پایگاه خبری جماران: یکی از سوالات موجود در افکار عمومی، تعابیر قاطع و محکم امام در خصوص اهمیت و اولویت «حفظ نظام» است.
همزمان با «روز جمهوری اسلامی» یکی از مهمه ترین موارد این تأکیدات را بررسی می کنیم.
به گزارش جماران، به نقل از حوزه نیوز:
امام خمینی (ره) در چند جا فرمودند:
حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر(عج) باشد اهمیتش بیشتر است.
حال دو سوال پیش می آید:
اگر به حکومت حال حاضر نگاهی بیاندازید و ببینید آیا این حکومت با این همه فساد و فحشا و فقر و بیکاری و بی بندباری آیا لیاقت آن را دارد که امام معصوم (ع) نعوذبالله جانش را فدای آن کند؟
اصلا از ازل تا حال حکومتی بوده است که ارزش آن را داشته باشد که امام معصوم (ع) بخواهد جانش را فدای آن کند؟؟؟
امام خمینی (ره) در طول حیات خود در زمان های متعدد، بارها و بارها بر لزوم حفظ این انقلاب و نظام تأکید کرده اند؛ گاه از حفظ نظام تعبیر به اوجب واجبات نموده و گاه نیز با این بیان که حفظ جمهورى اسلامى از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است.
شاید این تعبیر امام برای بسیاری سنگین و سؤال برانگیز باشد که چگونه حفظ نظام ما از حفظ جان جانان امام زمان ارواحنا فداه مهم تراست؟!! اما اگر به کلام امام، کامل گوش دهیم خود پاسخ این سؤال را داده اند. گویا امام نیز می دانست این کلام برای برخی قابل هضم نیست. امام در اول فروردین ماه سال 1362 در بخشی از سخنان خود در جمع مسئولان نظام به این مهم اشاره کرده و می فرمایند:
امروز ما مواجه با همه قدرت ها هستیم و آنها در خارج و داخل دارند طرح ریزى مى کنند؛ براى اینکه این انقلاب را بشکنند و این نهضت اسلامى و جمهورى اسلامى را شکست دهند و نابود کنند. و این یک تکلیف الهى است براى همه که اهمّ تکلیف هایى است که خدا دارد؛ یعنى، حفظ جمهورى اسلامى از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است؛ براى اینکه امام عصر هم خودش را فدا مى کند براى اسلام و همه انبیا از صدر عالَم تا حالا که آمدند، براى کلمه حق و براى دین خدا مجاهده کردند و خودشان را فدا کردند.
پیامبر اکرم(ص) آن همه مشقات را کشید و اهل بیت معظم او آن همه زحمات را متکفّل شدند و جانبازى ها را کردند؛ همه براى حفظ اسلام بوده است. اسلام یک ودیعه الهى است پیش ملت ها که این ودیعه الهى براى تربیت خود افراد و براى خدمت به خود افراد هست و حفظ آن بر همه کس واجب عینى است؛ یعنى، همه مکلف به حفظ آن هستیم تا آن وقتى که یک عده اى براى حفظ آن قائم بشوند که آن وقت تکلیف از دیگران برداشته مى شود.[1]
امام خمینی(ره) فرمودند: «حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله(ص) است یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حجّ است»[2] لذا امام راحل فرمودند: مسئله حفظ نظام جمهورى اسلامى از اهمّ واجبات عقلى و شرعى است که هیچ چیز به آن مزاحمت نمىکند»[3]
حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است،که انبیاى عظام از آدم تا خاتم النبیین(ص)در راه آن کوشش و فداکارى جانفرسا نمودهاند و هیچ مانعى آنان را از این فریضه بزرگ بازنداشته؛ و همچنین پس از آنان اصحاب متعهد و ائمه اسلام(ع) با کوشش هاى توانفرسا تا حد نثار خون خود در حفظ آن کوشیدهاند»[4]
حفظ جان افراد و حتّی حفظ جان حاکم اسلامی ـ که رسول خدا (ص) و ائمه(ع) نیز از مصادیق حاکم اسلامی اند ـ جزء احکام فرعیّه اسلام می باشند. اینکه در روایت آمده، نماز عمود اسلام است؛ یعنی کار عمود (ستون) ، حفاظت از کلّ بناست، و حاکم اسلامی هم مجری اسلام است لذا نه ستون اسلام با خود اسلام برابری می کند نه حیات دنیوی مجری آن. بلکه اصل اسلام، که یک نظام منسجم باشد، ارجحیّت بر برخی اجزاء و حیات دنیوی مجریانش دارد و حکومت اسلامی، نمود بیرونی این نظام منسجم فکری است. لذا حفظ نظام اسلام، بر هر امر دیگری اولویّت دارد.
