ظاهر شود. زیرا اگر می‌خواهیم تغییری ماندگار را تجربه کنیم، گریزی از ساز و کارهای مدنی شکل نداریم. رادیکالیسم همواره با خودش رادیکالیسم می‌آورد و خشونت همواره با خودش خشونت می‌آورد و طبیعتا هیچ نظمی نمی‌تواند به صورت عقلایی و مدنی برپا شود و همواره یک اراده نیستی شکل می‌گیرد که به‌طور خشن می‌خواهد آن چیزی که رو به رویش است را فرو بریزد.

 از این رو، شاید کماکان تنها آلترناتیو کارآمد برای تغییرات جامعه و تاریخ ما یک نوع ساز و کار مدنی جدی باشد. اما آن چیزی که به نام جریان اصلی اصلاح‌طلبی تجربه می‌شود، به تعبیر اخوان ثالث، به «باغ بی برگی» و «شطّ عقیم» تبدیل شده است.

ما احتیاج داریم این «شطّ علیل» را به یک «رود خروشان» تبدیل کنیم. ما به یک «اقیانوس موّاج» احتیاج داریم؛ اقیانوسی پر از موج‌های نظری، موج‌های معرفتی، موج‌های مفهومی، موج‌های اسطوره‌ای و زیباشناختی.

در شرایطی که اصولگرایان شاید هیچگاه به این اندازه با بحران مشروعیت حتی در میان طرفداران خودشان و در میان مردمان مواجه نشده بودند، اگر واقعا یک جریان اصلاح‌طلب بتواند به تعبیر زیبای اخوان ثالث به مثابه یک «جوانه ارجمند» بروید، این جوانه ارجمند حتما می‌تواند خیلی از نگاه‌ها را به خودش جلب کند به شرط اینکه این اتفاق تاریخی بیفتد. البته نمی‌دانم چقدر تحقق این مهم می‌تواند از جنس آرزو باشد، اما امیدوارم از جنس آرزو نباشد و ما شاهد آن باشیم.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
4 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.