حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، بعد از ظهر امروز 15 خرداد 1401 جان به جان آفرین تسلیم کرد. مطالب پیش رو یادداشت هایی است از برخی از اندیشمندان کشورمان در تجلیل از مقام سید محمود دعایی که پیش از این در سال 1394 و در بزرگداشت ایشان در پایگاه خبری جماران کار شده بود.
پایگاه خبری جماران: متن این یادداشت به همراه نام نویسندگان در پی می آید:
سیّد ما
سید احمد سام مدیر مسئول روزنامه اطلاعات بین الملل نوشت:
سائلی را گفت آن پیر کهن:
« چند از مردان حقّ گویی سخن؟
گفت: « خوش آید زبان را بر دوام
تا بگویم شرح ایشان را مدام،
گر نی آم زیشان، از ایشان گفته ام،
خوشدلم، کاین قصّه از جان گفته ام.». (١)
به شما که این مطلب را می شنوید یا می خوانید، توصیه می کنم اگر روزی در یکی از خیابانهای تهران به انتظار تاکسی ایستاده بودید و دیدید یک پیکان قدیمی که یک سید روحانی در صندلی جلو آن نشسته است، جلو پایتان توقف کرد، حتما سوار شوید. زیرا با این کارتان، بدون این که کرایه ای بپردازید، هم به مقصد خواهید رسید و هم ممکن است در بینِ راه با یک عدد شیرینی یا شکلات کامتان شیرین شود و علاوه بر آن، با شنیدن لطیفه ها و سخنان شیرین تر از قند، کام جانتان شیرین تر خواهد شد و البته اگر خدای ناکرده گرفتاری خاصی دارید، مثلا از یکی از صندوقهای قرض الحسنه تقاضای وام کرده اید و نیاز به ضامن دارید یا فرزندتان دریکی از آزمونهای ورودی به ناحق یا اشتباها پذیرفته نشده است و به معرّف شناخته شده ای نیاز دارد، یا اگر امر خیری در پیش است و دوست دارید خطبه ی عقد عزیزانتان را یکی از روحانیون بزرگوار و محبوب کشور بخواند، احتمالا به خواسته ی خود خواهید رسید و این مشکلتان هم حل خواهد شد و با خاطری خوش و جانی آسوده و لبی خندان، آن پیکان قدیمی را ترک خواهید کرد و به مقصد خواهید رسید. البته اگر از روی چهره، این سیّد روحانی را نشناسید و از خودتان بپرسید که این دیگر چه جور آخوندی بود؟! کسی به شما نخواهد گفت که او تنها مسئول مملکت است که از سی و چند سال پیش تا به امروز علیرغم امکانات فراوان که در اختیار دارد با همین پیکانی که تازه همان هم متعلق به خودش نیست، رفت و آمد می کند و اگر بیشتر کنجکاوی و تحقیق کنید، باز هم احتمالا نخواهید دانست که این سیّد بی تکلّفِ خوشروی خوشخو، حقیقتا انسانی است کم نظیر، اگر نگویم بی نظیر. کم نظیر است به دلایلی که عرض می کنم.
ایشان از سالهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی تا حدود بیست و چند سال، و برای شش دوره ی متوالی، نماینده ی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود و در هر دوره ی نمایندگی مجلس، طبق روال معمول به هر یک از نمایندگان یک اتوموبیل نو تحویل می دادند، ولی این نماینده ی مردم، با داشتن شش فرزند و خانواده ی پر جمعیت و در شرایطی که فاقد اتوموبیل شخصی بود، و به اقتضای حرفه و مسئولیتش دائما در رفت و آمد هم بود، حتی یکی از آنها را هم تحویل نگرفت و از حق قانونی خود گذشت و هر شش اتوموبیل را به بیت المال هدیه کرد و در همان زمان، سیّد حسین آقا، فرزند برومند ارشدش با موتور گازی در خیابانهای تهران رفت و آمد می کرد که تازه همان موتور گازی هم گویا دزدیده شد و مرحوم کیومرث صابری ( زنده یاد گل آقا ) با شنیدن این خبر، طنز شیرینی در باره ی موتور گازی آقا زاده نوشت و آماده ی چاپ کرد اما همین سیّد روحانی رضایت به درج آن نداد، مبادا حمل بر ریاکاری شود. و البته هیچیک از فرزندان ایشان از هیچ امتیاز خاصّی در موسسه ی اطلاعات استفاده نکرده اند و شاید برای خوانندگان این مطلب جالب باشد که بگویم یکی از آنها به عنوان گرافیست و کسی که کار های هنری مربوط به صفحات روزنامه را انجام می دهد، به جای کار کردن در روزنامه ای که پدرش مدیر و سرپرست آن است، در روزنامه ی همشهری به کار مشغول بوده است.
می دانم حتّی یک موی تنش راضی نیست این سخنان گفته شود ولی این نگارنده ی حقیر نه برای تملّق و چاپلوسی، بلکه برای نشان دادن چهره ی واقعی یاران امام و اصحاب انقلاب و روحانیت راستین، ناگزیرم این چند جمله ی مختصر را بر حسب وظیفه بگویم و گر نه به قول مولانا: « این قدَر هم گر نگویم ای سَنَد / شیشه ی دل نازک است و بشکند!».
این سیّد روحانی مابیش از سی و پنج سال است که بر مسند نمایندگی ولی فقیه و سرپرستی قدیمی ترین روزنامه ی کشور و یکی از بزرگترین موسسات فرهنگی و مطبوعاتی کشورمان تکیه زده است و حضور فعال دارد ولی باز هم در طول این سالیان طولانی حتّی یک ریال بابت کار و تلاش شبانه روزی اش در موسسه ی اطلاعات، حقوق و دستمزدی دریافت نکرده است و در شرایطی که به همّت و با پشتکار وی برای اکثر قریب به اتّفاق کارمندان و کارگران موسسه ی اطلاعات، خانه و مسکن تهیه شد و ساختمان قدیم روزنامه ی اطلاعات در خیابان خیام تبدیل به پنجاه و پنج هزار متر مربع برج و ساختمانهای تازه ساز در بولوار میرداماد گشت و دستگاههای چاپ مدرن خریداری شد و خلاصه امکانات مالی فراوان در اختیار سیّد روحانی ما بود اما او خودش هیچگونه فعالیت اقتصادی ندارد و زندگی اش از ابتدای پیروزی انقلاب تا به امروز، همچنان از طریق شهریه ی طلبگی ای می گذرد که قبلا از سوی دفتر امام (ره) و در حال حاضر توسّط بیت رهبری معظم انقلاب پرداخت می شود. شهریه ای که به سختی کفاف یک زندگی طلبگی ساده را می دهد.
روزی که همراه با پرواز انقلاب در صندلی پشت سر امام خمینی به ایران آمد، خانه ای برای سکونت نداشت و به همین جهت همراه با خانواده اش در طبقه ی زیرین خانه ی روحانی همشهری اش مرحوم آقای مهدوی خانوکی سکنا گُزید تا این که گویا امام خمینی از ماجرا مطلّع شدند و به فرزند برومندشان زنده یاد حاج احمد آقا سفارش کردند تا خانه و مسکنی برای ایشان تهیه شود. در زمین کوچکی در محلّه ی شهرآرا یک خانه ی کوچک دو اتاقه برای ایشان ساخته شد، آنچنان ساده که به تکمیل و حتّی بند کشی آجر های دیوار هم رضایت نداد و از آن پس تا به امروز در آن خانه ی دو اتاقه ای زندگی می کند که زیر زمینش در بسیاری از روز های سال میزبان مسافران شهرستانی است و طبقه ی دومش هم معمولا به رایگان در اختیار دانشجویی نیازمند یا زوج جوان تازه ازدواج کرده ای قرار گرفته است. نه تنها اجاره ای از مستأجر خوش اقبال دریافت نمی شد که شنیده ام بعضی روز ها صبح زود که سیّد روحانی ما به نانوایی محلّه می رفت و برای صبحانه ی فرزندانش نان می گرفت، یک نان تازه ی داغ هم تقدیم مستأجر خوش اقبال می کرد تا این که روزی دولت تصمیم گرفت از صاحبخانه ها مالیات اجاره بگیرد و گویا برای مستغلّات سیّد روحانی ما هم برگه ی پرداخت مالیات فرستادند و ایشان وقتی به مسولین وقت توضیح داده بود که من اجاره ای دریافت نکرده ام تا مالیاتش را بپردازم، برایش استدلال آوردند که شما از حقّ خودتان گذشته اید ولی دولت به عنوان نماینده ی ملّت نمی تواند از حقّ مردم بگذرد و به این ترتیب، سیّد روحانی ما مالیاتِ اجاره ی دریافت نکرده اش را هم البته با اندکی تخفیف، پرداخت کرد!