بر همین اساس است که حضرت علی (ع) در لیلة المبیت، جای پیامبر (ص) خوابید. چون در آن موقعیّت، حفظ جان رسول خدا(ص) عین حفظ اسلام بود؛ بخصوص که حضرتش برای تشکیل حکومت اسلامی راهی مدینه بود و حفظ اسلام بر حفظ جان علی (ع) ارجحیّت دارد.
باز بر همین اساس است که امام حسین (ع) ، با علم به این که خودش و خاندان و یارانش شهید خواهند شد و اهلش به اسارت خواهند رفت، دست به قیام بر ضدّ یزید زد. چون اصل اسلام را در حیطه عمل، در خطر می دید. شاهد این ادّعا آن است که وقتی مروان به حضرتش پیشنهاد نمود که با یزید بیعت کند ، فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ» ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم پس به اسلام باید والسّلام گفت (با اسلام باید وداع نمود)؛ چون امّت به حاکمی چون یزید مبتلا گشته است»[5]
شکّ نیست که با وجود امام معصوم، امثال یزید نمی توانند نظام فکری اسلام را نابود سازند؛ چون این نظام در وجود معصوم، تبلور دارد. امّا امثال یزید می توانند مانع از نمود بیرونی این نظام شوند. لذا امام حسین (ع) جان خود را فدا می کند تا اجازه ی چنین کاری را ندهد. چون وقتی فرزند رسول خدا(ص) توسّط یزید کشته شد، دیگر یزید نمی تواند به نام اسلام، حکومت نماید ؛ و مردم نمی پذیرند که او حقیقتاً خلیفه رسول خداست امّا اگر این اتّفاق نمی افتاد، او با نام اسلام، حکومت می کرد و افکار رژیم اموی به عنوان اسلام ترویج می گشت؛ و اسلام حقیقی عملاً از بین می رفت. کما اینکه اگر حضرت علی (ع) برای مصون ماندن از آزارها با ابوبکر بیعت می نمود یا حضرت زهرا(س) در دفاع از حقّ کوتاه می آمد، ما امروز چیزی به نام اسلام راستین در اختیار نداشتیم. آن بزرگواران در برابر ابوبکر چنان رفتار نمودند که مشروعیّت او به عنوان خلیفه رسول خدا(ص) برای همیشه تاریخ، زیر سوال رفت.
البته توجّه شود که امام حسین (ع)، جان خودش را فدای اسلام می کند نه امامت خودش را. امامت، اصل اسلام می باشد؛ و امام معصوم، عین خود اسلام است لذا همان گونه که همه چیز باید فدای اسلام شود، همه چیز باید فدای امامت نیز بشود. امّا امامت قائم به فرد نیست تا با فدا شدن آن فرد، امامت نیز فدا گردد. امام حسین(ع) شخص خود را فدای اسلام نمود، امّا امامتش به امام سجّاد (ع) منتقل گشت.
امروز نیز اگر امر دائر باشد بین حفظ نظام اسلامی و حفظ شخص ولیّ فقیه یا حفظ شخص امام زمان (عج)، حفظ نظام اسلامی، واجب تر است. چرا که با حفظ نظام اسلامی، ولایت نیز حفظ می گردد؛ امّا نه در وجود شخص خاصّی. لذا رسول خدا(ص) از دنیا رفت و جای او را امیرمومنان (ع) گرفت و با رفتن او، اسلام نرفت و به همین ترتیب ائمه(ع) یک به یک به دیار باقی شتافتند و هیچگاه جایشان خالی نماند.
