پایگاه خبری جماران: تابستان ٥٨ که کودکی ده ساله بودم، برای اولین بار بعد از انقلاب به تهران آمدم. در بدو ورود به شهر، آنچه که بیش از هر چیز توجه مرا جلب کرد، انبوه تر شدن جمعیت بانوان چادری و افزایش تعداد خانم هایی بود که مانتو بر تن یا مقنعه و روسری بر سر داشتند. البته چون هنوز حجاب اسلامی الزامی نشده بود، عده ای از بانوان نیز مثل سال های قبل، بدون مانتو و روسری در خیابان رفت و آمد می کردند. با این تفاوت که دیگر از "برهنگی" و بزک های آنچنانی خبری نبود. بی حجابی از بین نرفته بود، اما معضلی به نام "بدحجابی" هم وجود نداشت.
البته زمزمه هایی به گوش می رسید که بهتر است همهی خانم ها موازین شرعی پوشش را مراعات کنند. اما حتی به ذهن کسی خطور نمی کرد که رعایت این موازین به قانون تبدیل شود، به گونه ای که شاهد صحنه های زجرآور دستگیری زنان و دختران باشیم یا تشخیص میزان مجاز بودن یا نبودن بیرون آمدن موی خانم ها از روسری، به عهدهی مأموران نیروی انتظامی گذاشته شود و گشت های ارشاد به وجود بیاید و بگیر و ببند راه بیفتد. از آن سو، با نسل جدیدی از دختران روبرو شویم که شال و روسری را طوری بپوشند و آرایش هایشان چنان غلیظ باشد که اگر بی حجاب بودند، برازنده تر از این وضع بود.
الغرض، در محله ای که خانهی مادربزرگم در آنجا بود، عدهی زیادی از هموطنان ارمنی نیز زندگی می کردند. بنابراین طبیعی بود که تعداد خانم های بی حجاب نسبتا زیاد باشد. یکی از آنها پیرزن مهربان همسایه بود که هر روز صبح با سبد چرخ دار مخصوص خرید بیرون می آمد و برای من که معمولا روی تراس وسیع آپارتمان مادربزرگم بازی می کردم دست تکان می داد. پیرزن مسیحی که اهالی محل به او "مادام" می گفتند، پیراهن سادهی بلندی می پوشید و گیسوان سفید و انبوهش را روی سرش می پیچید و با سنجاقی می بست. همهی زن های محل چه ارمنی چه مسلمان، مادام را دوست داشتند. حتی خانم های چادری که ظهرها برای نماز به مسجد می رفتند، وقتی که از دور او را می دیدند، آن قدر می ایستادند تا مادام به آنجا برسد و با او خوش و بشی کنند و بعد داخل مسجد شوند.
بگذریم، یک شب پای تلویزیون نشسته بودیم و خطبه های نماز جمعهی زنده یاد آیت الله طالقانی را می شنیدیم. اتفاقا ایشان در بخشی از خطبه ها به موضوع حجاب اشاره کردند و از خانم ها خواستند به خاطر شهیدانی که جانشان را فدای انقلاب اسلامی کرده اند و به احترام خانواده های این شهیدان، بیشتر مراقب پوشش خود باشند. هرگز فراموش نمی کنم که صبح فردا وقتی با پدرم برای انجام کاری به چند نقطهی شهر رفتیم، تقریبا هیچ خانم بی حجابی در کوچه ها و خیابان ها دیده نمی شد!
نزدیک ظهر که به خانهی مادربزرگ برگشتیم، من طبق معمول به کنج مألوفم در بالکن رفتم و مشغول تماشای عابران شدم. دیدم حتی در آن محلهی ارمنی نشین هم خبری از خانم های بی حجاب نبود! به فکر فرو رفته بودم که ناگهان صدای پیر و مهربانی به گوشم خورد که مرا صدا می کرد. به طرفش برگشتم. مادام بود که با همان سبد چرخ دارش از خرید باز می گشت. اما اگر صدایم نمی کرد، نمی شناختمش! می دانید چرا؟ برای آن که آن روز مادام هم با یک روسری بلند تمام گیسوان سفیدش را پوشانده بود!
پی نوشت: این خاطره را قبلا نیز نوشته بودم. اما مجددا آن را به اشتراک گذاشتم تا به مسئولان ذی ربط یادآوری کنم که باحجاب شدن زنان ایرانی با بگیر و ببند شدنی نیست. حتی تذکر به خانم های بدحجاب نیز کار نیروهای خدوم نیروی انتظامی نیست. کسانی می توانند بانوانی را که به هر دلیل به پوشش شرعی باور ندارند، به رعایت این قانون مقید کنند که شأن و مقبولیت شان در میان مردم به اندازهی آیت الله طالقانی باشد. راهکار رسیدن به این جایگاه را نیز رهبر معظم انقلاب امروز با ائمهی محترم جمعه در میان گذاشتند. کافیست هم خطیبان جمعه هم سایر چهره های روحانی و مبلغان دینی روشی تازه در پیش بگیرند و همهی مردم را با هر سلیقه و گرایشی جذب سیرهی خود کنند. کافیست ادبیات خاص و رایج این سالها را که گاه با چاشنی نفی و خشونت همراه است، تغییر دهند و با همهی مردم رنج کشیدهی ایران به ویژه نسل جوان از سر مهر و مدارا سخن بگویند. کافیست برای ملت پدری کنند و آحاد مردم را همچون فرزندان خود بدانند. کافیست گفتار و عمل شان با هم یکی باشد و همان گونه که رهبری فرمودند تقوا را در عمل به مردم نشان بدهند. آن وقت خواهیم دید که حتی مخالفان حجاب نیز به احترام شما پوشش اسلامی را مراعات خواهند کرد. وگرنه با اجبار راه به جایی نخواهید برد.
افشین علا
مرداد ۱۴۰۱