هفتاد سال پیش کودک چهار ساله در خانه ای محقّر در یکی از محلّه های قدیمی کرمان زندگی می کرد. بانوی منزل، که تنها نان آور خانه بود، با دریافت روزانه هیجده ریال مزد کارگری در کارخانه ی خورشید، زندگی خود و تنها فرزندش را اداره می کرد. سائلی گرسنه درب خانه را می کوبد و نان طلب می کند. بانوی خانه نیمی از قرص نان را به دست کودک خردسال می دهد تا به فقیر برساند. با گذشتن لحظاتی چند، دو باره صدای سائل بلند می شود که اگر نان در خانه ندارید، بروم جایی دیگر طلب روزی کنم؟! مادر، کنجکاوانه ردّ پای کودک خردسال را می گیرد تا ببیند کجا رفته و پاره ی نان چه شده است. می بیند کودک خودش چنان گرسنه بوده است که در گوشه ای از حیاط کوچک خاکی خانه بر زمین نشسته است و دارد از نان خشک لقمه بر می گیرد. آن بانوی بزرگوار عمرش به دنیا نبود تا ببیند پاکیزگی او و نیّت خیر و عمل صالح و گریه ی شام و سحرش به بار خواهد نشست و کودک گرسنه ی آن روزگار، که تنها رُخ بینوایان رُخش زرد می کند، به واسطه ی لطف الهی، نان آور صد ها تن امثال حقیر خواهد شد و خلقی را به نان و نوا و سر و سامان خواهد رسانْد. روح آن مادر پاکدامنِ خوش سیرت، شاد و باقیات صالحاتش توشه ی آخرتش باد.
به راستی شما کدامیک از مسئولین مملکت را می شناسید که در عین حال که بسیار پرکار و پر مشغله است و بر اداره و چاپ یک روزنامه و چند نشریه و انتشار کتاب و سایر سفارشات چاپ، نظارت مستمر و فعال داشته باشد و در عین حال، به تلفنهای متعددی که به دفترش زده می شود، خودش شخصا پاسخ بدهد؟
یا چند نفر از مسئولین کشور را می شناسید که برای دیدارشان نیاز به تعیین وقت قبلی نداشته باشید و درِ اتاقشان هم هیچوقت بسته نباشد؟ امتحانش چندان دشوار نیست. در های اتاق کار کوچک و ساده ی این سیّد روحانی همواره باز است و شما اگر بخواهید ایشان را ملاقات کنید، حتی به در زدن هم نیاز ندارید. کافی است سرتان را بالا بگیرید و به راحتی و بدون هیچ مانعی از درِ باز وارد اتاق کارش بشوید و با دیدنِ چهره و رویِ باز ایشان، بلافاصله آنچه را مورد نظرتان هست، به راحتی با ایشان در میان بگذارید. البته به شرط آن که چراغهای اتاق روشن باشد. چون بنا بر تجربه، همکاران ایشان می دانند که اگر درْ، باز باشد ولی چراغ اتاق روشن نباشد، ایشان مشغول به جا آوردن فریضه و نیایش خالق است و چراغها را، برای صرفه جویی و عدم اسراف در بیت المال خاموش کرده است.
مدیریت او هم بر موسسه ای با صد ها کارگر و کارمند دیدنی و مثال زدنی است. بسیاری از افراد را نه تنها به نام می شناسد که از مزاح ها شوخی هایی که با آنها می کند، مشخص است که حتی از ویژگی های اخلاقی و روحیّات خاصّ آنان هم خبر دارد. همشهری روحانی بزرگوارمان جناب حجتی کرمانی سالها پیش تعبیری در باره اش به کار برده و گفته بودند، ایشان صلابت و جدّیت را از پدر روحانی و لطافت طبع و حاضر جوابی را از مادر بزرگوارشان به ارث برده است و این صفاتِ مشخّص، خود را در امر مدیریت موسسه ی اطلاعات نشان می دهد. او مانند پدری مقتدر و محبوب است که فرزندانش هم او را قلبا دوست می دارند و هم از وی حساب می برند. حال که سخن از مدیریت به میان آمد، این نکته ی مهم را اضافه کنم که در دنیای ما قطعا هیچکس بدون عیب نیست. سیّد روحانی ما هم معصوم نیست و مانند هر انسانی ممکن است در تصمیماتی که می گیرد اشتباه کند یا به عنوان مثال سلیقه ی روزنامه نگاری اش را جوانتر ها نپسندند و گرافیک و صفحه بندی روزنامه یا تیتر های نسبتا بلند اطلاعات و روتیتر های طولانی که به مناسبتهای ایّام خاص مذهبی بر پیشانی روزنامه می نشیند، از چشم کسانی که روزنامه را حرفه ای تر می خواهند، شاید یک عیب عمده به حساب بیاید و بیشتر رادیویی باشد تا مطبوعاتی، ولی برای آنانی که به قدیمی ترین روزنامه ی کشور به عنوان یک الگو و سرمشق نگاه می کنند، اطلاعات با صحّت اخباری که چاپ می کند و با حرمتگذاری به اندیشمندان وطن و با تکریم استادان و بزرگان اهل قلم، قطعا می تواند نمونه و سرمشقی اخلاقی باشد.
بیست و یک سال است که روزنامه ی « اطلاعات بین المللی » در لندن منتشر می شود و مسئولیت این کار بر عهده ی حقیر است. بعضی نهاد های خبری و فرهنگی و آموزشی و اقتصادی کشورمان در لندن شعبه دارند و در طول این سالها شاهد بوده ام که مسئولین و رؤسای این نهاد ها از ایران به منظور بررسی و بازدید از شعبه ی لندن شان به این شهر سفر کرده اند اما هر وقت از سرپرست موسسه ی اطلاعات دعوت شده است تا برای بازدید از نحوه ی چاپ روزنامه و فعالیّت دفتر لندن به این شهر سفر کند، نپذیرفته است که حتّی تهیه ی یک بلیت پرواز به خارج از کشور را هم نوعی اسراف و اتلاف بیت المال می داند...
از روزگار کودکی دو رایحه ی دل انگیز در مشام جانم نشسته است که هرگز از خاطرم محو نمی شود و حتی وقتی از جلو فروشگاههای عطرفروشی در شهر لندن هم عبور می کنم، این دو رایحه ی خوش، سیطره ی خود را بر تمامی عطر های خوشبوی جهان حفظ کرده است و همچنان از هر رایحه ی خوشی، در مشام جانم خوش بو تر و دل انگیز تر است. یکی بوی باران بر دیوار های کاهگلی و قدیمی کرمان است که مرده را زنده می کرد و از هوش رفته را به هوش می آورد و دیگر، رایحه ی دیدار روحانیون پاک و مهربان و خوشخو و بی تکلّف و بی ریای کرمان پنجاه سال پیش، که هنوز نگاه پر مهر و لبخند پدرانه و آرامش بخش شان دلم را گرم و به قول نیما « یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد. ». همانهایی که بعد ها وقتی به دوران نوجوانی رسیدم، برایم الگوی مبارزه علیه رژیم شاه شدند و روزگاری بعد از آن نیزصدای رسا و گرم و پر صلابت یکی از آنان از رادیوی روحانیت مبارز، زنده کننده ی امید و آرزو در دل و جان جوانان مسلمانی چون من بود. منظورم همین سیّد روحانی پیکان سوار است که در آن روزهای غربت، به تنهایی، هم متن برنامه های رادیویی را می نوشت و هم خودش هر روز از نجف به بغداد می رفت تا پیکان تیز و کارآمد تبلیغ و مبارزه را به سوی هدف پرتاب کند و برنامه را به صورت زنده با صدای استثایی اش بخواند و پخش کند و اجازه دهید در همین جا بگویم در آن روزگار و در دهه ی چهل که هنوز بسیاری از روشنفکران غیر دینی هم شعر نو را به رسمیت نمی شناختند، عجبا که سیّد روحانی ما سروده های نو و از جمله بخش هایی از منظومه ی بلند « آبی، خاکستری، سیاه » حمید مصدق را از رادیو « روحانیت مبارز » می خواند و البته چه زیبا می خوانْد اشعاری را که سالها بعد از آن، هنگامی که در سال ١٣٥٩ از سوی امام خمینی (ره) به عنوان نماینده ی ایشان و سرپرست موسسه ی اطلاعات بر گزیده شد، در جمع کارگران و کارمندان روزنامه ی اطلاعات، این بار در وطن مألوفِ انقلابی، باز خوانی کرد:
« چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟
خانه اش ویران باد.