با رفتن شخص امام زمان(عج) نیز خداوند متعال، زمین را خالی از حجّت نمی گذارد. لذا طبق روایات، آنگاه که حضرتش ظهور کرده، مدّتی حکومت نموده و رحلت فرمودند، امام حسین(ع) رجعت نموده و حکومت می کنند. لذا اسلام، قائم به شخص امام نیست؛ بلکه قائم به اصل امامت است.
حقیقت امر این است که امروز و در زمان غیبت معصوم، اسلام در قالب جمهوری اسلامی ایران و نظریّه ولایت فقیه نمودار گشته و در حال به اجرا در آمدن است؛ اگر چه هنوز بسیار فاصله داریم با آن روز که موانع برطرف شوند و اسلام، تمام و کمال به اجرا درآید. ولی به هر حال، امروز اسلام با این نظام شناخته می شود لذا شکست این نظام و آسیب دیدن ولایت فقیه ـ نه شخص ولیّ فقیه ـ مساوی است با شکست اسلام. اگر خدای ناکرده این نظام برافتد، صدها سال طول می کشد تا اسلام راستین بتواند دوباره سر بلند شود. بر همین مبنا بود که امام(ره) فرمودند: «حضرات آقایان توجه داشته باشند که مصلحت نظام از امور مهمّه ای است که گاهی غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز می گردد»[6]
لذا حفظ نظام اسلامی در اسلام واجب است. البته حفظ نظام اسلامی در هر برهه از زمان به یک شکل بوده است.
امام على (ع) پس از پیامبر شایسته ترین فرد عالى براى اداره امور جامعه اسلامى بود و در حوزه اسلام بجز پیامبر اسلام(ص) هیچ کس از نظر فضیلت، تقوا، بینش فقهى، قضائى، جهاد و کوشش در راه خدا و سایر صفات عالى انسانى به پای امام على(ع) نمى رسید. به دلیل همین شایستگی ها، آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پیامبر اسلام(ص) به عنوان رهبر آینده مسلمانان معرفى شده بود که از همه آنها مهمتر جریان «غدیر» است. از این نظر انتظار مى رفت که پس از درگذشت پیامبر، بلافاصله على(ع) زمام امور را در دست گیرد و رهبرى مسلمین را ادامه دهد. اما عملا چنین نشد و مسیر خلافت اسلامى پس از پیامبر منحرف گردید و امام على(ع) از صحنه سیاسى و مرکز تصمیم گیرى در ادامه امور جامعه بدور ماند.
امام على (ع) این انحراف را تحمل نکرد و سکوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلال ها و احتجاج هاى متین خود، خلیفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، ولى مرور ایام و سیر حوادث نشان داد که این گونه اعتراض ها چندان سودى ندارد و خلیفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرند. در این هنگام على بر سر دو راهى حساس و سرنوشت سازى قرار گرفت: یا مى بایست به کمک رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستین خویش که حکومت جدید را مشروع و قانونى نمى دانستند، بپاخیزد و با توسل به قدرت، خلافت و حکومت را قبضه کند، و یا آنکه وضع موجود را تحمل کرده و در حدود امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد. از آنجا که در رهبری هاى الهى، قدرت و مقام، هدف نیست بلکه هدف چیزى بالاتر از حفظ مقام و موقعیت است و وجود رهبرى براى این است که به هدف تحقق ببخشد، لذا اگر روزى رهبر بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزیر شد که از میان مقام و هدف، یکى را برگزیند، باید از مقام رهبرى دست بردارد و هدف را مقدم تر از حفظ مقام و موقعیت رهبرى خویش بشمارد. على(ع) که با چنین وضعى روبرو شده بود، راه دوم را برگزید. او با ارزیابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به این نتیجه رسید که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت و حفظ مقام و موقعیت رهبرى خود نماید، وضعى پیش مى آید که زحمات پیامبر اسلام و خون هاى پاکى که در راه این هدف و براى آبیارى نهال اسلام ریخته شده است، به هدر مى رود.[7]
امام در خطبه«شقشقیّه» از این دوراهى دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنین یاد مى کند:
من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن درپیچیدم (و کنار رفتم)، در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها(بدون یاور) بپاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتى که پدید آورده اند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وامى دارد.
