زمستان سال 1332، همزمان با محاکمه دکتر مصدق، آقا با آنکه اصلا اهل خرید روزنامه به صورت یومیه نبودند، زمستان آن سال را با خرید هر روزه روزنامه و پیگیری اخبار محاکمه دکتر مصدق سپری می کردند. در آن زمان من به همراه خانم و فهیمه خانم و گاهی داداش مصطفی، با ذوق، منتظر آمدن آقا به همراه روزنامه می شدیم. بعد از آن همگی دور تا دور آقا می نشستیم و ایشان با صدای بلند برای ما روزنامه می خواندند.
پایگاه خبری جماران: در نظر داریم گزیده ای از کتاب خاطرات سرکار خانم فریده مصطفوی، دختر گرامی حضرت امام خمینی(س)، که با عنوان «گذر ایام» توسط انتشارات عروج به چاپ رسیده را در ایام نوروز منتشر کنیم و ششمین بخش از این خاطرات که با عنوان «اهمیت طلبگی» در صفحه 55 این کتاب به چاپ رسیده را در ادامه می خوانید:
هر زمان در تهران مسجدی ساخته می شد، برای امامت آن مسجد از آقا دعوت به عمل می آمد، با این حال آقا می گفتند: «می خواهم در قم طلبه باشم و درس بخوانم». زمانی که برای امامت مسجد بازار از آقا دعوت شد، خانم بسیار پافشاری کردند که آقا آن را قبول کنند ولی آقا درخواست را رد کرده و آیت الله سید احمد خوانساری که آن زمان در قم بودند، از طرف آیت الله العظمی بروجردی برای امامت معرفی شده و پس از ماندگار شدن، امام جماعت بازار گشتند.
در زمانی که داداش مصطفی 30 سال داشت، درخواستی از مسجدی در تهران برای ایشان آمد. خانم معتقد بودند که بهتر است مصطفی برود تا گشایشی برایش ایجاد شود. با این حال آقا اجازه ندادند و گفتند: «مصطفی باید درس بخواند و طلبه بماند. زمانی که امامت مسجد را بر عهده بگیرد، دیگر باید خودش را وقف مردم کرده و به دنبال مسائل و حساب های ایشان باشد لذا دیگر وقتی برای درس خواندن نخواهد یافت».
زمستان سال 1332، همزمان با محاکمه دکتر مصدق، آقا با آنکه اصلا اهل خرید روزنامه به صورت یومیه نبودند، زمستان آن سال را با خرید هر روزه روزنامه و پیگیری اخبار محاکمه دکتر مصدق سپری می کردند. در آن زمان من به همراه خانم و فهیمه خانم و گاهی داداش مصطفی، با ذوق، منتظر آمدن آقا به همراه روزنامه می شدیم. بعد از آن همگی دور تا دور آقا می نشستیم و ایشان با صدای بلند برای ما روزنامه می خواندند. به خوبی در خاطرم هست که آقا تا چه اندازه از جواب های دندان شکن مصدق و کوبیدن رژیم توسط او سر ذوق می آمدند. در انتها همین محاکمات به تبعید دکتر مصدق انجامید.
آقا اصلا اهل بیرون رفتن و تفریح نبودند و تمام بیرون رفتن ایشان، در کلاس درس و نمازهایشان خلاصه می شد. گاهی صبح ها در ایام روضه خوانی در مسجد سلماسی، طلاب حضور پیدا می کردند. آقا نیز چند دقیقه ای در روضه ها شرکت می نمودند. در روزهایی که آقا برای نماز به مسجد اعظم می رفتند، فردی برایشان خبر آورده بود که آیت الله زاده آقای بروجردی خیلی راضی به حضور ایشان نیستند. آقا بلافاصله رفتن خود را منتفی کرده و اعلام کردند از آن پس به مدرسه فیضیه خواهند رفت. به مجرد رسیدن خبر به آیت الله زاده آقای بروجردی، ایشان سراسیمه خودش را به آقا رسانید و اعلام کردند ابدا چنین حرفی صحت نداشته است. این کار سبب شد تا آقا هشت ماه آتی را به همان مسجد اعظم رفته و آن را تغییر ندهند.