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی، خویشتنی
...
من اگر بر خیزم، تو اگر بر خیزی، همه بر می خیزند.
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی،
چه کسی بر خیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد؟
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند...
...
حرف را باید زد، درد را باید گفت
...
من اگر بر خیزم
تو اگر بر خیزی
همه بر می خیزند... (٢)
روایت کرده اند که از ویژگی های اولیاء خدا این است که هنگامی که مردم به سوی آنان می روند، امیدوارند و چون از نزد آنان باز می گردند، خوشنود. و این ویژگی بارز را دهها نفر که سیّد روحانی ما را دیده اند، به تجربه گُواهند.
آن سیمای خوش روحانیان کرمان و آن رایحه ی جان بخش باران بر دیوار های تشنه و ترک خورده ی شهر، خدای را هزاران بار شکر که همچنان در مشام جانم استمرار یافت و دست تقدیر، این حقیر نالایق را در مسیر رایحه ی خوش اولیاء خدا قرار داد و آن نفحه ی الهی در وجود این ناچیز به واسطه ی استمرار دوستی و مودّت و ارادت به ایشان همچنان تداوم یافت.
نفحه ای آمد، شما را دید و رفت
هر که را می خواست، جان بخشید و رفت. (٣)
این سخن را نیست پایانی پدید
دست با من دِه، چو چشمت دوست دید. (٤)
...
این قدر بشنو که چون کلّیِ کار
می نگردد جز به امر کردگار،
چون قضای حق، رضای بنده شد
حکمِ او را بنده ی خواهنده شد
نی تکلّف، نی پیِ مزد و ثواب
بل که طبعِ او چنین شد مستطاب
زندگیّ خود نخواهد بهر خَوذ
نی پیِ ذوقِ حیاتِ مُستَلِذّ
هر کجا امر قِدَم را مَسلکی ست،
زندگی و مردگی پیشش یکی است
بهر یزدان می زیَد، نی بهر گنج
بهر یزدان می مُرَد، نه ز خوف و رنج
هست ایمانش برای خواست او
نی برای جنّت و اشجار و جو
ترک کفرش هم برای حق بوَد
نی ز بیم آن که در آتش رود
...
بنده ای کِش خوی و خِلقت این بوَد
نی جهان بر امر و فرمانش رود؟
...
پس چرا گوید دعا؟ الّا مگر
در دعا بینَد رضایِ دادگر
که شْمُرَد برگِ درختان را تمام؟!
بی نهایت کی شود در نطق، رام؟! (٥)
...
وصف این آدم که نامش می برم
تا قیامت گر بگویم، قاصرم... (٦)
سایه ی پر مهرش بر سرمان مستدام و عمر با عزتش به بلندای آفتاب عالمتاب باد.
سیّد احمد سام
بیست و هفتم فروردین ١٣٩٤ - لندن
-----------------------------------------------------------------------------
١) ابن بزّاز، صفوة الصفا
٢) از منظومه ی « آبی، خاکستری، سیاه» سروده ی حمید مصدق
٣) مثنوی شریف. دفتر اول. بیت ١٩٥٣
٤) همان. دفتر اول. بیت ٣٩٧٤
٥) همان. دفتر سوم. ابیات ١٩٠٤ تا ١٩١٩
٦) همان. دفتر اول. بیت ١٢٤٨
***
بزرگوار مردی از دیار مدیران
نوشآفرین انصاری استاد کتابداری و دبیر شورای کتاب کودک در یادداشتی به مناسبت برگزاری مراسم بزرگداشت حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی نوشت: بار اخلاق را - به شکل نامحسوس - همواره بر دوش میکشند، بارها دیدهام که اگر به نادرستی کاری پی ببرند، چگونه با تمام وجود آزردهخاطر میشوند، اشک تأثر به سراغشان میآید و نیز بارها شاهد آن بودهام که از موضع حق بهطور کامل حمایت میکنند، چه در مورد افراد و چه در مورد نهادها.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، متن یادداشت نوش آفرین انصاری به شرح زیر است:
بهخاطر ندارم، چه زمانی سید محمود دعایی در ذهنم به عنوان فردی شاخص و تأثیرگذار ثبت شد، گمان میکنم توفیق مشاهدۀ رفتارهای ایشان در این مورد کارساز بود. زمانی که ایشان بر دست پیرِ استاد دکتر محقق بوسه میزنند، همواره حس میکنم که شاهد تکریمی تاریخی هستم، نه به یک فرد بلکه به علم و عالمان. زمانی که میایستند و بهصورت طبیعی و بدون تصنع تعارف میکنند که بانوان برای ورود به جلسه از ایشان پیشی بگیرند، نگاهشان فردی نیست - گرچه ممکن است اینگونه به نظر برسد - بلکه تکریم مقام بلند تمام بانوان این سرزمین است. زمانی که به جلسهای وارد میشوند، به سرعت و سادگی هرجا که جا باشد - جز در ردیف اوّل - مینشینند و جایشان را با سهولت به دیگران واگذار میکنند. گاه دیدهام که مدتی هم ایستادهاند تا صندلی تاشویی از راه برسد! بارها در خدمت ایشان در راهروهای مؤسسۀ اطلاعات و در تالارهای کار روزنامه حضور داشتهام و نگاه همکاران نسبت به ایشان را مورد توجه قرار دادهام، نگاهی مهرورز به مدیری عادل.
در سفر چهرۀ ایشان شاد و رفتارشان سرشار از انرژی است. برای بیان احساسات و طرح مباحث اجتماعی از طنز استفاده میکنند و به جد میکوشند به همسفران خوش بگذرد. چند سال پیش، گمان میکنم از خوی بر میگشتیم، هوا گرم بود، در کنار پارک از اتومبیل پیاده شدند و با یک کیسه بستنی چوبی برگشتند، پس از اینکه سهم سرنشینان را دادند، فرمودند بقیه را برای کسانی که در گرما در پارک هستند تهیه کردهاند و تأکید کردند که توزیع شود. چند ماه پیش، به دعوت ایشان توفیق پیدا کردم در جلسهای که هیئتی از بانوان از کشور بلغارستان حضور داشتند در مؤسسۀ اطلاعات شرکت کنم. در نشست خبری، همکاران مؤسسه یک به یک سخن گفتند و اشاره به دستاوردهای گوناگون سیاسی، فرهنگی و اجتماعی با هدایت جناب آقای دعایی به شکل بسیار منسجم، تأثیرگذار و زیبایی پیش رفت، در این جلسه برای اولین بار صلابت سیاسی ایشان را درک کردم.
بار اخلاق را - به شکل نامحسوس - همواره بر دوش میکشند، بارها دیدهام که اگر به نادرستی کاری پی ببرند، چگونه با تمام وجود آزردهخاطر میشوند، اشک تأثر به سراغشان میآید و نیز بارها شاهد آن بودهام که از موضع حق بهطور کامل حمایت میکنند، چه در مورد افراد و چه در مورد نهادها. در پایان یکی از مراسم شورای کتاب کودک، خدمتشان عرض کردم: حاج آقا همۀ ما از حمایتهای شما ممنون هستیم و برایتان دعا میکنیم، فرمودند: "من خودم دعایی هستم!"