(عاقبت) دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد نزدیکتر است لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مى ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى دیدم میراثم را به غارت مى برند.[8]
امام به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامى از مسیر اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد دیگر نیز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان که راى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد، امام رو به دیگر اعضاى شورا کرده و فرمود:
خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خداسوگند تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و در هم نریزد، و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد.[9]
لذا امیر المومنین(ع) برای بقای اسلام و حفظ نظام اسلامی و عدم هرج و مرج در جامعه اسلامی، 25 سال سکوت اختیار کرد و از حق خودش به خاطر عدم حضور و خواست مردم صرف نظر کرد. بلافاصله در دوران حکومت خودش حفظ نظام را در مقابله با معاویه و طاغوت دانست.
یکى از نخستین اقدامات امام على(ع) پس از بیعت مردم براى آغاز اصلاحات، برکنار کردن کارگزاران عثمان بود ولی سیاستمداران علاقه مند به امام(ع)، بر کنارى معاویه و ابو موسى اشعرى را به مصلحت نمى دانستند.
روی این جهت سرانجام با توضیحات بسیار و وساطت هاى مالک اشتر، امام (ع) با ابقاى ابو موسى موافقت کرد؛ امّا در مورد معاویه، هر چه براى قانع کردن على(ع) تلاش کردند، نتیجه اى نداشت و ایشان، ابقاى او بر حکومت شام را حتى براى یک لحظه روا ندانست.
حال سوال این است آیا از نظر سیاسى بهتر نبود امام على (ع) معاویه را در آغاز حکومت خود، ابقاء مى کرد تا حاکمیتش استقرار یابد و معاویه، همراه اهل شام با او بیعت کند و بعد، او را عزل مى کرد تا جنگ صفّینْ پیش نمی آمد و حکومت اسلامى به رهبرى او تداوم می یافت؟
در پاسخ به این سوال باید گفت:
اولا: امیر مومنان(ع)، شرایط آن روز را مى دانست که معاویه به هیچ وجه با وی بیعت نمى کند، گرچه او را بر حکومت شام ابقا نماید؛ چرا که معاویه، کینه هاى کهنى داشت که شتر در آن، زانو می زَد؛[10] چرا که امام على(ع) در صدر اسلام، حنظله برادر معاویه و دایى اش ولید و جدّش عتبه را به خاطر کفرشان یک جا به هلاکت رساند بود.[11]
با همه این کینه ها، از طرفی هم این احتمال می رفت که معاویه، حکم امام على (ع) بر ابقای خویش را، براى شامیان بخوانَد و موقعیت خود را نزد آنان، محکم سازد و در ذهن آنان جاى دهد که:«اگر او شایسته حکومت نبود، على (ع) او را ابقا نمى کرد». آن گاه در بیعت با امام به مخالفت می پرداخت و از آن، سر باز می زد و آن گاه در مخالفت و سرکشى، قوى تر مى شد.
در زمان امام حسن (ع) هم به خاطر عدم حضور و همراهی مردم و سرداران سپاه و به خاطر حفظ و بقای اسلام و نظام اسلامی با معاویه صلح کرد. بیعت یکپارچه مردم کوفه و نمایندگان قبیله های مختلف در مسجد کوفه در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولی الموحدین (ع) وحشت بزرگی در دل معاویه و حاکمان شام پدید آورد. آنان احساس کردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بیت عصمت و طهارت عزمی راسخ تر بخشیده است و آنان را در استمرار راه خویش مصمم تر ساخته است.