برای این سید بزرگوار و خانوادۀ گرامی ایشان آرزوی تندرستی و توفیق دارم.
***
مردی از تبار روحانیت بیدار
سید کاظم موسوی بجنوردی رئیس مرکز دائرةالمعارف برزگ اسلامی، به مناسبت بزرگداشت حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی نوشت: ایشان شاهد و ناظر مستقیم و آگاه و امین پنجاه سال از حوادث خرد و کلان کشور ما بوده و خود در بسیاری از آن حوادث نقش فعال داشته است و خاطرات او میتواند گوشههای سرنوشت سازی از تاریخ معاصر ایران را روشن کند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، متن یادداشت رئیس مرکز دائرةالمعارف برزگ اسلامی بدین شرح است:
مملکت خراب و رعیت پریشان و گدا،دست تعدی حُکام و مأمورین به مال و عرض و جان رعیت دراز،ظلم حکام و مأمورین اندازه ندارد؛ هر قدر میلشان اقتضاء کند میبرند. قوۀ غضب و شهوتشان به هر چه میل کند،از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت میکنند. این عمارتها و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا حاصل شده؟ تمام مال رعیت بیچاره است... در اندک زمان صاحب مکنت و ثروت شدهاند... هزارها رعیت ایران از ظلم حکام و مأمورین به ممالک خارجه هجرت کرده،به حمّالی و فعلگی گذران میکنند و در ذلت و خواری میمیرند... حالت حالیۀ این مملکت اگر اصلاح نشود،عن قریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد. البته اعلیحضرت راضی نمیشوند در تاریخ نوشته شود در عهد همایونی ایران بر باد رفت،اسلام ضعیف شد و مسلمین ذلیل شدند... تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمنی مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه برسند و شاه و گدا در آن مساوی باشند،رفع خواهد کرد...
این بخشی از نامهای است که مجاهد بزرگ جنبش مشروطیت ایران،مرحوم آیة الله سید محمد طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ با شجاعت و دلیری تمام برای مظفرالدین شاه قاجار نوشت. نگرانی برای مردم،ایران و ایرانی،از هر جهت در آن موج میزند. فقط گله و شکایت از وضع موجود کشور نیست،بلکه نگارندۀ نامه هماهنگ با دیگر اقشار جامعه،راه حل مشکلات را هم به دست داده است: «مجلسی که در آن شاه و گدا مساوی باشند». کمتر متنی سیاسی از آن دورۀ حساس در تاریخ ایران هست که تا این اندازه مطالبات بحق ملت به این خوبی در آن گنجانده شده باشد.
سرنوشت کشور ما،دست کم از دویست و پنجاه سال پیش بدین سو،با فعالیتهای طبقهای از روحانیت گره خورده است؛ روحانیت پیشرو که برخاسته از مردم بودهاند و با مردم ماندهاند و خود را شریک غمهای ملت میدانستهاند و در صف مطالبات بحق و قانونی با بقیۀ مردم ایستادهاند. میتوان فهرستی بلندبالا از این طبقۀ جلیله از روحانیت به دست داد،که در آن نامهایی چون آخوند خراسانی و میرزای نائینی و سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی و سید حسن مدرس میدرخشند و همگی در مبارزه با استبداد و خودکامگی و استقرار مردم سالاری کارنامۀ درخشانی بجای گذاشتهاند. مردان بزرگی که با وجود مراتب بالای علمی و فقاهتی،به عنوان وظیفۀ شرعی پای در راه دشوار و پرسنگلاخ سیاست نهادند و در برابر مشکلات گاه تا پای جان ایستادند تا مردم به حقوق حقۀ خود برسند. اگر لازم میدیدند از نوشتن رسالهها و نامهها و کتابها در این راه دریغ نداشتند،یا خود گام در این راه مینهادند. بالجمله،مردم ایران در راه کسب آزادی و استقلال،همواره طبقهای از روحانیت را در صفوف اول دیدهاند. دوست ارجمند بزرگوار و روحانی عالیقدر،جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای سید محمود دعائی از تبار همان طبقه است و از آنگاه که پای در راه فعالیتهای سیاسی نهاد،تا امروز در کنار ملت ایستاده است. او نمونهای عالی از طهارت نفس و علوّ همت و زهد و تقواست و در تمام مراحل فعالیتهای سیاسی،پیش و پس از انقلاب و در همۀ مراحل استقرار جمهوری اسلامی ایران،حرکت خود را با مردم و خواستههای درست و بحق ایشان هماهنگ کرده است. از همه مهم تر اینکه در کشاکش این دوران پرحادثه،پا از جادۀ انسانیت و اخلاق بیرون ننهاد و تقرب خاص به رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی را هیچگاه وسیلۀ جمع مال و قدرت نکرد و در همه احوال تعالیم اجداد بزرگوار خود را در رعایت جانب اخلاق و تقوا سرلوحۀ کار قرار داد.
خوشبختانه روح و روان سرتاسر اخلاق و تقوا و اعتدال در این سید بزرگوار در سازمان تحت نظر و مدیریت او نیز جریان یافت و بدین گونه روزنامۀ اطلاعات نمونهای از روزنامه نگاری است که در آن جایی برای دروغ پراکنی و هرزه درایی و قلم به مزدی و «افشاگری» و از این قبیل بی حرمتیها و بی رسمیها برای خوشامد جناحها و دسته جات زودگذر سیاسی نیست و اگر این روحانی بزرگوار فقط همین امتیاز را در کارنامه داشت،در خور همه گونه تجلیل بود،زیرا در کشور ما نگاه داشتن «مطبوعۀ سیاسی» بر خطی مستقیم در زمانی کمابیش طولانی،بسیار دشوار و بلکه در حد محال است. سید محمود دعائی شاهد و ناظر مستقیم و آگاه و امین پنجاه سال از حوادث خرد و کلان کشور ما بوده و خود در بسیاری از آن حوادث نقش فعال داشته است و خاطرات او میتواند گوشههای سرنوشت سازی از تاریخ معاصر ایران را روشن کند.
سخن در فضائل این سید جلیل مجالی وسیع تر میطلبد. اکنون به او سلام و درودهای پی در پی میفرستم و امیدوارم به فضل خداوند متعال،وجود عزیزش سالهای مدید برای خدمت به مردم میهن عزیز برقرار و در نهایت سلامت و عزت باشد.
***
مرد عدل و اعتدال
دکتر مهدی محقق رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، در یادداشتی به مناسبت برگزاری مراسم بزرگداشت حجت الاسلام و المسلمین دعایی، «اعتدال» را مهمترین و بارزترین وجه شخصیت ایشان می داند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، متن یادداشت رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به این شرح است:
کلمۀ «عدل» از کلمات کلیدی و اساسی قرآن کریم است و و واژۀ «اعتدال» که از آن گرفته شده از واژههای پربار در علم اخلاق است که انسان کامل باید به آن متّصف باشد که با آن از دو طرف افراط و تفریط دوری گزیند. این صفت به صورتهای مختلف در فرهنگ اسلامی مورد نظر بوده؛ گاهی از آن تعبیر به غلوّ و تقصیر شده که: «دین الله بین الغلوّ و التّقصیر»
مومن نه مقصّر بود ای پیر، نه غالی
و گاهی از آن به «اقتصاد در اعتقاد» یاد شده است که غزّالی کتابی تحت همین عنوان به نام «الاقتصاد فی الاعتقاد» دارد و شیخ طوسی هم کتابی تحت نام «الاقتصاد الی طریق الرّشاد» دارد که در هردو یک معنی و مفهوم دنبال شده است.