معاویه، با شنیدن اخبار فوق، یاران و نزدیکان خویش همچون عمروعاص، قیس بن اشعث، ولید بن عقبه و عتبة بن ابی سفیان و ... را فرا خواند، نشستی تشکیل داد و درباره چگونگی برخورد با حکومت تازه پای امام حسن (ع) و براندازی آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه اندیشه ای اساسی جهت براندازی حکومت علوی نکنید، برای همیشه با تهدید مواجه خواهیم بود. پس از سخنان معاویه شورا برگزار شد. رهاورد این نشست تصمیم های زیر بود که اقداماتی انجام بدهند لذا جاسوسانی را جهت اغتشاش و آشوب و ایجاد نا امنی فرستادند و نیروهای ارشد نظامی و لشکریان امام مجتبی (ع) مانند عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد را تطمیع و تهدید کردند و جنگ روانی تمام عیار علیه کارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهای مختلف به راه انداختند و اقدامات دیگری هم انجام دادند.
لذا به خاطر این توطئه ها و نبود یار و یاور حضرت به خاطر بقا اسلام و حفظ اسلام مجبور به صلح با معاویه شد.
امام مجتبی (ع) فرمود: سوگند به خدا، من حکومت و خلافت را تسلیم معاویه نکردم، مگر بدان سبب که یارانی برای نبرد با او نیافتم. چنانچه همراهانی می داشتم، شب و روز با وی(معاویه) جنگ می کردم و (آنقدر) به نبرد علیه او ادامه می دادم تا خداوند بین ما حکم کند.
امام حسن مجتبی (ع) می دانستند چنانچه جنگ شروع شود، معاویه همه دوستان اهل بیت (ع) را خواهد کشت. از این رو فرمود: انی خشیت ان یجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدین ناعی. من ترسیدم ریشه مسلمانان از روی زمین کنده شود، خواستم، برای پاسداری و حفاظت از دین، نگاهبانی باقی بماند. و در جای دیگر فرمود: فصالحت بقیا علی شیعتنا خاصة من القتل، فرایت دفع هذه الحروب الی یوم ما فان الله کل یوم هو فی شان. حفاظت شیعه از نابودی و کشته شدن، مرا ناگزیر به مصالحه ساخت. پس مناسب دیدم جنگ را به روزی دیگر واگذارم. تکلیف انسان بر اساس اوامر الهی هر روز به گونه ای است و باید آن را انجام دهد.[12]
امام حسین (ع) نیز در کربلا بعد از سرکار آمدن یزید برخلاف پدرش که ظاهر اسلام را حفظ کرده بود پایبند به ظاهر اسلام هم نبود برای احیای اسلام و برپایی حکومت و نظام اسلامی همه هستی خودش را فدا کرد.
امام حسین (ع) با هدف احیاى دین خدا قیام و حرکت خویش را آغاز کرد؛ در مرحله نخست ـ اگر ممکن است ـ با تشکیل حکومت اسلامى و در غیر این صورت، با شهادت خود و یارانش به مقصود بزرگ خود برسد.
به هر حال، مى بایست دین از دست رفته و سنّت فراموش شده رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را زنده کرد و چه کسى سزاوارتر از فرزند رسول خداست که پیش گام چنین حرکتى شود.
امام حسین (ع) نخست با این جمله: «وَ عَلَى الاِسْلامِ اَلسَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراع مِثْلَ یَزِیدَ»؛ زمانى که امّت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل یزیدشود، باید فاتحه اسلام را خواند.[13] تصریح کرد که با وجود خلیفه اى همچون یزید، فاتحه اسلام خوانده است و دیگر امیدى به بقاى دین خدا در حکومت یزید نمى رود.