در میان معاصران ما، سیّد محمود دعائی است که این صفت در او به صورت بارز دیده میشود. روزنامهای که زیر نظر این سیّد جلیلالقدر اداره میشود نمونة آشکاری است که صفت اعتدال و میانهروی مدیر آن را به خواننده نشان میدهد. در موسّسة اطّلاعات، رئیس و مرئوس مشاهده نمیشود و دعائی همچون برادر و دوست در میان کارمندان و کارکنانش دیده میشود. او همیشه حامی و ناشر حق است چنانکه وقتی مرحوم حسینعلی راشد، خطیب برجستۀ کشور مورد بیمهری و بیتوجّهی قرار گرفته بود، دعائی سیرت محمودۀ پدر او را تحت نام «فضیلتهای فراموششده» منتشر ساخت و سخنرانیهای او را که شبهای جمعه در رادیو ایراد کرده بود در مجلّدات متعدّد به خوانندگان عرضه داشت. راشد کسی بود که استاد بزرگ، دکتر فتح الله مجتبائی کراراً میگفت که: «اگر سخنرانیهای راشد شبهای جمعه در رادیو نبود جوانانی مانند من طعمۀ کمونیسم بینالمللی شده بودیم».
از این روی وقتی دعائی و حجّتی کرمانی مرا تشویق کردند که برای راشد مراسم تکریم و تعظیم برگزار کنیم من در پیشگفتار خود بر بزرگداشتنامۀ راشد، از این دو بزرگوار تعبیر به «خریدار بازار بیرونق» کردم.
دعائی هرساله در گردهمائی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی که در یکی از دانشگاههای دولتی تشکیل میشود حضور مییابد و معلّمان و مربّیان جوان را که در اقصی نقاط کشور به تعلیم و نشر زبان و ادب فارسی اشتغال دارند مورد تشویق قرار میدهد. از این جهت است که نسل جوان کشور اعم از عالم و عامی، دوستدار و مرید سیّد محمود دعائی هستند و میتوان این مرد شریف را مصداق این بیت دانست:
و أری الخَلقَ مُجمعین علی فضلکَ من بین سیّدٍ و مَسود
خداوند عمر این سیّد بزرگوار را که نشانه و نمونۀ اخلاق جدّ بزرگوارش است که: «انّک لعلی خُلُقٍ عظیم» طولانی گرداند و مردم ایران را مثل همیشه از آثار وجودی او منتفع گرداند. بلطفه تعالی و کرمه.
مهدی محقق
مدیر موسسة مطالعات اسلامی
دانشگاه تهران - دانشگاه مکگیل
***
اخلاق محمود سید محمود
مهندس حمید باستانی پاریزی فرزند استاد باستانی پاریزی، در خصوص اخلاق حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی نوشت: و این همه، به همت و مرحمت رسول والا قدر، جناب دعایی ممکن شد که تساهل و مردمداری و روی خوش و باقی فضائل را از نسب دو سویه یزدی / کرمانی خود و پیگیری و سماجت در پاسخگیری را حداقل از سوی یزدی خود به نهایت دارند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، متن یادداشت به این شرح است:
تا آنجا که اطلاع دارم، سابقه آشنایی مرحوم پدرم با جناب دعایی-محمودی با اخلاق محمود- به زمان شروع سرپرستی ایشان در موسسه اطلاعات برمی گردد.
در آن دوره برای برخی از دوستان قدیمی مرحوم پدر، که همگی از استادان و فرهیختگان دوره خود بودند، مشکلاتی پیش آمده بود. دوره ای که جوانانی امثال بنده، با همان زاویه تند و تیز و ملاکهای دوستی و دشمنی جوانی، درباره جامعه فرهیخته علمی / اقتصادی و هنری آن زمان قضاوت میکردند و شاید نمی اندیشیدند که روزی خود در همان گوشه گیر میکنند و گردش روزگار همان داوری را درباره آنان میکند.
مرحوم پدر که همواره دعای خیر پدرشان را بر قلم داشتند، لازم میدانستند که با همان قلم شیرین و احیانا تیز، زاویه دید این دوستان را باز کنند تا خود را کانون دنیا نبینند. اما چنین نوشته هایی میبایست توسط رسولی فهیم، مثبت اندیش و مسئول به آنان که مسئولیتی در اداره کشور داشتند منتقل و مهمتر از آن پیگیری میشد. رسولی که شاید بیشتر از جواب پس دادن به مسئولان امر میبایستی پاسخگوی نویسنده نامه باشد.
باید صادقانه عرض کنم تا جاییکه بنده در جریان هستم بسیاری از مشکلات حل شد و اگر مواردی باقی ماند، به عوض، مسئولان امر به وجود اشکال در سیستم خود پی بردند و سعی در رفع مشکل کردند.
و این همه، به همت و مرحمت رسول والا قدر، جناب دعایی ممکن شد که تساهل و مردمداری و روی خوش و باقی فضائل را از نسب دو سویه یزدی / کرمانی خود و پیگیری و سماجت در پاسخگیری را حداقل از سوی یزدی خود به نهایت دارند.
چهار پنج سال قبل و در روزهای پیش از مسافرت سالانه پدر به نزد خواهرم، میهمانانی نیمه ناخوانده به منزل پدر آمدند. اهل خانه اگرچه قدم همه میهمانان را بر چشم می نهند، اما این بار نوعی سنگینی و ناهمخوانی با این مهمانان حس کردند.
یکی دو روز پس از رفتن پدر، گزارش سست و نامتناسبی با اخلاق پدر و خانواده ما در صفحات اصلی روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. همه ما به یکباره ناراحت شدیم. پدر نیز چون دور از منزل و روزنامه بودند بعدها در جریان امر قرار گرفتند.
نوعی عصبانیت و رگ نادرویشی و تندخویی که نمیدانم از که به ارث بردم در وجودم قوی شد و یادداشتی تقریباً بی ادبانه و نامتناسب برای روزنامه اطلاعات ارسال کرده و حتی تلفنی از مسئولان دایره اشتراک روزنامه درخواست کردم ارسال روزنامه را برای ما متوقف کنند.
دوستان موسسه اطلات هریک به نوعی و تحت تاثیر اخلاق حسنه و مدارای جناب دعایی تماس گرفتند و سعی کردند عصبیت و تندخویی مرا آرام کنند. البته و خوشبختانه به درخواست من نیز ترتیب اثر ندادند.
نقل این موضوع برای من نوعی عذرخواهی از موسسه اطلات و به خصوص جناب دعایی است که بنده نادانسته گناه دیگران را به پای ایشان گذاشته بودم. شخصیتی والا مقام که در حیات پدر همواره التفات شان در حق ایشان و خانواده باستانی دایر بود و در ممات پدر نیز از هر گونه بزرگواری و مرحمت در حق بازماندگان فروگذار نکردند.
بنده نیز در این فرصت کم، این مختصر را بهانه ای برای تشکر خالصانه از ایشان بدانم. باشد که ما لایق این لطف و بزرگواری باشیم.