همچنین در نامه اى به جمعى از بزرگان بصره به بدعتهاى موجود در جامعه اشاره کرده، و هدفش را از قیام بر ضدّ حکومت یزید، احیاى سنّت و مبارزه با بدعتها معرّفى مى کند. مى فرماید:
«وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِ اللّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ(صلى الله علیه وآله) فَاِنَّ السُّنَّهَ قَدْ اُمِیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیِیَتْ، وَ اِنِ اسْتَمِعُوا قَوْلی وَ تُطِیعُوا اَمْرِی، اَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ»؛ من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا مى خوانم؛ چرا که (این گروه) سنّت پیامبر را از بین برده و بدعت در دین را احیا کردند. اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت مى کنم.[14]
آن گاه که در مسیر کربلا با «فرزدق» ملاقات مى کند، به روشنى از بدعتها و خلاف کارى هاى حاکمان شام و قیام براى نصرت دین خدا سخن مى گوید:
«یا فَرَزْدَقُ اِنَّ هوُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَة الشَّیْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَة الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ فِی الاَرْضِ، وَ اَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَ شَرِبُوا الْخُمُورَ، وَ اسْتَاْثَرُوا فِی اَمْوالِ الْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینَ، وَ اَنَا اَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرَهِ دِینِ اللهِ وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَ الْجِهادِ فِی سَبِیلِهِ، لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْیا»؛ اى فرزدق! اینان گروهى اند که پیروى شیطان را پذیرفتند و اطاعت خداى رحمان را رها کردند و در زمین فساد را آشکار ساختند و حدود الهى را از بین بردند، باده ها نوشیدند و دارایى هاى فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند و من از هر کس به یارى دین خدا و سربلندى آیینش و جهاد در راهش سزاوارترم. تا آیین خدا پیروز و برتر باشد.[15]
تعبیراتى با این مضمون، در کلمات و خطابه هاى امام حسین (ع) بسیار دیده مى شود. این مطلب را با جمله دیگرى از آن حضرت پایان مى دهیم:
امام (ع) در خطبه اى که در مسیر کربلا در جمع لشکریان حرّ ایراد کرد، فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ، وَ اِلَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُوْمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً»؛ آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد، در چنین شرایطى بر مومن لازم است مشتاق دیدار پروردگارش (شهادت) باشد.[16]
امام حسین (ع) با این کلمات هم هدف خویش را از قیام و حرکتش بیان مى کند و هم آمادگى خویش را براى شهادت در طریق مبارزه با باطل و احیاى دین خدا اعلام مى دارد.
بنابراین، روشن است که یکى از اهداف مهمّ قیام امام حسین (ع) احیاى دین خدا، مبارزه با بدعت ها و مفاسد دستگاه بنى امیّه و رهایى اسلام از چنگال منافقان و دشمنان خدا بود و در این راه موفّقیّت بزرگى نصیب آن حضرت شد، هر چند آن حضرت و یاران باوفایش به شهادت رسیدند، ولى تکانى به افکار خفته مسلمین دادند و لرزه بر اندام حکومت جبّاران افکندند، در نتیجه اسلام را زنده ساختند و از اضمحلال دستاوردهاى نهضت نبوى(صلى الله علیه وآله) جلوگیرى کردند و مسلمانان را از حیرت و گمراهى نجات دادند.
در زیارت معروف اربعین مى خوانیم: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَة وَحَیْرَةِ الضَّلالَة»؛ او (حسین) خون پاکش را در راه تو نثار کرد، تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهى نجات دهد.
[1]. صحیفه امام؛ ج15؛ ص: 365
[4] صحیفه امام ج۲۱ص ۴۰۳
[5] بحار الأنوار،ج۴۴،ص۳۲۶
[6] صحیفه امام ،ج۲۰،ص۱۷۶
[7]. برگرفته از سایت آیت الله مکارم شیرازی حفظه الله
[8]. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه ۳
[9]. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه ۷۴
[10]. کنایه از این که هیچ گاه با یکدیگر از درِ سازش وارد نمى شوند.
[11] . برگرفته از سایت آیت الله مکارم شیرازی حفظه الله
[12]. مجله فرهنگ کوثر دی1377، شماره 22 صلح امام حسن (ع) ضامن بقای اسلام
[13].ملهوف (لهوف)، ص 99؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326
[14]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 266 و بحارالانوار، ج 44، ص 340.
[15].تذکرة الخواص، ص 217-218.
[16]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 305 و بحارالانوار، ج 44، ص 381