با احترام
حمید باستانی پاریزی
***
سید محمود دعایی کیست؟
رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران در یادداشتی به مناسبت برگزاری مراسم بزرگداشت حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی نوشت: میتوان گفت او مردی فاضل و فرزانه و سخندان و بسیار متواضع است که ساده زندگی میکند و زندگیاش یکسره در خدمت دانش و فرهنگ و دانشمندان و فرهیختگان میگذرد. ما هنوز دعایی را به درستی نشناختهایم و قدر او را چنانکه باید نمیدانیم.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، متن یادداشت رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران به این شرح است:
حجت السلام سید محمود دعایی کیست؟ آنچه من می دانم این است که اگر دعایی را بشناسی نمی توانی او را دوست نداشته باشی یا به او احترام نگذاری، دعایی مردی ساده و بی تکلف و بی ادعا اما خوش سخن و خوش قلم و اهل وفا و دوستی است. اهمیت این قضیه وقتی آشکار می شود که بدانید دعایی مرد سیاست و سیاسی است. او از آغاز جوانی تا کنون یعنی در همه عمر سیاسی بوده است. چگونه می شود در عصر ما یک مرد سیاسی سی و پنجسال از عمرش را (حتی اگر نماینده مجلس باشد که بیست و چهار سال از این سی و پنجسال را در مجلس گذرانده است، بی آنکه از مجلس حقوقی دریافت کند) با سادگی و صفا از بام تا نیمه های شب سوار بر یک پیکان قراضه در خدمت اهل فرهنگ و معرفت گذرانده باشد. مگر زمان ماکیاولی و هابز و اسپینوزا سپری شده و سیاست با وفا و اخلاق صلح کرده است؟
من چون نشانه ای از این صلح در هیچ جای جهان نمی بینم بنا را بر این می گذارم که میانه دعایی با سیاست شکراب شده است، یعنی او دیگر سیاسی نیست، هرچند که او را در مقام و موقع سیاسی بشناسند؛ شواهدی هم بر این مدعا دارم. آقای دعایی در سی و پنجسال اخیر تا آنجا که من به یاد دارم هرگز موضع سیاسی صریح اتخاذ نکرده است، شاید آن موضع گیری هم برای رعایت عهد دوستی بوده است. این اعتراض را حمل بر این نباید کرد که او شجاعت دوران جوانی خود را از دست داده است. قرار گرفتن در جانب اهل نظر و ادب و فرهنگ شجاعتی بیشتر از قرار گرفتن در کنار این یا آن جناح سیاسی میخواهد. زیرا کسی که خطر میکند و به یک جناح سیاسی میپیوندد گرچه در جنگ وارد میشود اما پناه و پشتیبان هم دارد. اما کسی که ترجیح میدهد در خدمت معرفت و فرهنگ باشد، پشتیبانش خداست و باید به او اعتماد و توکل کند و البته در این زمانه به فرهنگ و معرفت دل بستن وضعی نادر و کاری دشوار است. اهل فرهنگ جناح و جبهه و عِدّه و عُدّه ای ندارند که از یکدیگر حمایت کنند و از این حیث با سیاست قابل قیاس نیستند الا اینکه حمایت سیاست از اشخاص دیرپا و مستدام نیست و با یک اتفاق یا اتخاذ تصمیم پایان می یابد ولی اهل فرهنگ و معرفت یک حامی پنهان دارند که در زمان از آنها حمایت می کنند. این حامی همان تاریخ و زمان است که اینهم در پناه لطف و رحمت خداست. کسانی هم که با شخص دعایی از نزدیک آشنا نیستند از طریق روزنامه اطلاعات می توانند او را بشناسند. پیداست که هرچه در روزنامه چاپ می شود نظر مدیر و سر دبیر نیست اما هر روزنامه ای مشی و شیوه و دستور العملی دارد. می گویند روزنامه اطلاعات سرد است و در آن رخداد هیجان آفرین وجود ندارد و این را کسانی می گویند که معتقدند روزنامه باید میدان کشمکش ها و نزاع ها و منشأ شایعه ها و خبرهای داغ باشد. برای اینکه مشتریان روزنامه بیشتر باشد، حمله به این و آن و نشر شایعه و تهمت و افترا وسیله مناسبی است، اما این شیوه روزنامه نویسی اخلاقی نیست و مرد اخلاق به آن رضایت نمیدهد. روزنامه اطلاعات هر چیزی را چاپ نمیکند، به کسی تهمت نمیزند و ناسزا نمیگوید، از هیچ جناح سیاسی جانبداری بیهوده و متعصبانه نمیکند. نوشتههای صاحبان آراء متفاوت را چاپ میکند. نمیخواهم بگویم که اطلاعات جامع همه محاسن یک روزنامه است زیرا من نمیدانم یک روزنامه چه محاسنی باید داشته باشد. امر محرز اینکه روزنامه اطلاعات روزنامهای نجیب است و این نجابت انعکاس روحیه و صفت مدیر و گردانندگانش باید باشد. گمان نشود که اینها را به حکم دوستی میگویم. دعایی دوست داشتنی و ستودنی است و به این جهت او را دوست میداریم و میستاییم. او مرد صفا و دوستی و وفا و صمیمیت است. زندگیاش ساده و رفتارش بی تکلف است. شیرین زبان و شوخ طبع و بذله گو است. حیف که کم حرف می زند و کمتر می نویسد. این هم از خویشتنداری اوست. پس از این مقدمه در پاسخ پرسش دعایی کیست؟ می توان گفت او مردی فاضل و فرزانه و سخندان و بسیار متواضع است که ساده زندگی میکند و زندگیاش یکسره در خدمت دانش و فرهنگ و دانشمندان و فرهیختگان میگذرد. ما هنوز دعایی را به درستی نشناختهایم و قدر او را چنانکه باید نمیدانیم و بدتر اینکه نمیدانیم در زمانهای که خیرات و فضائل رو به ......... و ادبار دارد دعایی بودن و مثل دعایی زندگی کردن تا چه اندازه دشوار است. ولی باید امیدوار بود که نسل فردا یا همین نسلی که تازه وارد مدرسه شده است امثال دعایی را که متأسفانه چندان زیاد نیستند بهتر بشناسد و حرمت بگذارد.
***
خریدار بازار بی مشتری
سید محمد علی گلابزاده پژوهشگر و کرمان شناس، در یادداشتی اختصاصی که در اختیار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به مناسبت مراسم بزرگداشت حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی قرار داد، نوشت:
انگار همین دیروز بود، تابستان های گرم و روزهای طولانی دهه 40 و سالهای 1341 به بعد و بلاتکلیفی دانش آموزان، همه زمینه های تفریحی عبارت بود از چهارراه کاظمی یا همان چهارراه چکنم، باغ ملی، مشتاقیه، بازار بزرگ و فالوده اطهری و عبور همه روزه ابوالقاسم(ره) که عصای خود را بالا و پائین می کرد. و تیکه ای می پراند و عده ای را به خود مشغول می کرد. یک روز که گلایه خود را از این سردرگمی برای پدرم بیان کردم گفت، معتقدم اوقات خود را دو قسمت کنی، بخشی از آنرا نزد آقای علی اکبر پرند غیبی (تابلو ساز آن روز) به فراگرفتن خط و خوشنویسی صرف کنی و بخش دیگر را در مدرسه معصومیه، به یادگیری جامع المقدمات و تقویت زبان عربی بپردازی.
این پیشنهاد را پذیرفتم و همانگونه که ایشان گفته بود به مدرسه معصومیه رفتم، باب دوستی را با طلاب آن روز گشودم و کم کم به فراگیری جامع المقدمات و استفاده از محضر برخی اساتید، از جمله آیت الله روحانی پرداختم.
یادم میآید بعد از چند روز پدرم - که خودش روحانی بود و شناخت تام و تمامی از این جماعت داشت - از من پرسید در مدرسه با چه کسانی آشنا شدی؟ گفتم: آقا سیدمحمود دعائی، زنگی آبادی(وثوق) و ... پدرم همینکه اسم آقای دعائی را شنید، درنگی کرد و گفت، آقا سیدمحمود ، پسر آسیدمحمد زارچی، آدم بسیارخوبی است، از این آشنائی و دوستی به نحو مناسب استفاده کن. البته او در مورد برخی که بعدها تو زرد از کار درآمدند، به صراحت اظهار نظر کرد و مرا از همراهی آنها برحذر داشت. گوئی آنچه را که من در آینه هم نمی دیدم، او در خشت خام میدید.
باری بیش از نیم قرن از آن روزها گذشت، روزهایی که آسیدمحمود کلاهی چون عرقچین بر سر و ردای بلندی بر تن داشت و در نهایت سادگی و بی تکلفی ایام طلبگی را سپری می کرد.
روزها و سالها اینگونه می گذشت، تاماجرای نیمه خرداد پیش آمد و حال و هوای کسانی چون آسیدمحمود ـ که به شدت دلباخته اسلام و ارزش های آن بود ـ را عوض کرد، یادم می آید روزی - شاید- در حجره ایشان، یکی از دوستان، شب نامهای به ما داد که در آن متنی بسیار زیبا و اشعاری نغز و دلپذیر آمده بود، چند بیتی از آن اشعار را به یاد دارم که:
شاه را گو مرجع تقلیـد را آزاد کن مسلمین خسته دل را زین الم دلشاد کن
ای که میخواهی دوام سلطنت از خون خلق یـــادی از آن روزهـــای آخر مرداد کن
ای که می نازی به تخت و بخت و تاج و اقتدار این جهان فانی است، تاریخ پدر را یاد کن
باری همین عشق و علاقه، موجب شد تا آسیدمحمود، ترک یار و دیار کرده و خود را به امام برساند و تا آخرین روز حیات، به عنوان یکی از معتمدین بنیانگذار انقلاب اسلامی مطرح باشد و بارها و بارها، تا پای جان، از این علاقه و دلبستگی پاسداری کند. زمانی که او به فرمان امام دوره های مختلف را در لبنان می گذراند، تا آن زمان که در اوج اقتدار ساواک، از راه افغانستان به ایران آمد، تا با یکی از همرزمان خود، در صحن حضرت علی بن موسی الرضا(ع) ملاقات کند و در تمام مدتی که در انتظار او بود، یک عدد قرص سیانور زیر دندان داشت تا اگر اسیر مأموران ساواک شد و تاب شکنجه های آنان را نداشت، با شکستن آن، شهادت خود را رقم بزند و مجبور به افشای رازها نباشد.
بهر تقدیر، اگر چه در این فاصله زمانی، از ایشان بی خبر بودم، اما هر شب در همان ساعتی که او از رادیو عراق برنامه داشت خود را پای رادیو می رساندم و شنونده سخنان او بودم، برنامه ای که با این جمله معروف آغاز می شد(برادر مسلمان)
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار ایشان در روزنامه اطلاعات - که با راه اندازی (مرکز کرمان شناسی) همراه بود - از زمینه دلبستگی او به زادگاه و عنایت به اینجانب در کسوت مدیریت این موسسه، بیشترین بهره نصیب شد و این بنیاد فرهنگی - که با هدف شناساندن ارزشهای گوناگون کرمان به عنوان بخشی از خاک همیشه سرافراز ایران - راه اندازی شده بود، در سایه مهربانی ها و مساعدتهای آقای دعائی موفقیتهائی کسب کرد. او از نخستین همایش کرمان شناسی که در سال 1367 برگزار شد، پای ثابت و یار همیشگی بود - حالا بماند که سخنان دعائی در آن سمینار، منشور مهر مادری و نشانی از یک زن کرمانی بود که صخره های دشواری را به سخره گرفت و رنج روزگاران را به جان خرید تا دامانش پرورشگاه مردی از سلاله خوبیها باشد، مادری که روزگاری در همان محل برگزاری همایش ، یعنی کارخانه ریسندگی خورشید (کتابخانه ملی) شب هنگام سر فرزند خردسال را بر دامان می نهاد و تا صبح به پاک کردن پنبه و پشم و... همت میگمارد تا عزت نفس، بلند همتی و روشنای اندیشه را به رخ روزگار بکشد، نام بزرگ خویش را بر صحیفه زمان نقش زند و منعم به درویشی و خرسندی باشد.
گر بخارد پشت من انگشت من خم شود از بار منت پشت من
همتی تو تا نخارم پشت خویش وارهم از منت انگشت خویش
باری، مرکز کرمان شناسی، دارای شورایعالیای می بود که اعضاء آن هر فصل یکبار دور هم جمع می شدند تا خط راه این موسسه را ترسیم کرده و مصوبات خود را برای اجراء، ابلاغ نمایند. در تمامی این مدت، یعنی قریب پانزده سال، آقای دعائی میزبان این جمع و مجموعه ایشان مکان برگزاری جلسات شورایعالی به شمار می رفت تا مردم کرمان به خود ببالند و افتخار کنند که دیارشان هم از پیشگامان تاریخ و تمدن و فرهنگ و اقتصاد به شمار می رود، و نیز - با وجود بزرگانی چون دعائی - شایسته لقب دیار کریمان است. علاوه بر این، هر جا در میماندیم و گرهی بر فعالیت های فرهنگی ما زده می شد، از او مدد می گرفتیم و آسیدمحمود، چه بیریا و صمیمی و بی توقع گره گشائی می کرد و ما را از توقف بازمی داشت. علاقه او به زادگاه و همشهریانش را از همینجا می توان رصد کرد. زیرا با آنهمه گرفتاریهای ریز و درشتی که داشت. حضور در همایش های کرمان شناسی را یک فرض می دانست، آنگونه که هم شرکت می کرد، هم با اخلاق و منش ویژه ای که دارد، جمع زیادی را به جلسات سخنرانی می کشید، هم بزرگانی چون آیت الله حقیقی، ایت الله جعفری و ... را با مرکز و فعالیت های آن مأنوس می ساخت و سایه مهر خود را چنان بر سر این مجموعه فرهنگی می گسترد که در واقع پشتوانه و بیمه کننده آن باشد، همین بزرگواریها بود که بسیاری از ترکش های بدخواهان را بی اثر می ساخت و مایه دلگرمی خدمتگزاران آن به شمار می رفت.
آری، از این خصلت دعائی، یعنی مردمی بودن آن، آسان نباید گذشت، او در برخوردهای اجتماعی آنقدر صمیمی و دارای قوه جاذبه است که خیلی ها با رفتار و عملکرد او دچار تعجب و حیرت می شوند و اینکه چطور ممکن است کسی که از استوانه های انقلاب و مدیران رده بالا و شایسته نظام به شمار می رود تا این حد خاکی، افتاده و ساده و بی تکلف باشد؟! و چنین است که باید گفت دعائی، منادی نظامی است که امامش می گفت اگر مرا خدمتگزار بنامید، بهتر از این است که رهبر خطابم کنید (به این مضمون) (ن.ک.صحیفه امام،ج12،ص 456) رفتار دعائی در مردم کوچه و بازار، این باور را قوت بخشید و بین آنها و نظام ، انس و الفت بیشتری به وجود آورد.
در تمام مدتی که با او حشر و نشر دارم، هرگز ندیدم که در دل را به روی کسی ببندد، آنگونه که دفتر ایشان نه منشی دارد و نه قفل و بند، همیشه به روی همه گشوده است، او حتی در خود را به روی کسانی که توقعات بیجائی دارند نیز نمی بندد، اما به آنها تفهیم می کند که برآوردن انتظارشان ممکن نیست و این رد درخواست، نه بخاطر نخواستن او، که بدلیل نتوانستن ایشان است.
با این همه، دعائی در حوزه مدیریتی ، بسیار قاطع و سخت گیر است. او که می داند دوام و بقاء یک جامعه به احساس مسئولیت و جدیّت همه کسانی است که وظیفه ای بر عهده آنها قرار گرفته است با کسانی که کارها را به سخره می گیرند و شانه از زیر بار مسئولیت خالی می کنند چنان برخورد جدی و بدون اغماضی دارد که آنها را برای همیشه از سهل انگاری به دور می سازد و چنین است که در مجموعه مؤسسه اطلاعات، فضائی آمیخته به عشق و ترس حاکم است. برای همه همکاران و اصولاً کسانی که با او همراه و همگام هستند؛ از یک سو مهربانی ها و رفاقت و دوستی دعائی، انگیزه احساس مسئولیت به شمار می رود و از سوی دیگر همه می دانند کوتاهی در انجام وظیفه و شانه خالی کردن بی دلیل از زیر بار مسئولیت، نه امری است که او آسان از کنارش بگذرد و چنین است که مجموعه های تحت مدیریت او، همیشه از نظم و دقت و کارائی ویژه ای بر خوردار است. با این همه دعائی در عرصه دوستی، آنچنان ثابت قدم است که در برخی موارد حتی رنج خود و راحت یاران را می طلبد و از اینکه در پاسداری از حریم حرمت دوستی، گرهی در کارش بیفتد، پروائی ندارد.
از دیگر مشخصه های دعائی در پهنه کار و مسئولیت، میانه روی و پرهیز از هر گونه افراط و تفریط است. او با شکل های مختلف هوچی گری و رفتارهای احساس برانگیز جداً مخالف بوده و در تمامی مدت مسئولیت خود ، این مهم را در عمل نشان داده است ، بی گمان یکی از رازهای موفقیت مؤسسه اطلاعات و این روزنامه مردمی ـ که در میان گروههای گوناگون جایگاه ویژه ای دارد ـ همین است. او به آرامشی که لازمه تداوم انقلاب و حرکت های رو به جلو نظام است می اندیشد و در این رهگذر از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کند. از جمله مشخصه های بارز و ویژگی های دعائی ، همت والای او در خرید بازار بی مشتری است ، نمونه های بسیاری سراغ دارم که او به سر وقت کسانی رفته که رونق بازارشان تمام شده و بی مشتری مانده اند . همانها که تا کیا بپائی داشتند ، خیل دست به سینه ها را رو یا روی خود می دیدند و با تعریف و تمجیدهای بسیار روبرو می شدند اما همین که آفتاب بختشان کمرنگ گردید و غروب اقتدارشان فرا رسید دلدادگان دروغین ، یکی پس از دیگری آنها را تنها گذاشتند.
دعائی در بسیاری از موارد ، خریدار بازار این بی مشتری هاست و با تکرار این بیت همشهری بزرگوار خود، خواجوی کرمانی که :
روز شادی ، همه کس یاد کنند از یاران یاری آنست که ما را شب غم یاد کنید
از یاد رفتگان را سراغ می گیرد، به آنها نزدیک می شود ، دست های مهربان خود را نوازشگر آنان قرار می دهد به رفع نیازهایشان همت می گمارد و ناباورانه بار تنهائی آنها را به دوش می کشد. او در این مورد پروا ندارد که جمعی بر او خرده بگیرند و شأن و شخصیت این پیر دیر انقلاب را برتر و بالاتر از این بدانند و یا حتی در این رهگذر به دلائلی بی درد سر نماند و گرفتاری هائی را تحمل کند و چنین است که به خاقانی شروانی باید گفت چندان غم به خود راه مده که:
تا جهانست از جهان اهل وفائی برنخاست نیک عهدی بر نیامد ، آشنائی برنخاست
زیرا این مورد در خصوص سید بزرگوار ما مصداق ندارد.
افتادگی و خضوع آ سید محمود ،زبانزد خاص و عام است گوئی در مکتب همشهری خود « میرزا مهدی خان افسر کرمانی » تلمذ کرده است که گفت:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
برای سید جلیل القدرمان که بخشی از قدر و منزلت فرهنگی دیارمان مدیون تلاش ها و بزرگواری های اوست، روز و روزگاری مشحون از عزت و سربلندی آرزو دارم.
سید محمد علی گلابزاده ـ اردیبهشت 94 ـ کرمان
***
کاش بیشتر «دعایی» داشتیم!
غلامعلی رجایی در یادداشتی که برای اولین بار در سال 1393 منتشر شد، نوشته است:
این روزها سرم گرم نوحهنوشتن و مصیبتنوشتن عزای سیدالشهداست و سخنرانی درباره عاشورا و بررسی پایاننامه دانشجوی خانمی برای داوری که در پژوهشکده امامخمینی(ره) و انقلاب اسلامی موضوع پایاننامه خود را زندگی و مبارزات یار خستگیناپذیر و بیادعای امام جناب حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی- که من در بین یاران امام بهدلیل سابقه زهد، فروتنی بیش از اندازه و غیرت و عاطفه دینیاش به وی ارادت ویژهای دارم- انتخاب کرده است. دعایی تنها نمایندهای است که از مجلس اول تا مجلس ششم از سوی مردم شریف تهران متصلا در مجلس حضور داشته و البته متاسفانه کمترین نطقها را هم کرده است. دعایی طی شش دوره نمایندگی کلا پنج نطق در مجلس داشت. این مدت حضور در مجلس تاکنون برای هیچ نمایندهای سابقه و نظیری نداشته است. مهمتر از این مدت طولانی حضور بیسابقه وی در مجلس این است که دعایی برخلاف غالب نمایندگان که سالی یک و دو حواله ماشین صفر از وزارت صنایع سهمیه داشتند و تقریبا همه آنها طبق قانون و آییننامه مجلس هزینه مسکن، دفتر و محافظ هم دریافت میکردند، نهتنها از این مزایا چشمپوشی کرد بلکه حتی از گرفتن حقوق مجلس هم خودداری کرد! ایشان به من گفتند از وزارت امور خارجه در دوران سفارتم در عراق و از مجلس در شش دوره نمایندگیام هیچ حقوقی دریافت نکردم و از زمان امام حقوقم فقط شهریه طلبگی بوده و پس از امام هم شهریه خود را از رهبری میگیرم. نکته جالب اینکه وقتی کارگزینی مجلس در یک اقدام اشتباه حقوق به حساب او واریز کرد در نامهای که از اسناد مهم پاکدستی و زهد مثالزدنی یاران امام در دوران مبارزه است، این اشتباه را تصحیح کرد و به امور اداری مجلس چنین نوشت: «چند روز پیش در مراجعه به بانک و استعلام از وضعیت حساب جاری خود متوجه شدم مبلغ هفتمیلیونو93هزاروهشتریال بهعنوان حقوق به حساب جاریام واریز شده است. اینک به موجب چک شماره87286 مورخه16/6/79 بانک ملی مجلس شورای اسلامی عینا عودت داده میشود.» من اطلاع دارم که وی در تمام سفرهای خارجی متعددی که به خارج میرفته و حق دریافت ماموریت ارزی داشته است، پس از بازگشت که طبق روال قانونی حق ماموریت ارزی او در پاکتی برای وی ارسال میشده است همه آن مبلغ را در همان پاکت عودت میداده است. البته این فرزند همان مادری بهنام فاطمه متقی است که وقتی همسرش سیدمحمد دعایی که از علمای یزد بود را از دست داد و مساله ارث بین فرزندان آن مرحوم- که از دو همسر بودند- مطرح شد به فرزندش سیدمحمود گفت: تو دقت کن از اموال منقول پدرت مثل فرش و ظرف و اثاث و... هیچچیز نگیری و از خانه پدریات هم از ششدانگ، چهاردانگ حساب کن چون پدرت با فروش اموال همسر اول خود - که دخترعموی او بود و پدرش مردی متمکن- طبقه سومی در خانه زد و خانه قیمتش به همین دلیل بیشتر شده است. دعایی هم طبق گفته مادر عمل کرد و ارث کمتری از برادرانش مطالبه کرد. این همان مادر است که امام که در 14سال نجف تنها دو بار نماز میت خواند و حتی نماز فرزند درگذشته خود مصطفی را نخواند اما طبق وصیت وی بر پیکر او نماز خواند و خوشا بهحال او که در زیر ناودان طلای صحن باب قبله در چندمتری قبر مولایش علیبنابیطالب علیهالسلام به خاک سپرده شده و من هربار که به حرم جناب امیرالمومنین(ع) مشرف شدهام بهنشانه قدرشناسی از زحمات دعایی در دوران مهاجرتش به عراق و خدماتش به امام و مبارزه به نیابت از وی بر تربت او فاتحه خواندهام. از کارهای خوب آیتالله هاشمی در دوران مبارزه این بود که وقتی دعایی عزیز که ساواک دربهدر دنبال دستگیری او بود ناچار به مهاجرت به عراق شد، مادر او را که سخت در هجر پسرش بیتابی میکرد با لطایفالحیلی به نزد او به عراق فرستاد. حدود 20سال قبل همسر شهیدرجایی در مصاحبهای روایتی شبیه این مساله به من گفت که این روایت را در کتاب «سیره شهیدرجایی» آوردهام که وقتی پس از شهادت آقای رجایی از ریاستجمهوری برای او حقوق واریز کردند وی آن را عینا به حساب خزانه دولت واریز کرد و به ریاستجمهوری نوشت شهیدرجایی یک معلم بود و چون خودش راضی بود در مسند نخستوزیری و ریاستجمهوری حقوق این مسوولیتها را دریافت نکند و ترجیح میداد همان حقوق معلمی خود را بگیرد به این پول نیازی نیست. چه خوشخیال بودند و بعضی! که فکر میکردند آن مرد رفته، شبیه به رجایی است! و چه اشتباه کردند کسانی که درصدد مشابهتسازی وی و شهیدرجایی برآمدند و اکنون اگر اندک انصافی برایشان مانده باشد از اشتباه محاسبه خویش انگشت تحیر به دهان گرفتهاند. درود خدا بر امثال دعاییها و رجاییها! کاش از این آدمها بیشتر داشتیم.